در حال بارگذاری ...
نقدی بر نمایش ماکوندو به کارگردانی آزاده انصاری

سرنوشت یک کودک در پس مرگ و زندگی

ایران تئاتر- رضا آشفته:ماکاندو جادویی می نماید و از افسون عروسک در فضایی فانتزی برخوردار است و ما را متحیر می گرداند از شیوه ی تلفیقی عروسکی و تئاتر روایی که در اینجا هدف پرداختن به زندگی خانواده ای است که دچار یک بیچارگی آسمانی شده اند اما انگار طبیعت به داد آنان می رسد و درواقع مرگ منجر به زندگی و تداوم آن برای فرشته مرگ خواهد شد.

ماکاندو جادویی می نماید و از افسون عروسک در فضایی فانتزی برخوردار است و ما را متحیر می گرداند از شیوه ی تلفیقی عروسکی و تئاتر روایی که در اینجا هدف پرداختن به زندگی خانواده ای است که دچار یک بیچارگی آسمانی شده اند اما انگار طبیعت به داد آنان می رسد و درواقع مرگ منجر به زندگی و تداوم آن برای فرشته مرگ خواهد شد.

در این نقد رویکرد ساختارگرایانه ما را متوجه مسیری می کند که در آن بازنمایی یک اثر ریشه در اقتباس و برداشت از شیوه های متفاوت عروسکی و تلفیق اجرای زنده و عروسکی دارد بنابراین این گونه هم کار در خور تامل شده و اگر هم درخششی هست، که ریشه در تحمل و قبولاندن این فرآورده چند گانه دارد.

 

داستان

داستان از این قرار هست که پیرمردی با بالهای بزرگ از آسمان به خانه مردی می آید که کودکش را با خود به آسمان ببرد... باران بسیار می بارد و فرشته در گل و لای می افتد و مرد او را اسباب دید و بازدید دیگران می کند و پول بسیاری هم درمی آورد... تا اینکه دختری به دلیل نافرمانی از والدین دچار صاعقه در جنگل می شود و او هم می شود دختر عنکبوتی و مردم من بعد به تماشای او می روند اما هنوز شفادهندگی مرد بالدار بر سر زبانهاست که دختر عنکبوتی هم می رود که او را هم شفا دهد و از این حالت عنکبوتی بیرون بیاید... مرد بالدار که عاشق این دختر شده است او را از این حالت بیرون می آورد و او نیز دوباره همان دختر قبلی خواهد شد... آن نوزاد مریض و تبدار بزرگ می شود و با بادبادکش بازی می کند و زمانی که متوجه رنج و ملال مرد بالدار می شود به او از همین بادبادک بال دوباره ای می دهد که بتواند به آسمان برگردد و...  

 

اقتباس

 آرش پارساخو بر اساس داستان « پیرمرد فرتوت با بالهای بزرگ بزرگ» اثر گابریل گارسیا مارکز توانسته اقتباسی را در یک فضای نمایشی تنظیم کند و این خلق دوباره به انگیزه تغییر مدیوم از داستان به نمایش انجام شده است و دقیقا باید که نسبتهای روایی بر کاغذ و صحنه دگرگون شده باشد که بشود آن را در حال و هوایی دیگر به تماشا نشست.

و جهان فانتزی به زبانی ساده اصل و مبنای این اقتباس می شود و بخشی از همان داستان کوتاه مارکز می آید و بخشی دیگر از خود نویسنده است که دگرگونی متن اش باعث می شود که ما با یک نمایش تلفیقی مواجه شویم و چه بسا افزوده های دیگری نیز از سوی کارگردان به کار وارد شده که بتواند جهان متفاوتی را در خور صحنه ایجاد کند.

 

دربارهٔ ماکوندو

هر چند ماکوندو روی هیچ نقشه‌ای ثبت نشده است. اما مارکز در صد سال تنهایی تصویر روشنی از آن ارائه داده است. ماکوندو شهرک گرمسیری کوچکی است که از سویی با باتلاق و از سوی دیگر با رشته کوهی احاطه شده است. با فعالیت شرکت موز در سال‌های ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۸ رونق اقتصادی به این منطقه می‌آید اما با رفتن این شرکت رکود و فقر بازمی‌گردد.

نام ماکوندو بر در و دیوار شهرهای کلمبیا همه جا دیده می‌شود. داروخانهٔ ماکوندو، کتاب‌فروشی ماکوندو و حتی هتل ماکوندو. مارکز خاطره‌ای را از سال‌های دهه ۷۰ میلادی که همه جا صحبت از صد سال تنهایی بود نقل می‌کند که در سفری به کوبا با عده‌ای از روستاییان آن‌جا به گفت‌وگو می‌پرداخته است که از او در مورد شغل‌اش می‌پرسند که مارکز می‌گوید نویسنده است و صد سال تنهایی را نوشته است. آن وقت همه یک صدا می‌گویند: «ماکوندو»

 

مکان محوری

این سازه کلی یا طراحی صحنه مبنایش همانا همان ماکاندوی خیالی هست. بنابراین مکان در این نمایش فعلیت می یابد برای انجام رویدادهایی که بشود در آن شاهد فعل و انفعالاتی بود که از مرگ به زندگی منجر شود. ماکاندو در ابتدا باید مرگ را بپذیرد برای کودکی که ناآرام هست و در تب می سوزد اما فرشته مرگ یا مرد بالدار (فرزین محدث) در آنجا گرفتار می شود و اسباب درآمد و رونق مردم آنجا خواهد شد. بنابراین این حضور جادویی فقر و نداری را تا حدودی پس می زند و رونق گرفتن زندگی از همین جا رقم می خورد و پسر هم از آن بیماری جان سالم به در می برد و تداوم زندگی برای او سرنوشت متفاوتی را رقم خواهد زد.

مکان در اینجا کارکرد ویژه می یابد و در نمایش آن نیز بریده ای از این مکان به تلفیق چند نشانگان ویژه رقم خواهد خورد.

1. در سمت راست صحنه: یک قایق هست و دو هنرمند در آن مستقرند و هر دو صداسازی می کنند و یکی هم ساز می نوازد.

2. مارکز در سمت چپ پشت میز کارش نشسته است.

3. ته صحنه که محل زندگی مرد یا پلایو هست که با همسرش الیزاندا پیوسته تولید مثل می کنند و کک شان هم نمی گزد چون از بچه و زندگی پر هیاهو دارند لذت می برند.

4. حیاط خانه که در آن مرد بالدار فرود آمده و در همانجا نیز گرفتار می ماند.

کلیت اجرا در هماهنگی این مکانهاست که گاهی عروسکها و شیوه های عروسکی را بازی دهندگان برجسته می کنند و گاهی نیز بازیگران حضور فیزیکال خواهند داشت برای آنکه موقعیت ساز باشند و در پیش برندگی نمایش حضور پویایی داشته باشند.

این توجه به مکان و چندگانگی حاکم بر آن هست که همه چیز را دچار فضایی پویا خواهد کرد که همه چیز در لفافه نمی ماند و در این برون فکنی هاست که همه چیز عینیت می یابد.

 در این داستان پلایو و همسرش الیزندا نقش اصلی را برای ایجاد زندگی دارند و پیرمرد بالدار می آید که زندگی شان را تحت الشعاع قرار دهد اما انگار عدو اسباب خیر می شود و مرگ فراموش می شود و رونق زندگی ممکن می شود. انگار کودک رزق و روزی اش بسیار هست و این فرشته از مرگ به زندگی عملکردش متفاوت خواهد شد.

 

بازی دهندگان ماهر

در ماکاندو عروسک سازی ها و تلفیق ها و هماهنگی بین عروسکها و شیوه های اجرایی متفاوت همانا در حضور بازی دهندگان حرفه ای ممکن می شود. چه آزاده انصاری که به کمک یک نفر دیگر در خدمت عروسک مارکز هستند و از او یک عروسک دلنشین می سازند که در قصه گویی مهارت دارد و در ارائه طنز و برخورد شیرین با دیگران توانمند هست. در اینجا از شیوه عروسکهای دستکشی، نخی، و شیوه ماریونت و بونراکو بهره لازم برده شده است و حتی در آن سایه هم برای دقایق کمی به خدمت گرفته شده است. اینها از آن موارد و تکنیک هایی است که نمایش را هم دیدنی و جذاب می کند و هم در القای یک فضای بکر و موثر بسیار فعال و پویا می نماید. درواقع این تکنیک ها و شیوه های متنوع هست که ما را با جاذبه های دیداری و فضای فانتزی که محرک تخیل مخاطب هست مواجه می کند.

این ماکاندو جایی است که در آن رویاها واقعی می‌شوند و واقعیت رویایی ما را درگیر خود می سازد و ما متاثر از این تلفیق و ترکیب دو فرم اجرایی عروسکی و بازیگر خواهیم شد. همچنین بازیگری مثل فرزین محدث خود را در سخت ترین شرایط ممکن قرار می دهد چون باید بیماری و احتضار فرشته یا مرد بالدار را بازی کند و در این بی تحرکی باید که جذاب نیز باشد و بتواند شوریدگی اش را در شفادهندگی های عجیب نمایان سازد و مهمتر که عاشق دختر عنکبوتی نیز بشود و در نهایت از اینجا به کمک همان کودک بزرگ شده نجات یابد و به آسمان برگردد.

 

طنز

اتفاقات بامزه‌ای چون دراز شدن پاهای دختر کور یا جوان شدن پیرزن قوزی و یا مبارزه یک اردک با دخانیات در ماکاندو دیده می شود و حتی شوخی های مارکز با دوستانش در زمان نوشتن، خط روایی را در هم می شکند و زمان اجراهای عروسکی نیز بازی دهندگان با نیروی بارور و ارائه لحظات طنز بر جنبه های عاطفی و حسی کار می افزایند و از سوی دیگر نیز به دنبال ارائه بیگانه سازی با واقعیت خواهند بود که آن جدیت شکسته شود و ماحصلش طنزی قابل توجه باشد.

 

روایتگری

در ماکاندو بی کلامی به اندازه کلام اهمیت دارد. بی کلامی را در صداسازی های فرشاد فزونی و بازی دهندگی عروسکها به تکنیکی در خور تامل تماشا می کنیم و کلام نیز گاهی برای مارکز هست که در مقام نویسنده و در جلد یک عروسک بازی می کند و او به دنبال نوشتن یک قصه هست که بخشی از نمایش را به شکل روایت در اختیار مخاطب می گذارد و بخشی نیز در بازی او و در مواجهه با بازی دهندگان عروسک، بازیگران و عروسک اردک نمایان خواهد شد. بهرام افشاری نیز خلاقه می نماید و با صدای درست یک مارکز باورمند و شوخ طبع و باهوش را نمایان می کند. در هر یک از این موارد نیز خلاقیتی است که همگرایی کلی را در اثر ایجاد می کند. بنابراین نمایش ماکاندو زمانی بدون دیالوگ می شود، و تمام دیالوگها و احساس نمایش تبدیل به اصواتی می شود که به شکل کاملا دلنشینی از گیتار یا حنجره فرشاد فزونی ارائه می شود. ما از این صداسازی ها و نوازندگی ها لذت می بریم و حتی بهرام افشاری نیز در صداسازی مارکز موفق هست و او هم بخشی از این بازی سازی را با صدا و نشسته در همان قایق پرت انجام می دهد و به راستی از ملال کار می کاهد و فرصتی برای پلک زدن نخواهد داد. یعنی هماهنگی بین این اشخاص و القای هنرشان نوعی همگرایی دقیق دارد که در آن ضرباهنگی موسیقایی و متاثر از موسیقی کارش مخاطب را برای همسویی با همه چیز جذب می کند. آنچه این روایتها و روایتگری ها در اجرای ماکاندو برجسته می سازد؛ همانا توجه به عروسک و طنز هست که هر دو اسباب برجسته شدن روایتها را فراهم می کند و این برخورد ضد روایتگری خود تکنیکی در تضاد با روایتگری است که پیامدش ایجاد یک اثر مستقل و استقرار وضعیتی نمایشی برای دیده شدن خواهد بود.

 

رئالیسم جادویی

رئالیسم جادویی یکی از آن مکاتب کارکرد یافته در قرن بیستم است که البته ریشه در داستانهای جادویی همانند هزار و یکشب دارد و در این روزها یکی از شاخه‌های واقع‌گرایی (رئالیسم) در مکاتب ادبی است که در آن ساختارهای واقعیت دگرگون می‌شوند و دنیایی واقعی اما با روابط علت و معلولی خاص خود آفریده می‌شود. در داستان‌هایی که به سبک واقع‌گرایی جادویی نوشته شده‌اند، همه چیز عادی است اما یک عنصر جادویی و غیرطبیعی در آن‌ها وجود دارد.

بنابراین این داستان و بعد فهم درام اقتباس شده از آن، ذهنی و تخیلی است و همه عناصر آن برمبنای متافیزیک شکل می‌گیرد. متافیزیک در اینجا ما را چون نظرگاه افلاطون متوجه عالم مُثُل می گرداند و انگار حقیقتا در اینجا حقیقتی نیست مگر آنکه به اصل حقیقت در آن غار پنهانی و دور دست متصل باشد. این متافیزیک ما را از بودن در صحنه و احساس ملال حاصل از دنیا زدگی بیرون می آورد. و مارکز از طریق ذهنیت و دیدگاه‌های خود به ارتباط آدم‌های داستان، حوادث، رویدادها و ... می‌پردازد. یعنی او صاحب نگاه و سبک است و ما را به ناچار تا حدودی تابع خود می گرداند و شاید رئالیسم جادویی تنها خط اتصالی است که در ماکاندوی اقتباس شده نیز همچنان تحت محفوظیت لازم الاجرا واقع شده است. باید که چنین هم باشد چون جوهر متن از آنجا می آید و به ناچار هر چه باید به دلیل تغیر مدیوم عوض شود؛ این یک مورد نیز باید در شاکله اثر بماند که در واقع همچنان امضای مارکز را پای کار ثابت نگه دارد. و در عین حال، این نوع پرداخت دست‌مایه‌ای برای پارساخو شده تا این روابط را با پرداختی دیگر نگاه کند که ریشه در ضوابط حاکم بر اقتباس دارد و دیگر وفاداری صرف و چشم بسته در اینجا بی معنا خواهد بود اما همچنان ضمن وفاداری به چارچوب کلی داستان مارکز، پارساخو توانسته به خلق درام بپردازد. یعنی اگر جزء این می شد حتما شکستی جبران ناپذیر عاید او می شد چنانچه در همین فجر 96 صد سال تنهایی با برداشت محمد چرم شیر و کارگردانی آتیلا پسیانی نتوانست موفق باشد و دقیقا عمده ترین دلیلش هم وابستگی متن به شیوه روایتگری مارکز در این شاهکار بستگی دارد و نباید مرعوب چنین متنی با تمام اصول و زوایای آشکار و پنهانش شد؛ هر چند که چنین گریزی هم بسیار ناممکن هست اما پارساخو بسیار دغدغه مند خودی نشان داده و به اندازه لازم و کافی از این نگاه و رویکرد غنی و قوی برخوردار شده است. شاید این تصور هست که هنوز هم جایی برای عمیق شدن هست و شاید هنوز این نمایش باید کار شود و در بازنگری ها بشود فراتر از آن طنز دلنشین عمق و زوایایی درست به این معادله فیزیکی و متافیزیکی داد و همه چیز در درست ترین حالت ممکن ما را چون داستان مارکز متاثر سازند و هر چند تا الانش هم ما از آن تاثیراتی را گرفته ایم. و...

 

 

 




نظرات کاربران