گفتوگوی ایران تئاتر با مریم زرینی کارگردان نمایش «ترس و لرز»
کالبد شکافی حواسی که از درون خود را به کام حبس میکشد
ایران تئاتر: گاهی واگویههای درونی انسان میتواند سبب شود تا برای لحظاتی جهان شکل حرکتش برای لحظاتی متفاوت باشد. کارکردی که در جایی معنای رهایی و در جایی دیگر نوعی رخوت را در ذهن تداعی کند. حال دلیل این مقوله کنشمند میتواند از مسائل درونی تا موضوعات اجتماعی و... گسترده شود. اهمیتی که این روزها در جهان نمایش بسیار از آن بعنوان راهکاری مناسب جهت تشریح حواس درونی و تشریح ماجراهای بیرونی یاد میشود.
مریم زرینی تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی ادبیات نمایشی به اتمام رسانده است. او ورود خود را به جهان نمایش با تجربه بازیگری آغاز کرده است. از نمایشهایی که این نویسنده در مقام بازیگر تجربه کرده است باید به «آینه پشت سکوت» به کارگردانی امین میری و «گزارش دگردیسی یک گوزن» به کارگردانی نسیم تیمورپور اشاره داشت. حال به بهانه تجربه کارگردانی این بازیگر در مقام نویسنده و کارگردان برای نمایش «ترس و لرز» با وی به گفتوگو نشستهایم که در ادامه میخوانید.
دلیل آنکه در نمایشهای که با سوژه اجتماعی به تعاملات این مقوله پرداخته میشود چیست؟ آیا تاثیر کنش مند بودن مناسبات اجتماعی مسبب این انتخاب است؟
روابط اجتماعی بر پایه کنش استوار است. در واقع هر کنشی، یک واکنشی به همراه دارد و اساسا مناسبات اجتماعی بر پایه کنش و واکنش شکل گرفته است. اما یک جایی، یک کنشی صورت میگیرد که قطعا واکنشهایی را به دنبال دارد و اساسا با واکنش همراه است که کنش معنا میگیرد. حال دقیقا در اینجا است که مناسبات شکل میگیرد و دقیقا همین لحظه زمان شکل گیری مناسبات است که درام شکل میگیرد. لذا وقتی درام شکل گرفت میل به صحبت و میل ابراز کردن به وجود می آید. منظور من در اینجا از درام، درام اجتماعی است.
آیا به کار گرفته شدن این ضرورت میتواند از توانایی خود جهت ترغیب مخاطب برای دیدن نمایش استفاده کند؟ برملا کردن موضوعات اجتماعی به واقع از خواستههای مخاطبهای امروز نمایش به شمار میآید؟
آثاری که به مناسبات اجتماعی میپردازند در ذات خودشان مخاطب را ترغیب به صحبت میکنند. لذا با مخاطب یک رابطه نه فقط هنری، بلکه رابطه یک اجتماعی برقرار میکند. تئاتری که از مناسبات اجتماعی سخن میگوید، یک کنش است که در نفس خود انتظار واکنش از سوی تماشاگر دارد. حال برای ایجاد و شکل گیری تعامل اجتماعی به مخاطب عنصری به نام واکنش مورد احتیاج است. اما در مورد بخش دوم که آیا برملا کردن موضوعات اجتماعی از خواسته های مخاطبان امروز هست یا نه؟ راستش خیلی مطمئن نیستم. به نظرم برای کسانی که دغدغه مسائل اجتماعی را دارند و همچنان دغدغه برقراری تعاملات اجتماعی را به شکل بنیادیتری نسبت به آن چیزی که ما در لایههای سطحی جامعه میبینیم در ذهن دارند، میتواند جذابیت داشته باشد. ببینید ما در لحظه اکنون به شدت درگیر ظواهر شدهایم و ظاهر مسائل را خیلی بیشتر از اصل و بنیاد این موضوع میبینیم و در واقع به آنها بها میدهیم. حال تاثیر هر اتفاقی که برای ما یا هم نوع ما میافتد، فقط چند ساعت است. بنابراین آن را برای لحظاتی در بوق و کرنا میکنیم و بعد دیگه فراموش میشود. حتی دو ماه یا یک سال بعد دیگر یادمان نمیآید. در واقع باید اشاره داشته باشم مقوله کنش، لازم است که با واکنش «بنیادین» روبرو شود.
آیا نمایشنامه «ترس و لرز» بیشتر جهان خود را بر اساس روابط بنیان نهاده و یا تحت تاثیر موقعیتهایی است که شخصیت آن را واگویه میکند؟ ساختار اصلی تا چه اندازه از این دو مورد تاثیر گرفته است؟
نمایشنامه «ترس و لرز» به شدت بر پایه روابط استوار شده است. روابطی که ما نمیبینیم، اما میشنویم. از لحظهای که نمایشنامه آغاز میشود، شخصیت در حال رابطه بر قرار کردن است تا زمانی که نمایشنامه به اتمام میرسد. در واقع ما شاهد کنش از سمت شخصیت نمایشنامه هستیم اما در مقابل واکنشی را نمیبینیم، به نوعی کنش وجود دارد و واکنش موجود نیست و اینجا، درام این طور شکل میگیرد. در واقع تماشاگر از این همه کنش بازیگر، به واکنشِ «بنیادین» میرسد. لذا ساختار نمایشنامه تلفیقی از موقعیتهایی که شخصیت آنها را واگویه میکند و در مقابل موقعیتهایی که شخصیت، هنگام واگویه کردن در آنها قرار میگیرد.
دلیل آنکه شیوه خود را در متن و اجرا به سوی فضای کنش مندی با عنوان مونولوگ بردهاید چیست؟ آیا ضرورت موضوعی باعث این تصمیم شده است؟
در مونولوگ، کسی به جز یک نفر در صحنه وجود ندارد. یک نفر تک و تنها است. کنش بازیگر، هیچ واکنشی را به دنبال ندارد به دلیل آنکه کسی در صحنه وجود ندارد. حال در این شرایط تنها کسی یا کسانی که مقابل بازیگر قرار میگیرند، تماشاگران هستند. لذا در این اجرا شخصیت نمایش از تجربیاتش میگوید. صداهایی را در صحنه شنیده و به آنها واکنش نشان میدهد. او به پشت سرش مشکوک است و تحت تعقیب از سمت شخص یا اشخاصی ناشناس قرار گرفته که از یک جایی به بعد، اشخاص تعقیب کننده، خود تماشاگران میشوند و این مسئله به نوع خود، تماشاگر را هم وارد بازی کرده و او را وادار به واکنش میکند. همان واکنش «بنیادین» که به آن اشاره داشتهام.
ساختار مونولوگ در این اثر فضایی را فراهم آورده تا شخصیتی که با آن روبرو هستیم بیشتر از آنکه برون ریزی از درون داشته باشد مسائل خود را از پوسته جهانش بازتاب میدهد. این تمهید چه مقدار توانسته در فضاسازی اثر موثر عمل کند؟
در واقع اصل این نمایش بر چنین مسئلهای استوار شده است. اینکه شخصیت، هرگز برون ریزی ندارد و تمام احساسات و عواطفش را درون خود محبوس میکند. او از همه چیز صحبت میکند ولی هیچ عاطفهای در شخصیت دیده نمیشود. زیرا اساسا حسی در درونش وجود ندارند. هیچ چیزی در او به جز ترس و لرز وجود ندارد. لذا باید اشاره داشت که به نوعی خود شخصیت هم به ترس و لرز تبدیل شده است.
شخصیت پردازی در این نمایش بی شک مهمترین عنوانی است که میتوان به آن اشاره داشت. حال برای معرفی شخصیت نمایشی خود از چه جنبههایی استفاده کردهاید؟ مزایای یک شخصیت که برون ریزیاش بیشتر تحت تاثیر مسائل اجتماعی است چیست؟
شخصیت نمایش از آغاز شروع به افشاگری میکند. او رازهایی را برملا میکند که هولناک هستند و این هولناکی را خودش متوجه نیست. در واقع شخصیت این افشاگری را فریاد نمیزند بلکه آنها را ابتدا میبلعد و سپس از آنها سخن میگوید. گویی دستی روی دهانش را گرفته ولی او همچنان دست از افشاگری برنمیدارد. زیرا احساس میکند به آخر رسیده و کاری جز افشاگری از او بر نمیآید. فقط صدا است و ترس و لرز، او در واقع از زاویه دیگر تعریف ترس و لرزی است که صدا دارد و مطلقا هیچ کار دیگری نمیکند.
فرم در این نمایش فارغ از محتوا اثر کاربردی متمایز دارد زیرا شرایط و اتفاقها به شکلی در روایت پردازش میکند که مخاطب تا انتها دائم در حال کشف کردن است. آیا با این تعریف موافق هستید که فرم در جایی جلوتر از محتوا قرار میگیرد؟
در نمایش «ترس و لرز» من تمام تلاشم بر این بود که فرم مناسبی را برای محتوای متن انتخاب کنم و این فرمی که در نمایش نهایی شده است، به نظرم مناسب ترین فرمی بود که در بهترین حالت ممکن میتوانستم برای این محتوا در نظر داشته باشم. در واقع من باید فرمی را انتخاب میکردم که به باورپذیری محتوا کمک کند. و در مورد بخش دوم سوالتان باید بگویم در این نمایش فرم و محتوا یگدیگر را تکمیل میکنند و در لحظاتی هم جای خالی یکدیگر را پر میکنند. در واقع تمام تلاشم در روزهای تمرین رعایت همین مسئله بود. شاید یک دلیلش این بوده باشد که من مشغول تولید و کارگردانی نمایشی بودهام که نویسنده متن آن خودم بودم و این مساله باعث شد که متن و کارگردان مدام با هم در تعامل باشند.
استفاده از ویدئو پروژکشن جزو مواردی که در کنار محتوا سبب میشود سیال ذهنی در فضای اثر به وجود آید تا باورپذیری محتوا پُر رنگ جلوه کند به شکلی که ترس و اضطراب باتوجه به تشریح تصاویر تاکید بر واگویههای شخصیت داشته باشد. آیا تمهید در راستای ترکیب فرم و محتوا است؟
استفاده از پروژکشن هم در راستای تکمیل و بسط دادن به محتوا بود که با فرم اجرایی همخوانی داشت. با این توضیح که مخاطب باید وارد دنیای سیال شخصیت شده و در آخر هم باید از آن خارج شود. لذا استفاده از پروژکشنی که روی دیوار سیاه تصویرش پخش میشود انتخاب مناسب برای دستیابی به این هدف بود.
نمایش «ترس و لرز» در طراحی صحنه به تئاتر بی چیز تاسی کرده است. آیا این تصمیم بر مبنای تاکید محتوایی است یا آنکه توان بازیگر و مسلط بودنش در بازی رخ داده است؟
طراحی صحنه هم مانند عناصر دیگر اجرا کاملا در راستای محتوای متن شکل گرفت و اساسا از همان ابتدا در مورد طراحی صحنه، مطمئن بودم که چیزی در صحنه وجود ندارد و اگر هم وجود دارد بازیگر قرار نیست به آن کاری داشته باشد. لذا به شدت اصرار داشتم که بازیگر هیچ کاری در صحنه انجام ندهد با این نگاه که همه چیز باید در خدمت فضا سازی قرار داشته باشد. لذا از همان ابتدا تمرینهای این نمایش با بازیگر بر همین اساس شکل گرفت و بازیگر باید آنقدر مسلط بر خود باشد تا بداند در صحنهای که هیچ چیزی در آن وجود ندارد حتی آب هم نباید بنوشد. بنابراین این فضا را برای شخصیت طراحی کردهام تا او بتواند در راستای فضای مدنظر برای اجرا قرار بگیرد.
آمبیانسهای موجود در فضای نمایش به طور عمد نوسانهایی در ریتم به وجود میآورد که نشأت گرفته از موقعیت محور بودن محتوا است در حالی که این مولفه در سایه شخصیت محور بودن قرار دارد. آیا ترکیب سبب نشده است که از بار لحظات دراماتیک اثر کاسته شود؟
این نمایش، نه موقعیت محور و نه شخصیت محور است. بلکه ترکیبی از این دو عنوان است. لذا موقعیت روی شخصیت تاثیر میگذارد و شخصیت را شکل میدهد. در واقع موقعیت، شخصیت را شکل میدهد و شخصیت بر اساس موقعیتی که در آن قرار گرفته، به موقعیت واکنش نشان میدهد. حال این دو مقوله تا انتهای نمایش با یکدیگر دست و پنجه نرم میکنند و در این فرصت است که درام از طریق و تلفیق این دو عنوان شکل میگیرد. یعنی دقیقا جایی که قرار است اتفاقی دراماتیک روایت شود، به وسیله موزیک و آمبیانس، از دراماتیزه شدن آن جلوگیری میشود.
علت آنکه فرم، محتوا و شیوه اجرایی مقداری تحت تاثیر رئالیسم جادویی قرار گرفته بر اساس موقعیتهای نمایشی است و یا کلیت اثر بر این موضوع تاکید داشته است؟
درباره این موضوع باید بگویم که متن در ابتدا این فضا را در خودش داشت و من مسیر متن را پیش گرفتم.
پایان بندی این نمایش با آنکه میتوانست بر اساس تصاویری که بخش شد همان نقطه ابتدایی باشد اما در نهایت پایان بازی را به مخاطب نشان میدهد. ضرورت این برداشت تنها به دلیل باورپذیری بیشتر مخاطب بوده است؟
در واقع آخر نمایش خروج از فضای سیال است. بنابراین از فضای سیال بیرون میآییم و تنها با صحنه خالی مواجه خواهیم شد.
گفتوگو از کیارش وفایی