در حال بارگذاری ...
نقدی بر نمایش دریازدگی به کارگردانی مسعود بیگلری و سید محمدرضا مرتضوی

بازی سیاه و سفید یا درنگی از عشق و عمر

ایران تئاتر_رضا آشفته:دریازدگی نمایشی است درون نگر و نمادگرا که می خواهد ذهنیت انسان را نسبت به عشق در یک بازی گاه نمایشی به چالش بکشد.

دریازدگی نمایشی است درون نگر و نمادگرا که می خواهد ذهنیت انسان را نسبت به عشق در یک بازی گاه نمایشی به چالش بکشد. اینکه بشود در ارائه یک فضا انسان و از آن مهمتر نسبتش با عشق را به بازی گرفت؛ خود می تواند بستر یک رویداد مهم باشد که با این پرسش بنیادین مواجه شویم که چقدر هنوز هم برای انسان امروز عشق مهم است؟ و یا چیزی از آن مهمتر هم برایشان مثل عمر وجود دارد؟ یعنی یکی طول عمر بخواهد و به ازایش عشق را از او باید دریغ کنند اما در مقابل برخی هم باشند عمر توام با عشق را بخواهند و به ازایش جوان بمانند. این جوان ماندن در عشق و پیر شدن در طول زمان مبحث کلی دریازدگی است و می شود به آن ابعاد فلسفی بخشید.

در دریازدگی فضا القاگر کلیت آن چیزی است که باید مخاطب با آن مواجه شود و این مواجهه فراشکلی خواهد بود و ما را در خلوت دچار مکاشفه خواهد کرد و باید که در نقد از روش پساساختارگرایانه برای تشخیص این تاثیرگذاری و نحوه و میزان آن استفاده شود چون در نهایت ضد منطق بر این مواجهه حاکم خواهد بود.

 

چیستی زمان

مساله چیستی زمان از زیباترین و درعین حال بغرنج ترین مسائل فلسفی به شمار می رود. از دیرباز فلاسفه برای شکافتن این مبحث از طبیعیات مدد می جستند و در حال حاضر نیز بدون استمداد از یافته های علم فیزیک امکان بحث جدی در این زمینه وجود ندارد.

از آن جا که به نظر می رسد پدیده هایی مانند: خواب دیدن یا یادآوری رویدادهای گذشته و نیز درک گونه گونی و تغییرات ظاهری جهان اطراف، از آغاز خلقت آدمی همزادش بوده است، این ادعا گزافه نخواهد بود که: پرسش از زمان و مسائل پیرامون آن، به عنوان موضوعاتی که بلافاصله از تحلیل این پدیده ها رخ می نمایند، از ابتدای پیدایش اندیشه بشر، در تفکرش جای گرفته است. اگر تفکر فلسفی را کوششی ناب برای پی بردن به حقایق جهان آفرینش بدانیم، بی گمان تفکر در باب زمان از اصیل ترین انواع تفکر فلسفی خواهد بود. جای بسی شگفتی است که پرسشی این چنین کهن و دیرینه، اکنون نیز مانند یک سؤال بدیع و تازه در اذهان مردم جلوه گری می کند.

آگوستین قدیس بر اساس این تلقی از زمان، ذهن واجد سه عملکرد انتظار، توجه و یادآوری است که به ترتیب، به زمان آینده، حال و گذشته معنا می‌بخشد.

افلاطون پیشنهاد کرد که در هرچیز دو جزء شکل یا عـرض و ذات یا جوهر وجود دارد. جوهر مطلق ابـدی و تغییـر ن اپـذیر است اما عرض دستخوش تحولات است و بـا زمـان و مکـان دست به گریبان است. بنابراین جهان به عـالم جـوهر و عـالم عرض تقسیم می­شود اما عالم جوهر از زمان بری است. آینده که ذهن در انتظارش است از خلال حال که مورد توجهش است،‌ عبور می‌کند و به درون گذشته که به یادش می‌آورد،‌ رهسپار می‌شود. بنابراین، گذشته، طولانی نخواهد بود بلکه «یادآوری طولانی»،‌ «گذشته طولانی» انگاشته می‌شود و «انتظار طولانی»، «آینده طولانی».

 

عشق

هر روح به چیزی میل می کند که با طبیعتش مطابق است و نیرویی مطابق ارزش و استعداد خود پدید می آورد که عشق نام دارد این عشق در همه چیز جریان دارد. پس عشق امری فراگیر و در ضمن دارای مراتب است.

ابن سینا عشق را در مراتب گوناگون هستی از ضعیف­ترین درجه تا قوی­ترین مرتبه آن، یعنی واجب الوجود جاری دانسته است؛ عشق در هریک از این مراتب از درجات گوناگونی برخوردار است.

به نظر او راز بقا و تکامل در عشق است. علاوه بر این، ابن سینا با استمداد از ذوق عرفانی و روش فیلسوفانه به اثبات اتحاد عشق و عاشق و معشوق پرداخته و توانسته است تسلط عشق را در پهنه وسیع جهان مدلل دارد.

ابن سینا در رساله فی ماهیه العشق می­گوید:" عشق  در حقیقت خود، چیزی جز نیکو شمردن امر حُسن (نیک و زیبا) و جدا ملایم نیست". بر این اساس، وی معتقد است که هر یک از موجودات چیزی را که ملایم و سازگار خود می­یابد تحسین می­کند و اگر خود فاقد آن است به سوی آن کشیده می­شود. خیر خاص هر موجودی رسیدن به آن چه در حقیقت ملایم اوست یا آن چه گمان می رود که ملایم اوست، دانسته می­شود.

 

نسبت عشق و عمر

در دریازدگی که عنوانی کنایی برای برخورداری از مقام عشق است، عشق نسبتی با عمر برقرار می کند که در اینجا این نسبت حالت استعاری به خود می گیرد. مارکو (با بازی سید رهام عسگرپور) هم پیر هست و هم جوان؛ یعنی امکان دو تجربۀ انسانی را پیش روی دارد و تا مادامی که جوان هست عاشق است و دچار عشق و زمانی که رخت پیری بر تن کرده و حال نزار به خود می گیرد و دچار گذشته و یادآوری خاطرات می شود، یعنی دچار گذر عمر خواهد بود و مثل هر بنی بشری دچار زندگی بر مبنای درازی عمر هست. از آن سو اما ماریا (مهناز میرزایی) از ابتدا پیر دیده می شود چون انگار تنها آرزویش گذر عمر و شاید هم بهتر بگوییم درازی عمر هست.

تلاطمی هست بین مارکو و ماریا و انگار که باید مارکو به سفر برود و در این سفر بی خیال عشق شود و دلبسته شاگردش آنا (ریحانه یزدان­یار) شود و از او بچه دار و نوه دار شود و در پایان این نمایش زندگی و خاطراتش را برای نوه­اش (هستی بحری) تعریف کند.

این روایت گری شاکلۀ اصلی درام دریازدگی است و البته این روایت بارها شکسته می شود و در دلش کنش های نمایشی به وقوع می پیوندد.

  1. کنش مارکو و ماریا از اینکه عاشق بمانند و یا دچار درازی عمری و آرزوهای دنیوی شوند که انگار ماریا تن به عمر دراز می دهد و مارکو عاشق می ماند!
  2. مارکو دلبسته آنا می شود و به اجبار باید که از ماریا دل بکند اما دل نمی کند یا که نمی تواند دل بکند و تا مادامی که عاشق هست، جوان می ماند.
  3. مارکو و ماریا سر آنا چالش دارند؛ یعنی انگار سر لجبازی این بازی شروع می شود بی آنکه مارکو قصد خیانت داشته باشد ترجیح می دهد که از ماریا برای همیشه دور شود بی آنکه بتواند از او دل بکند.
  4. این روزگار به هر تقدیر مسیر خود را دارد و باید هر کسی بتواند ضرورتا سلوک شخصی اش را داشته باشد و حالا مارکو هم تن به پیری سپرده و دارد ماریای پیر شده را تخیل می کند نه برای خودش بلکه برای نوه اش که بداند عشق چه مسیر پر پیچ و خمی دارد.
  5. هر کسی نمی تواند عشق را تجربه کند و اگر هم بخواهد و بتواند شاید در جایی کم بیاورد چنانچه مارکو نیز کم آورده و تن به عمر و پیری داده است و عشق زمانی جاودانه است و به شکل نمادین جوانی را تداعی می بخشد که انسان بخواهد عاشق بماند.
  6. سیاه و سفید رکن هایی برای ورودناپذیری به حریم های یکدیگر که مارکو و ماریا نباید از آنها عبور کنند.
  7.  مارکو از سیاه به سفید پا می گذارد بلکه ماریا بشکند مراد دلش را؛ اما ناشدنی است و مارکوی جوان همچنان عشق می خواهد و ملتمس دگرگونی در ماریاست و این بازی به اوج تماشایش خواهد رسید. بی آنکه نتیجه بخش باشد و در این نقطل صفر است که مارکو باید که ماریا را ترک کند و فقط با خاطرۀ عشق!!

 

انتزاعی و انضمامی

در این نمایش همه چیز رنگ و لعاب انتزاعی می گیرد با آنکه بستر می تواند قابل تصور و به گونه ای واقع گرا باشد. واقع گرایی که از نظر فلسفی می تواند انضمامی تلقی شود و به نوعی پیوستگی با امور مادی و دنیوی داشته باشد. به ناچار باید مروری بر تعاریف انتزاعی و انضمامی داشته باشیم:

انتزاعی و انضمامی دو مفهوم متقابل در فلسفه هستند. امور انتزاعی (به انگلیسی: abstract) فرازمانی و فرامکانی هستند مثل اعداد یا موجودات مجرد، اما امور انضمامی (به انگلیسی: concrete)، اموری زمانی و مکانی هستند. انتزاعی در اصل به معنای امر جدا شده، گسسته و مجرد و انضمامی حاوی معانی پیوستگی، گرد هم آمدن و چسبندگی است.

بنابراین در نمایش دریازدگی مفاهیم عشق- جوانی، و عمر- پیری می توانند انتزاعی تلقی شوند و به شکل نمادین انسان را در مدار خواسته های درونی شان تعریف پذیر شوند. دقیقا خاستگاه جاودانه و فناپذیر در برگیرنده همین مفاهیم خواهد بود که کمتر کسی تن به شرایط عشق خواهد داد.

چنانچه سیاه و سفید شدن مسیرهای زندگی مارکو و ماریا هم دربرگیرندۀ همین انتزاع چیره یافته بر کلیت فضای نمایش هست.

طراح صحنه (سید محمدرضا مرتضوی) در مدار همین سیاهی و سفیدی که دو رکن زندگی است، در خطوط مسطح بر  کف صحنه نمودار می شود. شاید بهتر باشد که از نماد یین و یانگ چینی یا چیزی شبیه به این می شد استفاده کرد تا اینکه نظم فعلی کاملا بی شکل می نماید.

یین و یانگ (چینی ساده‌شده: 阴阳، چینی سنتی: 陰陽) مفهومی است در نگرش چینیان باستان به نظام جهان. یین و یانگ شکل ساده‌شده‌ای از مفهوم یگانگی متضادها است.

از دیدگاه چینیان باستان و تائوباوران، در همهٔ پدیده‌ها و اشیاء غیر ایستا در جهان هستی، دو اصل متضاد ولی مکمل وجود دارد.

حتی شطرنج نیز از چالش برابر سیاه و سفید برای پیروزی یکی از دو گروه برخوردار هست. در کنار هم قرار گرفتن رنگ های متضاد بر روی سنگفرش شطرنجی ٬  نمایش عینی یک اصل مهم در فلسفه ی هرمسی است : دوگانگی .

 

“این سنگفرش که با استفاده ی متناوب از رنگهای سیاه وسفید تشکیل می شود٬ به شکلی هدفمند ویا کاملا اتفاقی٬ حاکی از اصالت خیر وشر در باورهای مصریان و ایرانیان باستان می باشد.این سطوح در واقع نماد میدان جنگ عناصر متضاد است:  میخائیل* و شیطان٬ نماد خدای حقیقی و دروغین٬ نور و تاریکی ٬ شب و روز ٬ آزادی و استبداد٬ آزادی انتخاب دین و عقاید تعصب آمیز کلیسا که بجای افراد فکر می کند و  بر طبق این عقاید پاپ مصون از لغزش است.

کف یا زمینۀ لژ٬ زمینه ی شطرنجی سیاه و سفید یست که مفهوم کیفیت دوگانه ی هر موضوع مرتبط با دنیای مادی و مبنای فیزیکی طبیعت انسان از جمله جسم فانی٬ امیال و خواسته های وی را بیان می کند. به گفتۀ شکسپیر”زندگی ما با رشته های به هم تنیده ی خوب و بد بافته شده است”. خیر وشر٬ نور وتاریکی٬ شادی و غم٬ مثبت و منفی٬ اجزای لاینفک هر چیزی را تشکیل می دهند.

 و این سیاه و سفید شطرنج هم می توانست فرآیند عمر و عشق را در چنین فضایی به بازی و چالش بکشاند و حالا نتیجه می تواند در حالت کیش و مات ابدی ثبات گیرد!

اما طراح لباس (سحر هنرور) نیز با طراحی لباس های سیاه و سفید به گونه ای در القای فضا و چالش های حاکم بر مدار زندگی استوار هست و این به زیبایی ظاهری عیان خواهد بود. چنانچه زنها سفید جامه و مرد سیاه جامه است و این پوشش تضاد کلی را نمودار می کند. البته ماسک ها نیز مکمل قضیه خواهند شد برای اینکه بر رازآمیزی انسان در چالش با خویشتن یا دیگران تاکید کرده باشند که انسان در مدار زندگی گاهی انتخاب می کند که با طرح و دسیسه از این حالت معمول و شفاف خارج شود و در این روال پیروزی و بهروزی خود را معیار و سنجۀ راهش می کند و به هر تقدیر به دنبال تحقق آرزوهایش خواهد بود.

 

بازی

بازی ها تکنیکی می شوند و بازیگران برای تسلط و اشراف بر میزانسن ها باید دقیق و مهندسی شده، هم حرکت کنند و هم صداسازی هایشان مسیر تغیر و تحول شخصیت را نمودار کند و هم در القای فضا در تقابل با خویشتن یا نحوۀ روایت گری ها بکوشند.

سید رهام عسگرپور، مهناز میرزایی، ریحانه یزدان یار و هستی بحری در این نمایش به ایفای نقش می پردازند. عسگرپور در القای جوان و پیر از تکنیک های روشن و شفافی بهره می برد اما در تمایز دو نقش به درستی مسیر را درمی یابد  و ما را متوجه یک بازی با خویشتن برای ارائه یک تکلیف دو گانه آشنا می سازد بنابراین بازی اش جلب توجه می کند و ما را در عمق یافتن به شخصیت و مهمتر از آن در درک فضا کمک می کند و دقیقا تعریف بازیگری هم در این نوع بازی کردن مشهود خواهد شد. مهناز میرزایی پیر بودن را بازی می کند و از سن خود نیز دور است و هر چند در صداسازی تکنیکش مبتنی بر کلیشه خواهد بود اما در بازی و بیان بدنی با فیگورها و ژست های درست مسیر بازی اش را برای باورپذیری نقش کدگذاری می کند و ما دقیقا فراموش می کنیم که دچار یک نمایش یا بازی بر صحنه شده ایم و انگار خود زندگی در جریان هست و دقایقی کوتاه از مواجهه یک زن و مرد را مشاهده می کنیم. بنابراین در این مسیر درست، بازی اش برجسته خواهد شد. اما دو بازیگر دیگر در حد معمول حضورشان در خدمت اجراست.

 

پیامد معنوی

آنچه می بینیم در دریازدگی دورنمایی از عشق است و شاید دقایقی که انسان دچارش می شود در حالی که عشق امری ممکن و برخوردار از گسترۀ بی نهایت است و در اینجا نیز فقط شما و اشارتی به آن می شود اما حقیقت زمانی گویاتر و گسترده تر خواهد شد که یا چون مولانا درکش کنی و یا چون حلاج و بایزید بسطامی دچارش شوی.

 

پی نوشت:

*جبرییل

 

منابع:

آزموده، محسن، انضمامی فکر کن!، روزنامه اعتماد > شماره 2367 23/1/91 > صفحه 10 (اندیشه)

آگوستین، اعترافات، ترجمه سایه میثمی، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردی، ۱۳۸۰، چاپ دوم.

شفیعی، زهره، فلسفه عشق از دیدگاه ابن سینا، سایت تبیان.

موسوی کریمی، سید مسعود، زمان چیست؟، فصلنامه نامه مفید، شماره 23.

راز نماد سطح شطرنجی، برگردان زهرا امید، وبلاگ ماسون یاب.




نظرات کاربران