نقد نمایش انتری که لوطیش مرد به کارگردانی بابک محمدی
تقلید آزدی خواهی بدون فرهنگ ، ترس آوراست
ایران تئاتر_سیدعلی تدین صدوقی : چیزی که در ابتدا نظر آدم را جلب میکند و از همهچیز مهمتر مینماید رفتن بهسوی ادبیات معاصر است. بابک محمدی با انتخاب داستانی از صادق چوبک نویسنده شهیر معاصر ایران بهنوعی به همه گوشزد میکند که نباید بگذاریم ادبیات غنی معاصر کشورمان باگذشت مثلاً سه یا چهار نسل از خاطرها برود و بهیکباره محو شود.
چیزی که در ابتدا نظر آدم را جلب میکند و از همهچیز مهمتر مینماید رفتن بهسوی ادبیات معاصر است. بابک محمدی با انتخاب داستانی از صادق چوبک نویسنده شهیر معاصر ایران بهنوعی به همه گوشزد میکند که نباید بگذاریم ادبیات غنی معاصر کشورمان باگذشت مثلاً سه یا چهار نسل از خاطرها برود و بهیکباره محو شود. او با این کارش به دیگران میفهماند که وظیفه اشان بهعنوان نویسنده و کارگردان وهنرجویان دانشجویان رشته تئاتر رفتن بهسوی ادبیات معاصر کشور است.
ادبیاتی پربار که هر طور شده نباید بگذاریم به بوته فراموشی سپرده شود.
این ادبیات چنان غنی است که تا سالها هم میتواند خوراکی مناسب، مفید و قابلاتکا برای ادبیات نمایشی و تئاتر و ما باشد. بابک محمدی با این کارش نشان میدهد که این ادبیات چقدر پتانسیل بالقوه در خود دارد و منتظر است که کسی یا کسانی بیایند و آن را بالفعل کرده و از این ادبیات استفاده کنند. اینگونه علاوه بر یادآوری و بازشناسی ادبیات معاصر به نسل جوان که بعضاً این ادبیات را کمتر میشناسند و یا آن را به فراموشی سپردهاند و ایضاً تئاتریها و دانشجویان و هنر جویان تئاتر و هنرهای نمایشی که مدام مثلاً بهسوی شکسپیر و دیگر آثار ادبیات کلاسیک و معاصر جهان و اقتباس از آن میروند بستری غنی برای پشتوانه ادبیات نمایشی خواهیم ساخت.
البته ما نمی گوئیم که به دنبال ادبیات جهان و یا غرب نروید. اما زمانی که خودمان آثاری مطابق بافرهنگ و باورها و هنر و شرایط اجتماعی، سیاسی، تاریخی خودداریم که زبانی جهانشمول نیز دارد چرا از آن استفاده نکنیم. انتری که لوطیش را مرد، بهگونهای شبیه به یکی از داستانهای کوتاه کافکا به نام « گزارشی برای آکادمی یا گزارشی برای فرهنگستان» است؛ که پنج سال پس از مسخ در سال 1917 آن را به چاپ رساند. در این داستان ما میمونی را می بنیم که پنج سال است انسان شده، یعنی تغییر هویت داده و حالا دارد در مقابل اعضای علمی و دانشمندان و فرهیختگان فرهنگستان یا آکادمی گزارش این تغییر هویت را میدهد.
« .... من یک میمون آزادم، خود بدین یوغ تن دردادم، بدین طریق خاطرات هر چه بیشتر ازذهنم میگریختن دورمیشدند ...» در مسخ کاملاً موضوع برعکس است آنجا انسان است که تبدیل به حیوان یا حشره میشود و در اینجا قضیه هولناکتر است؛ یعنی حیوانی که تبدیل به انسان شده؛ اما هنوز ظاهر و چهره حیوانی دارد او در یک پارادوکس گیرکرده. شاید اینگونه کافکا میخواهد حیوانیت نهفته انسان را هرچه بیشتر نشانمان دهد.
سیر نمایش بابک محمدی شاید بهنوعی شروع این تغییر هویت باشد؛ یعنی ابتدای تبدیلشدن میمون یا همان انتر به انسان. انتری که در یک بحران هویت گیر کرده و نمی داند میمو ن است یا انسان، میخواهد میمون باشد وآزاد ویا اسیرباشد وهمسو با بخشی از خوی انسانی، چرا که با او زندگی می کند. انتر سال هاست و شاید از بچگی با لوطی زندگی کرده در واقع لوطی او را بزرگ کرده، آموزش داده و با او زندگی کرده است.
انتربا خوی و خلق انسان آشنا شده وبخشی از عادات انسانی لوطی را به خود گرفته، مانند عادت به گرما و جای گرمونرم خوابیدن، عادت به دود از نوع سیگار وافیون. حشرونشر با مردم که تماشاکنان برنامههای او بودهاند؛ و عادت به روابط انسانی که همهاش برای او قابلدرک نیستند اما انتر خود را با آن وفق داده البته او همه اینها را در زنجیر و دربند تجربه کرده. حالا با مرگ لوطی آزادشده؛ اما نمیداند که با این آزادی چه بکند. این لوطی بوده که هماره مایحتاج انتر را مهیا میکرده. از دست گزند و آزار آدمها مصونش میداشته؛ او را تر خشک میکرده، به او غذا میداده و سیرش میکرده و از بلاهای طبیعی محافظت مصونش میداشته و... حال همه اینها را ازدستداده و جایش فقط آزادی را به دست آورده. آزادیای که به آن عادت ندارد و برایش خطرناک مینماید و فقط دارد آن را تلقید میکند.
او از بچگی دربند بوده و به این اسارت عادت کرده است. اسارتی که برایش زندگی راحت وبی دغدغه را به ارمغان آورده. حالا آزادشده اما نمیداند با این آزادی چکار کند. درواقع فرهنگ پذیرش آزادی را ندارد آزادی برایش چون مرگ مینماید و تبدیل به کابوس او شده است. نمیتواند آن را هضم کند و درست به همین دلیل است که بابک محمدی از بازیگرش میخواهد که میخ زنجیرش را دوباره به زمین یا کنده درخت بکوبد واین حرکت ترس او را از این آزادی اجباری میرساند. اینکه حالا با مرگ لوطی و نبودن او چه باید بکند و چگونه با زندگی واین آزادی کنار بیاید.
ازاینرو میخواهد که لوطی دوباره زنده شود. شاید انتر ابتدا از این آزادی خوشحال میشود؛ اما طولی نمیکشد که ترس وجودش را میگیرد. آدمها دارند با تبرهایشان به او نزدیک میشوند. آنها او را برای خودشان خطرناک میدانند چون در زنجیر و دربند نیست. ازنظر آنها او یک حیوان وحشی است پس عادیترین عکسالعملشان کشتن اوست.
بابک محمدی کمدیای گروتسک را نشانمان میدهد که تراژیک است و ما را به فکر فرومیبرد. این خاصیت گروتسک است. خندهای که در گلو میماسد وتو را به حقیقت و واقعیتی مهتوم رهنمون میشود. واقعیتی دهشتناک که ژرفای یک چالش انسانی اجتماعی و یک اشتباه تاریخی را باز میشناساند. چالشی که رو به فاجعه میرود و تأثیرش نسلهای ما را تحتالشعاع خود قرار داده است و آیا این دهشتناک نیست که هنوز به درک آزادی به لحاظ فکری، فرهنگی، اجتماعی، رفتاری و... نائل نشدهایم. بابک محمدی با نمایشی گروتسک بهدرستی به تحلیل اوضاع جوامعی که روشنفکرنمایانشان کورکورانه و با
« تقلید»، آزادیای را جار میزنند که نمیدانند با آن چه باید بکنند. واین خنده درا مینماید چون هنوز فرهنگش در جامعه و بین آحاد مردم به وجود نیامده. باید گفت آزادیای که تا ابتدا فرهنگش به وجود نیاید و بهخوبی درک نشود عین اسارت ونهایت خسران است؛ و شاید بهنوعی هرجومرج بکشد. چون آزادی نیز حد وحدود خود را دارد و باید ابتدا ابزارش فراهم شود. جامع باید به آن رشد و تعالی فکری برسد.
محمود اکبر شاهی بهعنوان بازیگر تمام تلاش خود را کرده و معلوم است که به رفتار میمونها توجه داشته است؛ اما یک سؤال همچنان باقی میماند آیا او انسانی است که دارد نقش میمون را بازی میکند؟ و یا میمونی است که حال دارد با خود واگویه میکند؛ و ما شاهد این واگویه او هستیم.
در حال ارتباط او با مخاطب نمیتواند رابطهای مستقیم و از نوع فاصلهگذاری برشتی باشد. ما درواقع شاهد میمونی هستیم که نمیداند با آزادیاش چکار کند. پس القاعده و به لحاظ دراماتیک و ماهوی باید تماماً میمون باشد نه در لحظاتی خاص. درواقع جنب جوش او کم است. انگار در لحظاتی یادش میآید که باید چند حرکت میمون وار هم انجام دهد. بهطریقاولی معلوم است که او بازیگری است که حالا دارد ادای یک میمون را درمیآورد و البته نوع بازی او در بخشهایی علاوه بر هدایت کارگردان که درست بوده و کارش را بهخوبی انجام داده. به خود بازیگر و شناخت او از نقش و تحلیلی که از نقش دارد و ایضاً حس و حال و تحول حسی و آکسان گذاریهای بدنی وبیانی او و حضور صحنهایاش بازمیگردد.
پرواضح است که اکبر شاهی بهعنوان بازیگر تمام تلاش خود را کرده و درجاهایی لحظات نابی را هم خلق نموده است؛ اما این تدام دراماتیک ندارد. تقلید صدای میمون و صداهایی که درمیآورد خوب است و نسبتاً واقعی مینماید؛ و معلوم است که روی آن کارکرده؛ اما در همین حد میماند. یعنی کارش در اکثر مواقع ایستاست. درصورتیکه تحرک این نقش بسیار بالاست. شاید هنوز با نقش اخت نشده است. از سویی سکوتهای دراماتیک نیز کم است به همین دلیلی ریتم نمایش بیشازحد تند مینماید. درصورتیکه درجاهایی نبود این سکوتها احساس میشود. که این موارد به عهد درک دراماتیک بازیگر از نقش است.
درهرحال باید گفت که او دارد نقش سختی را بازی میکند و تلاش وافری را به انجام میرساند که در همینجا به او خسته نباشید میگویم.
بابک محمدی بهعنوان نویسنده و کارگردان تعبیر درستی از اوضاع امروز دارد و دراماتورژی همهجانبهای را چه روی متن و چه اجرا انجام داده است؛ او ارجاعی تاریخی و ژرفتری را نیز در لایههای زیرین اجرا گنجانده. ارجاعاتی که تو را تا دوران مشروطیت میبرد. شروع آزادیخواهی و دموکراسی طلبی ایرانیان در قرن گذشته؛ و به انحراف رفتن آن به دلیل همین نداشتن و نبود فرهنگ و درک آزادی و سازوکار آن.
استفاده از اشعار عارف قزوینی بیدلیل نمینماید . وشاید ما هنوز نمیدانیم که با آزادی واین کلمه که تبعات خاص و دامنه گستردهای دارد چکار باید بکنیم و چگونه با آن برخورد کرده و کنار بیاییم و آن را وارد مناسبات خانوادگی واجتماعی امان بنماییم ، به گونه ای که جز فرهنگ جامعه وخانواده بشود . چون آزادی و مفهوم آن به طریق اولی ، قانون مندی و رعایت قانون ونهادینه شدن قانون را نیز با خود به همراه دارد .
این به خودی خود سخت می نماید . ودرست به همین دلایل ، روشنفکر نمایی وتقلید از کشورهای دیگر نمی تواند نفس آزادی را نهادینه کند و متضمن آزادی وآزادگی باشد . همان طور که در رفتار انتر شاهد هستیم . مردن لوطی شاید به طور مقطعی آزادی او را تامین نماید ؛ اما بطور حتم امنیتش را دچار خدشه کرده و ادامه حیات و زندگی اش را تهدید میکند . چون او فرهنگ این آزاد بودن را نداشته و درک درستی از آزادی و آزادگی ندارد و در نهایت آن را تقلید می کند .
به استاد بابک محمدی بابت کاری درخور و قابلتأمل خسته نباشید گفته و دیدن این نمایش را به همگان توصیه مینمایم.