جلال تهرانی نویسنده و کارگردان دو دقلک و نصفی در فجر 36:
کدام نوکیسه به نوکیسگیاش اعتراف میکند؟!
ایران تئاتر: جلال تهرانی نمایش دو دلقک و نصفی را در سالن اصلی تئاتر شهر به روی صحنه برده است، نمایشی که کاملا رنگ و بوی هویت در آن احساس می شد. «دو دلقک و نصفی» روز اول(۲۸دی) سی و ششمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر ساعت ۱۹ در تالار اصلی مجموعه تئاترشهر به صحنه می رود. به همین بهانه گفت و گو با کارگردان این نمایش را باز نشر کرده ایم.
جلال تهرانی متولد 1347از تهران است. او پیش از اینکه به حرفه نمایشنامهنویسی روی آورد، به کار طراحی تولید الکترونیک مشغول بود، اما به ناگاه حرفه خود را تغییر داد و پای به عرصه نمایش گذاشت.
تهرانی مدرک کارشناسیاش را از جهاد دانشگاهی و سپس کارشناسیارشد ادبیات نمایشی را از دانشگاه تهران گرفت و از سال 1380 با اجرای نمایشهای نفرتی تی، مخزن،تک سلولیها، نمایشنامهخوانی مقام استادی و اندر هدایت نسل جوان و هی مرد گنده گریه نکن به یکی از چهرههای مستعد نسل جوان تبدیل شد. وی بعد از آن نمایشنامه دو دلقک و نصفی را در سال 84 اجرا کرد. سپس برای مدتی ایران را ترک و به کشورهای سوئد، آلمان و فرانسه سفر کرد و در حال حاضر مدیریت مکتب تهران را بر عهده دارد.
در خصوص این نمایش گفت و گویی با ایشان انجام دادیم که نظر شما را بدان جلب می کنیم:
متنی با رویکرد اجتماعی، در خصوص یک معضل خاص و شاید برای برخی که از دور به کشور ما نگاه می کنند طنز اما برای خود ما بی شک طنز تلخ است. این دغدغه چطور در ذهن شما ورود کرد و بدین شکل برای اجرا آماده شد؟
تقریباً بیست سال قبل به واسطه علاقهای که در آن روزگار به دورنمات داشتم، این کار را با اولین دیالوگ گفتگوی شبانه دورنمات شروع به نوشتن کردم. همان (چارهای نیست!... بیا تو!...) بدیهی است که تجربهی زیسته، عمیقترین تأثیرات را بر هر اثر خلاقه میگذارد. من نزدیک به ده سال از نزدیک شاهد فروپاشی فرهنگ در حوزههای صنعت و اقتصاد بودهام. تبدیل شدن زنجیرهای کارخانهها به تجارتخانه را نه تنها دیدهام، بلکه زندگی کردهام. تبدیل شدن کارخانههای اطراف تهران به باشگاههای عروسی سالها بعد از آن روزها شروع شده. خندهدار و به قول شما تلخ و گزنده است و جایش در این متن هم خالیست. فکر کنید در یک جایی از اجرا مثلاً رئیس با فخری متظاهرانه بگوید که در این کارخانه زوجهای زیادی به هم رسیدهاند و جشن عروسی گرفتهاند تا با تولید فرزند بیشتر آیندهی درخشانی برای این سرزمین رقم بزنند!
من کی ام؟ جمله بسیار خلاقانه و هوشمندانه ای بود که بی شک مسیر موفقیت را هموار میکند. کمی در خصوص نگاهتان به این جمله در اجرا بگویید؟
بحران هویت از مهمترین آسیبهای این روزگار است. هویت یعنی او، اوست. یعنی که او هیچ کس دیگری نیست. قرنهاست که این جامعه هویت خود را؛ با افتخار به گذشتگان و درگذشتگان سامان میدهد. در کره جنوبی به بچهها یاد میدهند که هویت ملی چیزی مربوط به آینده است. یک مقایسهی سادهی تاریخی در صنعت خودروسازی ایران و کره، نتایج این دو شکل از هویت یابی را نشان میدهد. و آن چه به بحران هویت در این روزگار دامن زده، سیطرهی همه جانبهی فرهنگ نوکیسگی هم است. این فاجعه وقتی نمایان میشود که مخاطبان نوکیسه سرنوشت تئاتر را هم رقم میزنند. الان در کمال احترام به اقلیتی که همیشه از این قاعده مستثنا هستند حتا میان تئاتریها و اصناف دیگر جامعه در انتخاب تئاتر مورد علاقه فرق چندانی باقی نمانده است. نوکیسگی حتا معیارهاشان را شبیه هم کرده است. در چنین شرایطی حتا کسی که بداند کیست ـ واقعاً بداند که کیست! ـ خب ترجیح میدهد که آن را پنهان کند. کدام نوکیسه به نوکیسگیاش اعتراف میکند. اگر اعتراف کند که دیگر نوکیسه نیست. اما بحران هویت هم در جامعه و هم در تئاتر پیچیدهتر از این حرفهاست. مسئلهی تئاتر مسئلهی تقابل انسان با هستی است. دست و پاهایی میزند، تلاشهایی میکند، به موفقیت هایی میرسد، و در عطفهای خطیر زندگیاش، از خودش میپرسد که کیست! آیا من پیشرفتهایم هستم؟ فکر کردنهایم هستم؟ آیا من کارنامهام هستم؟ اگر بله آیا کارهایی هستم که کردهام؟ یا کارهایی هستم که نکردهام؟ من کیام؟! کی میداند؟ هر که میداند، یا مثل من نمیداند اما به تعامل با این پرسش علاقمند است، این فرصت برایش فراهم شده که روی صحنهی تئاتر دو دلقک و نصفی بیاید و به عدهای غریبه بگوید که کیست. هر شب سه نفر که تصمیم به مشارکت در این چالش گرفتهاند، روی صحنه میآیند و چند خطی به این موضوع میپردازند. برای من از جذابترین بخشهای اجرا همین مهمانان هستند. حضور هر یک از آنها این پرسش را برای من عمیقتر میکند.
نور در زندگی یک ایرانی از جایگاه ویژه ای برخوردار است و در آثار بزرگان ایران از جمله سهروردی بر آن تاکید شده است... نگاه شما به نور بسیار ملموس است و سعی کردید از تاریکی ها، سایه و .. به خوبی بهره ببریر بفرمایید در این مبحث شما به دنبال چه بودید؟