نگاهی به نمایش «باغ وحش شیشه ای» با کارگردانی ندا هنگامی
عبور از اصالت متن
ایران تئاتر-بهروز فائقیان: در متن اصلی «باغ وحش شیشهای» برخلاف فضاهای ذهنی شخصیتها ریشههای عمیقی در تحولات اجتماعی مورد نظر نویسنده را نشانه میرود، اما در اجرای اخیر این اثر با کارگردانی ندا هنگامی بیشتر به سوی فانتزیهایی میغلتد که در نمایشنامه کارکردی ثانوی دارند.
« باغ وحش شیشهای» به کارگردانی ندا هنگامی پیش از هر چیز یکی از نمایندگان نگرشی در اجرای نمایشنامههای غیر ایرانی است که شاید بتوان در یک عبارت به " عبور از اصالت متنها" تعبیرش کرد. نگرشی که در آن تمامیت یا بخشهایی از خصلتهای متنها به نفع خوانش مورد نظر کارگردان کنار گذاشته میشود یا دست کم در فاصلهای قابلتوجه از آن قرار میگیرد. ابعاد این شکل از نادیده گرفتن یا عبور از اصالتها در این دست خوانشها از متون شناخته شدهی ادبیات نمایشی، طبیعتاً میتواند بسیار گوناگون باشد، اما در اینجا منحصراً مصداقهای چنین نگرشی در اجرای اخیر « باغ وحش شیشهای»مورد نظر است. اما پیش از به میان کشیدن این مصداقها، اشاره به این نکته ضروری است که این چنین خوانش ها از متنهای نویسندگان جهانی در حقیقت بیشتر در قالب برداشتهای آزاد قابل توجیه خواهد بود تا اجرایی از آنها.
شاید مهمترین اصلی که در این اجرا از «باغ وحش شیشهای» تا اندازهای نادیده گرفته میشود، اصالت ژانر در این متن نمایشی است. « باغ وحش شیشهای» به عنوان یک درام اجتماعی قدرتمند که بر خلاف فضاهای ذهنی شخصیتهایش ریشههای عمیقی در تحولات اجتماعی مورد نظر نویسنده را نشانه میرود، در این اجرا بیشتر به سوی فانتزیهایی میغلتد که در متن اصلی کارکردی ثانوی دارند. محرومیت، به عنوان جانمایۀ اصلی درام تنسی ویلیامز به وضوح گریبان هر سه شخصیت اصلی نمایش را گرفته و همه اعضای این خانواده فرودست در نابرخورداری های اختصاصی و در عین حال مشترکشان، وضعیتی اجتماعی را نمایندگی میکنند که در آن رؤیا فروشی، کسب و کار پر رونقی است. آماندا مادر خانواده فراخوانهای ذهنیاش از خیل خواستگاران دوران جوانی را جایگزین عشق از دست رفته کرده، تام کارگر کارخانه تولید کفش سودای نویسنده شدن در سر میپروراند و آنچه هرگز در دسترسش نیست در سالنهای سینما و تماشای فیلمهای هالیوودی جستجو میکند و لورا نقص جسمیاش را در مراقبت از کلکسیون جانورهای شیشهای جبران میکند. اما باغ وحش شیشهایِ دخترک در متن اصلی بیشتر از آنکه نشانه پناه بردن به موجودات خیالی مثل تک شاخها باشد، در حقیقت ماکتی از رویاهای دور و دراز آدمهایی است که استعدادهای حقیقیشان را در این بازار خرید و فروش رویاها گم کردهاند. همین موقعیت است که آنها را تا این اندازه شکننده و نیازمند به مراقبت کرده و همین اندازه خشونت پنهان در متن است که رؤیاپردازی شخصیتهایش را با طنزی تلخ همراه میکند.
اجرای اخیر « باغ وحش شیشهای» اگرچه به طور کلی خالی از این تلخیها نیست، اما بیشتر از متن به رؤیاپردازیهای بیسرانجام شخصیتها میدان عمل میدهد و در این مسیر فانتزیهای ذهنی را به جای دلالتهای اجتماعی مینشاند. اینجا عبور از ژانر در روبه رو شدن با این متن نمایشی به همین طریق است که اتفاق میافتد و نگاهی رومانتیک را به ارجاعهای اجتماعی مشخص ترجیح میدهد. چنین مواجههای با یک درام اجتماعی را در حقیقت کم اثر کردن ارجاعات متن و تقلیل آن به یک داستانسرایی ساده نیز میتوان به حساب آورد؛ چرا که لایههای واقعیتپردازی در متن آن قدر قدرتمند هست که نتوان به سادگی از کنارشان گذشت و خوانشی بر خلاف آن را جایگزینش کرد. به این ترتیب است که اجرای «باغ وحش شیشهای» نمیتواند در به کرسی نشاندن خوانش رومانتیک خود از این متن به توفیق کاملی دست پیدا کند. شاید به همین دلیل است که تماشاگر نمیتواند به اندازه کافی با خونسردی لورا در مقابل شکستن شاخ یکی از جانورهای شیشهایاش همدل شود و یا از خودداری تصنعی بازیگران از ابراز خشم توفندهای که در دیالوگهای متن تنسی ویلیامز موج میزند سر در بیاورند.
و البته این خوانش رومانتیک از متنی که موقعیت متزلزل و شکننده تک تک شخصیتهایش را در مناسبات جامعهای که قواعد بازی موفقیتهای اجتماعی و دست پیدا کردن به آرزوها را از پیش تعریف کرده، وجوهی دیگر هم پیدا میکند؛ وجوهی که هر بار اجرا را از متن اصلی دورتر و دورتر میبرند. شاید آخرین تلاش برای استقرار نگاه رومانتیک در این اجرا از «باغ وحش شیشهای»، معادلسازی موقعیت "لورا" با "اسکارلت" شخصیت رمان «برباد رفته» در پایان نمایش است. جاییکه کارگردان این اجرا علاقه کودکانه و سرخوشانۀ اسکارلت را با سرخوردگیهای خردکنندۀ لورا در یک ارتباط عاطفی برابر میسازد تا از تلخی زهرآگین متن اصلی فاصله بگیرد، غافل از اینکه چنین فاصله گرفتنی در حقیقت به بهای عبور از جوهره درامی تمام شده که برای گریز شخصیتهایش از موقعیتی که در آن گرفتار آمدهاند، جز پناه بردن به انزوا راهی متصور نیست.