به بهانه شصتوهفتمین زادروز بهروز بقایی
از دنیای بازیگری تا تجربه مرگ روی صحنه
ایران تئاتر- حسین سینجلی : بهروز بقایی بعنوان بازیگری که به گفته خودش روی صحنه تئاتر تا یک قدمی مرگ رفته و برگشته معتقد است؛ اتفاقی که برای همه ما در تئاتر میافتد اینست که خلاقیت و نوآوری به خودتان مربوط است و اسباب بدعت در خود هنر نهفته است و شخصی که خلاق باشد در این مسیر از نظر روحی ارضاء میشود.
بعضی از بازیگرها هستند که اگرچه در طول فعالیت هنریشان هیچگاه بعنوان یک سوپراستار شناخته نمیشوند اما گویی در صورتشان جذابیتی نهفته که با یک بار دیدن در یاد کوچک و بزرگ میمانند. ایندسته از بازیگران معمولا در طول دوران کاری خود فراز و فرودهای زیادی دارند و بعضا ممکن است حتی چند سالی نیز بنابه دلائل مختلف از عرصه بازیگری دور باشند، اما همین که پایشان را در خیابان میگذارند سیل محبت است که از سوی مردم به سمتشان روانه میشود. البته با اینکه بعضی معتقدند نسل چنین هنرمندانی رو به انقراض است اما در کمال خوشبختی باید گفت که در میان هنرمندان تئاتر در ایران هنوز از ایندست افراد هستند، و به تایید بسیاری از اهالی فن، بهروز بقایی قطعا جزو ایندست از بازیگران است. بازیگری که 17 تیرماه 97 وارد شصتوهفتمین برگ زندگی خود را ورق میزند.
خاطره بازی با بهروز بقایی
آخرین حضور او در تلویزیون به سال 94 بازمیگردد. بقایی بعنوان گزارشگر برنامه پُرمخاطب «خندوانه» برای تهیه گزارش از استانهای ایران با رامبد جوان همکاری کرد. اما اگر کمی به گذشته برگردیم قطعا نمیتوان فراموش کرد سالهای نه چندان دوری را که رسانه ملی با پخش مجموعههای تماشایی و فراموش نشدنی فراوانی همانند؛ «دنیای شیرین دریا»، «همسران»، «سرزمین سبز»، «قطار ابدی»، «نوعی دیگر»و... تماشاگرانش را چگونه مسحور خود میکرد.
او با بازی در بیش از 14 تلهتئاتر یکی از پُرکارترین بازیگرانی محسوب میشود که در این عرصه با کارگردانهای نامداری همچون زندهیاد رکنالدین خسروی، اکبر زنجانپور، محمد رحمانیان، حسن فتحی، رضا کرمرضایی، رسول نجفیان، جمشید جهانزاده و... همکاری کرده و نتیجه این هماکاریها ساخت و پخش تلهتئاترهای ماندگاری همچون؛ «شاهدی برای تعقیب»، «دشمن مردم»، «فیزیکدانها»، «مبارزان کازبا»، «آسانسور»، «خانه سالمندان»، «مرگ دستفروش»و... از تلویزیون شد.
کارگردانی سریال «ماه مهربان» با نویسندگی اصغر فرهادی بعنوان نخستین سریالی که از شبکه تازه تاسیس تهران (شبکه5) در سال 1375 روی آنتن رفت، بازی در مجموعه طنز «سیب خنده» ویژه کودکان و نوجوانان با کارگردانی رضا عطاران در سال 76، نقشآفرینی در مجموعههای تلویزیونی «نیمکت» و «توی گوش سالمم زمزمه کن» در سال 84 و 85 با کارگردانی محمد رحمانیان و همچنین کندوکاو جالب و متفاوت بهروز بقایی در آبگوشت فروشیهای تهران در برنامه «جناب مستطاب آشپری» با شرکت زندهیادان نجف دریابندری و فهیمه راستکار از دیگر کارهای ماندگار این هنرمند توانای کشورمان است.
اما در کنار تمام هنرنماییهایی که از این بازیگر دوست داشتنی در مدیوم تصویر در اذهان عموم مردم باقی مانده، باید این را نیز گفت که آنها که این فرصت را پیدا کردند تا در طول بیش از چهار دهه فعالیت هنری این بازیگر و کارگردان، توانمند نقشآفرینیهای او را بر صحنه تئاتر ببینند، کمی از بقیه خوشاقبالتر بودند. چراکه در میان تئاتر، سینما و تلویزیون، برای او تئاتر جایگاهی متفاوت و پر اهمیتتری دارد. به همین خاطر بدیهی بواسطه این انرژی نمایشهایی که او در آنها بازی میکرده از نظر کیفی بالاتر از حد معمول اجراهای روی صحنه میبوده و از این همین نکته میتوان به علت استقبال قابل توجه مخاطبان از نمایشهایی که بهروز بقایی در انها بازی میکرده پی برد.
تجربه مرگ در تماشاخانه سنگلج
بهروز بقایی به همان نسبت که تا پیش از سال 1388 هنرمندی پرکار بود، بعد از آن سال تا امروز به دلیل وضعیت خاصی که برایش پیش آمد کمتر فرصت بازی را پیدا کرده و بیشتر به سمت نوشتن و آموزش روی آورده است.
بر اساس برنامهریزی صورت گرفته قرار بود با اجرای نمایش «هملت با سالاد فصل»، تماشاخانه سنگلج پاییزی متفاوت را در آن سال از سر بگذراند. تصور میشد پاییز 88 میتواند نقطه عطفی مجدد برای آشتی تماشاگران تئاتر با این قدیمیترین تماشاخانه پایتخت باشد. به گفته عوامل اجرایی گروه نمایش «هملت با سالاد فصل»، او آن روز نیز مثل همیشه یکی، دو ساعت زودتر از زمان شروع نمایش خود را به سالن رسانده بود تا فرصت داشته باشد خود را برای اجرا از همه جهت آماده کند. اما امان از این سرنوشت که هیچ فرقی بین احدی قائل نیست و فقیر و غنی، قوی و ضعیف، بیمار و سالم نمیشناسد و کارش را آنطور که خودش میداند انجام میدهد. بهروز بقایی لحضاتی قبل از ورود به صحنه تماشاخانه سنگلج به دلیل سکته مغزی نمیتواند روی صحنه برود و اجرای آن نمایش با این حادثه متوقف میشود. از آن روز تا امروز نزدیک به 9 سال گذشته و با اینکه او طرحهای زیادی برای تولید داشته، اما گویا شرایط هرگز برایش فراهم نشده است.
بهروز بقایی در گفتوگویی که چندی پیش با او داشتم درباره این حادثه و تاثیرش بر نگاهش به هنر و زندگی چنین گفت: «وقتی از بیهوشی درآمدم، داشتم این دستگاهها را از بدنم میکندم که بروم، اما احساس میکردم اگر این کار را بکنم به جایی نمیرسم. هر چند کندن دستگاهها باعث شد احساس کنم که در حال مرگ بودم. مرگی که از سمت آن بویی بسیار خوش میآمد و اصلا ترسناک نبود. آنجا گویی چیزی بسیار فراتر از آنچه ما در این جهان میبینیم در جریان بود و چنین چیزی بسیار بر نگرش من تاثیر گذاشت. وقتی میدانید چیزی عالیتر و دلنوازتر در جهان وجود دارد که گویا اصلا برای ما درک نشده، رنگ امروز من دگرگون میشود. این اتفاق مرا مشتاقتر و صبورتر کرد. این باور بسیار مهم است زیرا این باور است که تعیین میکند چگونه زندگی کنید. به شکلی به آدم شجاعت میدهد که در مقابل بسیاری چیزهای خوب یا بد مقاومت کند.»
قضاوت کارنامه هنری یک بازیگر از زبان خودش
این هنرمند که در بیش از چهار دهه فعالیت هنری خود با تولید آثار متنوع و مختلف نمایشی و تلویزیونی و تمام تحسینها و نقدهایی که شنیده نظر خودش درباره مجموعهی کارهایش چنین است: «بعضی کارها برای من اوج و فرودی داشتهاند و شاید مناسبتهای کارها باعث شده که این تاثیر را روی من داشته باشد. بعنوان مثال «نوعی دیگر» نخستین کاری است که من کارگردانی کردم و به خاطر دارم که ما سه روز بحث میکردیم که من کارگردانی کنم یا نه. در نهایت من از سوی بیژن بیرنگ و آقای رسام قانع شدم که این کار را انجام دهم و خوشحالم که قانع شدم و به یک دیدگاه جدید وارد شدم. این اثر 180 قسمت بود و به من امکان تجربه اتفاقات بسیاری داد، اتفاقاتی که باعث شد بتوانم در «دنیای سیرین دریا» پروسهای از رویا و خواستهای اجتماعیام را بیان کنم و یا در «قطار ابدی» به نتایج جدیدی رسیدیم و گفتمان دیگری را با مخاطب آغاز کردیم. همه این کارها دعوت به یک گفتوگو بود. همه این کارها برای من رنگ و بوی متفاوتی دارند و من نمیتوانم همه آنها را به یک چشم نگاه کنم. بسیاری از کارهایی که با همکاری آقایان بیرنگ و رسام انجام شد ما را به یک مسیر خاصی را بردند و در این کارها ما یاد گرفتیم که چطور با مخاطب برخورد کنیم.»
تئاتر؛ هنری که اسباب بداعت را در خود نهفته دارد
بهروز بقایی امروز پای در شصتوهفتمین سال عمر خود میگذارد. او که در روابطی که با دیگران دارد به صداقت شهره است، در پاسخ به این سوال که اگر در شرایطی فرضی قرار بگیرد و سه پیشنهاد مناسب و ایدهآل از سه پروژهی سینمایی، تئاتریی و تلویزیونی داشته باشید و فقط مجبور باشید یکی از آنها را انتخاب کند، انتخابش کدام یک از این سه مدیوم است، میگوید:
«من تئاتر را انتخاب میکنم. چیزی که برای همه ما در تئاتر انتخاب میافتد اینست که در تئاتر خلاقیت و نوآوری به خودتان مربوط است. فرد دیگری در این موضوع نقش ندارد و پای تدوین هم در میان نیست. بعلاوه در تمام مدتی که روی یک تئاتر کار میکنید، فضای آن با شما آمیخته است و حتی هنگام غذاخوردن و راه رفتن نیز شما را تنها نمیگذارد. اسباب بداعت در خود هنر نهفته است و شخصی که خلاق باشد در این مسیر از نظر روحی ارضاء میشود. در تئاتر است که شما میتوانید یافتهها و برداشتهای خود و زندگیتان را نشان دهید. شاید به همین دلیل است که سینماییها با من خوب نیستند و من تنها با معدودی از بزرگان سینمای ایران همکاری کردهام.»
او در همین راستا ادامه میدهد: «نمیخواهم از تئاتر بعنوان مفرّ استفاده کنم و این همیشه یکی از اصول من در کار هنری هم بوده است. من اعتقاد دارم که کارآیی هنر و تاثیر آن بسیار مهم هستند. ما در هر پروسهای وارد میشویم سعی میکنیم مطلب اصلی را بیابیم، زیرا مطالب بعدی حول محور آن قابل دگرگونی است. وقتی تو خودت راهت را گم نکنی پشت این راه همه چیز امکانپذیر است و حتی میتوانی مسیرت را اصلاح کنی. اگر شما مخاطب را در نظر نداشته باشی گویی بیهدف کار کردی. وقتی هم که مخاطب از ما طلب غذای معنوی میکند که به نوعی یک نیاز است و ما هم میتوانیم به او غذا بدهیم، پس بهتر است که غذای سالم به او بدهیم. ضمن اینکه خانواده از ارکان اجتماع است بنابراین وقتی ما یک واحد مستقل اجتماع به نام خانواده را بررسی کنیم گویی همه اجتماع را بررسی کردهایم.
حرف آخر
از بهروز بقایی خواستم بعنوان آخرین حرف هر چه صلاح کی داند بگوید. او یکی از اشعارش را برایم خواند.
برای آنها شعری از نوشتههای خودم را میخوانم که چنین است: گرم به یاد نگیری به دست باد ببخش/ به عکس جفت قدیمی درون قاب ببخش/ نشان شده از شش جهت میان قاب شکسته/ به عشق و خویشی و یاری، به تیر و داغ و درفش/ به کوش به یاد بداری همیشه تنهایی/ که تو تهمتن سودایی هزار جنگ سترگ عنان خویش نهاده به بی ثباتی رخش/ سوار خویش سوی خویش، این چه افسانه است/ کجا، کدام صحنه، کی میرسم به نقش/ نگاه میکنم از دور به راه رفتهی دیجور/ چه پوچ چه تلخ بیهوده بوده است تمام هستی من/ مرا به نام بخوان مرگ این حیات هستی بخش.