در حال بارگذاری ...
گفتگو با رضا عباسی کارگردان نمایش «مادر ایکاروس»

شکل روابط انسانی برایم اهمیت زیادی دارد

ایران تئاتر: محیط و جغرافیا از مواردی هستند که می‌توانند زاویه دید و نگاه مردم آن جامعه را فراهم آورند و یا گستردگی آن را در جهان به صورت یکپارچه معرفی کنند. حال این موضوع در لایه عیق تری از وجود آدمی نفوذ کرده که اعمال و رفتار آدمی از این گونه هستند. گونه‌ای که در سرنوشت آدم به شکلی اثرگذار است که آن را به طورحتم تا اخر عمر به همراه خواهد داشت. حال آن سوغات تنهایی باشد یا در میان جمع بودن.

رضا عباسی از جمله کارگردان‌هایی است که تلاش دارد مرزهایی که در جامعه انسانی شکل گرفته شده است را بطور موشکافانه‌ای مورد تجریه و تحلیل قرار دهد. او در نظر دارد که فضای بین انسان‌ها، جامعه و اتفاقاتی که پیرامون آنها می‌افتد را با راه حل‌هایی که می‌داند به نتیجه برساند. حال در مقام کارگردان نمایشنامه «مادر ایکاروس» که سام شپارد آن را به نوشته است روی صحنه نمایش می‌دهد.

 

تصور می‌کنید اهمیت استفاده و پرداختن به زندگی و اتفاق‌هایی که پیرامون انسان‌ها رخ می‌دهد از سوی نویسندگان و کارگردان‌ها در آثار خود چیست؟

ببینید در مورد این سوال به نظرم نمی‌توان یک جانبه قضاوت کرد، به هرحال دید و نوع نگاه آدم‌ها فرق می‌کند. این امکان وجود ندارد که تمام کارگردان‌ها و نویسنده‌ها از منظر واحدی به یک اثر نگاه می کنند. به نظرم نگاه‌ها نسبت به موضوع مشترکی متفاوت است و سلیقه‌ها هم به همیت شکل است. اما آن چیزی که بحث اصلی را شامل می‌شود این است که باید دید با توجه به مشکلاتی که آدم‌های قصه گریبان گیرشان شده و از آن رنج می برند چه طور می‌توان یک قصه را طراحی کرد که مخاطب را به فکر واداشت. یعنی مخاطب را وادار به فکر کردن کرد، فکر برای راه چاره، این است که من به عنوان یک انسان دچار مشکلم و راه زندگی برایم سخت و طولانی شده... قطعا یک دلیلی وجود دارد. یعنی چیزی باعث شده است که من امروز به این شکل وجود دارم. البته باید یادآور شوم هدف از کار کردن متونی که شخصیت محور هستند و مباحث انسانی را مورد اشاره قرار می‌دهند به  این بهانه است که مخاطب به دنبال راه چاره باشد تا بتواند راهش را درست انتخاب کند.

 

آیا این باور می‌تواند باعث شود که در طریق و راه انسان‌هایی که اثری با این خاصیت را می‌بینند تغییری ایجاد شود؟

نمی‌گویم خیلی زود، نمی‌توانم قطعا برای همه این امر اتفاق می افتد. اما اگر یک اثر نمایشی از هر100نفر مخاطب بتواند در ذهن 5 نفر از آنها تاثیر بگذارد به طورحتم صاحب  اثر توانسته به عنوان یک انسان به جامعه خود خدمت کند واین را باید قدمی مثبت دانست.

 

دلیل و دغدغه آنکه نمایشنامه «مادر ایکاروس» را برای اجرای نمایش انتخاب کرده‌اید چیست؟

دلیل اینکه به عنوان کارگردان و کسی که حالا قرار است این اثر را تولید و به نمایش در آورد سراغ این متن رفتم این است که در همان نگاه اول، یعنی همان بار اولی که این نمایشنامه را خواندم فهمیدم که یک وجه مشترکی من با نویسنده کار دارم. یعنی دغدغه‌هایی که من داشتم را حالا با نگاه یک کارگردان! چیزی بود که در نمایشنامه «مادر ایکاروس» بود.

 

آیا فضاسازی در بستر متن بیشتر مورد توجه شما قرار گرفت و یا تاثیرگذاری فضای کلی اثر و قالبی که را برای آن تعریف شده است؟

ببینید به نظر من یک کارگردان باید از چند زاویه مختلف به کاری که قرار است انجام بدهد نگاه کند. یعنی اگر من قرار است به عنوان کارگردان متنی را کار کنم و آن را به روی صحنه نمایش بدهم باید به این فکر کنم که خوب اسم کاری که من انجام می‌دهم چیست؟ آیا قصد دارم نمایش کار کنم؟ حال اگر آن کاری که من دارم انجام  می‌دهم اسمش نمایش است، چقدر این کار من از جنبه نمایشی بر خوردار است،چقدر می‌تواند برای مخاطب جذاب باشد. همچنین یک اثر هنری قطعا باید پیام بدهد، باید حرف بزند.

 

در این نمایشنامه با یک قصه خطی رو به رو هستیم که تنها قصه گویی می‌کند. برای آنکه نمایش خود را از این کرختی در آورید چه تمهیداتی را در نظر گرفتید؟

نمایشنامه «مادر ایکاروس» داستان خلبانی را روایت می‌کند که سال‌ها به دنبال یک نقطه از زمین بر فراز آسمان دنبال مادرش می‌گردد که در آخر به خاطره خنده وشادی دو نفرسقوط می‌کند. اما هیچ موقع تصویری از خلبان و حتی جت نمی‌بینیم. البته قرار است این داستان را از زبان آدم‌های قصه یعنی شخصیت‌های نمایش بشنویم. حال در با بزگشت به زمان گذشته قصه را از جنبه روایت دنبال کرد. در نمایش آن چیزی که روایت می‌شود تصویری از 5 نفر را می‌بینیم که در یک فضای سبز که بیشتر جنبه یک حصار را دارد تمام روز منتظر تاریکی هوا مانده‌اند که شاید آتش بازی شروع شود تا آنها بتوانند برای لحظاتی سرگرم شوند. از نظر من نشان دادن چنین موقعیتی به خودی خود می‌تواند تماشایی باشد. یعنی اینکه به برخی از متن‌ها را لازم نیست ما چیزی اضافه کنیم، بلکه باید یک سری نکات را از آنها بگیریم تا که مفهوم مورد نظر را برساند. در این نمایش هیچ گونه آکسسواری مورد استفاده قرار ندادیم وحتی طراحی صحنه خاصی هم در نظر گرفته نشد.

 

قصه نمایشنامه بیشتر موقعیت محور است تا اینکه شخصیت‌ها به عنوان قوه‌ای محرک نقش داشته باشند. با آنکه مشخص است روابط انسانی موقعیت را برای لحظه نمایش شکل می‌دهد. نظرتان چیست؟

این متن بعد از جنگ ویتنام نوشته شده و در یک موقعیت نابسامان رخ داده است. البته باید اشاره کنم که کاملا تحت تاثیر جنگ بوده، و این موضوع را حتی خود شپارد هم گفته است که من در هر زمان و مکانی اگر متنی را نوشته‌ام کاملا تحت تاثیر آن فضا و مکان بوده‌ام. حال از اینکه بخواهیم بگوییم متن موقعیت محور نیست نه اتفاقا هست واتفاقا این موقعیت است که روی شخصیت تاثیر می‌گذارد.

 

آیا مواجهه با لحظه شکل گیری موقعیت را می‌توان از زاویه‌ای دیگر دلیل این تمهید از سوی نویسنده اثر در نظر گرفت؟

بله. اگر به اسم کار نگاه کنیم شاید خیلی به آن چیزی که ما روی صحنه می‌بینیم ربطی ندارد. ایکاروس یک افسانه یونانی است و در آن افسانه کسی بود که با بال‌های مومی به پرواز در آمد و آن‌قدر اوج گرفت که به آفتاب نزدیک شد تا اینکه بال‌های مومی او آب شدن و ایکاروس سقوط کرد. حالا نویسنده در این اثر با نگاه تمسخر، گذشته را به رخ حال کشیده است. یعنی او مقایسه کرده است بال‌های مومی را با بال‌های فلزی و همچنین سقوط ایکاروس و سقوط خلبان. بله می‌توان از این زاویه هم نگاه کرد. به هر حال از هر زاویه که بخواهیم نگاه کنیم از دید نویسنده زندگی رو به پوچ گرایی می‌رود.

 

شخصیت‌پردازی از نکاتی است که در نمایش با ساختاری این چنین بسیار ضروری است. رویکردتان درباره شخصیت‌های این اثر چه بود؟

درمورد شخصیت پردازی باید بگویم که این شاخص بحث کلی ما بود و ما بیشترین تمرین‌ها را در مورد پردازش با شخصیت‌ها داشتیم. حال با توجه به نوع چینش بازیگرها و نوع میزانسن‌ها چقدر توانستیم موفق عمل کنیم این چیزی است که باید از دید مخاطب متوجه آن شد.

 

در نمایش «مادر ایکاروس» چه عنوان‌هایی قرار دارد که سبک ابزود را شاخص اجرایی خود قرار داده‌اید؟

آن چیزی که ما در این نمایش شاهدش هستیم عدم رابطه بین آدم‌های قصه است. یعنی آدم‌ها با اینکه در کنار هم هستند انگار نمی‌توانند با هم رابطه بر قرار کنند. انگار هرگز ممکن نخواهد شد. حال اگر  با دقت به آنها نگاه کنیم انگار همه آنها از این تنها بودن رنج می برند. آدم‌هایی که کنار هم هستند اما در عین حال بار تنهایی را بر دوش می‌کشند.

 

آیا یک شکل بودن نوع شخصیت‌ها، تنهایی و انزوای آنها می‌تواند از دیگر دلایل این تصمیم از سوی شما باشد؟

خیر. اگر هم چنین نکته‌ای باشد حتما خود متن این موضوع را طلب کرده است که این گونه کار کنیم. البته همان طوری که قبلا توضیح دادم من در این متن چیزی اضافه نکردم.

 

اصرار بیش اندازه‌ای در صحنه نمایش وجود دارد که از هیچ عنصر بصری برای زیبایی شناسی اثر استفاده نشود. آیا موضوع هم به همان سبک ابزورد باز می‌گردد؟

فکر می‌کنم در این مورد باید اشاره‌ای کرد به قبل درباره اینکه چقدر یک نمایش می‌تواند بار انتقال مفهومش بالا باشد صحبت کردیم و اینکه حضور بازیگرها حتی بدون داشتن آکسسوار به خودی خود می‌تواند جذاب باشد و نگاه مخاطب را به سمت خودش جلب کند.

 

تصور می‌کنید دیدگاه سام شپارد به عنوان نویسنده اثر و شما به عنوان یکی از کارگردان‌هایی که این نمایشنامه را روی صحنه آورده است چه نقاط مشترکی دارید؟

تنها دلیل اینکه بنده سراغ این نمایشنامه رفتم و آن را روی صحنه آوردم در وهله اول همان نوع همزاد پنداری بود که به عنوان کارگردان با شخصیت‌های قصه داشتم. یعنی به شکلی شبیه و یا نزدیک به حال و روز امروز ما و یا نسل من هستند. بحث سام شپارد در این متن در رابطه با انسان است و من هم سعی کردم بر اینکه که تلاش کنم که به سمت سوی روابط انسانی بروم. البته تصور می‌کنم این موضوع باعث شد که نمایشنامه‌ای از سام شپارد انتخاب کنیم و همان طور که گفتم چیزی هم به آن اضافه نکنیم.

 

گفت‌وگو از کیارش وفایی

 

 

 

 




نظرات کاربران