گفتوگوی ایران تئاتر با غلامرضا عربی کارگردان نمایش «شاباش خوان»
رویاها صادقانه ترین اتفاقهای زندگی بشر هستند
ایران تئاتر: خیال یکی از عناصری است که میتواند آدمی را سرذوق آورد و امیدواری را در ذهن و جانش قوت بخشد. حال این کنش قانونمند در حالی که واقعیت را با خود همراه کرده شرایطی را ایجاد میکند که آدمی با تخیل خود در لحظاتی که دوست دارد شناور شود. لذا این رویکرد دراماتیک یکی از جاذبههایی است که در آثار نمایشی بسیار مورد توجه مخاطبها قرار میگیرد.
غلامرضا عربی از جمله هنرمندان تئاتر است که تلاش کرده با آموختههای خود به شکلی موثر در جهان نمایش حضور داشته باشد. او در زمینههای مختلف این عرصه چون بازیگری، نویسندگی، کارگردانی و طراحی صحنه تجربه کسب کرده است. این نویسنده در عالم بازیگری بعنوان نقش خوان در نمایشهایی چون «شهادت پیوتراهه»، «همه دزدها که دزد نیستند»، «خاصیت سکوت» و در روی صحنه در مقام بازیگر در آثاری چون «بازگشت»، «جنگل پرماجرا»، «شکوفههای کویر»، «آرش چگونه آرش شد»، «خرمشیر»، مجموعه تلویزیونی «ایوب پیامبر» و... حضور داشته و نمایشهای «عشق دریا»، «درنای شب»، «محاق»، «مسافران»، «سلاح سرد»، «بداهه گویی آلما»، «در خیابانهای سرد شب»، «در حضور باد»، «فصل بهار نارنج»، «شاباش خوان» و... را کارگردانی کرده است. همچنین عربی نمایشنامه «عشق دریا» را به نگارش در آورده است. این کارگردان در راستای فعالیت خود در زمینه طراحی صحنه و ساخت دکور نیز در آثاری مانند «در اعماق»، «تماشاچی محکوم به اعدام»، «خرمشیر»، «گم و گور»، «داروک و گربه»، «آدمکش» و... حضور داشته است. این طراح نیز در مدت زمان حضور خود در تئاتر جوایزی متعددی را از جشنوارههای گوناگون و در زمینههای مختلف چون بازیگری، کارگردانی، طراحی صحنه و لباس کسب کرده است. حال به بهانه اجرای نمایش «شاباش خوان» با وی گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید.
علت آنکه نمایش «شاباش خوان» در جهانی غیرواقعی شکل گرفته چیست؟ آیا این تصمیم بر مبنای شاخصهای متن است یا دیدگاه کارگردانی؟
جهان نمایشنامه «شاباش خوان» جهانی غیر واقعی نیست، بلکه ستاره، آسمان، دریا، پرنده، ماهی و تمام آدمهای نمایشنامه واقعی هستند و در جهان بیرونی ما حضور دارند و ما اغلب با تمام این عناصر در حال زندگی کردن هستیم. در واقع با آنها گفتوگو میکنیم تا جایی که آنها را معمولیترین اتفاقهای زندگی خود میدانیم. اما باید اشاره داشت که به تصویر کشیدن این جهان و این دنیای معمولی ما را وارد رویایی میکند که به نظر غیرمعمولی و یا به قول شما غیرواقعی است. من معتقد هستم رویاها صادقانه ترین اتفاقهای زندگی بشر هستند و حال چه چیزی میتواند واقعیتر از رویاهایی باشد که حتی اگر در دنیای حقیقت حضور نداشته باشند لذت اندیشیدن به آنها در کام آدمها میماند. لذا این خیال انگیز بودن شاخصها و نشانههای نمایشنامه است که فضایی واقعی ایجاد میکند تا اندازهای که مخاطب به راحتی به آن ورود میکند.
آیا ثمره این طراحی به دلیل گسترده شدن جهان متن و تناسب آن با ساختار اصلی ترتیب داده شده و یا شیوه اجرایی این قابلیت را طلب میکند؟
درباره این موضوع باید بگویم به طور حتم طراحیهای نمایش برمبنای نشانههای موجود در نمایشنامه شکل گرفته است. نمایشنامه مملو از نشانههای لطیف است که مصداق از کوزه همان برون تراود که در او ست را دارد. آنچه در نمایش «شاباش خوان» نمود بیشتری دارد و از سوی گروه کارگردانی و به طور خاص طراح صحنه و لباس نمایش، جواد مرآتی مورد توجه است رسیدن به تعریفی تصویری از نشانههای نمایشنامه برای سهولت درک مخاطب است. زمانی که نمایش تلاش میکند تعریف دقیقی از این نشانههای لطیف و رابطهای این نشانهها داشته باشد که در مجالی بتواند به نقطه خیال نزدیک شود، خیالی که پر از معنا است. خیالی که تصاویری میسازد مالامال از رنگ، حرکت و ارتباطهای فرازمینی را تعریف میدهد.
یکی از قابلیتهای اثر آن است که فرم و محتوا هم راستای یکدیگر پیش میروند که جهت پیشبرد ماجرا و خلق موقعیت موثر هستند. آیا این مزیت را میتوان یکی از عناصر تعیین کننده تلقی کرد؟
انتخاب فرم اجرا به موارد زیادی بازمیگردد، مواردی چون در اختیار داشتن ابزار لازم و کیفیت ابزارهای موجود، مکان اجرا و چگونگی رسیده به فوق هدف نهایی و بسیاری از موارد نسبی دیگر. لذا باید اشاره داشت این موارد در مجموع موجب انتخاب فرمهای اجرایی میشوند که این اثر هم از این قاعده مستثنی نیست. «شاباش خوان» خواستگاهی دارد که این خواستگاه ارتباط عمیقی با معنا برقرار کرده است. نمایشنامه را محمد چرمشیر در فضایی نوشته است که این فضا مملو از ذرات معلق اندیشه است. در واقع محمد چرمشیر نهایت احترام را در این نمایشنامه برای کارگردان و گروه اجرایی قائل است. لذا این نمایشنامه حتی یک خط توضیحات صحنه ندارد و این یعنی همان فضای خیال انگیز، یعنی انتخاب مناسبترین فرم اجرایی به تناسب برداشت هر کارگردان برای این اثر، یعنی هرکسی از ظن خود شد یار من.
لحن و شیوه بیان شخصیتهادر فضاسازی جزو لازمههایی است که مخاطب را ترغیب میکند با جهان نمایش پیش برود وحتی در مواقعی خود را جزیی از آن بداند. تصور میکنید وجود این اتفاق چه کارکردی در باورپذیری دارد؟
در نمایشنامه «شاباش خوان» سیزده شخصیت وجود دارد که هر کدام از این شخصیتها شناسههای خاص خود را دارند. هر شناسهای رنگی و هر رنگی فرم خاص خود را مطالبه میکند. دنیای نمایش تا جایی پیش میرود که یکی از شخصیتهای مرد تبدیل به نشانه میشود و این نشانه بدون حضور فیزیکی در تمام دنیای اثر مستتر است. لذا در این نمایش هیچ دو شخصیتی رنگ مشترک ندارند، در واقع جهان، جهان رنگین کمان است که لحنها نیز جزئی از این رنگین کمان هستند. حال باید اشاره داشت صداها و موسیقی در پیشبرد این هدف کمک کننده است. بنابراین لحنهای متفاوت و رنگارنگ تبدیل به انرژی میشوند، انرژیهایی که تا اعماق وجود مخاطب حرکت کرده و او را با خود همراه میکنند.
شخصیت محور بودن نمایش تا چه اندازه کمک کرده است که جهان متن و دادههای آن به لزوم تعیین هدف اثر نزدیک شود؟ آیا این تمهید همان کارکرد دراماتیک نامیده میشود؟
اساسا رفتار شخصیتهای نمایشنامه نسبت به یکدیگر در نهایت به شکلگیری آن چیزی انجام میپذیرد که بنده از آن بعنوان فوق هدف یاد میکنم. در شیوه اجرایی نمایش هم این گونه است، دنیای نمایش در فرم به آن شکلی طراحی و اجرا میشود که در دوران جهان معنای خود و بعد از گذراز پیچیدگیهای رفتاری، گفتاری و فرماتیک تلاش در ارائه تصویری دارد که به این فوق هدف نزدیک باشد. حال در این اتفاق است که تمام شخصیتها تبدیل به شخصیتی محوری میشوند. با این توضیح که بنابر تعریف چنین اتفاقی تاثیرشان همیشه وجود دارد و در تمام لحظات نمایش حضور دارند که این موضوع تعریفی از قصه کائنات است. تمام ذراتی که همیشه حضور دارند و انسان دائم از بودن آنها بهره میبرد. حتی اگر آنها را در موقعیتهای دراماتیک زندگی خود نبیند و احساس نکند. در «شاباش خوان» تمام شخصیتها محور هستند، همه آنها موقعیت دراماتیک ایجاد میکنند و هیچ کدام ابتر نیستند. حال با نگاهی موازی باید گفت این شخصیتها شروع میشوند، تعریف میشوند و پایان میپذیرند.
شخصیت پردازی این اثر باتوجه به چه نکاتی طراحی شده است؟ حواس پنج گانه چه مقدار در این موضوع تاثیر داشته است؟
در شخصیت پردازی این نمایش شاید در برخی موارد متفاوت از نمایشنامه عمل شده باشد. زیرا خصوصیات بازیگران نمایش ایجاب میکند که تعریفها تا حدودی تغییر کنند. لذا در پارهای از موارد این شخصیتهای اجرایی بودند که به بازیگرها نزدیک شدهاند. یعنی خصوصیتهایی از بازیگران در شخصیتها حلول میکند و به یک نقطه اتصال و یک اشتراک احساس میرسند. حال باید یادآور شوم طراحی و اجرای این اثر بر مبنای حس لامسه و اصوات پایه گذاری شده است.
آیا این تصمیم شامل میزانسنهایی که در نظر گرفتهاید هم میشود؟
با توجه به شرایط خاص بازیگران، این نمایش نوع طراحی میزانسن، مستلزم وجود طراحیهای صحنهای بود که بتوان به راحتی و بدون کمترین کدهای اشتباه، بازیگر را به سوی بهترین اتفاق ممکن راهنمایی کرد. در واقع میزانسنهایی که در نظر گرفتهایم با آزمون و خطاهای فراوان به دست آمدهاند که به نظر اتفاقهای خوبی هستند.
بازیگران این نمایش از بازیگران روشندل هستند که با هدایت شما و متن به خوبی بنابر دادهها از خود واکنش نشان میدهند. علت انتخاب این بازیگران چه بوده است؟
هر چه تلاش کردم که درباره نابینایی بازیگران چیزی نگویم میسر نشد. حال باید بگویم برخلاف آنچه ما تصور تصور میکنیم، دنیای نابینایان دنیای تاریکی نیست بلکه دنیای تصویرهای بکر و نابی است که حتی از خیال بیرون است. جهان تصویری نابینایان پر از رنگ است و فرمهایی که اگر قرار باشد آنها را روی بوم نقاشی بکشند خیال انگیزترین تابلوهای نقاشی دنیا شکل میگیرند. حال باتوجه به وجود نمایشنامهای که سراسر رنگ است حضور نقاشهایی با چنین خصوصیات الزامی است.
آیا در این انتخاب صرفا توانایی این بازیگران را مدنظر داشتهاید و یا این تصمیم ادغام توانایی فردی آنها و تابوشکنی در دنیای تئاتر است؟
باید بگویم هر دو موضوع را مدنظر داشتهام. شکستن تابوها و ساختن ساختارهای جدید لذت خلق کردن را دو چندان میکند. هنر زمانی شکل میگیرد که هنرمند فارغ از هر گونه ایسم و بندی تلاش میکند به ساده ترین شکل ممکن با مخاطب خود به گفتوگو بنشیند. حال ویران کردن برخی سازههایی که رسیدن به هدف را طولانی میکند و ساختن سازهای که نزدیکتر و سادهتر و مخاطب را در رسیدن به نقطه همذات پنداری کمک میرساند همیشه لذت بخش است. شعار تئاتر برای همه، یعنی تئاتر را همه ببینند؟ تئاتر را همه بازی کنند؟ و یا تئاتر در همه جا حضور داشته باشد؟ به طور حتم مجموع تمام این موارد، یعنی تئاتر برای همه. لذا حضور بازیگران مستعدی که عضوی از تئاتر برای همه هستند به تحقق این شعار کمک میکند. توانایی امری نسبی است، من بعنوان یک انسان توانایی بلند کردن وزنهای دویست کیلوگرمی را ندارم که این از ناتوانی من نیست. بلکه این مسئله برگرفته از تعریفی است که جزو تواناییهای من نیست. زیرا من یک وزنهبردار المپیک نیستم و تواناییهایم در جای دیگری تعریف میشوند. بنابراین یک فرد نابینا، یک انسان ناتوان نیست، او در مقابل تواناییهایی دارد که محدوده آنها مشخص است که انتخاب این بازیگران هم از این قاعده پیروی میکند.
حال باتوجه به این موضوع آیا مساعدتهایی از شوی نهادهای مربوطه برای روی صحنه آوردن این نمایش شده است؟
این گروه چهار سال است که بدون داشتن حامی و یا اسپانسر خاصی مشغول به فعالیت است و تمامی هزینههای این گروه به شکل شخصی پرداخت میشود. حال باید اشاره داشته باشم زمان اجراهای عموم این گروه در سالنهای دولتی البته که کمک هزینهای که به تمام گروههای تئاتری پرداخت شده به این گروه هم پرداخت میشود و چه بسا کمتر. لذا با توجه به اینکه هزینههای این گروه چندین برابر هزینههای سایر گروههای دیگر است و مدت زمان تمرینها به مراتب بیشتر. به طور مثال نمایش «شاباش خوان» پس از گذشت یازده ماه تمرین مستتر آماده اجرا شد. حال شما تصور کنید کمک هزینهای که این گروه نیاز دارد تا بتواند به فعالیت خود ادامه دهد چندین برابر گروهی است که در مدت زمان یک ماه برای تمرینهای خود زمان صرف میکنند.
کمبودهایی که در پرورش این بازیگران و هم نوعان آنها که رو به فعالیت در فرهنگ و هنر آوردهاند چیست؟ آیا ساختار فرهنگی و هنری ما آسیب شناسی نشده و یا حس اطمینان وجود ندارد؟
تمامی امکانات سخت افزاری و نرم افزاری این شهر متناسب با زندگی و فعالیت افرادی که دچار عارضههای جسمانی هستند نیست، فرهنگ و هنر که جای خود دارد. هنر جایگاه خوبی برای حضور چنین افرادی است، به هر حال زندگی در شهری که مملو از نقص برای شهروندانی که از سلامت جسمانی برخوردار هستند هم سخت است چه برسد به گروهی که دچار مشکلهای جسمانی هستند. لذا حداقل وجود مکانهایی با مشخصات خاص برای چنین افرادی که بتوانند به فعالیتهای اجتماعی و هنری خود بپردازند به دلیل آنکه خود را برای جامعه مفید فایده بدانند ضروری به نظر میرسد.
آیا تاسیس موسسههای فرهنگی هنری برای آموزش استعداد چنین افرادی میتواند برای شکوفایی آنها موثر باشد؟
بله. به طور حتم تاسیس و راه اندازی چنین موسسههایی فضای ذهنی و روانی چنین شهروندانی را ارتقا داده و موجب شادابی این افراد در بستر یک جامعه مدنی را فراهم میکند. در واقع افراد دچار عارضههای جسمانی معمولا خود را جدا شده از جامعه تصور میکنند، زیرا رفتار دیگر شهروندان جامعه با آنها چنین بازخوردهایی را در ذهنشان شکل میدهد. بنابراین وجود چنین موسسههایی احساس حضور در جامعه را در ذهن این شهروندان تقویت میکند و در نتیجه این جامعه به شکل پویاتر به زندگی ادامه خواهد داد.
راهکارتان بعنوان فردی که چند سال است با این نوع بازیگران تجربه همکاری دارید به مسئولان و هنرمندان چیست؟
جامعه نابینایان یکی از مظلومترین و محرومترینهای این روزگارها است. یک فرد نابینا هیچگاه بینایی خودش را انتخاب نمیکند، حال این اتفاق ممکن است برای هر شخص دیگری هم رخ بدهد. اول اینکه بسترسازی مناسب برای زندگی و حضور نابینایان در جامعه از الزامهای یک جامعه متمدن و متفکر است. چگونگی این امکانات را میتوان با مشورت با افراد این جامعه ترسیم کرد. اما آنچه نیاز ضروری است پذیرفتن نابینایان بعنوان شهروندانی است که دارای حق و حقوق مسلم مدنی و اجتماعی هستند. یک نابینا شغل مناسب خود را طلب میکند، یک نابینا شرایط ازدواج خاص خود را دارد و البته این اشخاص نیاز به امکاناتی دارند تا وابستگی خود به جامعه را به حداقل برسانند. با گفتگو با جامعه نابینایان میتوان پیشنهادهای خوبی از آنها گرفت و در راستای حل مشکلات آنها قدم برداشت. در واقع این کاری است که ما در نمایش «شاباش خوان» انجام دادهایم.
گفتوگو از کیارش وفایی