در حال بارگذاری ...
نقد نمایش کمپراچیکو به کارگردانی پرنیا قناتی

متنی که خود نیز تبدیل به کمپراچیکو شد

ایران تئاتر_سید علی تدین صدوقی : کمپراچیکو یک لغت اسپانیایی به معنی تغییرشکل دادن یا تغییر کردن است؛ و وجه‌تسمیه آن به قبل از قرون‌وسطی برمی‌گردد.

«کمپراچیکو» یک لغت اسپانیایی به معنی تغییرشکل دادن یا تغییر کردن است؛ و وجه‌تسمیه آن به قبل از قرون‌وسطی برمی‌گردد. در آن زمان‌ها عده‌ای بچه‌ها و نوزادان مردم را می‌دزدیدند و آن‌ها را با تغییر شکل دادن با مواد و وسایل مخصوص چون روغن‌ها، صورتک‌ها، لباس‌ها، رنگ‌ها، پوست و پر حیوانات و... به شکل حیوانات یا پرندگان درمی‌آوردند و آن‌ها را به افراد و خانواده‌های پول‌دارمی فروختند. آن خانواده‌ها هم از این انسان‌های حیوان نما به‌عنوان سرگرمی برای خود و بچه‌هایشان استفاده می‌کردند؛ مانند یک حیوان خانگی و یا اسباب‌بازی جاندار. در این میان انواع بهره‌کشی‌ها و به‌ویژه بهره‌کشی‌های جنسی نیز از آنان صورت می‌گرفت.

کمپراچیکو در عصر ما به‌عنوان اصطلاحی جهت افرادی که تغییر هویت و ماهیت و ظاهر می‌دهند و بنا به مصالح و مطامع و حفظ موقعیت‌های شغلی و مالی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی خودرنگ عوض می‌کنند و به‌اصطلاح هم‌رنگ جماعت شده و به فراخور تحولات سیاسی اجتماعی روز آنان نیز خود را تغییر داده و هر دم به شکلی و صورتی و ماهیتی دیگر درمی‌آیند اطلاق می‌شود.

درواقع از هر طرف که باد می‌آید آن‌ها هم به همان طرف می‌چرخند و متمایل می‌شوند. این افراد بوقلمون‌صفت، مانند بوقلمون ملون هستند و مدام رنگ عوض می‌کنند. اگر راستی‌ها سرکار باشند راستی می‌شوند با تمام خصوصیات چه ظاهری چه هویتی و چه فکری، اگر چپ‌ها سرکار باشند چپی می‌شوند وقس‌علی‌هذا. آنان این تغییر را وجه‌المصالحه خود و قدرت حاکمه قرار می‌دهند حال این قدرت حاکمه می‌تواند فرضاً مدیرکل یک اداره هم باشد.

این افراد یا گروه‌ها فقط به فکر مطامع و برآوردن حوائج و خواسته‌های مادی و دنیایی خود و یا گروه و باند خود به هر شکل ممکن هستند. ترجیح می‌دهند که هماره هم‌رنگ وهمسو باقدرت حاکمه و کسانی که بر جامعه و مناصب سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، لشکری و کشوری و... تسلط دارند باشند. اینان دنباله‌رو اکثریت حاکم بر جامعه هستند؛ و از پایمال کردن حقوق دیگران با تمسک به همین تغییر شکل هیچ ابایی ندارند. چیزی شبیه کرگدن یونسکو که جز یک نفر همگی بالاخره برای حفظ خود و موقعیتشان از هر نظر دیر یا زود ترجیح می‌دهند که به کرگدن تبدیل شوند و برای درست جلوه دادن این تبدل شدن فلسفه‌بافی کرده و دلایل منطقی نیز می‌آورند.

کمپراچیکو به‌عنوان اصطلاحی سیاسی اجتماعی در این‌گونه موارد و برای اطلاق به افراد و گروه‌های این‌چنینی به‌کاربرده می‌شود. نویسنده نمایش علی‌محمد رحیمی موقعیتی ابزورد را خلق کرده که رگه‌هایی از اکسپرسیون را نیز با خود دارد. او از یک قصه کلاسیک و قدیمی بهره‌برداری می‌کند تا مسئله امروز را در خصوص یکی از معضلات جامعه که فراگیر هم هست و آدم‌هایی این‌چنین که متأسفانه در جامعه ما کم نیستند مطرح کند.

هرچند که متن درجاهایی الکن می‌نماید و به‌ظاهر بیهوده پیچیده شده است. تا جایی که در انتها پس از نزدیک به نود دقیقه شخصیت محوری یعنی ملکه، بدون دلیل دراماتیک جلوی صحنه می‌آید و با تماشاکنان حرف می‌زند و سرگذشت خود را که موجب تمام اتفاقات و رویدادها شده با چند جمله بیان می‌کند. سؤال اینجاست که پس از نود دقیقه چگونه هنوز نتوانسته‌ایم اصل ماجرا را بگوییم و باز با چند جمله مستقیم آن‌هم رودررو با تماشاگران می‌خواهیم اصل مطلب را به تماشاکنان بفهمانیم؛ یعنی هنوز از این مطمئن نیستیم که حرف خود را تمام و کمال گفته و آن را به مخاطب انتقال داده‌ایم. این خود یکی از مشکلات متن است. درواقع مبهم بودن اصل ماجرا و چرایی رویدادها. البته شاید این مهم در لایه‌های زیرین متن حل‌شده باشد. در این صورت وظیفه کارگردان است که با تحلیل‌های درست همراه با منطق دراماتیک، آن مفاهیم را بیرون کشیده و به مخاطب بازشناسانده ونشان دهد.

اما مشکلات اصلی که به طبع به مشکلات متن ارجاع داده می‌شود و تماشاکنان آن را در مرحله اول از متن می‌دانند بیشتر به اجرا برمی‌گردد. درواقع کارگردان و گروه اجرایی متن و لایه‌های زیرین آن را درک نکرده‌اند و نتوانسته‌اند آن را چه به لحاظ ساختاری، چه محتوایی، چه فرم و چه به لحاظ سبک نمایشنامه و شیوه نوشتاری به‌درستی تحلیل کنند. درواقع اصلاً تحلیلی در کار نیست. به همین دلیل ریتم نمایش بسیار کند است و بازی‌ها غلط از آب درآمده است. حتی گویش‌ها هم درست نیست محاوره‌ای، ادبی، با لهجه.

از این‌ها گذشته با تغییر در پایان‌بندی نمایش‌نامه کلاً مانیفست اصلی و نتیجه‌ای که نویسنده در نظر داشته از بین رفته، لذا تمام نمایش‌نامه وفرازونشیب های آن بیهوده به نظر می‌رسد و پایانی که می‌توانست گروتسک هم باشد از دست می‌رود. از سویی با این تغییر، صدای مردمی که مثلاً به قلعه و یا قصر حمله می‌کنند هم در حد همان صدا باقی می‌ماند و هیچ کاربرد دراماتیک درروند نمایش ندارد.

باز از این‌ها که بگذریم؛ از شخصیت‌پردازی هم خبری نیست. بیان‌ها ضعیف است. بازیگران بدون دلیل به‌یک‌باره فریاد زده و بلند و با عصبانیت حرف می‌زنند. روی رفتار و حرکات و سکنات و آکسان‌های بدنی وبیانی و... آن‌طور که باید کار نشده چون ایرانی می‌نمایند. درحالی‌که کاراکترها غربی هستند؛ آن‌هم با فرهنگ رفتاری، بیانی، ریتمی، بدنی، فکری و... خاص خود؛ که در زمان خودشان رایج بوده، البته با در نظر گرفتن موقعیت فردی و اجتماعی هریک از آنان.

میزان و حرکات بدون هیچ ربط دراماتیک صورت می‌پذیرد و درواقع بازیگران « حرکت سرخود» هستند. انسان‌های حیوان نما که شبیه به پرنده هستند خرناس می‌کشند و خرخر می‌کنند چیزی که بیشتر خاص خرس‌ها و درندگان است تا پرندگان. شخصیت‌ها آن‌قدر درکل نمایش به باده‌خواری مشغول هستند که آدم از خودش می‌پرسد پس این‌ها بااین‌همه سرمستی چگونه می‌توانند بازی کنند! حتی اگر نقششان هم این‌گونه باشد باید طوری رفتار کنند که اولاً قابل‌باور و طبیعی به نظر برسد و ثانیاً بتوانند بازی کنند و بازی کردنشان دور از ذهن نباشد؛ یعنی بااین‌همه می‌گساری القاعده به لحاظ ماهوی باید نای حرکت نداشته باشند چه برسد به بازی کردن. هرچند که همه‌اش بازی است و ما می‌دانیم که دارند بازی می‌کنند.  از سویی این باده نوشی هیچ ربط دراماتیک وذاتی با متن ندارد .

بازیگران دختر هم بیشتر به  نوعی ناز و ادا ی زنانه مشغول‌اند تا بازی درست و دراماتیک در راستای شخصیتی که دارند. در واقع این موردی کلی است و شاید یکی از مشکلات  بازیگران خانم باشد .که بیشتر ازآن که به شخصیت ومتن و تاثیرشان در روند نمایش فکر کنند به این توجه دارند که روی صحنه چگونه به نظر می رسند وهماره  سعی دارند که هرچه زیباتر وخوش ترکیب تر دیده شوند . آن‌ها حتی خندیدن را تمرین نکرده‌اند که حداقل درست و طبیعی بخندند. بازی‌ها بیشتر لوس و لوث جلوه می‌کند. درواقع اکثر بازیگران تیپ بازی می‌کنند.

پس ابتدا باید جغرافیای تئاتری و تاریخ تئاتری نمایشنامه مشخص شود. تا بتوان دیگر عناصر شخصیت‌پردازی را نیز بر آن افزود. بازیگران بیشتر اداواطوار درمی‌آورند تا بازی دراماتیک و تئاتری با همه ویژگی‌هایی که در آن سراغ داریم. از ریتم‌های درونی و بیرونی گرفته تا ریتم صحنه واکسسوار و پرداخت‌های موضوعی و موضعی و حضور صحنه‌ای و ...درواقع معلوم است که دارند بازی را بازی می‌کنند.

تعویض صحنه‌ها بسیار طولانی می‌نماید. ازاین‌رو ریتم می‌افتد و حوصله تماشاکنان بدر می‌شود. به همین دلیل زمان نمایش هم طولانی و بیش‌ازحد لزوم به نظر می‌رسد. درجاهایی هم بعضی از دیالوگ‌ها بی‌دلیل تکرار می‌شود. شاید بتوان گفت تنها کسی که روان و بدون ادا و اغراق بازی می‌کند بازیگر نقش ندیمه ملکه است. ارتباط بین بازیگران به لحاظ دراماتیک گنگ و گم است. باید گفت که هرکسی تنها دیالوگ خود را حفظ کرده و به‌اصطلاح سر « کیوهایش» که می‌رسد و یا نوبتش که می‌شود حرف خود را می‌زند. حس و حال، کنش و واکنش، تحول حسی و ... ضعیف و تصنعی می‌نماید. همچنین است تمرکز بازیگران که در حد مطلوب نیست این از سروصداهای پشت‌صحنه و رفتار روی صحنه مشهود است. اگر کاری آماده اجرا نیست چه اجباری است که آن را به صحنه ببریم.

باید گفت هرچند کارگردان و گروه زحمت خود را کشیده بودند اما با عدم درک درست متن و هدایت ضعیف کارگردان نتوانستند کار درخوری را ارائه دهند. شاید این متن برای ایشان مناسب نبود و می‌باید که متن سهل‌تر با تعداد بازیگران کمتری را برای اجرا انتخاب می‌کردند. چون تئاتر حرفه‌ای از چند نفر دورهم جمع شدن و نمایشی را حفظ کردن و به هر شکلی روی صحنه رفتن بسیار بسیار فراتر است و دارای ظرایف و پیچیدگی‌های خاص خود. شاید این کار را بتوان در حد یک اجرای معمولی و کلا سی دانشجویی قلمداد کرد. می‌گویم معمولی چون کارهای دانشجویی‌ای را دیده‌ام که در سطح حرفه‌ای بوده‌اند؛ اما متأسفانه باید گفت این کار به‌هیچ‌عنوان جز آن دسته از کارها نیست. کل کار به یک دراماتورژی حرفه‌ای نیاز دارد تا قابل‌اجرا شود.

درنهایت باید گفت همین‌که گروه و کارگردان شجاعت اجرای نمایشی این‌چنین را داشتند و توانستند با همه مشکلات مالی و... که بر سر اجرای هر نمایش وجود دارد تئاتری را روی صحنه ببرند قابل‌ستایش و سپاس است. امید که با اندوختن تجربه و البته در ابتدا هر حرکت و تصمیم برای اجرا، انتخاب درست و به‌جای متنی که در حد توانایی‌های تکنیکی و دراماتیکی و علمی و... خود می‌بینند دست به انتخاب و اجرای نمایش بزنند. آن‌هم بدون عجله برای به صحنه رفتن و ایضاً در کنار داشتن یک مشاور و یا دراماتورژ حرفه‌ای. به گروه و کارگردان خسته نباشید می‌گویم.




نظرات کاربران