در حال بارگذاری ...
یادداشتی بر تازه‌ترین نمایش جواد عاطفه:

دَدِه خانم قصه‌ی بی‌انتهایی ماست

ایران تئاتر- پروین سلاجقه*: «دَدِه خانم» را دوست داشتم! به خاطر عریانی بی‌بدیل چهره‌ی مرگ و تپش‌های قلب مرگ برای زندگی و از همه مهم‌تر عشق! عشق که برابرنهادی ندارد و ما به‌ازایی بهتر از خود را نمی‌شناسد.

«دَدِه خانم» را دوست داشتم! به خاطر عریانی بی‌بدیل چهره‌ی مرگ و تپش‌های قلب مرگ برای زندگی و از همه مهم‌تر عشق! عشق که برابرنهادی ندارد و ما به‌ازایی بهتر از خود را نمی‌شناسد. چرا که فقط به‌خاطر آن است که می‌توان با تمامی مرگ هم‌جوار شد، با آن زیست، دوستش داشت و انرژی حیات را ازحلقوم او بیرون کشید و در دهان عشق گذاشت تا جهان از آن خالی نباشد، چرا که مرگ در حقیقت همان بی‌عشق بودن است نه پایان تن.
دَدِه خانم واقعیت بیرون رانده از درون ماست که به‌رغم مطرود بودن، درونی‌ترین بخشی از خودمان است که عریانمان می‌کند، بی‌آن‌که بتوانیم در برابرش مقاومت کنیم. عریان و بی‌توان و پیچانده شده در هر آن‌چه او می‌خواهد. با دَدِه خانم نفست می‌گیرد، چرا که او خود توست، بخش بیرون از تو که ناگزیریت را به رُخت می‌کشد و توانت را نیز. نفست در حلقومت محبوس می‌شود و تنها آن موقع رها می‌شود که از درون تاریک‌ترین و تمام‌شونده‌ترین نقطه‌ات، خورشید را به کمکت فرا می‌خواند: «من عاشق رنگ زردم، عین رنگ خورشید. خورشید به من وصل. وصلش کردن بهم. تنهایی بد چیزیه. عین تنهایی بعد مرگ. عین تنهایی خورشید. من فقط یه حبی، قرصی می‌خوام که بتونم بخوابم تا خورشید بخوابه. سیاه‌شه، تاریک‌شه. شب‌شه، ملتفتی؟» و من همنفسم با او حتی در دل مرگ... . دَدِه خانم قصه‌ی بی‌انتهایی ماست، قصه پایان و آغاز و میانه!
ممنون از جواد عاطفه‌ با کارگردانی و نویسندگی این متن و ممنون‌تر از عاطفه‌ی پاکپاز نیا که یک نفس و تا آخر دوام آورد. کار را دوست داشتم حتی اگر به تمامی حدیث نفسی بی‌درام می‌ماند و عاطفه‌ی پاکبازنیا خود نیز به تمامی نتوانست به دیوارهای سردابه‌ی مرگ بچسبد، چون عاشق رنگ خورشید بود!
*پروین سلاجقه: استاد دانشگاه در رشته زبان فارسی و ادبیات داستانی




نظرات کاربران