نقد نمایش « چشم اندازی از پل» به کارگردانی پوریا سمندری
بیم و امیدهای فروخوردۀ یک قوم سرگشته
ایران تئاتر- بهروز فائقیان: « چشم اندازی از پل» را درامی تقدیرگرا هم میتوان دانست و دست کم آدمهای سرگردان در این روایت انگار همه بازیگران نقشهایی هستند که در پیشانی نوشت غم انگیزشان آمده است.
نمایشنامۀ « چشم اندازی از پل» بدون ارجاعی مستقیم و مشخص بر پس زمینه ای از جنگ جهانی دوم ایستاده و این بیش از هر چیز در شکنندگی و تزلزل موقعیتهای نمایش است که رخ نشان میدهد. در این جهانِ پس ازجنگ سرخوردگی آدمها در جلوههایی متفاوت آشکار میشوند که فرجام یک به یک آنها به سرنوشتی یکسان ختم میشود. تشویشهای ادی از خطراتی که به زعم او هر لحظه کاترین خواهرزاده بی سرپرست همسرش را تهدید میکند، جنسی از این دست شکنندگیها دارد و ادی با مراقبتی بیمارگونه از او، نسلی را که در فضای نامطمئن پس از جنگ به بار مینشیند نظاره گر است. اگرچه بندرگاهی که داستان نمایش در آن میگذرد جنگ را در فاصله ای دورتر از اروپای دهه پنجاه میلادی تجربه کرده، اما این مانع نمیشود تا عارضههای این جهان در هم شکسته از جنگ در آن پهلو بگیرند. مارکو و رودلفو خواهرزادههای بتریکا همسر ادی که همچون خود آن ها با کشتی خود را از جنوب ایتالیا به قصد یافتن امکانی برای بقای خود و خانوادهشان به این بندرگاه میرسانند، از چنین دنیایی میآیند.
همین کلانموقعیت انسانی که پس زمینۀ « چشم اندازی از پل» را شکل میدهد، در لایه ای دیگر کارزار جدالهایی در گذار به جهان مدرن را به نمایش میگذارد که این بندرگاه آمریکای شمالی یکی از آستانههای ورود به آن است؛ سرزمین رویاهای فریبنده که ساکنان اقصی نقاط جهان را به خود میخواند، انگار تنها فرصت باقیمانده پیش روی آدمهایی است که سعادتشان را در پهلو گرفتن در این اسکلۀ پر از دحام میجویند.
بتریکا خواهرزادهاش را، که پدر و مادرش را از دست داده، نزد خود آورده است. زن با مردی به نام ادی ازدواج کرده و رابطه ادی با خواهرزادهی زنآن چنان صمیمی است که کتی او را پدر مینامد. کتی حس میکند که هیچ کس تا به حال به او تا این اندازه محبت نکرده است. این سه نفر مهاجرانی هستند که ایتالیا را برای زندگی بهتر و شغل که زندگیشان را تامین کند، ترک کردهاند و حالا، هر چند در حومه نیویورک زندگی چندان مناسبی ندارند، اما آن را به زندگی در ایتالیا ترجیح میدهند.
اجرای اخیر این نمایشنامه روایتی وفادارانه از متن را به نمایش میگذارد که به جز ابداعاتی در فضاسازی، بازنمایی درونمایۀ اثر را به شیوه ای خطی پیش میبرد. پیوستگی فضای صحنه از خانۀ ادی تا کوچهها و خیابانهای اطراف اسکلۀ شهر به عنوان مکانهای اصلی نمایش به عنوان ایدۀ قابل توجهی که میتوانسته مشخصۀ بارزاین خوانش از نوشته آرتور میلر باشد، اما به دنبال بی منطق بودن میزانسن ها تا اندازۀ زیادی از دست میرود. به این ترتیب اجرا نمیتواند این تو بر تویی و در هم پیچیدگی موقعیتهایی را که به فاجعۀ نهایی در درام منجر میشود به درستی و وضوح نشانه گذاری کند. با همۀ اینها اما نمایش در ترسیم مسیر پیوستۀ وقایعی که در نهایت امکانهای ناچیز این طبقۀ فرودست را از دستشان میگیرد، به موفقیتهایی دست پیدا کرده است. این همان چشم اندازی از پل بروکلین است که از فراز آن میتوان به نظارۀ مردمانی نشست که بیم و امیدهایشان در موقعیتهایی ناپایدار در تلاقی است. به این ترتیب است که بازخوانی این نمایشنامۀ شاخص آرتور میلر در این اجرا با وجود پیوستگی در روایت، از نقطه گذاری اوج و فرودهای متن باز میماند و به خصوص در پایان بندی فاقد تاثیرگذاری قدرتمندانه است. یکنواختی در مسیر روایت آنچه یک تراژدی تام و تمام مدرن میتوان به حسابش آورد، نمایش را از ضرباهنگی معنادار تهی کرده و از تاثیرگذاری آن کاسته است.
در پس دغدغههای بیمارگونۀ ادی درمحافظت از خواهرزادۀ نوجوانش، دختری که نمایندۀ برآمدن نسلی تازه هم هست، در حقیقت اضطراب خود را برای از دست دادن موقعیت نیم بند اجتماعیاش پنهان میکند. کاترین به عنوان یگانه ثمرۀ سالها جان کندن ادی از نگاه او هر لحظه در خطر تهدید و آسیب دیدن است. این بیم و امید برای نسلی که میرود آیندۀ سرزمین فرصت را در دست بگیرد، جدای از تظاهرهای بیمارگونۀ ادی، اضطراب درونی همه آنهایی هم هست که سرنوشت به این بندرگاه هدایتشان کرده است. « چشم اندازی از پل» را از این جهت درامی تقدیرگرا هم میتوان دانست و دست کم آدمهای سرگردان در این روایت انگار همه بازیگران نقشهایی هستند که در پیشانی نوشت غم انگیزشان آمده است. پایان درام که نقطۀاوج آن هم هست، بیش از هر چیز بر این تقدیر محتوم صحه میگذارد. در این صحنۀ تو بر تویی حوادث و موقعیتها، سرنوشت آدمها بیش از آن که گمان میبرند در یکدیگر تنیده شده است.