در حال بارگذاری ...
نقد نمایش «اعلامِ وَ» به کارگردانی پونه پارسایی

طاقتِ وعظ نباشد سرِ سودایی را

ایران تئاتر، وحید عمرانی*: اگر امکان داشت منبعی یا فردی باشد که هر سؤال ما را در هر زمینه ای پاسخ درست و قاطع بدهد اتفاقی است که «اعلامِ وَ» آن را در جهان خیالی خود امکانِ بودن بخشیده و تمامی رویدادها بر پایۀ آن شکل می گیرند.

نمایش دو پرده ای «اعلامِ وَ» بر اساس موضوعی جذاب و چالش زا شکل گرفته است. موضوعی وسوسه برانگیز که پتانسیل و قابلیت خوبی برای دراماتیک شدن دارد. این تصور که اگر امکان داشت منبعی یا فردی باشد که هر سؤال ما را در هر زمینه ای پاسخ درست و قاطع بدهد، فکر و سودایی است که شاید در طول زندگی به ذهن و خاطر کمتر کسی خطور نکند و آرزوی آن را نداشته باشد. اتفاقی که نویسندۀ این نمایش آن را در جهان خیالی خود امکانِ بودن بخشیده است و تمامی رویدادها بر پایۀ آن شکل می گیرند.
داستان نمایش در پردۀ اول روایت زوجی میانسال است که در حال گذران روزمرگی های زندگی خود هستند تا اینکه یک روز مرد (امیر) از سر بیکاری و بی حوصلگی وارد سایتی که برای بازی نرد است می شود. سایت بازی این قابلیت را دارد که شما با فرد دیگری که او هم از جایی دیگر آنلاین است و قصد بازی دارد همبازی شوید و امکان چت همزمان نیز فراهم است. این بار فردی که با امیر همبازی می شود سر صحبت را با او باز می کند و خود را زنی معرفی می کند که بر اساس اتفاقی که در خواب برایش افتاده می تواند هر سؤالی که از او پرسیده می شود را بلافاصله جواب دهد اما تنها مشکلش این است که نمی تواند به سؤال هایی که برای خودش مطرح است جوابی بدهد. امیر نفر چهل و سومی است که زن با او چت می کند و از او می خواهد که سؤال بپرسد تا شاید سؤالات خود را نیز در میان آنها بیابد تا پاسخشان برایش روشن شود. از این رو زن در فضای مجازی به دنبال افرادیست که با او در سطح ذهنی مشترکی باشند و شباهت داشته باشند تا شاید همان سؤالاتی را که مد نظر اوست بپرسند. زن امید دارد تا این بار فرد مورد نظر را یافته باشد و از امیر می خواهد تا از او بپرسد. پس از مدتی مریم؛ همسر امیر نیز وارد ماجرا می شود چون امیر فکر می کند همسرش است که برای شوخی کردن به طور ناشناس دارد با او چت می کند. امیر و مریم به این زن ناشناس مشکوک می شوند و گمان می کنند که آشنایی است که اسم خود را رو نمی کند اما در نهایت شروع به سؤال کردن می کنند، لیکن پرسش هایی که مطرح می کنند بسیار سطحی، جزئی و بی اهمیت است. سؤالات آنها بر اساس سطح زندگی، ذهنیت، روزمرگی های جامعه از قبیل مسابقات باشگاهی فوتبال، نرخ دلار، روابط و اتفاقات خاله زنکی و معمولی زندگی و گذشتۀ خودشان است. این سؤالاتِ پیش پا افتاده موجب می شود تا زن ناشناس از آنها ناامید شود و در نهایت ارتباط را قطع کند. به قول شیخ اجل؛ سعدی:
لاابالی چه کند دفتر دانایی را؟
طاقتِ وعظ نباشد سرِ سودایی را
این داستان علاوه بر جنبه های جامعه شناسانه و روانشناسانۀ خود حتی در تاریخ اسطوره های مذهبی نیز قابل بررسی و واکاوی است، برای مثال در ماجرای موسی و قوم بنی اسرائیل می بینیم که زمانی که موسی می خواهد برای آنها معجزه ای بیاورد آنها از او می خواهند تا خداوند از آسمان برایشان خوراک و سیر و عدس بر زمین نازل کند در حالی که می توانستند معرفت و شناخت پروردگار را بخواهند یا چیزی که بسیار از این قبیل موارد جزئی و کوچک فراتر باشد و سودی همیشگی نصیبشان کند. مولانا در دفتر اول مثنوی با تألم به این جریان اشاره می کند:
مائده از آسمان در می رسید
بی شری و بیع و بی گفت و شنید
در میان قوم موسی چند کس
بی ادب گفتند کو سیر و عدس!
یا زمانی که در تاریخ به جلوتر می آیم به روایت معروفی که از امام اول شیعیان بر جای مانده بر می خوریم که در خطبۀ 189 نهج البلاغه هم موجود است. ایشان روزی رو به مردم کرده و فرمودند: «سلونی قبل ان تفقدونی.» (سید رضی، 1370: 346) از من بپرسید پیش از آنکه از میان شما بروم و مرا از دست بدهید و پس از آن اضافه می کند؛ چرا که من راه های آسمان را بهتر از راه های زمین می دانم و به خدا قسم که تا روز قیامت هیچ زمین حاصلخیز و خشکی نیست مگر اینکه من از آن آگاهم؛ اما سؤالاتی که از ایشان می شود نیز نظیر همین جریان سیر و عدس قوم بنی اسرائیل است که موجبات ناامیدی می گردد.
حتی زمانی که دو سؤالِ اندکی فراتر از سایر سؤال های سطحی این زوج توسط آنان مطرح می شود و کمی به آنچه زن ناشناس می خواهد پرسیده شود نزدیک می شوند، این جریان بیش از این از سوی آنها پیگیری نمی شود و به همان جواب های کوتاه بسنده می کنند، گویا واقعاً در پی دانستن آن نیستند. موضوع انتخاب شده توسط نویسنده از همان ابتدای نمایش در حد بالایی ذهن تماشاگر را با خود درگیر می کند و مخاطب را دچار همذات پنداری می نماید. کسی که نمایش را می بیند بیدرنگ از خود می پرسد اگر من به جای آنان بودم چه سؤالی می پرسیدم؟ و این مسئله باعث می شود که توجه مخاطب لحظه ای از صحنه گسیخته نشود و مدام درگیر بماند تا بداند که در آخر چه می شود، حتی با اینکه می دانیم این یک متن خیالی است و توسط یک دانای کل نوشته نشده است، باز هم این حس کنجکاوی وجود دارد که آنها چه می پرسند و چه پاسخ می شوند، چه بسا دوست داریم تا سؤالاتی که ما در سر داریم پرسیده شود و پاسخ بگیریم، درست مثل زن ناشناس نمایش که او نیز به دنبال همین هدف است. این جریان به خوبی از صحنه به تماشاگران تسرّی می یابد و تک تک تماشاگران تبدیل به زن ناشناس نمایش می گردند.
در جایی از نمایش عکس العمل متفاوتی را از مریم مشاهده می کنیم که می گوید شاید من اصلاً نخواهم جواب سؤالی که واقعاً دارم را بدانم. شاید ترسناک باشد، شاید دلیل ادامه دادنم همین باشد که بعضی چیزها را نمی دانم. در این خصوص می توان اشاره کرد به سخن عطار در کتاب مستطاب تذکرة الاولیاء که از قول فضیل عیاض می گوید: «هر چیزی را زکاتی است و زکات عقل و دانستن، اندوهی ست طولانی.» (عطار نیشابوری، 1393: 224) به هر حال با همۀ آنچه که هست در این کشاکش مسئلۀ مهم و خطیر پرسش و دانستن مورد تدقیق و بررسی قرار می گیرد و بستر زمینه های سنجش خویشتن و جایگاه هر فرد در این زمینه برای تماشاگر فراهم می گردد و این نکته از نقاط قوت نمایش به طور اعم و نمایشنامۀ آن به طور اخص به شمار می آید.
در میان بزرگان و پیشگامان علم روانشناسی تأکیدی ویژه بر مسئله و ماهیت خواب و رویا وجود دارد. رؤیاها از دیدگاه زیگموند فروید؛ عصب شناس اتریشی و پدر علم روانکاوی گونه‌ای از خواست تحققِ آرزو در فرد است، وی خواب را بزرگراهی به درون ناخودآگاه می‌دانست و معتقد بود محتوا و معنای هر خواب در مورد تحقق آرزوها و خواسته‌های سرکوب شدهٔ انسان است. آرامشی که به احتمال زیاد، فرد در تحقق آرزوهای خود در رویایش حس می کند، در واقع بروز خواسته‌های سرکوب ‌شده‌اش محسوب می‌شوند. کارل گوستاو یونگ؛ روانپزشک و فیلسوف بزرگ سوئیسی بر خلاف فروید که به تداعی آزاد در مورد خواب معتقد بود، بیشتر بر تداعی های مستقیم خودِ خواب اهمیت می داد و معتقد بود که خواب ها آن چیزی را به ما می گویند که در ناخودآگاه ما وجود دارد. او معتقد است جنبۀ ناخودآگاه وقایع در خواب به شکل اندیشه ای تعقلی آشکار می شوند.
آن ماهیتی که در مورد خواب و رویا در این نمایش وجود دارد بیشتر به نظریات یونگ نزدیک است تا فروید. در داستان نمایش، زن ناشناس نیروی ماورایی خود مبنی بر پاسخ گفتن به تمام سؤالات را با دیدن یک خواب به دست می آورد. خواب و رویایی که بسیار به واقعیت شبیه است. خواب می بیند که فردی با کتابی آهنین و بزرگ که با زبانی بیگانه بر روی آن نوشته شده به سر او ضربه ای می زند. هنگامی که از خواب می پرد درد آن را هنوز احساس می کند و زمانی که دستش را بر روی سرش می گذارد متوجه خونریزی می شود. این موارد نشان می دهد که نویسنده در نگارش نمایشنامۀ خود به این قبیل نظریات در علم روانشناسی نظر داشته و در حد لزوم از آنان در کار خود استفاده به عمل آورده و آنها را با تخیلات خود ممزوج گردانیده است. یکی دیگر از نقاط قوّت متن در جایی است که تمام ماجرایی که زن ناشناس برای امیر از به دست آوردن قدرت پاسخ گویی اش تعریف می کند، بار دیگر از زبان امیر برای همسرش؛ مریم تعریف شده و این گونه با یک تیر دو نشان زده می شود. اول اینکه در بخش اول اتفاق آنقدر به سرعت می افتد و دیالوگ ها سریع رد و بدل می شوند که تماشاگر هنوز درست و کامل متوجه جریان نگردیده و با تکرار ماجرا توسط امیر کاملا داستان را می فهمد. دوم اینکه در این حین با تعویض صحنه و ورود مریم، فضای بازی های بعدی نیز فراهم می شود، داستان بسط پیدا کرده و ادامه می یابد.
زمانی که افراد سمت عقب و بالای صحنه تایپ می کنند دو بازیگر جوان در جلو و پایین صحنه به گفتگوهای آنان جان می بخشند. این دو گویا به گفتگوهای انسان های واقعی در فضای مجازی جنبه ای حقیقی می بخشند و به صحبت هایشان شخصیت بخشی می کنند. تفاوت سنی نقش های جلویی با عقبی شاید کنایه ای است از شخصیت و ظاهر متفاوتی که بعضاً افرادی در فضاهای مجازی برای خود استفاده می کنند در حالی که حقیقت خود آنها چیز دیگریست، شاید بتوان گفت به نوعی نقاب بر چهره می زنند و این مورد را در پنهان شدن دو جوان جلوی صحنه، پشت صورتک های پروفایل های فضای مجازی مشاهده می کنیم. این طراحی در متن و اجرا قابل توجه است و هماهنگی کامل بازیگرانِ بالا و پایین صحنه نیز در زمان بندی بازی ها و گفتن دیالوگ ها در این زمینه به جذابیت اجرایی آن افزوده است.
در پردۀ دوم شاهد یک مونولوگ طولانی هستیم که توسط مردی پریشان احوال و درهم ریخته از لحاظ بیرونی و درونی صورت می گیرد. ریشه و دلیل اصلی به وجود آمدن این پرده مربوط به یک سؤال است که امیر از همسرش در پردۀ اول می پرسد بدین شرح: «اگه رو اسکلۀ بی حفاظ یکی جلوت افتاد تو آب چی کار می کنی یا چی کار باید بکنی؟» در اینجا متن با یک ایراد و کمبود مواجه می شود. خلق پردۀ دوم بر اساس چنین سؤالی که بسیار سریع و گذرنده در میان دیالوگ های تند و پینگ پنگی امیر و مریم مطرح می شود بنیاد ضعیفی دارد؛ به عبارت دیگر اگر بناست تا ما پردۀ دوم را بر اساس چنین سؤالی بیبینیم، قطعاً لازم است تا در پردۀ اول تأکید بیشتری بر آن گذاشته شود و بیش از این در متن مطرح گردد نه اینکه به یک سؤال کوچک و در میان یکی از دیالوگ ها اکتفا شود. در وضعیتی که هم اکنون وجود دارد، تماشاگر تقریباً پردۀ دوم را با پردۀ اول بی ارتباط می یابد و مدام این سؤال را از خود می پرسد که ماجرا چه ربطی به هم دارد؟! یا اینکه آیا اساساً قرار است پردۀ دوم هیچ ربطی به پردۀ اول نداشته باشد و نمایشی مجزا باشد؟ پس چرا زیر نام نمایش نوشته شده: «دو پرده از یک نمایش سه پرده ای»؟ آیا قرار است ما دو نمایش با یک بلیت ببینیم؟!
در بخش طراحی صحنه می بینیم که توسط مرز روشنایی و تاریکی (طراحی نور) و همچنین یک قاب عکس خالی که از عرض آویزان شده، صحنه به دو قسمت تقسیم می گردد. دو عکس از معبد بعلبک در سمت راست صحنه بر دیوار و دو عکس از بناهایی مدرن در دیوار انتهایی صحنه نصب شده اند به همراه دو پلان از نقشه ای ساختمانی. عکس های معبد بعلبک در این نمایش کارکرد تزئینی صرف ندارد بلکه در متن نیز به آن اشاره می شود، در جایی که امیر نام سازندۀ آن را از زن ناشناس می پرسد؛ اما ایرادی که به نظر می رسد این است که این عکس ها در طراحی صحنه قدری کوچک انتخاب شده اند، حال که قرار است مفهوم آنها به کار مرتبط باشد بنابراین باید به درستی توسط تماشاگر دیده شوند و با ابعاد فعلی، از ردیف دوم به بعد قابل رؤیت و تشخیص نیستند و لازم بود تا از عکس های بزرگتری استفاده شود؛ اما عکس های انتهای صحنه می توانند جنبۀ تزئینی بیابند چون در هر حال تشخیص شکل و مفهومشان با چشم غیر مسلح امکان پذیر نیست. تناقض دیگری که در اینجا وجود دارد مربوط می شود به دیالوگ امیر و زن ناشناس دربارۀ سازندۀ معبد بعلبک. این معبد در زمان رومی ها در این شهر ساخته شده و در آن دوران با نام «هلیوپولیس» (شهر خورشید) نامیده می شد و به معبد ژوپیتر نیز معروف است. ژوپیتر در اساطیر رومی پادشاه خدایان به شمار می رفت و او را خدای آسمان و آذرخش های آسمانی نیز می دانستند. نام اصلی سازندۀ این معبدِ بسیار قدیمی دقیقاً مشخص نیست، اما قاعدتاً باید معماری رومی بوده باشد در حالیکه در نمایشنامه در جواب سوال امیر که نام سازندۀ آن را می پرسد، زن ناشناس از فردی به نام «بشاره ارسلان» نام می برد که اسمی عربی است، بنابراین با تناقض روبرو می شویم. این صائب بودن و راستگویی فرد ناشناس در جایی دیگر نیز مورد تردید مخاطب قرار می گیرد، زیرا می بینیم که در سمت چپ و قرینۀ صحنه یک مرد پشت کامپیوتر نشسته و تایپ می کند، در حالی که در فضای مجازی برای گفتار او از یک بازیگر زن استفاده شده است و در دیالوگ نیز این نقش، خود تصریح می کند که یک زن است.
تناقض و ابهام دیگری که در قیاس با مفاهیم متن در طراحی صحنه با آن روبرو هستیم وجود دو عکس از همین معبد بعلبک در خانۀ این زن و شوهر است. دو عکس از معبد بعلبک (ژوپیتر) بر دیوار خانۀ زوجی که از نظر طبقه در ردۀ متوسط یا شاید پایین تری قرار دارند چه می کند؟ این دو حتی زمانی که امکان می یابند تا بتوانند به پاسخ بنیادی ترین سؤالها در هر زمینه ای دست یابند، سوالاتی بسیار پیش پا افتاده و جزئی را مطرح می کنند، پس وجود و جایگاه این عکس ها بر دیوار خانه شان بر اساس چه منطق و پشتوانۀ تفکری می تواند باشد؟!
علیرغم کوچکی صحنه، خانۀ امیر و مریم را در سمت راست صحنه می بینیم که روشن است و نیمی دیگر از صحنه در تاریکی نگاه داشته شده، جایی که فردی در تاریکی پشت به ما رو به مانیتور کامپیوتر خود نشسته و دارد با این دو نفر چت می کند. در کارگردانی و طراحی نور در اینجا نیز نقصی وجود دارد و آن این است که تماشاگر تکلیف خود را با این قسمت از صحنه و فرد مزبور نمی داند. لازم است تا کارگردان حداقل از یک نور نقطه ای بر روی او استفاده کرده و تأکیدگذاری کند تا توجه تماشاگر جلب گردد و متوجه بشود که کارگردان از او می خواهد که این مرد را نیز ببیند. در شرایط فعلی این طراحی نور، فرد سمت چپ کارکرد خود را نیافته است و تکلیفش معلوم نیست. گاه انتظار می رود که پس از چندی نور او نیز روشن شود و شاهد حوادثی باشیم، اما هیچ گاه این اتفاق صورت نمی گیرد. هم اکنون وضعیت این نقش بیشتر شبیه به گروه موسیقی در برخی از نمایش ها است که بر صحنه حضور دارند تا موسیقی بنوازند یا پخش و تنظیم کنند و به عنوان بخشی حاشیه ای از کار بر گوشه ای از صحنه حضور دارند.
از آکساسوارها و کارکرد دکور که طراحی مینی مالیستی دارد، استفادۀ مناسب و مفیدی به عمل آمده اما در جاهایی برخی ابهامات و ضعف ها به چشم می خورد. یکی از این موارد مربوط به صحنۀ دوم است که اتاق بازجویی، اعتراف گرفتن یا چیزی شبیه به آن را تصویر می کند. در اینجا می بینیم که چهار مکعب مستطیل سیاه بلند و باریک در دو طرف جایی که مرد بر صندلی اعتراف نشسته است قرار دارند که می توانند نشانه ای از میله های حبس، سلول و یا حتی پایه های آن پل نیمه کاره ای باشند که به آن اشاره می شود و حادثه در آنجا رخ داده است. حال هر چه که هست با توجه به رنگ سیاه تخته ای که پشت سر مرد قرار داده شده که نشانۀ دیوار حبس یا اتاق بازجویی است، رنگ سیاه این چهار میله یا پایه موجب می گردد تا به درستی دیده نشوند، در طراحی صحنه به چشم نیایند و دلیل طراحی آنها تا حد زیادی دستخوش ابهام قرار گرفته، کارکرد لازمی که برای آنها در نظر گرفته شده را به حصول نتیجه نرسانند.
چراغ آبی کوچک آویزان در وسط و پایین صحنه در شروع نمایش به حرکت درآورده می شود و در پایان پردۀ اول که زن ناشناس گفتگوی خود را با امیر و مریم می بندد و به پایان می رساند خاموش می شود. با توجه به این اوصاف بهتر این بود تا در طراحی شکل و هیأت ظاهری این چراغ، نشانه ای خاص، نمادگرایانه و مرتبط با ماجرا در نظر گرفته می شد، مثلاً شبیه به چراغ روشن وایرلس مودم یا وای فای اینترنت طراحی می گردید. طراحی تخته نرد و تاس های (کعبتین) بزرگ به نشانۀ بازی نرد اینترنتی که توسط دو جوان در جلوی صحنه انجام می شود به خوبی توانسته تا حضور صحنه ای آنها را در هنگامی که بازی به عقب صحنه منتقل می شود و آنها در حاشیه قرار می گیرند، حفظ و توجیه کند و از محاسن طراحی صحنۀ این نمایش در شمار است.
در بخش بازیگری ضعف و کمبود آنچنانی به چشم نمی خورد جز اینکه بد نیست اشاره شود که بازیگر پردۀ دوم علیرغم حضور صحنه ای، اکت مناسب و تسلط بر مونولوگ بلند خود، لازم است تا قدری بر پرورش صدا و بیان خود کار و تمرین بیشتری داشته باشد به خصوص در مبحث پرورش صدا که برای بازی بر صحنۀ تئاتر از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
 
منابع:
1. تذکرة الاولیاء، فریدالدین عطار نیشابوری، تهران، انتشارات پیمان، چ 7، 1393.
2. نهج البلاغه، سید رضی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چ 31، 1370.
 
*وحید عمرانی عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران

 




نظرات کاربران