در حال بارگذاری ...
نگاهی به « تپانچه خانم»به کارگردانی شهاب الدین حسین پور

همه چیز به ظاهر خوب است و در اساس ویران

ایران تئاتر، فریبا پارسا : نمایش تپانچه خانم در سی و چهارمین جشنواره تأتر فجر جوایز بهترین کارگردانی را برای شها ب الدین حسین پور ،بهترین بازیگر زن را برای فریبا متخصص و بهترین طراحی لباس را برای پریدخت عابدین نژاد به ارمغان آورد.

نمایش در زمان و مکانی تقریبا نامعلوم اتفاق می افتد، زمان و مکانی که برای هر ایرانی به نحوی غریب آشنا می نماید بی آنکه به طور دقیق بتوان گفت اختصاص به کی و کجا دارد.
اختر السلطنه که به واسطه نسب اجدادی و قرابت با ملکه قدرتی کسب کرده است،با توسل به زور سعی در اجرای اصلاحات و بهتر کردن اوضاع سلامت مردم دارد.
داستان با موضوعی کاملا واقع گرا ساختاری به شدت اغراق آمیز چه در زبان و چه در کنش دارد.بازیگران با گریمی غیر معمول و با ادبیاتی ویژه که در عین گوشنوازی و بازی های کلامی ، آشنایی زدایی می کند، به ایفای نقش می پردازند.اثر طنزی گزنده و تلخ دارد. ویژگی های نمایش آن را به ژانر گروتسک نزدیک ساخته است.نوعی نا هنجاری در تمام روابط و آدم ها دیده می شود.بیننده در مرز بین واقعیت و فانتزی می ماند.همه چیز با وجود داستان نزدیک به واقعیت ، عجیب است.دیالوگ ها خنده دارند و متن واقعیت را تحریف می کند.با وجود خنده دار بودن، حس غم و دلسوزی برای اختر السلطنه در دل بیننده شکل می گیرد.
داستان جهانی را به نمایش می گذارد که دچار بحران شده و در حال از هم پاشیدن است. در جای جای داستان اختر السلطنه سخن از نظم و برقراری قانون می گوید این سخنان پارادوکسی آشکار با اعمالش و آنچه از او می بینیم ، دارد.زنی بدون سمت رسمی، اسلحه حمل می کند و کاسبان را به زور تهدید وا می دارد که ماکولات دربسته به فروش برسانند،بیشتر به شوخی می ماند، کلکسیونی از اسلحه دارد و با وجود خشونت ظاهری، حسی از بی پناهی و بی کسی در او به چشم می خورد.
دنیای پوشالی ای که اختر السلطنه برای خود ساخته است،به زودی نابود خواهد شد.همه چیز به ظاهر خوب است و در اساس ویران.زنی مسن ، همسری جوان و خوبرو دارد،دخترش ازدواج کرده و باردار است و خودش در بین مردم شهر احترامی دارد.دایه ای دارد که پشتیبان اوست، اما در واقع هر یک از نزدیکانش برای منفعتی در کنارش هستند. تمام کرو فر و شکوهش با واقعه ای-طلاق عم قزی – فرو می ریزد.
در صحنه ی اول قرار است چشم اندازی اشرافی، محل زندگی اخترالسلطنه، دیده شود.صحنه با تعدادی بشکه تزیین شده است، چهار کلفت در جلوی صحنه می دوند و به نوعی در هم می لولند که بی نظمی و ناهماهنگی را تداعی می کند.بیننده شاهد دنیایی لغزنده، ناهمگون و نابجاست.هیچ چیز در جای خود قرار ندارد.خانمی اشرافی که با شاگرد خیاط ازدواج کرده است، دامادی گاراژدار و دختری کم عقل و همواره آبستن دارد. دایه ای که جنسیتش مشخص نیست و بحرانی پیش امده است که هیچ یک از اهالی فرصت طلب خانه جرات بازگو کردن آن را برای اختر السلطنه ندارند.
از شعبده های دیگر کار، زبان ساختگی و دشوار آن است،بازی های کلامی و استعارات ابزورد،جمله های طولانی و نفسگیر کار را برای بیننده ی عام کمی دیریاب ساخته است. زبان نوعی تفاخر، تصنع و اطناب دارد که آن را در ظاهر به زبان دوره قاجار شبیه ساخته اما مثل ها، عبارات و اشارات گاه جدید، برگرفته از لهجه محلی یا حتی برساخته ی نویسنده هستند. زبان اثر و نحوه ی اجرای بازیگران وجه گروتسک بودن اثر را عمیق تر کرده است.
اگر به لایه های زیرین اثر بپردازیم،اخترالسلطنه می تواند نمادی برای کشورو مام میهن باشد وآنچه در طول تاریخ بر سرش آمده است.بیهوده به افتخارات گذشته و اجدادش می نازد ودر حسرت رسیدن به جامعه ی مدرن است، اصلاحاتش نیز جنبه ی دیکتاتوری دارد.انتخاب هایش (مانند همسرش ) نادرست و از سر ظاهر بینی است.دلسوزی ندارد و هر کس به دنبال منفعتی با اوست و اطرافیانش همگی خیانتکارند.او برای حفظ میراثی که نماد قدرت اما در واقع بی مصرف است،بسا چیزهای مهم تر را قربانی کرده است.نسل بعدی او که باید جانشینش باشد،همواره آبستن است آبستنی نشان تغییر و زایش است، اما آبستنی بی حاصل و زایشی پوچ . او هیچ می زاید و ابتر است.اختر السلطنه  در جدال با روزگار بی کس است تنها پشتوانه او تصویر رستم، نجات دهنده ی اسطوره ای و پدر  است، عریان از هرگونه خاصیت و فایده. او وحشت زده است و خواب می بیند چون هندوانه ای در معرض حمله دشمنان مسلح قرار دارد؛ اما ترس خود را در زیر پوششی از زورگویی پنهان می سازد.
اختر السلطنه ترحم بیننده را بر می انگیزد ،زمانی که دختر عمه اش خلع می شود،از سریر قدرت پایین می افتد و ناچار است تن به مصالحه دهد.یا باید از نشانه ی قدرت و میراث خود،تپانچه هایش، بگذرد یا یکی از افرادش (قمری کلفتی که دختر عمه اش از پایتخت برایش فرستاده)قربانی کند و اورا نا خواسته به سرهنگ بدهد.اما او در آخر تصمیم میگیرد تپانچه هایش را ذوب کند و با آن ها هونگ درست کند وبه زنان شهر بدهد. به این روش راهی برای باقی ماندن نام خود و میراثش می یابد.
پایان داستان اخرین ترفند نویسنده برای متعجب کردن بیننده و فاصله گرفتن از واقعیت و نزدیک تر شدن به فانتزی است.

 

 




مطالب مرتبط

نظرات کاربران