در حال بارگذاری ...
گفت‌وگوی ایران تئاتر با کورش ولیدی طراح و کارگردان نمایش «اتاق ورونیکا»

همیشه محوریت اصلی در نمایش شخصیت‌ها هستند

ایران تئاتر: هویت جهان پیرامون برگرفته از رفتارهای فردی و جمعی است. کنش‌هایی که گاهی ثمره مثبت و گاهی پیش آمد منفی را تا ابد در نسل‌های آینده ترویج می‌کند. سیالی که همیشه بیدار است و تا زمان حضور انسان به روی کره خاکی، ماندگار خواهد بود.

کورش ولیدی کارشناس روانشناسی بالینی از دانشگاه تهران است. او مدت در سال‌های 86 تا 88 در کلاس‌های زنده یاد استاد سمندریان بازیگری و کارگردانی آموخت و بعد از پایان دوره، نمایش «مرگ یزدگرد» را به عنوان اولین اثر خود کارگردانی کرد. نمایش‌های «جشن سالگرد»، «مهاجران»، «برپهنه دریا» و «جایی در میان خوک‌ها» از دیگر آثاری است که ولیدی آنها را به روی صحنه برده است. «آقا پسر به خانه می‌آید»، «مرگ یزدگرد»، «ننه دلاور و فرزندانش»، «طعم گس مرگ»، «مگر من...» و... از جمله نمایش‌هایی که این کارگردان در مقام بازیگر در آنها ایفا نقش کرده است. حال به بهانه اجرای نمایش «اتاق ورونیکا» با وی در مقام طراح و کارگردان گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

 

طراحی نمایش «اتاق ورونیکا» را با چه تمهیدی ترتیب داده‌اید؟

زمانی که برای اولین بار نمایشنامه «اتاق ورونیکا» را خواندم، با متنی رئال، جنایی، روانشناسانه و رمزآلود مواجه شدم. ولی از آنجایی که معتقدم نباید متن را دقیقا به شکل نوشته شده به اجرا درآورد (البته به غیر از استثنائاتی که در ذهن دارم) تصمیم گرفتم که متن را دراماتورژی کنم. همچنین به دلیل اعتقاد شخصی خودم در هنر، سعی کردم از استفاده سبک‌ها و شیوه‌های اجرایی مرسوم به صورت منفرد و تکی خودداری کنم و نمایش را به شیوه‌ای بی سبک و یا چند سبک اجرا ببرم. زیرا اعتقاد من این است که زمانی، هنر می‌تواند به طور کامل خود را به منصه ظهور برساند که از اصل اساسی خود پیروی کند و اصل اساسی هنر چیزی نیست جز: آزادی، بی قاعدگی و رهایی از چارچوب‌ها (همراه با نظمی خاص برای انتقال مفهوم). بنابراین در این کار از چند شیوه اجرایی مختلف که به آنها اعتقاد دارم استفاده کردم. شیوه‌های اجرایی افرادی چون: آرتو، گرتوفسکی، پیتر بروک و کانتور؛ و همچنین نگاه و زاویه دید شخصی خودم که به این موارد اضافه شد. البته تا به حال موفق نشده‌ام آنچه که می‌خواهم را به طور کامل اجرا کنم، به این دلیل که آنچه من می‌خواهم کمی از سلیقه تئاتر کشور ما دور است. در این نمایش برای من مهم بود که اتاق شخصیت ورونیکا، نشان از ناخودآگاه فردی انسان باشد که سال‌ها زیر گرد و خاک مانده، اما حتی بدون گردگیری خاک‌هایش و از زیر همان ملافه‌های سفید، همچنان رفتار و زندگی فرد را تحت تاثیر قرار می‌دهد و اثرش تا پایان زندگی، هرگز تمام نخواهد شد. در واقع شخصیت‌های ورونیکا و کنراد در همان سال 1935 به بخشی از این اتاق بدل شده‌اند و هیچ راه رهایی برای آنها وجود ندارد. همان‌طور که دختران کشته شده هم به بخشی از این اتاق بدل شده‌اند. فکر می‌کنم کانتور با این جمله، همه آنچه من میخواهم بگویم را گفته : «من عبارت هستم از شخصیت‌های چندگانه‌ای که تمام مراحل زندگی‌ام را از کودکی تا لحظه کنونی در برمی‌گیرند. آنان از اعماق زمان پیش می‌تازند. همه این آدم‌ها منم»

 

آیا این تمهیدها بیشتر متوجه فضای اجتماعی است و یا تنها اتفاق‌هایی که به خانواده مربوط می‌شود هدف بوده است؟

هر آنچه که به خانواده مربوط می‌شود، حتما و قطعا در جامعه نمود خواهد داشت. من خانواده را جامعه‌ای کوچک می‌دانم. بنابراین هدفم هر دو مورد بوده است. جامعه چیزی جز اعضای تشکیل دهنده‌ آن نیست. افراد مریض از دل خانواده‌های مریض بیرون می‌آیند و در نتیجه ما با جامعه‌ای مریض خواهیم شد. فروید معتقد است که شخصیت افراد بین 3 تا 6 سالگی شکل می‌گیرد. لذا در این سن تاثیرگذارترین افراد بر روی کودک، فقط خانواده و نزدیکان او هستند که شخصیت آنها نیز خود تحت تاثیر خانواده و جامعه پیرامونشان شکل گرفته است.

فضای روانشناختی به نوعی پیکره اصلی اثر را تشکیل می‌دهد. آیا وجود این نکته توانسته است که هدف مورد نظر را به طور مشخص و مجزا در صحنه‌ها بیان کنید؟

از آنجا که شخصیت‌های این نمایشنامه روان نژند و سایکوپات هستند، شخصیت‌های بسیار لایه لایه و پیچیده‌ای دارند. برای من، پیچیدگی متن قبل از دراماتورژی به اندازه‌ای نبود که بتوان پیچیدگی‌های ذهن شخصیت‌ها را به طور کامل نشان داد. بنابراین تصمیم گرفتم با پیچیده تر کردن متن، روان درگیر و لایه لایه شخصیت‌ها را بیشتر نشان دهم. همانطور که قبلا گفتم، شخصیت‌های اصلی این کار به بخشی از این اتاق بدل شده‌اند و اهمیت اتاق نیز به همین دلیل است. اینجا اتاق مرگ است؛ نه فقط برای دختران کشته شده، بلکه برای خود ورونیکا و کنراد؛ آنها نیز در این اتاق مرده‌اند و راهی برای فرار ندارند. همه این شخصیت‌ها این اتاق را زیبا می‌کنند. ولی چگونه؟ مانند سربازی در جنگ جهانی دوم که در کنار سنگرش ایستاده، تفنگ را به زانو تکیه داده و قطره اشکی بر صورتش روان است. او زیباست و مرده! او در این عکس و در زندگی واقعیش در آن لحظه مرده! چیزی که مهم است مرگ او، در عین زندگی است!

 

دراماتورژی این نمایشنامه باعث شده است که با متنی چند لایه رو به رو باشیم. این تمهید تا چه اندازه در شکل گیری اثری قابل دفاع موثر بوده است؟

ذهن همه ما انسان‌ها پیچیده و لایه لایه است. اگر قرار باشد در یک اثر شخصیت‌های تک بعدی داشته باشیم و یا فقط یک بعد از شخصیت‌ها را نشان دهیم، کار دارای نقصان بزرگی است. همان‌طور که می‌دانیم هیچ فردی، سیاه کامل نیست! حتی هیتلر هم نقاشی می‌کرد! بنابراین من این نکته را موفقیت اثر نمی‌دانم، بنابراین این تمهید را لازمه هر اثر هنری می‌دانم و تمام تلاشم هم در این کار بر این بوده متن و شخصیت‌ها دارای زیرلایه‌ها و ایده‌هایی باشند که چه از نظر روانشناسی و چه از لحاظ اجرایی، با اثری ارزشمند روبرو شویم. در پی همین تلاش، ابعادی به شخصیت‌ها اضافه کردم که در متن اصلی نیست، اما به نظرم کمک قابل توجهی به خاکستری بودن شخصیت آنها کرده است.

 

آیا شخصیت پردازی و طراحی‌ها تحت تاثیر فضای اثر است؟ ترکیب این دو مورد با چه نگاهی به متن ایجاد شده است؟

قطعا. همان‌طور که در پاسخ قبل گفتم نه تنها در شخصیت پردازی در تمرین‌ها، بلکه به خود متن (در مرحله دراماتورژی) اضافاتی وارد شده که شخصیت‌ها را از سیاهی یا سفیدی مطلق رهایی ببخشد. من می‌خواستم مخاطب، نه تنها با سوزان، بلکه با ورونیکا، کنراد و لاری هم، همذات پنداری کند. آنها مقصر نیستند، آنها بیمارند! آنها فقط نقش پدر و مادرشان را بازی نمی‌کنند، بلکه خودِ پدر و مادر می‌شوند. ورونیکای 15 ساله فقط روی صحنه نیست، بلکه در وجود ورونیکای 50 ساله زنده است، هر روز می‌کشد و هر روز در این اتاق کشته می شود! باز شما را ارجاع می‌دهم به گفته کانتور که در پاسخ سوال اول بیان کردم.

 

باورپذیری شخصیت‌ها برای مخاطب با تناسب بخشیدن حضور آنها در صحنه از دلایلی این ادعا است که بیان کردید؟

بله. شخصیت‌های این نمایش شاید سایکوپات باشند، ولی کدام یک از ما هستیم که درصدی از مشکلات روانی نداشته باشیم؟ شاید به بیرون از ما انتقال پیدا نکنند اما درون ما زنده‌اند و گاهی بخشی از تفکر ما را به دست می‌گیرند و گاهی هم هدایت‌مان می‌کنند. مانند زمانی که از کسی انتقام می‌گیریم و به اصطلاح دلمان خنک می‌شود یا زمانی که از همه چیز و همه کس حتی خودمان بیزار می‌شویم و... باورپذیری شخصیت‌ها برای مخاطب به این دلیل است که شخصیت‌ها خاکستری هستند؛ نظر شخص من این است که در درام مدرن، شخصیت سیاه یا سفید مطلق وجود ندارد، همان‌طور که در دنیای واقعی خوبی و بدی مطلق وجود ندارد. بنابراین سعی کردم همگی شخصیت‌ها خاکستری باشند.

 

ساختار کلی در این نمایش فضایی را پیش آورده است که موقعیت‌ها و شخصیت‌ها اهمیتی محوری داشته باشند. اهمیت موازی بودن این دو مقوله در خط سیر داستان چیست؟

در کل، من در تمام کارهایم تلاشم بر این است که بازیگردانی را به بهترین نحو انجام دهم. همچنین چه در انتخاب متن و چه در کارگردانی سعی می‌کنم کارم بازیگر محور باشد. قبلا هم عرض کردم که گرتوفسکی و تئاتر بی‌چیزش از افراد و سبک‌های مورد علاقه من هستند. بنابراین همیشه سعی می‌کنم محوریت اصلی نمایش روی شخصیت‌ها باشد، نه روی ظواهر امر. علاوه بر این، این نمایشنامه به دلیل زمینه روانشناسانه اش بر اساس شخصیت‌ها و موقعیتی که در آن قرار گرفته‌اند بنا شده، بنابراین سنگ بنای اصلی این نمایش، شخصیت‌ها و موقعیت‌ها هستند.

 

طراحی فرم شخصیت‌های سفیدپوش و موسیقی با چه مختصاتی صورت گرفته است؟ آیا این نکته به اقتضای دراماتورژی پیش آمده و یا خاصیت متن به وجود این موضوع تاکید داشته است؟

باید بگویم این موضوع به اقتضای دراماتورژی پیش آمده است. چیزی که به تصویر کشیدنش برای من اهمیت داشت، فقط قتل‌های سریالی نبود، بلکه تکرار دوباره و دوباره و دوباره این اتفاق در ذهن شخصیت اصلی بود. این دخترها به اینجا می‌آیند تا تبدیل به ورونیکا شوند و تقاص کارهای او را پس بدهند. اما این فقط ظاهر جریان است، اصل جریان این است که ورونیکا هر لحظه در ذهن خودش تکرار می‌شود و تقاص پس می‌دهد. در مورد موسیقی هم می‌خواستم چه در موسیقی زیرمتن و چه در بین صحنه‌ها، موسیقی‌ای انتخاب کنم که هم بازگو کننده حرف‌های ناگفته و اسرار درونی شخصیت‌ها باشد و هم بر ابهام و وهم کار بیفزاید.

 

تعلیق و معمایی بودن ماجراها در روایت تا چه اندازه به دلیل انتخاب موقعیت نمایش که اتاق شخصیت ورونیکا است یاری رسانده است؟

قطعا تک لوکیشنِ اتاقِ ورونیکا و نقشی که این لوکیشن در ارتباط دادن صحنه ها با هم اجرا می‌کند، معمایی بودن ماجرا را دوچندان کرده است.

 

ریتم و تمپوی مناسب از دلایلی است که همه چیز با نظم در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند. این تناسب تحت تاثیری چه عنوانی است؟

من فکر می‌کنم ریتم و تمپوی این کار تا حد زیادی در گروی تمپوی درونی شخصیت سوزان است. به همین دلیل در تمرینات تمام تلاشم را کردم که بازیگر این نفش را طوری هدایت کنم که سعی کند واقعا خود را در این موقعیت تصور کند و با تمام وجودش استرس و اضطراب این شخصیت را حس کند تا به یک تمپوی درونی درست برسد و خوشبختانه او نیز خوب از پس این کار برآمد، همچنین بقیه شخصیت‌ها. من فکر می‌کنم تمرین به اندازه و فضاسازی درست باعث شده که ریتم و تمپو مناسب باشد و هم به گفته شما همه چیز با نظم در کنار هم قرار بگیرد.

 

طراحی و کارگردانی نمایش «اتاق ورونیکا» باعث آن شد که شخصیت لاری را خودتان برعهده بگیرید؟

خیر. برای من بیشتر مهم بود که از بیرون به تماشای کار بنشینم و نقاط ضعف و قوت کار را بهتر رصد کنم. اما متاسفانه در هنگام انتخاب بازیگران، برای ایفای این نفش بازیگر مناسبی را پیدا نکردم و بنابراین تصمیم گرفتم خودم این نقش را بازی کنم.

 

گفت‌وگو از کیارش وفایی

 




نظرات کاربران