به بهانه پنجاهمین زادروز حمید پورآذری
مردی برای تمام نسلها
ایرانتئاتر: حمید پورآذری، از کارگردانان تئاتر ایران که سالهاست گروه تئاتر پاپتیها را اداره میکند، همچنان تجارب تئاتری تازهای را با مخاطب به اشتراک میگذارد.
امروز چهاردهم مرداد ۹۷ ٬ پنجاهمین زادروز حمید پورآذری؛ سرپرست گروه تئاتر پاپتی هاست. کسی که زندگانی خود را برای تئاتر گذاشته است. در کنار او کار کردن ارمغان های زیادی برای هرکس دارد؛ آرامش٬ اعتماد٬ عشق٬ ازخودگذشتگی٬ سکوت٬ تلاش و... حال به این مناسبت٬ برآن شدیم تا علاوه بر مرور کوتاه آثارش٬ یادداشت هایی از هنرمندان تئاتر برای او را منتشر کنیم.
حمید پورآذری به روایت چند هنرمند تئاتر
علی رفیعی: حضور او٬ با همان آرامش٬ با همان سکوت و با همان نگاه گاه جستجوگر و گاه پرسشگر اوست که بودنش را سر کارهایمان اجتناب ناپذیر می کند. حضور حمید٬ حتی یک لحظه اش بی معنا و محتوا نیست. بین من و او دیالوگی پنهان جاری است که بی هیچ تلاشی به بار می نشیند.
بهمن فرمانآرا: اولین باری که من حمید را دیدم، منزل علی رفیعی بود. در آن زمان من میخواستم نمایش مردی برای تمام فصول را به صحنه برم و قرار بود که علی طراح صحنه باشد. از آن تاریخ ده سال گذشت تا بالاخره این نمایش روی صحنه رفت. طی این ده سال من و حمید دوست شدیم و من شاهد شکوفایی حمید به عنوان یکی از مدرنترین کارگردانان تئاتر ایران بودم... وقتی زمان روی صحنه بردن مردی برای تمام فصول رسید؛ حمید در کنار من بود و میتوانم به واقع بگویم که بدون کمک او آن کار به نتیجه نمیرسید. حمید آیندهای تابناک دارد و خوشحالم که دوست من است.
مهتاب نصیرپور: مگر نه اینکه هنرمندان در آثارشان بخشی از دلمشغولیها، حسرتها، نگرانیها، علایق و آرزوهایشان را بازگو میکنند؟ و مگر نه این که با این بازگویی خود را افشا میکنند و پرده از رازهای درون برمیدارند؟ برای من دیدن و تماشای اجراهای آقای پورآذری، فرصتی است تا به رازها و ناگفتههای او گوش کنم و چشم بسپارم و دل، که از عمق جان برمیآید و صادقانه و صریح است. چه بسا گاهی دردها مشترکند و زخمها مثل هم تازه. برای حمید پورآذری، آرزو میکنم راهش را همچنان که میپیماید، ادامه دهد و هرگز ستاره صداقتش را گم نکند.
کوروش نریمانی: میان ما جماعت تئاتری، شصت هفتادجور رفاقت و مراوده و بده بستان برقرار است. میان این شصت هفتادجود اما، یک جورش هست که سخت به دل مینشیند و همیشگی و پایدار است. جنس رفاقت من با حمید عزیز، از این جور است که نمیشود توضیحش داد امل میشود قابش کرد و برای همیشه روی طاقچه قلب نگهش داشت. حمید را از تهدل و بیتعارف و پیرایه دوست دارم، مثل خودش که ساده و بیپیرایه است. مثل تئاترش که در سادگیاش باشکوه است. مثل خود تئاتر که دیواربه دیوار خانه زندگی ماست. حمید پورآذری، جزو معدود رفقایی است که مطمئن است دوستش دارم و مطمئنم دوستم دارد. چه چیزی زیباتر از این؟!... زادروزت هزاران بار تبریک رفیق عزیزم! همیشه شاد و برقرار و مهربان باشی و روزگارت به کام.
سیامک احصایی: حمید لبخندش جلوتر از کلامش حرکت میکنه. نمیدونم عادته یا دلخوشی یا علاقه... چند مدت که از تمرین «خانه ابری» گذشت، متوجه شدم که یه وقتایی در اوج عصبانیت هنوز لبخندی رو روی لبش حمل میکنه. تازه متوجه شدم، آها لبخند رو داده روی لبهاش دوختن و این کشف من رو خوشحال که نکرد هیچ، بلکه باعث دلهره شد؛ چون تا اون لحظه فکر میکردم که خیلی از کار کردن با من حالش خوبه که این همه میخنده، ولی این کشف جدید باعث شد تمام برجی رو که از خوشحالی حمید ساخته بودم خراب شه و بریزه زمین... چون اون لبخند ملاکی برای راضی بودن حمید نبود. به نظرم راهی هم برای فهمیدن اصل موضوع نیست، چون حمید به دشمنانش هم با لبخند بد و بیراه میگه.
آتیه جاوید: حمید پور آذری یار و یاور همدل سالهای تئاتر.از تو آموختم صبور باشم.یک نوکر و دو ارباب آغاز همکاری من با تو و تشکیل گروه پاپتی ها.آرامش و صبوری و عشق را از تو یاد گرفتم زمانی که ماه ها از تمرین یک نوکر و دو ارباب میگذشت و بچه ها آماده بودن و با صبر و درایت چطور من رو برای نقش سلطان آماده کردی که نهراسم و با اعتماد به نفس همراه گروه باشم. همیشه باشی همراه و همدل سال های دور تئاتر.
نگار عابدی: سال ها میگذرد اما انگار همین دیروز بود، بر سطح سفید و درخشان صحنه و در میان انوار طلایی که از نور افکنها بر فضا میتابید،امواجی از جنس عشق و هیجان ما را به حرکت در میاورد.می ایستادیم، مینشستیم و گاه به بازیگر مقابل خود خیره میشدیم...به دنبال آندارنیک بودیم، هریک با تمام وجود و از زاویه نگاه خود او را جستجو میکردیم. من(سونیا) که عاشقانه ستایشش میکردم، کشیش که او را پناه میداد و سروات که دشمنش بود و موا همیشه سیاهی که تحمل حضور سپیدی را نداشت ... همه ی این لحظات برایمان سرشار از حس عمیق زندگی نمایشی بود،که چون غذای روح،حیات واقعیمان را خوراک میرساند...و ما سرشار از شادی و پر انگیزه ی حیات میشدیم...و این ها همه نبود اگر حمید پورآذری عزیز با آن ذهن خلاق و استعداد بی نهایت خود ما را هوشمندانه به عواطف نقش ها نزدیک نمیکرد... اصلا همان حضورش همیشه همه چیز را درست میکرد...و چه خوب بود،و چه خوب که هست ...بشود که حمید های پور آذری در دنیای خالی مانده از آدمهای شریف امروز، تکثیر شوند.
سینا رازانی: شاید برای همه ما این یک تجربه مشترک باشد. این که بعضی خاطرات و بعضی لحظات به مرور زمان نه کم رنگ میشن و نه کم اثر. حالا که بعد از سالها به گذشته نگاه میکنم، به روزهای سخت ولی شیرین تمرین، تمرین، اجرا...خاطرات خوش «یک نوکر و دوارباب» ، «آندرانیک» و باقی نمایشهامون، میبینم چقدر اون لحظات در ذهن و جانم زنده هستند و ماندگار. زنده باشی و ماندگار حمید پورآذری، رفیق هنرمند عزیزم، بانی این خاطرات و کلی خاطرات خوش دیگر. تولدت مبارک.
پوریا کاکاوند: بعد از کار در معدن سختترین شغل دنیا نوشتن برای حمید پورآذری است؛ چون نمیدانی چه نسبتی بین تو و اجرا شکل میگیرد، تا دقایق آخر نمیدانی، گیج و گنگ فقط مینویسی و تمرینها را میبینی و مدام پیش خودت فکر میکنی که خب میتوانستم من نباشم. چون رهنمودهایی که پورآذری به بازیگرانش(اجراگرانش) میدهد براساس ایدههای برآمده از اندیشهاش است نه براساس ایدههای متن. بعد متوجه میشوی اینجا وضع فرق میکند. همه چیز بهجاست. دیگر کارگردان متن را اجرا نمیکند، بلکه این تویی که برای کارگردان مینویسی؛ چیزی که از اول میدانسته و میخواسته ولی به تو نمیگوید، یانمیدانسته که فرقی نمیکند؛ چون باز به تو نمیگوید. متوجه میشوی ک برخلاف معمول، همین یکبار این متنت اجرا میشود؛ چون نه میتوانی چاپش کنی، نه بدهی کس دیگری اجرایش کند. متوجه میشوی که فقط یکبار برای همیشه متنت را حمیدپودآذری اجرا میکند و خب صادقانه بگویم چه چیزی بهتر از این، بگذار چاپ نشود، بگذار کس دیگری اجرایش نکند. راضی شو به همین چند شبی که تو نویسندهای و پورآذری کارگردان. برای همین اجرای ظفر، خیابان ناجی، بلوار مینا به خاطر تجربه شیرین روزهای اجرا و افتخار همکاری با حمیدپورآذری تا همیشه به یادم میماند.
هدایت هاشمی: حمید جان، برادر بزرگ و شایسته من! وقتی من و تو پاپتیها را ساختیم، هرگز تصورش را نمیکردم که روزی چنین گروه بزرگی شود. ما با هم در پاپتیها، به اندازه چند قرن زیستهایم. تو با بردباری و صبر فراوان، در تمام این سالها، به تمام ما نشان دادهای که تئاتر چقدر مهم و چقدر ضروری است. نگاه به روز و استفاده کامل از ظرفیتهای مکشوف و نامکشوف افراد جوان و علاقهمند به تئاتر، حالا دیگر تخصص تو شده است. استفاده از فضفاهای غیررسمی تئاتر و بردن نمایش به دل فضاهای غیرمتعارف، تجربهای شورانگیز از جانب توست و من فکر میکنم که تو هنوز بسیاری از ایدههایت را خرج نکردهای. میخواهم زادروزت را شادباش بگویم؛ به تو، به زری همسر نازنینت، بروبچههای قدیم و جدید پاپتیها، اهالی تئاتر و مردم سرزمینم. سایهات بلند. دیرزی ای دیزجی بینظیر.
هادی عامل هاشمی: روی هرچیزی اسمی میگذارند؛ عنوانی تیترگونه که نمایانگر محتوای آن باشد. قطعه موسیقی، شعر، کتاب، فیلم، تابلو نقاشی و... حمید به معنای قابل و مورد ستایش است. پور به معنی پسر...آذر هم که آتش است... تا حالا دقت نکرده بودم چقدر اسمش به او میآید. خصوصیت آتش، حرارت و گرما، نور و روشنایی است. براستی در زمانهای که سرما و فسردگی حاکم است، در این تاریکی، گمگشتگی، جهل و نادانی موجود، گرمای دلنشین انسانی چون توباعث جمعشدن سرمازدگانی شد که در تاریکی سرگردان بودندو چه چیزی دلنشینتر از جمعشدن عدهای سرمازده در شب تاریک و سرد کنار آتشی گرم و متبوع، آتشی که از عشق به تئاتر شعلهور است و روشنیبخش راه همراهان. همیشه تندرست و برقرار باشی رفیق، شعله عشق در وجودت فروزان و گرم باد تا همیشه.
مریم سعادت: حمید پورآذری رو بیست وچند سالیست که میشناسم، از وقتیکه خیلی جوان بود. از آن زمان تا امروز همیشه خونسرد، آرام و صبور بوده و هست. وقتی با او کار میکنم، بی آنکه چیزی بگوید همیشه موجب دلگرمیم بوده... همیشه لبخندی دارد، البته نه بر لب، بلکه در چشمانش. این ویژگی منحصر بفرد اوست.
ستاره اسکندری: در این روزگار پرهیاهو از پس هیچ، حمیدپورآذری به جرات جزو معدود هنرمندانیست که آرام و بیصدا بیآنکه ادعایی بکند به اصل هنر میپردازد، هنر به مفهوم والای آن، به مفهوم ارتقای فرهنگ... حمیدپورآذری رویای شما را تغییر میدهد، بیآنکه شما را کوچک بشمارد. شما را از عادتهایتان ددر میکند. وارد دنیای جادوییش میکند، پرواز میکند و آدم دیگری بر زمین مینشیند. حمید جان تولدت مبارک بر ما که نظارهگری چون تو به زمین خاکستری رنگ میبخشد، چرا که تئاتر خود زندگیست.
علیاصغر دشتی: حمید عزیزم برای تولد تو نوشتن به سختیِ برای تولد خود نوشتن است. جوانیمان تمام شد. حالا تو در میان حلقه وسیعی از جوانترها قرار گرفتهای که نیم نگاهشان به توست، که به تو امید بستهاند و در کنار تو فضای امن تولید و فعالیت را جستجو میکنند. تولد تو برای من و برای تئاتر ایران تولد مهمی است؛ تو نه میخواهی و نه باید که اسطورهگون در باب خصائلت سخن بگویند. تولد تو نه تولد یک اسطوره است، نه تولد یک ابر انسان. تولد تو، تولد یک انسان است؛ انسان نه به مفهوم تولد یک آدم که به مفهوم تولد انسانیت. از ما مفاهیمی در حال میماند که غیابشان بهخوبی احساس میشود. مفهوم وسیع انسانیت، غایب بزرگ این روزهاست. نگاههای بسته و تنگ که جهان را به اندازه دریچه ادراک خودشان میبینند و تعریف میکنند. بزرگترین مهاجمان و فحاشان، مهاجمان به مفهوم انسانیت هستند. حمید عزیزترازجانم! چه خوشآمدهای و جه خوشتر که افتخار دوستی با چون تویی نصیب و قسمت همه ماست و من سرشار از غرور بوده و هستم؛ بهخاطر نزدیک به دو دهه دوستی که چیزی جز همراهی و احترام برایم نداشته است. تو حمیدپدرآذری، مرد سیال و مهربان تئاتر ایران. تو حمیدپورآذری مردی برای تمام نسلها و تمام فصلهایی؛ نه معلم بزرگت علی رفیعی بیتو اشتیاق تولید دوباره در کهنسالی را میابد، نه من علی اصغر دشتی و نه جوانهایی که به شوق دیده شدن و شنیده شدن، تورا تلمذ میکنند. حمیدجان سالهای سال بمان با همین جدیت و بیوقفه تولید و تربیت کردن و مرا هرگز از این دوستی محروم نکن، بگذار تا زیستمان در هستی دوام دارد، با تو بگویم و از تو بشنوم، بگذار حرفهایمان حتی نیمهشب تمام نشده باشد و تو را که به خانه میرسانم، از ماشین پیاده نشوی و چونان ادامه دهی که انگار صحی تازه است و تو سرآغاز سخنی...تلاش کردم به افتخار تولدت از رنجهای رفته و مانده ننویسم... اما حیف که جوانیمان تمام شد.
لیلی رشیدی: آقای پورآذری، شما همیشه ما را شگفتزده میکنید. آقای پورآذری، شما معنی کارهای سخت و نشدنی هستید، هیچ کاری با شما نشدنی نیست. آقای حمیدپورآذری! شما برای من نشانه انسان خوب و کامل هستید، بادر کنید. تولدتون مبارک آقای حمیدپورآذری.
افسانه ماهیان: نیکترین مرد روزگار، در روزگاری که نیکی کیمیاست... آنچه خوبان همه دارند، تو یکجا داری... رفیق من بودنت مبارک.
سجاد افشاریان: گفتنیها کم نیست. اما قرار نیست ما کم نه که تا میتونیم خوبیهای هم رو فریاد برآریم تا خوبی تکثیر شود. آنهم درست درباره انسانی که نبض یک جنبش است. انسانی به نام حمیدجان پورآذری. چیزی که مانند آنچه بر روی سنگ حک میکنند، بر خافظ خاطرهام حک شده برمیگردد به روزهای ابتدای جوانی، به دوران دانشجویی، به روزهایی که بسیار نمایشنامه مینوشتم و از روی آنها بسیار کپی میگرفتم و به انسانهای زیادی میسپردم تا بخوانند و نظر بدهند، نکتهای، راهی، گریزگاهی از بیراهههای بسیار در این مسیر هزارتوی پرپیچ و خم تئاتر که از میان آن همه، حمیدپورآذری اولین نفری بود که متنها را خواند و باهم گفتوگو کردیم، از آن به بعد حمید همیشه بود، همیشه یار، همراه و معلم آنروزها. گمان میکردم یعنی واقعا آدمها به اندازه خواندن چند متن زمان ندارند؟ تا این روزها که حجم کار و پایتختنشینی باورم آن روزم را تغییر داد که حق داشتند که زمان نداشته باشند، اما نکته اینجاست که حمیدپورآذری، از آنروزها تا به امروز که آشنای جان من است، از تمام حقوق خود گذشته و همچنان همیشه در کنار تمام آدمهایی شبیه من، شبیه جوانی من، هست و همچنان حواسش به همه و همه چیز هست، حواسش به تئاتر و هوایی که در آن نفس میکشد هست، حمید پورآذری علا زندگیست، درخت است، سرو است همیشه سبز، باشد و بماند برای ما و نسل ما. و در آخر باید بگویم که حمید تو عیار نسل مایی به عیاری و اعتبار نسل ما...
ماکان اشگواری: تئاتر اسم یک مکان است . حمید پورآذری مکان های دیگری را تبدیل به تئاتر میکند. میخواهم از همه ی آن تئاتر ها بیرون بیایم، و از بیرون آن ایستگاه های مترو، زمین های تنیس،پارکینگ ها و...به این اتفاق ها( که حالا در ذهن من همه تئاتر نام گرفته اند)نگاه کنم.ا نسان.شاید عاقلانه، همین کاری باشدکه دارد مدام انجام میشود. اینکه به تناسب توانمان بهترین بازیگران را انتخاب کنیم، بهترین طراحان لباس و صحنه و نور را دور یک متن استاندارد جهانی جمع کنیم، ایده های نو و کهنمان برای ویدئو، صحنه، تبلیغات و ....دور هم بچینیم و در بهترین سالن ها روی صحنه ببریم و مخاطبمان را مقهور بازی قوی بازیگرانمان و ایده های دراماتورژی عجیب و غریبمان کنیم.ا یده حمید پور آذری ایده دیگریست: انسان. هم او که مکان ها را به تئاتر تبدیل میکند، انسان ها را بازیگر میبیند. انسان نه فقط به عنوان مخاطبی که قرار است در سالن نمایش بنشیند،اجرایی را دوست بدارد یا نه، جذب بشود یا نه، بلیطی را بخرد یا نه... انسان به عنوان کسی که روی صحنه ای قرار میگیرد که پیش از آن مالکش نبوده. بازیگری که بعضا مخاطبش را مقهور توانایی غریبش در ایفای نقشش نمی کند، ولی چیزی را با او به اشتراک میگذارد که گاه بیش از اندازه ملموس است. بیش از آنکه «تئاتر»باشد. تئاتر محصول رویارویی حمید پور آذری با مکان هاست، با آدم ها... حاصل یک لمس. مثل تیستوی سبز انگشتی، که هر چه را لمس میکرد از آن گیاه میرویید... شاید بهترین آثار حمید پورآذری انسان هایی هستند که با او کار کرده اند.
بیست سال کارگردانی برای تئاتر
نمایش «خرس»/ نویسنده: آنتوان چخوف/ ۱۳۷۹/ جشنواره تئاتر فجر دانشگاهی
نمایش «یک نوکر و دو ارباب»/ نویسنده: کارولو گلدونی/ بازنویسی: آتیلا پسیانی/ ۱۳۸۰/ تالار سنگلج/ جشنواره تئاتر کاتاژ تونس
نمایش «آندرانیک»/ نویسنده: حسین مهکام/ ۱۳۸۱/ تئاتر شهر٬ تالار شماره ۲
نمایش «هملت به روایت بایرام»/ نویسنده: نشمینه نوروزی/ ۱۳۸۱/ خانه فرهنگ مهرآباد
نمایش «مادربزرگ٬ یک مقدمه»/ نویسنده: حسین مهکام/ ۱۳۸۲/ جشنواره تئاتر فجر
نمایش «شازده کوچولو»/ نویسنده: آنتوان دوسنت اگزوپری/ ۱۳۸۲/ فرهنگسرای ارسباران
نمایش «هرچی دلت بخواد»/ نویسنده: مجید حیدری/ ۱۳۸۳/ تالار سنگلج
نمایش «داستان جنگل»/ نویسنده: نشمینه نوروزی/ ۱۳۸۳/ تالار هنر
نمایش «مهاجران»/ نویسنده: هدایت هاشمی/ ۱۳۸۳/ تئاترشهر٬ تالار شماره ۲
نمایش «قصه ما»/ نویسنده: آیدین الفت/ ۱۳۸۶/ جشنواره موسسه کارنامه(کارگردانی مشترک با آیدین الفت)
نمایش «غولتشن ها»/ نویسنده: کارلو گلدونی/ ۱۳۸۷/ تئاترشهر٬ تالار سایه
نمایش «حسینقلی مردی که لب نداشت»/ نویسندگان: نشمینه نوروزی و امیر سهرابی/ ۱۳۸۷/ تالار کوچک مولوی
نمایش «ادیپ»/ نویسندگان: زمان وفاجویی و نشمینه نوروزی/ ۱۳۸۸/ فرهنگسرای بهمن
نمایش «دور دو فرمان»/ نویسندگان: فرشاد جعفری٬ علی طباطبایی٬ فروغ فرهنگ و نیما دهقانی/ ۱۳۸۹/ پارکینگ طبقاتی ابوریحان دانشگاه صنعتی امیرکبیر
نمایش «دایره گچی»/ نویسندگان: نشمینه نوروزی و زمان وفاجویی/ ۱۳۸۹/ فرهنگسرای بهمن
نمایش «رویای ناتمام»/ نویسندگان: نشمینه نوروزی٬ زمان وفاجویی و سحر صبا/ ۱۳۹۱/ جشنواره بین المللی تئاتر لندن(لیفت)
نمایش «خانه روی آب»/ نویسنده: حسین توازنی زاده/ ۱۳۹۲/ فرهنگسرای اندیشه
نمایش «ظفر٬ خیابان ناجر٬ بلوار مینا»/ نویسنده: پوریا کاکاوند/ ۱۳۹۲/ گالری محسن٬ پلتفرم داربست
نمایش «من گرگ خیالبافی هستم»/ نویسندگان: الیاس علوی و شاعر افغانستانی/ ۱۳۹۲/ گالری محسن
نمایش «سال ثانیه»/ نویسنده: نشمینه نوروزی/ ۱۳۹۴/ کاخ سعدآباد و جشنواره بین المللی تئاتر زوریخ
نمایش «هنگامی که...»/ نویسنده: نشمینه نوروزی/ ۱۳۹۵/ بنیاد امید مهر
نمایش «خانه ابری»/ نویسندگان: زمان وفاجویی و نشمینه نوروزی/ ۱۳۹۵/ تماشاخانه ایرانشهر(کارگردانی مشترک با سیامک احصایی)
نمایش «آواز کرک»/ نویسنده: سعید خوش شانس/ ۱۳۹۵/ تالار حافظ شیراز
نمایش «قطعه گمشده»/ نویسنده: نگار داستان پور/ ۱۳۹۵/ تالار هنر اصفهان
نمایش «متروکه خوانی»/ نویسنده: کارگروهی/ ۱۳۹۶/ گالری محسن٬ پلتفرم داربست
پرفورمنس «ساقه سبز٬ گل بنفش»/ ۱۳۹۶/ محوطه پارک هنرمندان
هم چنین حمید پورآذری علاوه بر کارگردانی٬ در فیلم گرگ بازی ساخته عباس نظامدوست ایفای نقش کرده است. او مدیر بخش خارج از صحنه سی و ششمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر و مدیر هنری نخستین سالانه بینارشته ای تهران(سابت) نیز بوده است.
*با یاری از مجموعهای که همزمان با چهلونهمین سالروز تولد حمیدپورآذری در مرداد96 به همت پلتفرم داربست منتشر شد.