نقد هفت عصر هفتم پاییز نمایش حاضر در فجر36:
نامه هایی از لابلای تاریخ خونین سر افراز
ایران تئاتر_سید علی تدین صدوقی : نمایش هفت عصر هفتم پاییز برداشت دراماتیکی است از نامههای شهید محمد جهانآرا و تعدادی از شهدای دفاع مقدس است در روزهای دردناک اوایل جنگ و اشغال خرمشهر توسط رژیم بعثی صدام و مقاومت مردم و سپاه و بسیجیان و ارتش و درنهایت سقوط خرمشهر.
«هفت عصر هفتم پاییز» نمایشی از ایوب آقاخانی است که امروز اول بهمن سی و ششمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر ساعت 18 و 20:30 در تالار چهارسو مجموعه تئاترشهر به صحنه می رود؛ به همین بهانه نقد این نمایش را بازنشر می کنیم.
نمایش هفت عصر هفتم پاییز برداشت دراماتیکی است از نامههای شهید محمد جهانآرا و تعدادی از شهدای دفاع مقدس است در روزهای دردناک اوایل جنگ و اشغال خرمشهر توسط رژیم بعثی صدام و مقاومت مردم و سپاه و بسیجیان و ارتش و درنهایت سقوط خرمشهر.
ایوب آقاخانی حسی نوستالژیک و وطنپرستانه را در تو بیدار میکند. متن روایتگرانه با بازی در بازی شروع شده و به جلو میرود. روایتگر که درواقع یکی از همرزمان شهید جهانآرا است؛ که بهنوعی پیرو و مرید او نیز هست.
همسرش بیماریای عصبی دارد و بستری است؛ او از شوهر میخواهد که دست از گذشته بردارد و به زندگی اشان برسد؛ اما شوهر میگوید نمیتواند بدون خاطرات جنگ زندگی کند. گویی اگر خاطرات جنگ و بهخصوص روزهای دفاع از خرمشهر را به یاد نیاورد همه اشان فراموش میشوند. درروند روایت ما هر بار به عقب میرویم و به جلو می آبیم گویی در روزها مقاومت خرمشهر به کنکاش و نظاره مشغول هستیم.
ایوبی ما را به سفری میبرد که زمان را در آن حس نمیکنی، دلت میخواهد بیشتر و بیشتر بشنوی و ببینی. او روایتی دراماتیک را به صحنه میکشد.
زمانی که وارد تالار چهارسو میشوی طراحی صحنه تو را جذب میکند. هواپیمایی که سقوط کرده و قطعاتش در گوشه و کنار صحنه اینجاوآنجا افتاده است. در انتهای صحنه کوهی از نامهها را میبینی که تا جلوصحنه ادامه دارد. نامهها در همه جای صحنه پخششده است. همه اینها، صحنه سقوط یک هواپیما را بهخوبی تداعی میکند و تصویر زندهای را در مقابل چشمان تماشاکنان میگشاید.
آقاخانی بهخوبی با میزان و حرکاتی که برگرفته از شخصیتپردازیها و پرداختهای موضعی و موضوعی است توانسته تقسیم بازی دراماتیزه ای را درصحنه صورت دهد.
محسن بهرامی و لیلا بلوکات هرکدام در دو نقش بازی میکنند نقشهای خودشان یعنی همرزم جهانآرا ونسرین همسرش و محمد جهانآرا و صغرا همسرش.
لیلا بلوکات توانسته از پس هردو نقش برآید اما شاید درجاهایی کمی غلو بیشازحد دارد و در بخشهایی نیز بهنوعی سینمایی بازی میکند. این تفاوت با توجه به بازی پارتنر مقابلش کمی بیرون میزند؛ اما در کل بازی نسبتاً قابل قبولی را ارائه میدهد.
ایوب آقاخانی انگشت روی موقعیت و موضوع حساسی میگذارد. موضوعیای که درکش برای امروز ما و نسل جوان واجب است. حتی نسلی که جنگ را هم دیده نباید لحظاتی که در خرمشهر گذشته را فراموش کنند. چون هویت ماست. چون همه غرور ملی و معنوی ماست. چراکه همه ما به تکتک شهدا تا نهایت تاریخ بدهکار هستیم و خواهیم بود.
چون بود ما بهواسطه ایثار و فداکاری آنان است که شکلگرفته و زنده نگهداشتن این مهم البته وظیفه همه ما است. به ویژه هنر و بخصوص تئاتر که زنده است و نفس به نفس با مخاطب و درست به همین دلیل تأثیرش دو صدچندان است.
زمانی که رحیم نوروزی آرام اشک در چشمانش حلقه میزند تو درگیر نمایش هستی نمیفهمی که چه هنگام چشمانت خیس میشود و اشک گونههایت را تر میکند.
هفت عصر هفتم پاییز میتواند بهنوعی اشاره به شروع جنگ تحمیلی نیز باشد که در هفتم مهرماه شروع شد. پاییزی که در آن سال رنگش را از سرخی خون شهیدانی گرفت که جانانه ایستادند و در خون پاک خود غلتیدند و شهید شدند تا ما امروز سربلند بایستیم و بمانیم و نفس بکشیم وزندگی کنیم. روحشان شاد و نامشان در هماره تاریخ این مرزوبوم ماندگار. به ایوب آقاخانی و گروه خسته نباشید میگویم.