در حال بارگذاری ...
گفت‌وگوی ایران تئاتر با جواد عاطفه نویسنده و کارگردان نمایش «دَدِه خانم»

کهن الگوی مرگ در زنجیره‌ جهان هستی یک پدیده واقع گرا است

ایران تئاتر: پرداختن به داشته‌های درونی یک انسان و نشان دادن زاویه دید یک شخصیت در هزارتوهای جهان هستی امری قابل توجه است. دیدگاهی که در دنیای نمایش می‌تواند تمامی ارکان یک اثر را تحت کنترل خود در آورد و مخاطب را تا مدتها در فکر فرو ببرد که جهان دقیقا از انسان‌ها چه ساخته است.

جواد عاطفه کارشناس ارشد ادبیات نمایشی است و به عنوان نویسنده، مترجم و کارگردان فعالیت دارد. او تئاتر را با بازیگری در انجمن نمایش همدان درسال 1375 آغاز کرد و پس از آن دانشجوی تئاتر شد و متمرکز بر ترجمه، پژوهش و نویسندگی را تا به امروز ادامه داده است. مجموعه‌ آثار اگوست استریندبرگ را ترجمه کرده که برخی چاپ شده‌اند و برخی در انتظار چاپ هستند، و تمام آثار در خانه‌موزه‌ استریندبرگ در استکهلم ثبت شده است. همچنین این نویسنده «شناخت‌نامه»‌ پنج جلدی عباس نعلبندیان را با همراهی همسرش؛ عاطفه پاکبازنیا به سرانجام رسانده که جلد نخست آن منتشر و باقیمانده آن در آینده زیر چاپ خواهد رفت. این کارگردان سه مجموعه داستان «تا مقصد می‌خوابم، بیدارش نکن»، «اجازه خروج» و «دیوارهای بلند گورستان شهر ما» را نوشته و در تهران و لندن منتشر کرده است. نمایش‌های «خانم ایکس» را در تهران، « روزن»؛ را در تئاتر شهر استکهلم روی صحنه برده و «دَدِه خانم» را هم در تهران این روزها روی صحنه دارد. حال به بهانه اجرای نمایش «دَدِه خانم» با وی گفتگویی انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

 

نمایش «دَدِه خانم» با در نظر گرفتن قابلیت‌های مکتب اکسپرسیونیسم جهان خود را معرفی می‌کند. دیدگاه شما درباره این سبک در جهان نمایش چیست؟

جذابیت اکسپرسیونیسم برای من، توجه به درون و واکاوی درون شخصیت است. واکاوی که منجر به تجزیه و تفسیر روان می‌شود و با تعلیق‌ها و دلهره‌هایی که در بطن و متن خود دارد، جهان بیرون را متأثر از خود کرده و ترس‌ها و اضطراب‌های آدمی را به رُخ می‌کشاند. ظهور اکسپرسیونیسم در جهان نمایش که توسط نویسندگان بزرگی چون اگوست استریندبرگ رقم خورد، تحت تأثیر روزگاری بود که بی‌شباهت به امروز ما نیست. شیوه‌ و منشی که با اغراق و کنتراست بالای تمام اجزای صحنه سعی در نمایش صریح و بی‌واسطه‌ حالت‌های عاطفی، روحی، ترس‌ها، یأس‌ها و درونیات انسان را داشت. مکتبی مبتنی بر عصیان‌ بر علیه نظام‌های ستمگر، ماشینیزم، شئی زدگی و قلب انسانیت، تنش‌های اجتماعی، سقوط انسان و جامعه در تمام ارکان آن و نهایتا رسیدن به هیچستان. و در پس این هیچ است که مکتب اکسپرسیونیسم به بیان هراس‌ها و دردها با اغراقی خاص می‌پردازد و به عمق دردها و مسائل می‌رسد و نمایش می‌دهد و تمام این‌ها برای من جذاب است و خواهد بود. بیانی بی‌واسطه و عریان از درد و درون آدمی!

 

وجود چنین داشته‌هایی که در این نمایش وجود دارد تا چه اندازه می‌تواند تاثیرگذاری خود را در جهان متنی که آن نگارش کرده‌اید نشان داده و توجه شما بیشتر چه نکاتی در جهان متن بوده است؟

مسئله‌ من در «سه‌گانه‌ خانم» و بخش دوم آن؛ یعنی «دَدِه خانم»، زن و مسئله‌ زن بودن است! «دَدِه خانم» قصه‌ درد است. درد زن بودن در جامعه‌ای مردسالار. قصه‌ زن و زنانی در مصاف با کار، همسر، فرزند و زندگی. زنانی که با تک‌گویی خودشان، گفتگو با خویش، رویاها و آدم‌های ذهنی و نادیده‌ پیرامون خود، بحران زن بودن را در جامعه‌ای مردسالار روایت می‌کنند. زنی که هیچ است و می‌خواهد و تلاش می‌کند که باشد و زندگی کند. زن بودن در شرایطی که نابرابری در تمام جهان، به‌رغم تمام ادعاها و قوانین جدید و نو در جهت حمایت از زنان، مسئله‌ای پیچیده و سخت است. حال در چنین شرایطی برای من رفتن به سمت زنانی که بیشتر آسیب دیده‌اند که تنهایی عمیقی چون «تنهایی پس مرگ» را تجربه می‌کنند، یک وظیفه‌ انسانی هنری است.همیشه دلم می‌خواست نمایشنامه‌ای درباره‌ این زنان، زنان فرودست، زنان له‌شده بنویسیم. زنانی که از مرگ و با مرگ زندگی می‌کنند و روزگار می‌گذرانند. زنی که با چنین شرایط سختی زندگی کرده و تمام توش و توانش را گذاشته تا فرزندش را به فرجام و سرانجام برساند، با مرگ فرزند، در برزخ و مالیخولیا گرفتار می‌شود. قصه‌ «دَدِه خانم»؛ قصه‌ زنان گرفتار تنهایی، بی‌کسی، جنون و مرگ است.

 

اشاره عمیق به درون شخصیت نمایش باعث آن شده است که بر اساس مکتبی که متن تحت تاثیر آن است از رازگونه بودن اغراق آمیز این شخصیت مطلع شویم. کارکرد این نگاه با چه دیدگاهی در شخصیت نهادینه شده است؟

«ددِه خانم» زنی با ویژگی‌های خاص خود است. زنی که تلاش کرده از پس تنهایی خود و فرزندش بر بیاید، برای گریز از فقر و داشتن زندگی حداقلی مرده‌شور شده، و فرزندش را، تنها امیدش را بزرگ کرده و فرزند از کف رفته است. زن درگیر مالیخولیا ست و فضای روانی به‌هم ریخته و از هم گسسته‌ای دارد. او از سیاهی می‌آید و به سیاهی می‌رود و زندگی‌اش در حسرت خورشید داشتن، خورشید بودن و خورشید شدن گذشته است. از دردها ، از زندگی و امیدها و نا امیدی‌ها می‌گوید و بین مرگ و زندگی در گذر و نوسان است. همچنین در عین زنده بودن مرده است و هیچ‌چیزش به ‌قاعده نبوده و نیست. تمام این‌ها روان‌ نژندی را برای شخصیت به‌بار آورده و می‌آورد. حال سعی بر این‌ بوده تا در اجرا هم همسان با متن، سایه‌های عمیق زندگی‌اش، ضد نور بودن‌های همیشگی، و روان مشوش زن به نمایش درآید.

 

دلیل آنکه برای شخصیت شغل مرده شوری و غسالخانه که او زندگی خود را در آنجا روایت می‌کند انتخاب کرده‌اید چیست؟

مرده‌شوری شغلی خاص، عجیب و در عین حال معمولی است. شغلی که بسیاری به آن مشغول هستند و به‌ واسطه‌ ترس ذاتی انسان از مرگ، باعث پس زدن آدم‌های این‌کاره در جامعه می‌شود. آدم‌هایی که مثل دَدِه خانم، در جامعه پَس‌زننده‌ و ترس‌آورند و خاطراتشان کابوس‌های هر آدم زنده‌ای است. حال به‌خاطر این ویژگی‌ها؛ معمولا به‌ سختی ازدواج می‌کنند، در جامعه مطرودند و تنهایی عمیق و بنیادینی دارند اما در پس این تنهایی به داشته‌هایشان با اغراقی خاص می‌چسبند. دل‌مشغولی‌های خود را دارند و تعریف‌شان از مرگ و زندگی از تعاریف ما متفاوت و خاص‌تر است. در واقع آن‌ها مرگ را دیده‌اند و نفس کشیده‌اند و ترس آن‌ها از مرده‌ها نیست. ترس آن‌ها از چگونه مردن یا کیفیت مرگ و مناسک پس آن است. اما در عین حال این مکان و این شغل نمادی است برای نمایش بسیاری چیزها در شرایطی که من و ما به‌جای هزار رنگ تنها به سپیدی و سیاهی جهان و پیرامون خود چسبیده‌ایم. دَدِه خانم عصیانگری است در مکانی خاص به‌ نام مرده‌شوی‌خانه!

 

آیا این انتخاب هم در راستای محتوای متن و نگاه به باورهای درونی این شخصیت باز می‌گردد؟ تاکیدتان در این مورد به موضوعی اشاره دارد؟

دَدِه خانم از مرگ به مرگ رسیده! باورهایی داشته و دارد و برای انجام و رعایت آن تلاش کرده و می‌کند. مادر داغ‌داری است که گرفتار شک و تردید شده و به یقین و اصل هر چیزی مشکوک است. اما در عین حال باورهایش را دارد، اما منتقد آن‌ها نیست. پرسش دارد؛ پرسش‌هایی بنیادین و این آغاز تفکر برای زنی است که درگیر و دار فقر، تنهایی، فلاکت و مالیخولیا است. حال این تضادهای مدام و مادام شخصیت با کنتراست بالای روانی و رفت‌ و برگشت‌های ذهنی، در ایستایی مرگ‌آور و رکودی ترسناک، انجماد و یخ‌زدگی زندگی‌اش را نمایش می‌دهد. تلاش من در این نمایش، تصویر کردن جنون و مرگ در پس و انتهای زندگی است و دَدِه خانم می‌تواند من یا ما باشد، به‌همین سادگی!

 

 

شخصیت پردازی این اثر قابلیت‌هایی را فراهم می‌سازد تا از زاویه‌ای نو با کنش و واکنش‌هایی رو به رو شویم که زندگی شخصی را با تمایزهای قابل توجه بسیاری بیان می‌کند. طراحی شخصیت نمایش را با چه داشته‌هایی شکل داده‌اید؟

بیماری من در نوشتن؛ چه داستان و چه نمایشنامه در این است که باید تمام جزئیات یک مسئله و موضوع مورد نظر نوشتنم را درک کنم و پس آن این جزئیات را از فیلتر نگاه خودم؛ آن‌گونه که می‌خواهم و می‌پسندم که مبتنی بر رفتار، منش و زیست شخصیت است در متن بازتاب دهم. دَدِه خانم هم از این مسئله مستثنی نیست. برای نوشتن دَدِه خانم؛ نمایشنامه‌ای که چهار روزه نوشته شد، انباشتی از حرف‌ها، خاطرها دیدن‌ها، شنیدن‌ها و تحقیق درباره‌ زن، زن بودن، مرده‌شوری، مرده‌شور شدن، مناسک، آیات، ادعیه‌ها و بسیاری چیزهای دیگر را در پس ذهن یا یادداشت‌های خودم داشتم و دَدِه خانم از پس تمام این چیزها بیرون آمد و خودش را به صحنه کشاند.

 

موازی پیش رفتن فرم و محتوا فضایی را ایجاد کرده اید تا مخاطب بی آنکه لحظه‌ای از روایت شخصیت «دده خانم» دور شود همراه او در خط سیر داستان پیش برود. چنین کارکردی بیشتر بر چه موضوعی تاکید دارد؟

در نمایش «ددِه خانم» از تجربه‌ای کمتر استفاده شده در نمایشنامه‌نویسی و بیشتر تجربه شده در رمان‌ و داستان‌نویسی استفاده کرده‌ام. استفاده از تکنیک سیال ذهن، پرش‌های زمانی پی‌ در ‌پی، درهم ریختگی زبان و استفاده از زمان ذهنی شخصیت و نهایتا کلامی شعرگونه که ذهنیات شخصیت را بازتاب می‌دهد. در واقع زمان در شیوه‌ سیال ذهن به‌صورت غیر خطی است و جملات مبهم و از هم گسسته از زمان‌های مختلف در قالب کلام شخصیت به مخاطب می‌رسد. یک تک‌ گویی درونی که تجربیات درونی و عاطفی شخصیت‌ را به نمایش می‌گذارد. ناقص‌گویی، مطول‌گویی، پرش‌های ذهنی و زمانی در این متن نمایشی وجود دارد و مبتنی بر مرام و منش شخصیت طراحی، نوشته و اجرا شده است که این شیوه باعث نمایش هر چه بهتر روان ‌نژندی و برزخ روحی و روانی دَدِه خانم است.

 

طراحی‌های صحنه و لباس در راستای محتوا و فرمی که برای این نمایش در نظر گرفته شده پیش می‌رود و حس باورپذیری را در ذهن مخاطب نسبت به روایت دو چندان می‌کند. آیا این همان باوری است که از ابتدا در ذهن داشتید؟

قطعا و باید فضاسازی در جهت و در اختیار متن نمایشی باشد و در مقابل متن نمایشی هم اثرگذار و این یک رابطه‌ زنجیر وار است. هر کدام که درست کار نکند ارتباط ارگانیک متن و اجرا از هم جدا می‌شود، اثر بی‌روح و ناهمگن به دید مخاطب می‌رسد. تلاش من در مقام نویسنده در همکاری با من در مقام کارگردان، رسیدن به این وحدت و انسجام است. در واقع تلاش شده تا درست‌ترین شکل طراحی و اجرا شود و همانی باشد که فکر کرده‌ام و باید باشد. ‌این‌که چقدر موفق بوده‌ام را نمی‌دانم! اما امیدوارم که موفق بوده باشم و برای مخاطب خاص و عام این طراحی صحنه، لباس و از سویی دیگر طراحی صدا و نور باورپذیر و در جهت بروز شخصیت و ذات و بنیان تفکری نمایشنامه بوده باشد. امیدوارم...

 

مقوله مرگ مهمترین موضوعی است که سایر مسائل مربوط به شخصیت نمایش را تحت تاثیر خود قرار می‌دهد به نوعی که حس همذات پنداری را برای مخاطب پیش می‌آورد تا همه چیر واقعی تر ببیند. درست است؟

مرگ یکی از کهن‌الگوها و از تکراری‌ترین سوژه‌های مورد استفاده در ادبیات و هنر جهان و ایران است. آن‌هم به یک دلیل ساده، چون بی ‌پاسخ‌ترین پرسش بنیادین جهان است که هیچ پاسخ شفاف و قابل باوری برایش وجود ندارد. به‌همین دلیل تا هزاران سال می‌توان از منظرها و شکل‌های گوناگون درباره‌ مسئله‌ تهی شدن از جهان و جهان تهی شده از وجود انسان متوفی نوشت و اثر هنری خلق کرد. حال من هم به‌ شکل و با زاویه دید خودم مرگ را در این نمایش ترسیم و تصویر کرده‌ام. البته تلاش بر این بوده است که مخاطب این خلأ، تهی‌شدگی، سکوت و سکون مرگ را با تمام وجود درک کند. زیرا نوشتن و گفتن درباره‌ کهن‌الگویی این چنین، اگر ریشه و بن‌مایه‌ قوی نداشته باشد، راه را به بیراه می‌برد و مخاطب دل‌زده و مکدر از آن، آن را پس خواهد زد.

 

آیا خوابیدن شخصیت «دده خانم» در وان تعبیر آن را دارد که می‌خواهد خود در مسیر فرزندش که مرده است قرار دهد و با او به جهان دیگری برود؟

اسباب‌بازی زن مرده‌شوری که یک عمر «مرده به مرده خلعت بریده و سدر و کافور مالیده و آب به تن و بدن مرده‌ها رسانده تا روان شاد بشن» وانی است و پارچه‌ی سفید چلوار بلندی که همچون کفن، با او و در او است. دَدِه خانم مرگ‌بازی می‌کند، در هذیان‌ها و مالیخولیای ذهنی و زندگی‌اش هر روز درگیر مناسک مرگ است. با مرگ زندگی کرده و با مرگ روزگار می‌گذراند و «سیاهی و چرک مرده‌ها» او و زندگی‌اش را سیاه کرده است. وان خالی، زن کفن‌پیچ، سایه‌ها و نویزهای دیوارها و دیگر اجزای مینی‌مال صحنه، گره‌خوردن‌ جنون و مرگ را به زندگی این زن نمایش می‌دهد. او در پس مرگ، دنبال خورشید و زندگی می‌گردد. اما مرگ در تمام ارکان ذهن و روح و جسمش منتشر شده و نفس می‌کشند. دَده خانم تجسد و لاشه‌بردار مرگ است. مرگی سیاه، واقعی و نزدیک، نزدیک‌تر از رگ گردن!

 

میزانسن‌ها باتوجه به شکل کلی جهان متن و نمایش با بی پروایی طراحی شده است. در طراحی میزانسن‌ها بیشتر به چه موضوعی تاکید داشته‌اید؟

سکون، سکوت، رکود و در عین حال مالیخوالیا. انسان درگیر جنون و مرگ تعادل رفتار و حرکت ندارد. نه سکونش و سکوتش به‌قاعده است نه حرکت و حرافی‌اش. پس مبتنی بر شخصیتی که ساخته و پرداخته شده، رفتارها و واکنش‌های نمایشی هم در جهت آن طراحی و اجرا شده است.

 

مهمترین نکته‌ای که مخاطب می‌تواند از آن با دیدن نمایش«دده خانم» آگاه شود چیست؟

دیدن کسانی که نمی‌بینیم یا تلاش می‌کنیم که نبینیم. انکار آن‌ها، دردها و مسائل‌شان، انکار انسان، انکار روز، شب و خورشید است. دیدن و خوب دیدن، اندیشیدن و نهایتا تحلیل کردن، تقسیر زمان و مکان و هستی می‌تواند ما را به سلامت از امروز به فردا برساند. لذا در غیر این‌صورت سترون و عقیم در امروز دفن خواهیم شد و فردا از آن ما نخواهد بود!

 

آثاری مثل نمایش «دَدِه خانم» در گیشه چگونه عمل کرده و استقبال از آن چطور است؟

ما از ابتدا تکلیف‌مان را با خودمان مشخص کرده‌ایم. نه بازیگر چهره داریم که کسی به‌ واسطه‌ سِلفی‌اندازی و گرفتن عکس یادگاری سراغ ما بیاید و نه نمایشنامه‌ خنده‌آور! پس ما در سالنی که نهایت ظرفیت تماشاگر آن چهل نفر است، برای تعدادی محدود اجرا می‌کنیم. درست یا غلط، این انتخاب ما است و به آن احترام می‌گذاریم. حال امیدواریم که مردم؛ به قد همان چهل نفر مخاطب و همراهمان باشند و تئاتری دیگرگون را ببیند، تجربه کنند و نفس بکشند! اگرچه نهایت این انتخاب شکست مالی و افسردگی پس از اجرا است! اما فعلا ترجیح‌مان بر این است که این‌ گونه بیاندیشیم و اجرا کنیم.

 

گفت‌وگو از کیارش وفایی




مطالب مرتبط

گفت‌وگو با دلارام موسوی، کارگردان نمایش «نقش هیتلر در آلبوم خانوادگی»

عکس‌هایی که در صحنه جان می‌گیرند
گفت‌وگو با دلارام موسوی، کارگردان نمایش «نقش هیتلر در آلبوم خانوادگی»

عکس‌هایی که در صحنه جان می‌گیرند

دلارام موسوی، کارگردان «نقش هیتلر در آلبوم خانوادگی»، ایده این نمایش را برگرفته از یک اتفاق واقعی در خانواده خود می‌داند که ماجرایش به جنگ جهانی دوم بازمی‌گردد. او برای بازگویی داستان خود، شخصیت‌های نمایش را از قاب عکس بیرون می‌آورد و به آنها جان می‌بخشد.

|

گفت‌وگو با مترجم و کارگردان نمایش «مجوز»

محمد شبدار: واقعیت و توهم در جهان پیراندللو به‌هم‌آمیخته است
گفت‌وگو با مترجم و کارگردان نمایش «مجوز»

محمد شبدار: واقعیت و توهم در جهان پیراندللو به‌هم‌آمیخته است

محمد شبدار، کارگردان نمایش «مجوز» با بیان اینکه در جهان پیراندللو مرز بین واقعیت و توهم درهم‌می‌آمیزد، گفت برای اجرای این اثر از واقع‌گرایی فاصله گرفته‌ایم.

|

نظرات کاربران