در حال بارگذاری ...
به بهانه درگذشت لوون هفتوان هنرمند ارزنده تئاتر و سینما

رسیدن به آرامش

ایران تئاتر_احمد محمد اسماعیلی:اولین مواجه ام با لوون بعد از اکران فیلم موفق پرویز برمی گردد. او در جشنواره تئاتر فجر به عنوان نماینده کانادا حضور داشت و در کافی شاپ سالن سایه با هم قرار داشتیم. با پس زمینه ذهنی که از هنرمندان ایرانی ساکن در ینگه دنیا داشتم. تصور آدمی سرد و تا حدی مغرور در ذهنم از او شکل گرفت.

برخورد اولش که خیلی گرم بود تصوراتم را بر هم ریخت و در شلوغی کافه تریای سالن سایه که در زمان برگزاری جشنواره تئاتر بود با هم در حدود یک ساعت از تجربیات زندگیش از کانادا و ایفای معرکه نقش پرویز که شاید هم از وجوهاتی با خودش قرابت هایی داشت حرف زدیم. لوون از سختی های زندگی در کانادا و امرار معاش حرف زد و بارها به دلیل سیگاری بودنش به محوطه دور سالن اصلی تئاتر شهر آمدیم تا سیگاری دود کند. در همان ملاقات اول مشخص بود که علی رغم شرایط نه چندان مناسب بدنیش و وزن بالایش زیاد در قید و بند مراقبت از سلامتش نیست و جزو آدم هایی است که دوست دارد در اوج بمیرد. خیلی از هنرمندان و آدم های این دوره و زمانه با توجه به قالب شدن  تنهای و انجماد در روابط انسانی و شغلی در جامعه چنین رویه ای دارند و در اوج مردن را انتخاب می کنند قبل ترش سهراب شهید ثالث، خسرو هریتاش و خیلی ها دیگر چنین رویه ای را دنبال کردند و شاید با نگاهی تلخ تر مرگ را آگاهانه انتخاب کردند و به استقبالش رفتند و منتظر نماند مرگ به سراغشان برود. اصلا جوان مرگی از هنرمند چهره جذاب تری برای مردم می سازد . جمیز دین و یا مریلین مونرو و یا فروغ فرخزاد را در نظر بگیرید که اگر در سنین بالا مرده بودند ، می توانستند این جذابیت و کاریزما را داشته باشند.

با اکران موفق پرویز پیشنهادات بازیگری به سراغ لوون آمد و در فیلم های مهمی مثل کوپال و لرزاننده چربی و پول کثیف بازی کرد. ارتباطم با لوون کماکان بیشتر از طریق تلفن بود و دو سال قبل که نمایش بانو وسگ ملوسش را در تماشاخانه تهران در خیابان وصال روی صحنه آورد فرصت دیدار حضور مجدد فراهم شد و خیلی گرم برخورد کرد و ساعتی در شب سرد زمستانی در کافی شاپ ساکت و دنج تماشاخانه از تجربیات اجرای نمایش در کانادا و ایران صحبت کردیم من هم از فضای فانتزی و شاهپریانی نمایشش که خیلی جذاب بود برایش گفتم .

دیروز صبح با چک کردن ایران تئاتر با خبر درگذشتش غم زده و شوکه شدم. اما بعد از چند لحظه به خودم آمدم و دیدم این مرد دوست داشتنی، مهربان ، ساکت ، محجوب و درشت هیکل را خدا خیلی دوست داشت که مرگی آرام ، زیبا ، راحت و بدون درد در 51 سالگی به او اعطا کرد و از شر تمام سیاهی ها ، پلشتی ها و سختی های این روزگار راحتش کرد . شاید درآن دنیا هم نشینی با روح آنتوان چخوف و شخصیت هایی که در نمایش هایش خلق شان کرده برای او فضای دلنشینی و زیبایی به وجود بیاورد.

 

 




نظرات کاربران