یادداشت رضا میرمعنوی بر نمایش کیوان نخعی
«طرب نامه شهر خیال» روایتی است غم انگیز از سرنوشت مردان و زنان هنرمند این دیار
رضا میرمعنوی، یادداشتی بر نمایش «طرب نامه شهرخیال» به نویسندگی و کارگردانی کیوان نخعی نوشته که در ادامه می خوانیم.
سابقه دوستی من با کیوان نخعی به سالهای دور برمیگردد؛ من همواره ایشان رامردی مودب, موقر, مهربان و دانا به علوم نمایشی میدانم و باورم اینست که او, سالها دود چراغ خورده,کنج حجره های نمور, توکتابها گشته, تا توانسته به این شان و مقام دست پیداکند.
هرگز فکر نمیکردم از این مرد بسیار جدی, نمایشی طرب انگیز که سرتاسر آن شادی و خنده موج میزند, ببینم.
نمایش«طرب نامه شهر خیال» چنان وجدی به سالن بخشید که صدای قهققه و خنده، سالن نمایش رامنفجرمیکرد؛ اما من در این موج گم شده و چنان در خود مچاله بودم که صدای هقهقگریه ام, بغل دستی ام را نگران کرد و بمن دستمال کاغذی تعارف کرد تا اشکهایم را پاک کنم.
«طرب نامه شهر خیال» حدیث نفس است, روایتی است غم انگیز از سرنوشت مردان و زنان این دیار که عمری را صرف هنر کردند تا بلکه به رویای تکامل و رویای ابدیت دست پیدا کنند وشان و منزلتی بیابند.
آندره بازن, نظریه پرداز مشهور فرانسه, سینما را اینگونه تعریف میکند:«سینما, عینیت بخشیدن به زمان است» و من این تعریف مینی مالیستی را برای تئاتر مصداق میدانم و معتقدم تئاتر نیز باید زمانه خود را عینیت ببخشد.
کیوان نخعی, این تعریف را به زیبا ترین شیوه ممکن در قالب نمایش های سنتی ایرانی به صحنه کشانده و طنزی ناب ساخته که همه چیز دارد.
بازیگران و عوامل, با اتکا به ذات هنر خود, سنگ تمام گذاشتند و توانستند سرنوشت خودشان را به نشان دهند.
شیر قصه شهرخیال, آنگاه که نا امید از تلاشی عبث نمیگذارند زمانه خودرا به صحنه بکشاند, راهی شهر غذا میشود و از خوردنی های لذیذ مینویسد تا بلکه از زندان درون رهایی پیدا کند.
تابلوی تشییع جنازه شیرقصه, تماشایی است و یکی از زیباترین صحنه های نمایش است؛ این تابلو به نا گهان, سکوت سنگینی را در سالن حاکم میکند و تماشاگر تازه متوجه میشود که یک اثر تراژیک را به تماشا نشسته است؛ به همین خاطر من نام غمنامه شهر خیال را بر آن گذاشتم؛ تراژدی همه هنرمندانی که آنگاه بودند کسی نمیدانستکی بودند, وقتی رفتند, تازه فهمیدند,کی بودند. به قول شهریار, ماهمه رفتنی هستیم, بمانیم که چه, اینهمه درس بخوانیم و ندانیم که چه! مصداق این گفته, در شعر سهراب در پایان نمایش تاثیر فراوان میگذارد: بایدامشب بروم, چمدانی که به اندازه پیراهن تنهایی من جادارد, بردارم وبه سمتی بروم که درختان حماسی پیداست.
باقی بقایتان
رضا میرمعنوی