گپوگفتی با محمدصادق ملک، بازیگر نمایش «تو کجا بودی وقتی اوفلیا خودشو کشت؟»
از بهترین ابزارهای فرهنگسازی، هنر تئاتر است
ایران تئاتر:محمدصادق ملک بیش از دو دهه سابقه حضور در عرصه تئاتر دارد. او فعالیت حرفهای خود را به عنوان بازیگر تئاتر، از سال ۷۳ آغاز کرده و تا کنون در نمایشهای بیشماری با کارگردانهای متعددی اعم از پیشکسوت و تازهکار تجربه همکاری داشته است؛ از استاد بهرام بیضایی و عباس غفاری و علی عابدی و شهره سلطانی گرفته تا سمانه زندینژاد و افسانه صرفهجو و هادی حجازیفر و جابر رمضانی.
ملک جزو بازیگران سختگیر و گزیدهکار تئاتر است و همین ویژگی موجب شده معمولاً کارگردانهای تئاتر با وسواس و احتیاط سراغ این بازیگر بروند اما او این روزها در نمایش «تو کجا بودی وقتی اوفلیا خودشو کشت؟» به مینا میرزاآقا ـ نویسنده و کارگردان نمایش ـ اعتماد کرده و در نقش «نیل»، تنها بازیگر مَردِ نمایش، روی صحنه رفته است. میرزاآقا کارگردان جوانی است که بیشتر تجربههایی در حوزه نویسندگی داشته تا کارگردانی و اکنون با اجرای این نمایش، برای نخستین بار کارگردانی تئاتر را آزموده و باید گفت خوشبختانه از آن سربلند بیرون آمده است. این نمایش، تا نوزدهم شهریورماه، هر شب ساعت 19:30 در عمارت نوفل لوشاتو اجرا میشود. به این بهانه، پای حرفهای محمدصادق ملک، بازیگر خوب و توانمند تئاتر نشستیم.
***
شما را بهعنوان یکی از گزیدهکارترین بازیگران تئاتر میشناسند و شاید همین سختگیری در انتخابها، باعث شده اغلب در نقش و نمایشهای موفق دیده بشوید. معمولاً وقتی میخواهید تئاتر تازهای کار بکنید، چه فاکتورهایی را در نظر میگیرید؟ برای شما، متن مهمتر است یا سواد و سابقه کارگردان؟
پیش از همه، متن و اگر متن وجود نداشته باشد، ایده مهم است که بعضی از ایدهها، خودشان ایدههای قابلرشدیاند.گاهی هم میتوان حول آن ایده فضاهای جذابی ساخت. بنابراین ما سعی میکنیم تجربهاش بکنیم اما پنج سالی هست که فاکتور اقتصادی هم کمی اهمیت پیدا کرده، یعنی میشود گفت تا سال 92، بیست سال از سابقه کاری من مجانی برگزار شده!
منظورتان دقیقاً چیست؟ یعنی دستمزد واقعیتان را نمیگرفتید؟
بله، در واقع مرکز هنرهای نمایشی، قراردادی داشت که بعداً قرارداد شکل تیپ شد. ما اصلاً به آن چیزها فکر نمیکردیم. این فرهنگ این وجود داشت که به جای ما فکر بکنند. ما هم خیلی ناراضی نبودیم.گرچه پولی نبود و عملاً مجانی کار میکردیم، ولی حداقل مسوولیت آن با خودمان نبود.کسانی بودند که برای ما فکر میکردند اقتصاد ما چهطور باشد اما از آغاز دهه نود، مساله اقتصادی برای ما فاجعهتر شد و دیدیم دیگر زورمان به عرصه زندگی نمیرسد. علاوه بر این، ناگهان افسار تئاتر هم افتاد روی دوش خودش و تئاتر خصوصیِ از جانگسیخته و بیدر و پیکر. حالا پس از آن، داریم به چیزهای دیگری هم فکر میکنیم.گرچه در تئاتر امروز هم دستمزد کامل محقق نشده، به جز استثناهایی که با فرهنگ سوپراستاری وارد فضای کار شدند. میگویم تئاتر خصوصی افسارگسیخته که آن ماجرا پذیرفته بشود. ما سعی میکنیم میانه را بگیریم؛ چیزی که حداقل زندگی ما را تامین بکند و از تجربههای جدیدی که دوست داریم هم بهرهمند بشویم.
برای بازی در نمایش «تو کجا بودی وقتی اوفلیا خودش را کشت؟»، چهطور با خانم میرزاآقا آشنا و دعوت به کار شدید؟
ابتدا قرار نبود من در این کار بازی بکنم. خانم مینا میرزاآقا و خانم نسیم عرفانی از شاگردان آقای فرهاد مهندسپور هستند. نسیم عرفانی را خیلی وقت است میشناسم و به استعدادش در زمینه تئاتر خیلی ایمان دارم. خودم تشویقش کردم به کلاسها و ورکشاپهای مختلف اساتیدی مثل آقایان محمد چرمشیر، مهندسپور و جلال تهرانی برود. هر کجا هم تاکنون رفته، خوشبختانه اتفاقهای خوبی برایش افتاده. ایشان در کلاس آقای مهندسپور با خانم میرزاآقا دوست شدند و همان وقتها به آنها پیشنهاد دادم گروه بشوید و شروع به کار بکنید. فکر میکنم نزدیک یک سال این نمایش را تمرین کرده بودند و من دو ماهونیم پیش از شروع اجراها، به جای دوستی که در گروه به عنوان مشاور کارگردان کمک میکرد و نتوانست به دلایلی ادامه بدهد، آمدم.کارگردان و بازیگران از من نظر خواستند. متن را خواندم و اجازه خواستم یک جلسه بیایم سر تمرین و مشاورههایی بدهم.
نظرتان درباره متنی که خواندید چه بود؟
متن را که خواندم، دیدم متن خوبی است و واقعاً قابلیت اجراشدن دارد. من ابتدا شرح برنامههایم را گفتم که مفصل است و اگر بتوانیم با هم هماهنگ بکنیم، میآیم و این کار را انجام میدهم. تا پایان تمرینها هم سعی کردم با گروه خیلی هماهنگ باشم. البته منظورم از خیلی، برای من که گزیدهکارم، خیلی بود. وگرنه این زندگی عادی خیلیها در فضای تئاتر ماست. حتی در سالهای پیش، بازیگری داشتیم که در روز سه یا چهار اجرا داشت اما من تا الان بیشتر از روزی یک اجرا نداشتم.گرچه شاید قبل یا بعد از آن تمرین داشته باشم. آنچه ما آموختهییم و از پس آن برآمدیم، اینطور است که یک اجرا تمام و اجرای بعدی شروع بشود یا نهایت دو سه روز با هم تداخل داشته باشند.
بازی در قالب کدام شخصیت بر عهده شماست و او چه ویژگیهایی دارد؟ چه ترفند و تحلیلهایی برای ساخت آن داشتید؟
تنها کاراکتر مرد نمایش،«نیل» است که به نوعی نقش مکمل محسوب میشود. اگر بخواهیم از منظر سینمایی مطرح بکنیم، وقتی به نمایشنامه نگاه میکنید، او یکی از نقشهای اصلی ماجراست که با حضور همه اعضا،کُنش دارد. در مورد اینکه من چگونه به کاراکتر رسیدم یا نرسیدیم، باید بگویم خب ابتدا عناصر نمایش شکل میگیرد. ما یکسری چیزها را میدانیم که در متن کنسههایی وجود دارد. مثلاً نیل بازیگر تئاتر یا آدم ویژه و خونسردی است و این چیزها، ولی آنچه خودم دنبالش میگشتم و تا روزهای پایانی تمرین به آن نپرداخته بودم، چیز دیگری بود. با توجه به شناختی که من از خودم دارم، همیشه فکر میکنم زمان دارم. در کارنامه کاریام نمایشی بوده که ظرف سه روز وارد اجرای جدی شدم. مثل «ملاقات بانوی سالخورده» دورنمات که من سه روز تمرین کردم و وارد اجرا شدم و اجرای موفقی هم بود، ولی اینجا کمی مدیریت انرژی میکردم تا جایی که لازم است اولویتهای دیگر را اجرا بکنم. مانند پرداختن به ایدهها، فضا و سپس در تمرینهای نهایی رفتم سراغ جزییات بازی و کاراکتر و آن چیزی که بیش از هر چیزی اجرا به آن وابسته است، یعنی فضایی که باید به دست بیاید، نه توانایی بازیگر.
اما اگر بازیگر توانایی کافی نداشته باشد، نمیتواند فضای نمایش را بسازد.
قطعاً ... اگر بازیگر تواناییهای خاصی داشته باشد، به ساختن فضا کمک میکند اما در شکل عمومی چون ما دو بازیگر نوجوان داریم که تجربه عمومی صحنهایشان کم هست، تلاشمان اینست با اتود و پیشنهادهای مختلف، فضای لازم را بسازیم. برای مثال، هر صحنه را چند مدل اتود میزنیم، یا به چفت و بستهای آن فکر میکنیم که چه چیزی،کدام فضا را برای ما میسازد. بیشترین تاکیدمان روی ساخت فضا بود و بعد جزییات دیگری که بازیگران احتمالاً برای تزیینات کار لازم دارند.
شما سابقه طولانی در بازیگری دارید و با کارگردانهای مطرح و مهمی کار کردهاید. بازیگری مثل شما، چهطور به کارگردان جوانی،که نخستین تجربه کارگردانیاش را انجام میدهد، برای بازی اعتماد میکند؟ در جریان تمرینها، چه تعاملی بین شما و خانم میرزاآقا شکل میگرفت تا به مشکل برنخورید؟
آنچه در سابقه خودم خیلی دوست دارم، این است که ما معمولاً کارگاهی کار کردهایم. البته استثنائاتی هم وجود داشته اما من از روزی که تئاتر را شروع کردم، آن را کاملاً یک حرکت گروهی دیدم. هرگز تفکیک اینکه کارگردان فلانکار را میکند و بازیگر فلانکار را، برای من به شکل جدی معنا پیدا نکرده، مگر در استثنایی که آن هم کار آقای بهرام بیضایی، نمایش «مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین»، بود و با این هدف که ببینم آقای بیضایی چه کار میکند، سروقت آن رفتم. من آنجا پیشنهاددهنده نبودم، ولی در چند جلسه آغاز تمرینها، متوجه شدم روش و ساز و کار ایشان به چه شکل است و اندیشه آقای بیضایی در کارگردانی به چه صورت. بعد دوباره به شکلی که آن کار میپسندید، شروع کردم به پیشنهاددادن و آن تعامل لازم اتفاق افتاد، ولی در سایر موارد، معمولاً هم در مورد متن پیشنهادهایی دارم، هم راجع به کارگردانی و بازیگردانی. هرچند که این ربطی به سابقه کاریام ندارد. ویژگی کاراکتر من و طوری است که ما تئاتر را یاد گرفتیم. ما بیشتر با کارگاههای تئاتر بازیگر شدیم. دانشگاه هم رفتهام اما بار عمده ماجرا، شکل تعاملی آن بوده. مهم اینست چه ایدهای را مطرح میکنید که آیا آن ایده،کار را جلو میبرد یا نه. این روش سخت و پرسوءاستفادهای است، چون بسیاری از آدمها ایدههای شما را به نام خودشان میزنند و طراح و کارگردان میشوند! بعد به شما میگویند چه طراحیای کردی؟ بنابراین من سعی کردم روی این عناوین دقت بکنم یا با آدمهایی کار نمیکنم که چنین صداقتی در آنها وجود ندارد که بگویند در این کار همه با هم پیش رفتیم و اینطور نبوده که من طرحی داشته باشم و این اتفاق بیفتد یا حداقل طرف بگوید یک ایده کلی داشتم. بنابراین در همکاریهایمان ملاک اینست که من نمیتوانم صرفاً بازیگری باشم که بگویند این کار را انجام بده و من عین آن را انجام بدهم. در موقعیتهایی این روش را هم تجربه کردم که بیشتر در حوزه کارهای تصویر بوده، یعنی اجازه دادهام اگر کارگردان ایدهیی دارد، ایدههایش را توضیح بدهد و بر اساس آن ایدهها پیش برویم و وقتی متوجه شدیم جایی خلأیی وجود دارد، آن وقت سعی میکنم ایده بدهم اما در مابقی جاها از زمانی که وارد میشوم، ذهنم اجازه نمیدهد ساکت بنشینم.
در پایان اگر نکته ناگفتهیی هست، بفرمایید.
دوست دارم این نکته را حتماً بگویم که شرایط اجتماعی ما، شرایط ملتهب و تبدار و آبستن اتفاقاتی است که نمیدانیم چیست. حدسهایی میزنیم، پیشبینیهایی میکنیم، ولی در هر صورت الان شرایط عادی نیست و در این شرایط برخی آدمها میپرسند «چرا تئاتر کار میکنید یا چرا این مدل تئاتر را کار میکنید؟! چرا سمت کارهای نشاطبخش،کمدی یا شبیه آن نمیروید؟!» مساله اینست که ما تئاتر را به عنوان مُسکّن کار نمیکنیم. تئاتر را در قالب چیزی که پیام اجتماعی دارد هم کار نمیکنیم. ما تئاتر کار میکنیم، چون یکی از بهترین ابزارهای فرهنگسازی، هنر تئاتر است. اتفاقاً باید الان کار کرد و روی ایدههای شخصیمان کار بکنیم. شاید همین ایدههای شخصی، تلنگر کوچکی به جماعت کوچکی بزند و آنها ببیند یک عده ایستادند و بابت ایدههای خودشان کار و تلاش میکنند. ما همه پی ضرر را به تنمان مالیدهایم. جزو قشری نیستیم که دلار ذخیره کرده یا جایی پولی داشته باشیم یا خانه اضافهای خریده باشیم. عموماً همه گرفتار روزمرگیهامان هستیم. استیجاری زندگی میکنیم. سرمایه نداریم تا تبدیل به دلار، طلا یا هر چیز دیگر بکنیم. سرمایه ما،کار ماست. باید فرهنگسازی بکنیم. مساله اینست که به عنوان یک آدم در دل شرایط بحرانی به خودمان میپردازیم و تلاش میکنیم کمی بهتر فکر بکنیم.کمی امید واقعی تولید بکنیم، نه شعارهای سیاسی. مادامی که ایده داریم و میتوانیم ایدهمان را به هر نسبت کیفی عمل بیاوریم، ما زندهایم. آب هست، برق نیست. نان هست، دلار رفته بالا. مادامی که سالم فکر بکنیم، داریم زندگی میکنیم. به محض اینکه ما هم تبدار حادثه بشویم، حادثه بر ما هم اتفاق میافتد. امیدوارم کاری که میکنیم، فرداهای روشنتری داشته باشد یا حداقل پس از هر اتفاقی که میافتد، خیالمان راحت باشد به سهم خودمان برای سالمبودن تلاش کردیم.
گفت و گو: احمدرضا حجارزاده