در حال بارگذاری ...
گفت‌وگوی ایران تئاتر با حسین محب اهری به بهانه زادروز هنرمند

در یک روز تابستانی بود که دریافتم بازیگر شده‌ام

حسین محب اهری بازیگر پیشکسوت تئاتر، تلویزیون و سینما در آستانه ۶۸ سالگی میهمان ایران تئاتر شد و از افت و خیزهای مسیر بازیگری و فعالیت‌های حرفه‌ای‌اش گفت.

حسین محب اهری زاده 28 مهر 1330 ، با کارنامه ای پربار از نقش آفرینی‌های پرشمار و به یادماندنی چهره ای آشنا برای چند نسل از ایرانی‌ها است. بیش از چهار دهه بازیگری این هنرمند در تئاتر، تلویزیون و سینما بدون شک از مسیری می‌گذرد که حاصل تلاش‌ها و مرارت‌ها، و البته خاطرات گفته و ناگفته بسیاری است که آموزنده، شنیدنی و قابل تأمل خواهد بود. حسین محب اهری در آستانه ورود به 68 سالگی و همچنان که با بیماری سال‌های اخیرش دست و پنجه نرم می‌کند، چند روز پیش از سالروز تولدش میهمان ایران تئاتر شد و فرصتی به دست داد تا در حضورش بخشی از کارنامه افتخار آمیز فعالیت‌های هنری او را ورق بزنیم.گفت‌وگو با این هنرمند را در ادامه می‌خوانید.

 

اگر بخواهیم یک نقطه شروع برای فعالیت‌های هنری شما در نظر بگیریم، در چه مقطعی از زندگی‌تان این اتفاق می‌افتد؟

من مثل هر جوان دیگری دنبال این بودم که چه کاری را باید در پیش بگیرم؛ اینکه به چه کاری علاقه دارم و چه کاری از دستم برمی آید و چه کاری می‌تواند زندگی‌ام را تأمین کند. این بود که شغل‌های زیادی را امتحان کردم؛ از روزنامه انداختن درب خانه‌ها تا لوله کشی و سیم کشی. وقتی هنوز محصل دبیرستان بودم تابستان‌ها سراغ این جور کارها می‌رفتم تا اینکه رسیدم به کار در عکاسی. البته نه عکاسی هنری بلکه کار در آتلیه عکاسی که آن زمان خیلی برو بیا هم داشت. آنجا متوجه شدم که علاقه اما به عکاسی بیشتر از بقیه کارهایی بود که امتحان کردم. این وضعیت تا سال 52 ادامه داشت. در آن سال استادی داشتیم به نام جاهد که یک روز به ما گفت می‌خواهد برای دیدن نمایش برود و هر کدام از ما که دوست دارد نمایش ببیند می‌تواند همراهش باشد. قبل از این پیش آمده بود که با اقوام و آشناهای مان که از شهرستان به تهران می‌آمدند به دیدن تئاترهای لاله زار می‌رفتیم. آن نمایش‌ها برایم خیلی جذابیت داشت ولی تئاتر خالصی نبود؛ چرا که در بین نمایش برنامه‌های آتراکسیون و شعبده بازی و این‌ها هم اجرا می‌شد، بیشتر برایم جنبه سرگرم کننده داشت. اما وقتی با آقای جاهد به دیدن نمایش « معلم من، پای من» نوشتۀ پیتر هانتکه و به کارگردانی آربی آوانسیان نشستم  که در کارگاه نمایش روی صحنه رفته بود، یک مرتبه انگار گم شده‌ای را که سال‌ها  دنبالش می‌گشتم پیدا کردم. یعنی احساس کردم که اینجا، جایی است که من احساس خوبی دارم و جایی است که می‌خواهم در آن کار کنم. این علاقه گذرا نبود، چرا که  از آن پس من دیگر مشتری ثابت کارگاه نمایش شده بودم و هر نمایشی را که در آنجا اجرا می‌شد را بارها و بارها می‌دیدم. اینجا بود که متوجه شدم شغل آینده‌ام به این صحنه وابسته است و متوجه شدم بازیگری آن چیزی است که دوست دارم انجام دهم. از آن موقع بود که به طور جدی و ابتدا با دیدن نمایش‌ها این علاقه را دنبال کردم و هر نمایشی را که روی صحنه می‌آمد می‌رفتم و می‌دیدم. آرام آرام با گروه‌های نمایش هم آشنا می‌شدم تا اینکه متوجه شدم گروه آربی آوانسیان که با عنوان « گروه بازیگران شهر» فعالیت می‌کرد، قصد دارند کارگاه نمایش را ترک کنند و تجربۀ های خود را به علاقه مندان این رشته منتقل کنند. فراخوانی دادند که در روزنامه چاپ شد و من هم با خوشحالی در این دوره آموزشی ثبت نام کردم. اتفاقاً بعضی از دوستان و همکاران امروزم را برای اولین بار در این دوره بود که ملاقات کردم؛ از جمله آزیتا حاجیان، علیرضا خمسه، مرتضی ضرابی. این دوره شش ماهه و خیلی فشرده بود و من برای اینکه به این کلاس‌ها برسم حتی در مدرسه  یک روز در میان حاضر می‌شدم؛ چرا که تئاتر برایم اهمیت حیاتی پیدا کرده بود. این نقطه شروع من در تئاتر بود.

 

از این دوره و البته « گروه بازیگران شهر»  بیشتر بگویید. چه هنرمندان دیگری در این دوره از فعالیت گروه شرکت داشتند و آربی آوانسیان همچنان سرپرستی گروه را بر عهده داشت؟

بله آقای آوانسیان سرپرستی گروه را بر عهده داشت. از دیگر هنرمندانی که در این گروه فعالیت داشتند هم می‌توانم به فردوس کاویانی، سیاوش طهمورث، صدرالدین زاهد، سوسن تسلیمی، فریدون یوسفی، جمیله ندایی، فریده سپاه منصور اشاره کنم که در این دوره انتقال تجربه به هنرآموزان مشارکت داشتند. شش ماه دوره بسیار جدی و فشرده زیر نظر یک گروه بسیار درخشان که در اوج آونگاردیسم در تئاتر ایران بودند برای من تجربه ای بسیار شگفت انگیز بود؛ کار کردن با هنرمندانی که همه نام آشنا و از نخبگان تئاتر آن دوره بودند. از آن به بعد بود که کار جدی در تئاتر را شروع کردم.

 

این دوره مشخصاً در چه سالی برگزار شد؟

در سال 1353؛ یعنی 44 سال پیش.

 

با توجه به اینکه آربی آوانسیان و گروهش تئاتر پیشرو را دنبال می‌کرد، آیا علاقه شخصی شما هم به فعالیت در چنین مسیری بود؟

بله، به تئاتر تجربی و در حقیقت به تئاتری که شکل‌ها و مضامین نوین را دنبال می‌کند علاقه مند بودم. آن موقع سه گروه در کارگاه نمایش فعالیت داشتند. یکی از این‌ها گروه آقای اسماعیل خلج بود با نام « گروه تئاتر کوچه» که هنرمندانی چون زنده یاد رضا ژیان، رضا رویگری، اکبر رحمتی، شهناز صاحبی و شریف توزیع از بازیگران این گروه بودند. گروه دیگر همانطور که اشاره کردم « گروه بازیگران شهر»  بود که بعدها از کارگاه نمایش کوچ کردند و به تئاتر شهر آمدند و دیگر « گروه تئاتر اهرمن» بود که کارگردانش آقای آشور بانیپال بابلا ابراهیم بود و مهوش افشار، میترا قمصری، اسماعیل پوررضا، محمود کریم پور و اگر اشتباه نکنم عزیز چیتائی هم بازیگران این گروه را تشکیل می‌دادند. من فعالیتم را با همین گروه شروع کردم که بعدها هنرمندانی چون آتیلا پسیانی و مرتضی ضرابی هم به آن پیوستند.

 

فرصت اولین تجربه جدی بازیگری روی صحنه چه موقع دست داد؟

دری به تخته خورد و اولین کار اجرا را با « گروه تئاتر پیاده» به کارگردانی داریوش فرهنگ تجربه کردم. این نمایش اجرایی از « آدم آدم است» برتولت برشت بود که در تالار مولوی روی صحنه می‌رفت. خانم سوسن تسلیمی که همسر آقای فرهنگ بود پیشنهاد کرد که از بچه‌های کارگاه نمایش در این اجرا دعوت شود. علیرضا خمسه به دلیل اینکه گرفتار دانشگاه بود نتوانست در نمایش حضور داشته باشد، اما من و چند نفر دیگر از هنرجویان دوره‌های کارگاه نمایش توانستیم اولین تجربه بازی را در این نمایش تجربه کنیم. شخصاً خیلی از این موقعیت خوشحال بودم چون توانستم در کنار بازیگرانی چون مهدی هاشمی، مرضیه برومند، حسن دادشکر برای اولین بار ایفای نقش کنم. این نمایش تقریباً 45 اجرا داشت که با استقبال و ازدحام علاقه مندان و دانشجویان تئاتر همراه بود، طوری که یک شب شیشه ورودی تالار در اثر ازدحام شکست و فرو ریخت. یادم هست 550 تومان برای بازی در این نمایش دریافت کردم که اولین دستمزدم از کار کردن در تئاتر بود. بعد از این به گروه اهرمن کارگاه نمایش پیوستم و فعالیتم را تا سال 57 یعنی تا مقطع انقلاب در این گروه ادامه دادم.  در سال 55 در نمایشی به اسم « غارت» از همین گروه در کنار آتیلا پسیانی، میترا قمصری، مرتضی ضرابی و مرحوم شاهرخ غیاثی بازی کردم. بعد از آن نمایش « بازی قتل عام» یونسکو را در سالن اصلی تئاتر شهر با گروه اهرمن روی صحنه بردیم، همچنین چند نمایش دیگر مثل « ساعت ششم» که در تخت جمشید شیراز اجرا کردیم. تا سال 57 این همکاری ادامه داشت تا اینکه گروه در این سال منحل شد و بچه‌ها به گروه‌های مختلفی پیوستند.

 

ظاهراً در همین سال‌ها است که همزمان تحصیلتان را در دانشگاه ادامه می‌دهید؟

بله از سال 52 تا 58 همزمان در دانشگاه هم در رشته ادبیات فارسی مشغول به تحصیل بودم؛ در واقع چون در علاقه و تمرکز اصلی‌ام روی تئاتر بود، واحدهای محدودی را برمی داشتم تا به تمرین‌ها و اجراهای تئاتری‌ام برسم  و اینطور شد که دوره تحصیل من در دانشگاه 6 سال طول کشید.

 

از این نقطه تا حالا در چند نمایش نقش‌آفرینی کرده‌اید؟

در 44 سالی که از آن روز می‌گذرد، در حدود 81 نمایش بازی کرده‌ام. اگر تک تک این 81 تجربه را در سه ماه ضرب کنید متوجه می‌شوید که چقدر از این سال‌ها را صرف تئاتر و بازیگری کرده‌ام.

 

بعد از منحل شدن گروه اهرمن است که فرصت حضور در تلویزیون را پیدا کردید؟

بله. از سال‌های 58 و 59 این فرصت فراهم شد. در آن سال‌ها نمایش « اژدها» نوشته یوگنی شوارتز را به کارگردانی صدرالدین زاهد در سالن چهارسو اجرا کردیم که با استقبال بی نظیر تماشاگران روبه رو شد. بعد از آن نمایش بود که به همراه آتیلا پسیانی، فاطمه نقوی، اسماعیل پوررضا و شاهرخ غیاثی و به دعوت مرحوم رسام کارگردان اولین کار تلویزیونی‌ام یعنی « شازده کوچولو» سنت اگزوپری را تجربه کردم. از آنجا بود که راهم به تلویزیون هم باز شد. بعد از این تجربه و تجربه‌های متعدد دیگر از جمله در سریال‌های ابن سینا و سربداران حضور داشتم و حالا مجموعه بازی‌هایم در تلویزیون به بیش از 200 مورد می رسدکه به نظرم آمار جالب توجهی باشد؛ از سریال، تله تئاتر و حتی مجری گری چند برنامه تلویزیونی و حتی نوشتن و کارگردانی چند اثر را هم تجربه کردم.در واقع تمام ساعت‌های روز را یا در تلویزیون مشغول بودم یا در حال تمرین و اجرای نمایش‌ها.

 

در این دوره فعالیت‌های تئاتری‌تان در چه مسیری بود؟

در این مقطع چون گروه مستقل و مشخصی نداشتیم، با هر گروهی که پیشنهاد می‌کرد و به نظرمان می‌رسید که نمایش قابل قبولی باشد کار می‌کردم. از جمله کارهایم در این مقطع « پرواز بر فراز آشیانه فاخته» به کارگردانی منیژه محامدی، « شاهزاده و گدا» به کارگردانی آقای مرزبان بود. با امیر دژاکام هم 8 نمایش را روی صحنه بردیم. همینطور در نمایش‌هایی با آتیلا پسیانی و بهرام بیضایی. خلاصه که در همه این سال‌ها در نمایش‌های اغلب کارگردانان مطرح و شناخته شده بازی کرده‌ام. همچنین در حدود 10 سال گذشته  با خانم مریم کاظمی هم 8 نمایش را بازی کرده‌ام.

 

یک ویژگی بسیار مهم که شاید امروز در بازیگری تئاتر کمیاب شده، جدی گرفتن و با تمام وجود حضور داشتن در صحنه نمایش‌ها است که البته این ویژگی در نقش آفرینی‌های شما به حد اعلا دیده می‌شود.

نمی‌دانم این مسئله امتیاز یا ویژگی خاصی محسوب می‌شود یانه، ولی من همیشه فکر می‌کنم وقتی دارم کاری را انجام می‌دهم تمام انرژی‌ام، ذهنم، و حتی خواب‌های شبانه‌ام با شخصیتی که قرار است بازی کنم همراه می‌شود. اساساً شاید یکی از دلایل اینکه بیماری من درجه دو می‌شود، به این دلیل است که من غرق آن شخصیت می‌شوم؛ در حقیقت به نوعی محب اهری را فراموش می‌کنم و با آن نقش به طور واقعی زندگی می‌کنم. شاید جالب باشد بگویم اخیراً یک روز که داشتم به دخترم پولی می‌دادم، به من گفت چرا مثل هارپاگون به من پول می‌دهی؟ به او گفتم راستش دست خودم نیست. راستش خودم خیلی خوشحالم که اینطور است و اصلاً دوست ندارم که نسبت به کارم حساس نباشم. این خیلی زجرآور است که آدم کاری را بکند که غرق آن نباشد و شیقته اش نباشد و انرژی‌اش را به طور کامل به آن ندهد. بارها پیش آمده که شب‌ها در خواب دیده‌ام که دیر به صحنه نمایش رسیده‌ام یا دیالوگی که باید بگویم فراموشم شده؛ در خواب پرپر زده‌ام که حالا باید چکار کنم و موقعی که بیدار شدم خوشحال شده‌ام که همه این‌ها خواب بوده.

 

این ویژگی به خصلت‌های فردی شما بر می‌گردد یا دلیل دیگری دارد؟

نمی‌دانم، ساختار ذهنی‌ام احتمالاً به این شکل است؛ شاید هم تا اندازه ای از اثرات کارگاه نمایش است که به این شکل در من بروز کرده. بدون شک آن دوره است که به من آموخت درست فکر کردن به تئاتر چگونه است و اینکه از تئاتر چه می‌خواهیم. این اصل مهمی است که این روزها متاسفانه کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. اینکه اغلب نمی‌دانیم تئاتر چه هست، نمی‌دانیم به وسیله تئاتر چه می‌خواهیم بگوییم، نمی‌دانم اصلاً مقوله تئاتر از چه موقع، و برای چه به وجود آمده و شکل گرفته است. اکثراً این‌ها را نمی‌دانند و اولین چیزی که به ذهنشان خطور می‌کند شهرت و رسیدن از تئاتر به دنیای تصویر است، در حالی که این خیلی بچگانه، ابتدایی و سطحی نگری است. مقوله تئاتر به خودی خود کامل است؛ ما در تئاتر اندیشه می‌کنیم. اندیشه کردن، فکر کردن و به چیزی رسیدن وظیفه هر آدمی است، حالا یکی به وسیله موسیقی، یا با نقاشی و مجسمه سازی،عرفان و دین و یکی هم با تئاتر این مسیر را دنبال می‌کند. تئاتر یکی از پنجره‌های اندیشه است. زندگی فقط دو دوتا چهارتا کردن و برج ساختن و صفرهای حساب بانکی را بیشتر کردن نیست؛ این که کار بسیار ساده و پیش پا افتاده ای است.اینکه من چیزی را بخرم و بفروشم آن‌قدر روزمره است که اگر انسان خود را در آن محدود کند فاجعه خواهد بود.

 

در ادامه مسیر فعالیت حرفه‌ای، شما ظاهراً در حدود سال 65 است که بازیگری در سینما را هم آغاز می‌کنید؟

سال 62 یا 63 است که اولین بازی‌ام در سینما را در فیلم « رابطه» خانم پوران درخشنده تجربه کردم. آن روزها در سالن چهارسوی تئاتر شهر نمایش « قصه شب» به کارگردانی آقای حسین جعفری را در کنار خانم فریبا متخصص، مرحوم هادی اسلامی، آقای حسن زارعی بازی می‌کردم. این دوران باشکوه بازیگری‌ام بود و از موفقیتم در صحنه نمایش نهایت لذت را می‌بردم. بعد از این فیلم ، در فیلم‌های « خارج از محدوده« و « محموله» بازی کردم  و کار در سینما هم به همین ترتیب ادامه پیدا کرد که مجموعاً حدود 25 فیلم را شامل می‌شود.

 

اما اینطور که مشخص است از میان همه این تجربه‌ها تئاتر برایتان اهمیت بیشتری دارد.

بله بیشتر متمایل به تئاتر هستم، و البته کار در تلویزیون را هم دوست دارم اما خیلی خوشحال می‌شوم که تله تئاتر باشد.

 

مجموعه نقش آفرینی‌های شما در همه این عرصه‌ها یعنی تئاتر، سینما و نلویزیون حالا و در آستانه 68 سالگی به 300 عنوان نزدیک شده است. به عنوان پرسش آخر؛ اگر ممکن است از نقاط عطفی که در این کارنامه پربار به عنوان یک بازیگر برایتان پیش آمد کرد بگویید.

اولین نقطه عطف در کار من در کارگاه نمایش اتفاق افتاد که آنجا تازه متوجه معنی اصلی تئاتر شدم و هماهنگی، دیدن و شنیدن را یاد گرفتم. دومین مسئله بازی در نمایش «آدم آدم است» بود که در انجا نوع سلیقه خودم را شناختم و متوجه شدم آن نوع نمایش مورد پسند من نیست. اتفاق بعدی در نمایش « ساعت ششم» بود؛ فشاری که کارگردان این نمایش در ساعت‌های مدید بر بازیگران می‌آورد تا نتیجه مطلوبش را به دست بیاورد حقیقتاً آزار دهنده بود. در این شرایط ده‌ها بار به این نتیجه رسیده که لباس‌های تمرین را دربیاورم و به او بگویم که نمی‌خواهم بازی کنم و اصلاً اشتباه کرده‌ام که فکر کردم می‌خواهم بازیگر شوم. این فراز و فرود اما در یک روز تابستانی که در اثر فشار  تمرین‌ها زجر می‌کشیدم و عرق کرده بودم مرا به یکی از لحظاتی رساند که تصمیم قطعی گرفتم از بازی کردن انصراف بدهم و این را به کارگردان اعلام کنم. این همان لحظه ای بود که آخرین انرژی‌هایم را روی نقش گذاشته بودم پیش از آنکه فکر کنم دیگر نمی‌توانم ادامه بدهم. اما درست در همین لحظه بود که آشور بانیپال بابلا کارگردان نمایش یکمرتبه گفت که این همان چیزی است که می‌خواهم. شاید این مهم‌ترین نقطه عطف در بازیگری من بود؛ در آن لحظه بود که من فهمیدم بازیگری چیست و راز آن را پیدا کردم. از آن نمایش تا حالا دیگر نگران پذیرفتن هیچ نقشی نیستم. این نقطه عطفی است که برای هر بازیگری پیش می‌آید ولی اگر نتواند از این لحظه را درک کند باید به خانه‌اش برگردد. بازیگر شدن یا نشدن یک اتفاق لحظه ای است و خوشبخت آن کسی که قادر می‌شود از این لحطه عبور کند.

 

 گفتگو از بهروز فائقیان

 




نظرات کاربران