نقد نمایش «سلولهای حروم» به کارگردانی نیما یوسفی
متاستازی شخصیتی از سلولهای سرطانی
ایران تئاتر، مسعود موسوی: نمایش «سلولهای حروم» به نویسندگی و کارگردانی نیما یوسفی اولین اجرای عمومی و حضور جدی این هنرمند در عرصه حرفهای تئاتر محسوب میشود که این روزها در سالن پایتخت به اجرا درآمده است.
نیما یوسفی با خلق این اثر و با تلاشی دوچندان خواسته است تا این اولین گام را در عرصه فعالیت هنری حرفهای خود، محکم و درست برداشته و در ادامه بتواند کمکم حضور جدیتر و پررنگتری را در بین جامعه تئاتری کشور تجربه کند.
متن نمایشی «سلولهای حروم» داستان زندگی فردی است که بعد از فوت پدر متوجه میشود که سرطان کبد گرفته است. وی که سابقه فعالیت ورزش کوهنوردی را در پیشینه خود دارد با تأسی گرفتن از ویژگیهای این ورزش، مانند استقامت، مبارزه و خستگیناپذیر بودن، فعالیتهای خود را در جهت از بین بردن بیماری سرطان و رسیدن بهسلامتی کامل آغاز میکند اما در این مسیر با دشواریهای زیادی مانند تنهایی، غم از دست دادن پدر، بیپولی برای پرداخت مبالغ سرسامآور خرید داروها و همچنین غم و غصه بازماندگان از مرگ سرپرست خانواده مواجه میشود که هرکدام از این مشکلات مانند سدی در برابر جریان مبارزه وی با بیماری مهلکش قرارگرفته، روز بروز شرایط را برای وی دشوار و دشوارتر میکنند.
در پایان هرچند بهصورت ذهنی و آرمان گرایانه، پیروزی بر سرطان در تخیل بیمار شکل میگیرد، اما از جنبه واقعی و در نگاه رئالیستی داستان، هیولای سرطان او را از پای درآورده و به زندگی دردناک و زجرآور وی پایان میدهد.
در اولین گام در جهت نقد و تحلیل نمایش «سلولهای حروم» میتوان از متن این نمایش بهعنوان یک منو لوگ یادکرد که میبایست توسط یک بازیگر اجراشده و درنهایت داستان برای مخاطبین روشن شود، اما نیما یوسفی چه در مقام نویسنده و چه در جایگاه کارگردان، تلاش کرده است تا در قالبی سورئالیستی البته با بن اندیشه رئالیستی، به ابعاد مختلف وجودی تک شخصیت متن، حضوری چندگانه بخشیده و شرایطی را فراهم کند که مخاطب در این اثر نمایشی بتواند از منظرهای مختلف شاهد مشکلات بیمار و چگونگی مبارزه او با بیماری سرطان باشد... حضور و خلق شخصیتهایی با عناوینی مانند قرص، ملافه یا تور، خاک و آب در اجرا که همگی درمجموع، یک فرد را به تصویر میکشند موجب شده است تا تنوعی محتوایی و تصویری در نمایش فوق شکل گیرد، مقولهای که از آن میتوان بهعنوان خلاقیتهای نویسندگی و کارگردانی نیما یوسفی یادکرده و از آنها تقدیر کرد.
شخصیت "قرص " در این نمایش نمادی از داروهایی است که بیمار سرطانی متن، نمیتواند آنها را از طریق دولتی تهیهکرده و مجبور میشود جستجوی خود را در بازار سیاه برای پیدا کردن این داروها آنهم باقیمتهای سرسامآور ادامه دهد، شخصیت " آب " نمادی از موادی محلولی مانند سرمهای خونی و غذایی و غیره است که بایستی تهیهشده و با زجر فراوان به وی تزریق شود، شخصیت "ملافه " معرف بیمارستان و مکانی است که وی لحظات دردناکی را در آن تجربه میکند و بالاخره شخصیت "خاک " نمایانگر سرنوشت و سرانجام نمایش است، یعنی جایی که درنهایت پیکر بیمار در آن قرار داده میشود. بهبیاندیگر، متاستازی که موجب رشد بیشتر سلولهای سرطانی در بدن بیمارشده و وی را سریع تر به سوی مرگ سوق میدهند، در برداشتی نمادین از سوی کارگردان این اثر نمایشی، موجب پراکندگی و تشتت شخصیت جسمانی وی نیز شده و ما ابعاد وجودی او را به شکل جداگانه و در قالب چهار شخصیت در نمایش شاهد بوده و هستیم. متاستازی شخصیتی که ما را متوجه سلولهای سرطانی میکند که پیکره انسانی جوامع نیز شکلگرفته است متاستازی که تمامی ویژگیهای انسانی در جامعه نمادین این نمایش را به نابودی و تباهی میکشاند.
تقسیم شدن متن یک مونولوگ به دیالوگ و بیان این دیالوگها توسط چهار شخصیت بجای یک شخصیت نمایشی، ازلحاظ تصویری تنوع نسبتاً مطلوبی را درمتن و اجرای نمایش «سلولهای حروم» ایجاد کردهاند اما این تغییرات در کل موجب میشوند که مخاطب به یک سردرگمی محتوایی و تصویری دچار شده و نتواند بهخوبی و در کمال دقت و آرامش، روند داستان و موقعیتنمایشی را دنبال کرده و با آن همراه شود. چرا که از یکسو مجبور است مدام و خیلی سریع، روند حرکتی و همچنین کلامی یکایک بازیگران را در سرعتی غیرمتعارف دنبال کرده و معانی زیر متنی آنها را درک کند و از سوی دیگر و در ادامه نیز این جملات و حرکتها را با حلقههای رابط به هم وصل کند تا موفق شود تا حدودی داستان را دنبال و پیگیری کند که این امر تمرکز زیادی را از وی گرفته و او را سردرگم میکند.
مشکل متنی و اجرایی بسیار مهمی که متأسفانه از همان ابتدای نمایش آغازشده و تا پایان نیز ادامه دارد. نبودن هیچگونه نقطه عطف و اوجی در متن و همچنین اجرا نیز از دیگر نواقص این نمایش است به گو نه ای که جذابیت و انگیزه لازم را در مخاطب ایجاد نکرده و در بستری از تکرار و یکنواختی محتوایی و تصویری همهچیز به پایان میرسد. شاید انتخاب یک پایان تصویری متفاوت با آنچه تماشاگران درروند تصویری نمایش و دربیش از سه چهارم اجرا با آن مواجه هستند میتوانست ضریب موفقیت کارگردان را درزمینهٔ رضایت مخاطبین نمایش، افزایش قابلتوجهی داده و تماشاگران را راضیتر به خانه بفرستد.
موارد مطروحه فوق در جهت خلق تصاویری جذابتر در کل نمایش و همچنین ایجاد تابلوهای خلاقانهتر در رابطه با این نمایش، امکانپذیر نشان میدهد چرا که بازیگرانی در این نمایش بازی کرده و ایفای نقش میکنند که همگی این قابلیت را دارا میباشند که بتوانند با آماده شدن بستری مناسب از سوی کارگردان، لحظات خیلی خیلی خاص، قوییتر و جذابتری را در طول نمایش خلق کرده و به تماشاگران ارائه دهند، ظرفیتهای عالی بازیگری که متأسفانه از این قابلیتها در اجرا، استفاده مطلوب و کاربردی توسط کارگردان نشده و درنهایت ما در سالن نمایش و به شکل کلی، اجرای کاری بسیار معمولی با بازیگرانی متوسط را شاهد هستیم؛ اما جدا از بخشهای فوق میبایست از طراحی صحنه این اثر نمایشی بخصوص در قسمت انتهایی و بهاصطلاح بک راند صحنهای یادکرد که با استفاده از قفسه ها و تختهایی آهنی و فلزی شکلگرفته و بهخوبی موفق میشود تا فضای سرد و منجمد محتوایی نمایش و شخصیتهای آن را به مخاطبین القا کند که البته در این زمینه نیز، یک طراحی نور فنی و مبتنی بر القا فضاهای رئالیستی، سورئال و تا حدودی اکسپرسیونیستی محتوایی، نیز میتوانست جلوههای ناب بصری بسیار قویتری را به اجرا ببخشد که متأسفانه اینگونه نیست.
از عنصر تکمیلی و فضا ساز "موسیقی " نیز در این اجرا بهره کافی برده نشده است و تماشاگران در بسیاری از لحظات نمایشی که میتوانست با تلفیق نور، موسیقی و سایهروشنهای مفهومی و تصویری، بهخوبی شکلگرفته و خلقشده باشند بیبهره میماند...
در سطور پایانی این مکتوب بایستی بر این نکته هم تأکید کرد که طراحی گریم و لباس این اثر نمایشی هم همانند طراحی صحنه در خدمت کار بوده و طراحان این دو بخش نیز بهخوبی موفق شدهاند تا سهم خود را در مقبولیت این نمایش در بین مخاطبین ادا کنند.
در پایان اولین حضور جدی، پرشور و پرتلاش نیما یوسفی را در فضای حرفهای تئاتر کشور به فال نیک میگیریم و امیدوار میمانیم تا استمرار فعالیتها و حضور قویتر وی را بخشهای نمایشنامهنویسی و کارگردانی تئاتر کشورمان شاهد باشیم.