در حال بارگذاری ...
نقد «آکواریوم» نمایش حاضر در فجر 36

روی لبه ی تیغ یا چهار راه چه کنم

ایران تئاتر_رضا آشفته :آکواریوم یک تئاتر هست یا نسبتی با تئاتر دارد؟! این دقیقا با توجه به سکون، مکث و سکوتی که در روابط بین آدمهای نمایش برقرار هست، به ذهن خطور می کند.

نمایش «آکواریوم» به کارگردانی سیامک احصایی روز هشتم(5 بهمن) ساعت 18 و 20:30 در تالار چهارسو مجموعه تئاترشهر در سی و ششمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر به صحنه می رود؛ به همین بهانه نقد نمایش را باز نشر می کنیم.

 

آکواریوم یک تئاتر هست یا نسبتی با تئاتر دارد؟! این دقیقا با توجه به سکون، مکث و سکوتی که در روابط بین آدمهای نمایش برقرار هست، به ذهن خطور می کند. بنابراین این پرسش می تواند هم با جواب مثبت مواجه شود؛ یعنی باید برای خود دلالت های آشکاری داشته باشد برای اینکه سبک و گونه ی خود را تعریف کند و اگر هم نداشته باشد حتما فقط در برقراری نسبتها کوشیده است و درواقع ما یک تئاتر ندیده ایم بلکه با یک شبه تئاتر مواجه بوده ایم. به هر تقدیر حرکت روی لبه ی تیغ و برخورداری از نسبتهای نوآوارانه تر چنین خواهد بود و شاید گاهی یک پدیده در درازمدت بتواند خودی نشان دهد و یا در اثبات خود موفق به ارائه دلایلی باشد که در نهایت مخاطبانم را با پدیده ای نوین از شاکله ی تازه تر تئاتر همراه سازد.

ما تئاتر را در معنای کلاسیک و حقیقی اش با کنش می شناسیم و باید همه چیز در روابط آدمها و سلسه رویدادهای به هم پیوسته پیش برود و حتی در شکل های مدرن تر نیز همچنان به چنین مناسباتی به انحای دیگر اشاره می شود و فقط شکل اجرایی از حالت خطی بیرون آمده و شکلی دایره وار به خود می گیرد و یا حالت اپیزودیک می یابد.

 

نسبت های درست

مبنای تئاتر حرکت و میزانسن هست که نسبت های درستی بین مفاهیم و تصاویر ایجاد می کنند که هم فضا شکل گرفته باشد و هم انسان در آن مورد توجه قرار بگیرد؛ انسانی که با خطایی دچار سقوط تراژیک خواهد شد یا مبنای کارش همانا در مسیر نقد و اصلاح اجتماعی است و دچار نقصان کمیک شده است. به هر روی باید که این فراز و نشیب به لحاظ دراماتیک معلوم باشد وگرنه دیگر یا نمایشی شکل نگرفته و یا اینکه در اجرای آن نقصی وجود دارد و اجرا درواقع الکن است.

آکواریوم از نقطه A آغاز می شود و به همان نقطه A نیز پایان می یابد البته با این تفاوت عمده که جای مرد و زن در آغاز و پایان جابجا می شود و همین نوعی بازی یا پیچیدگی تحمیلی به آن چیزی است که به تماشا گذاشته شده است. این پیچیدگی نمایش را دچار روایت گری ها و زوایه دیدهای متنوع می کند که بیشتر کارکرد داستانی دارد تا نمایشی؛ برای آنکه هیچ توضیحی به اجرای یک نمایش الصاق نمی شود و حتی روایت ها باید با زمینه های نمایشی به تماشا درآیند و هدف از روایتگری در تئاتر هم همین است که فاصله ای باشد بین آنچه که اتفاق است و به نمایش در می آید و آنچه که دلالت بر حضور راوی- بازیگر می شود که در واقع گوشزد شود شما در حال تماشای یک تئاتر هستید و برای اینکه جاذبه های روایت هم بالاتر رود آمیخته با حرکت، موسیقی، چیدمان و مانند اینهاست که بازهم خط روایی در دل یک نمایش وقوع افتد و پیوند این دو هست که نمایش را سروسامان خواهد داد. اما در نمایش آکواریوم، راوی حضوری علی السویه دارد برای اینکه فقط بیانگر داستانی باشد و بعد هم شکسته شود و بخش هایی از روایت بازی شود و نمایش در دل اتفاقات پیش برود و البته که این رویدادها هم کم جان و بی رمق هستند و فقط به محدوده ی روابط آدمها متکی است و از آن کنش مندی و ایجاد رویداد و مقابله بین قهرمان و ضد قهرمان خبری نیست.

درواقع در این نمایش قرار هست که جابجایی هایی انجام شود که ایهام و ابهام چیره شود بر ساختار اجرا که در آن شاید گنگی متبلور شود که نفهمیم و ندانیم که چه به چه خواهد بود؟! این سردرگمی و واماندگی در چهار راه چه کنم، ما را بی خیال این توهم افزایی خواهد کرد مگر در خلوت دچار فهم اولیه شویم از بازنمایی آنچه که دارد رخ نمایی می کند و ما از غفلت های درونی خود به بیرونی واداشته می شویم و اگر نمایش آکواریوم هم چنین باشد، چه بسیار موفق هم بوده است؛ به هر حال انسان در تماشای تئاتر دچار فعل و انفعالات درونی خواهد شد.

 

مردی سر بر میز

مردی (کاظم سیاحی) سر بر میز گذاشته و از زنی (غزل شاکری) می گوید که در خانه روبروی اش زندگی می کرده و این مرد از پنجره اتاقش او را دنبال می کرده و نوعی دلبستگی یا دل مشغولی یا چشم چرانی به وقوع پیوسته است و این خود زمینه ساز عادتی شده که هر دو ماجراجویانه همدیگر را از این روزنه های رو به هم دنبال کنند و هدف پر شدن اوقاتی است که در آن حظی هم بوده است. شاید شهوتی نباشد که نیست چون نه مرد کنش مند هست و نه زن بنابراین این دو آدم همدیگر را در 114 روز همسایگی دنبال کرده اند... حالا زن رفته و پیش از رفتن با دست بریده و صورت خونی به کمک مرد حال و هوایش بهتر شده و با هم دیدار و گفتگویی داشته اند. و بعد هم برای همیشه گسستی و دوری ای اما از آن سو مرد دومی (روح الله حقگوی لسان) می آید که حالت بازجویی دارد کارهایش و شاید هم بازجو باشد؟! اما بازجو که محل کارش خانه مردم نیست که سی و یکروز بیاید و برود که سر دربیاورد چه بین آن دو گذشته است؟! او فقط می پرد و مرد هم باید پاسخ بدهد که بیچاره با حالت ترس و لرز فقط پاسخگو هست و چاره ای هم ندارد باید که این دوره سخت را پشت سر بگذارد.

 

سکوت

سکوت در متون ساموئل بکت و هارولد پینتر رهنمودی است باور کردنی برای آنچه که در صحنه شدنی است و این شدن را در قیاس با حس و حالت حاکم بر فضا پیش خواهند برد و درواقع بیانگر نوعی ابزورد هستند. اما در آکواریوم می خواهیم بدانیم چقدر این سکوت ها و مکث ها دلالت های درست دارند برای آنچه که در صحنه به تماشا درمی آید و می تواند بیانگر نوعی میزانسن فضاساز باشند و چقدر در بازدارندگی اجرا پیشگامی می کنند و شاید هم حضور مزاحم داشته باشند.

ژانو می‌گوید:« نوگرایان اروپا سکوت بکتی را به عنوان لحظاتی تحلیل می‌کنند که موضوع در بیان خویش کم آورده است. سکوت بیانگر این ناتوانی‌ست، کارکردی به عنوان متافیزیک غیبت دارد… در عین حال این سکوت جانشین سازنده‌ای برای لکنت‌ها و حرفهای مقطع در مونولوگهای بکتی است.»

چنانچه در نمایش آکواریوم، مرد در مقابل بازجو مدام از لکنت و مکث بهره می برد و گاهی نیز دچار حواس پرتی می شود برای آنکه در آنجاست اما در جایی دیگر حضور دارد و در این پریشانی همان زن یا محبوب گمشده را جستجو می کند و نمی خواهد از این خیالبازی دل بکند.

ژانو می‌گوید: «سکوت، یک جای خالی، یک فقدان بنیادین را در هشیاری درونی انسان به رخ او می‌کشد، جایی که سِیلی از مِن و مِن ها و حرفهای بی‌معنی به راه می‌افتد تا از سکوت نهایی بگریزد، از مرگ…»

درواقع مرد نمایش آکواریوم، از مرگ می گریزد و شاید اینجا مرگ از آن دختر یا زن شده باشد و این مرد دلش نمی خواهد این گوارایی حضور و حظ بودن در خیالبازی را از هم بپاشاند و از خواب و خیال و خلسه دست بشوید، دلش هوایی است و سودایی حضور است ولو این حضور متوهمانه باشد که هست بنابراین دختر در دقایق پایانی می آید حالا خاطره بازی است و یا باز هم همان حضور متافیزیکی است و شاید هم خواب است؛ اینها دلالت هایی است که آشکار نمی شود. کدی نیست و نشانه ای که مرزهای آن را مشخص کند و چیزی هم به آن الصاق نشده و نمی شود هم چنین کرد چون تئاتر هست و باید همه چیز دیده شود حتی روایت و موسیقی و صدا و دیگر چیزها.

پینتر گفتگوی تئاتری را از سویی به نهایت اختصار، تا مرز ایجاز شعری، رسانده بود. اما از این فراتر کارکرد گفتگو در نمایشنامه او از ریشه دگرگون شده بود. در آثار پینتر، گفتگو به سادگی ابزار ارتباط و تنها تظاهر بیرونی ذهنیت شخصیت ها نبود، بلکه ماهیتی متفاوت داشت با کارکردی ظریف تر. گفتگو چه بسا در خلأ ادا می شد و چیزی بیان نمی کرد. منظوری اگر هم در نمایش بود، همان نبود که از زبان آدمها گفته می شد. بیش از خود گفتگوها، فضای میان آنها، مکث ها و سکوت ها، وزن و اهمیت داشتند.غالب منتقدان از دشواری اجرای گفتارها و به ویژه "بیان" سکوتهای هارولد پینتر سخن گفته اند. هر سکوتی، چقدر حس، وزن و بار دراماتیک به همراه دارد؟ از آمیزش رنگین این سکوت های پرتنش، ریتم موزونی شکل می گیرد که مارتین اسلین آن را "باله کلام" خوانده است.

آیا این باله کلام محور در اکواریوم هم شکل می گیرد یعنی اقتضائات کلامی تبدیل به عنصری برجسته خواهد شد که جای نبود رویداد را بپوشاند و اینم هم پوشانی دلالت بر جایگزینی بهتر باشد که بتواند گوش و جان مخاطب متوجه دوراندیشی هایش از درک یک پدیده کند.

 

طبیعی و دلبسته واقعیت

در نمایش آکواریوم گفتگوها تقریبا شکل طبیعی و دلبسته واقعیت پیرامونی هستند، قرار نیست چیزی غیر عادی باشد اما از آن تلاطم نمایشی که روح و روان را مصدر اتفاقات بهینه می گرداند نیز اثر تهی شده است.

نمایش‌های پینتر به‌شدت متمرکز روی «سکوت» و «مکث» هستند که شاید بتوان گفت از این سکوت و مکث سعی بر نشان دادن سرگشتگی انسان امروزی دارد. انسانی که در روابط اجتماعی، خانوادگی، دوستانه و حتی عشق به سمت تهی‌شدگی پیش می‌رود و شاید به جایی برسد که دیگر وجود نداشته باشد. اما در آکواریوم سرگشتگی موج نمی زند، بلکه این مرد در حال بازجویی است و این رنج دو چندانی است که بی تابش می کند، نمی خواهد پاسخگو باشد اما به ناچار باید چنین باشد.

در این نمایش این مکث ها گاهی در حرکت و گاهی در ایستادن و گاهی در نشستن اتفاق می افتد و گاهی نیز در سکوت این زن و مرد رقم می خورد و شاید هدف ایجاد زیر سطرهایی است که باید از این روابط استنباط شود و باید که بسیار دقیق شویم و بتوانیم از آن دلالت هایی آشکار برای معنا کردن یک رابطه بیرون بیاوریم و البته چنین هم هست؛ بنابراین مشکل کجاست؟! رفته رفته جای این زن و مرد عوض می شود چون نمی خواهیم ربط منطقی آنها را بفهمیم و همان بهتر که این یکی رویا آن یکی باشد و شاید هم می خواهیم عنصر جاودانگی از واقعیت تا تصور را در یک رابطه بازآفرینی کنیم و همه اینها می تواند باشد و می تواند نباشد اما مهم تخیل کردن هست. شاید اینها مواردی است که روی کاغذ و در سطرهای یک داستان بیشتر نمود می یابد و ما در تئاتر نیازمند توجه به چیزهایی هستیم که از دل همین سکوت ها و مکث ها منجر به رویدادی درونی خواهد شد اما در اینجا فقط یک روایت شکل می گیرد و اگر بپذیریم که نمایش روایی است که باید هم باشد چون این آدمها راوی روابط خود هستند اما در بازنمایی آن به لحاظ صحنه ای و اجرایی کم می آورند مگر در صحنه هایی مثل آن روایت آخری که رویاگونه هم هست زن از مردی می گوید که از آن بالاها برای دیدن دختر پریده است اما تا همیشه بین زمین و آسمان معلق مانده است. این همان تئاتری است که در آن همه چیز از لفافه بیرون می آید و تبدیل به رویایی با چشم انداز شاعرانه خواهد شد. شاید این همان امکانی است که اگر برای چنین اجرایی فراهم شود ما نیز در پی تصاویر ناشی از این جنس حرکات و هماهنگی بین عناصر به تحرک ذهنی واداشته می شویم و چیزهایی در ما ته نشین خواهد شد. دقیقا تئاتر شهودی چنین مسیری را می پیماید و در آن روایت و نمایش مکمل یکدیگرند و هدف غایی همین لمس همه چیز در جایی در پس ذهن است و باید که پیامدی را از این صحنه به خلوت برده باشند.

 

پایانه

باید تصور کرد که یک نمایش بدون رویداد از معنا تهی خواهد بود و این دو وابستگی و تقارن عجیبی به هم دارد. حذف یکی انگار در نبود دیگری هم موثر باشد و همان بهتر که حتی در مدرن ترین حالت ها در بازنمایی رویداد اصلا غفلت نکنیم بلکه متکی به شکل نوینی از عمل نمایشی باشیم و حتی جنس روایت گری را به بازی بگیریم و در نو به نو شدن عناصر نمایشی تلاش کنیم چون حذف عناصر عمده ما را دچار خلایی غریب خواهد کرد و همه تلاش ما راه به جایی نزدیک به یقین نخواهد برد. با آنکه احصایی همواره در طراحی صحنه به نکات جالبی توجه می کند که در اجرای اخیرش چنین چیزی نمود یافته است اما باید دانست که هنوز آن نسبت های درونی که باید یک رابطه را برای ما در صحنه بازنمایی کند که در اینجا به نظر غفلت شده است، ما را فقط متوجه یک جابجایی خواهد کرد که به لحاظ تکنیکی در داستان زیبا می نماید اما در صحنه هنوز به دنبال انگاره ی بنیادینی است که در نبودنش انگار هیچ اتفاقی نیفتاده باشد.

 

منابع:

سکوت و صدا در نمایشنامه‌های رادیویی ساموئل بکت ریچارد جی. گری، برگردان نیاز اسماعیل پور، سایت انگار، شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۳

هارولد پینتر و دلهره های او، علی نجفی، سایت بی بی سی، جمعه 14 اکتبر 2005

مکث و سکوت/ نگاهی به نمایشنامه «خاکستر به خاکستر» به قلم هارولد پینتر و پیشنهادی برای اجرا، حمید رحیمی، روزنامه فرهیختگان، شماره شماره : 1871، 12 بهمن 94




نظرات کاربران