نگاهی به نمایش «دلفینها» به نویسندگی و کارگردانی محمد خداوردی
نوای خوابهای طلایی دست مایه اغمایی برای سفر به ماورا است
ایران تئاتر، کیارش وفایی: جهان انسانها فارغ از داشتههایی که آنها برای خود میسازند برگرفته از لحظاتی است که گذشته را در زمان حال برایشان تداعی میکند. گذشتهای که در اوج تاثیرگذاری حرفهایی را جهت یادآوری، لذت، غم، سختی، آسودگی و... با خود به همراه دارد. عنوانی که بیشک نمیتوان به جز شرح خاطرات برایش جایگاهی را تعریف داد.
انسانها در پدید آوردن تغییرات جهان هستی نیروهایی بسیار کارآمد و متغییری هستند. کسانی که میتوانند همه چیز را بر اساس دیدگاه خود و بنابر شرایطی که در زمان مشخصی دارند برای رسیدن به هدف طراحی کنند. حال این موضوع باعث شده است که امیال انسانی بیش از پیش نقش یک قوه محرک را برای دست یافتن و حتی کشف کردن ایفا کند. ضرورت این غریضه به ذات درونی انسانها باز میگردد که همیشه نیازمند آن هستند که در اوج کمالگرایی قرار بگیرند تا بتوانند اهمیت حضورشان را با دلایلی قانع کننده شرح بدهند. حال این رویکرد با گذشت قرنها و پیشروی انسانها در تاریخ به روزگار معاصری میرسد که در آن رویدادهای تاریخی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و... این کالبد را بیشتر بر تنشان جلوه بدهد. لذا امیال انسانی را میتوان جزو یکی از قویترین محرکهایی دانست که با درهم تنیده شدن اتفاقها و ثمرات مجالی را برای ذهن انسان پیش میآورد تا بتواند برای سایر افراد جامعه خود حرفی برای گفتن داشته باشد.
شرح اوقاتی که او در تونل زمان گذرانده تا به لحظه اکنون برسد در زمانی برای نسل خود و نسلهای بعد درباره ماجراهایی که در آن روزها شاهدش بوده صحبت کند. لذا اهمیت خاطره سازی و بیان آن همیشه کارکردی روایت گونه دارد که فضا را برای برون ریزی مهیا میکند. بنابراین باید یادآور شد که عده زیادی از نویسندگان، کارگردانها و سایر هنرمندان بسیار به این غریضه ذهنی اهمیت میدهند، زیرا جهان آثار آنها از داشتههای این تونل درهم پیچیده بیرون میآید.
نمایش «دلفینها» برگرفته از جهان اتفاقها و روایتهایی است که بنابر ذات انسانی و تکیه بر دادههای هر یک از شخصیتهای خود که تمایزهایی با یکدیگر دارند بنا شده است. زیرا این نگاه یکی از لازمههایی است که این اثر نیاز دارد تا بتواند به شرح لحظات پرداخته و اوقاتی را به تصویر بکشد که در آن رابطه یکی از عنوانهای موثر تلقی میشود. جهان متن این نمایش تلاش دارد تا هسته مرکزی کنش درونی شخصیتها را مورد تحلیل قرار داده و با نفوذ در آن به نکاتی دست پیدا کند تا بتواند ضرورت پرداخت را جایگاهی برای برون ریزی قرار دهد. حال این تاکید از نگاهی ایجاد کننده موقعیت و از نگاهی دیگر نشان از یک تامل نسبت به اتفاقها دارد، زیرا تکیهگاه جهان متن و داشتههای آن بر این دو مقوله استوار هستند. لذا باید اشاره داشت جهان متن این اثر به طور کامل بر اساس دیالوگ و خلق موقعیت پیش میرود تا از آن طریق بتوان شخصیتها را در مواجهه با لحظه روبرو کرده و نتیجه حاصل از آن را به نظاره نشست. البته باید به این نکته اشاره داشت که برای شکل دادن تمامی این تصمیمها، موقعیت مکانی یکی از ضروریترین عنوانهایی است که در پیش آوردن ماجراها موثر است. نکتهای که در این نمایش از آن بهره گرفته شده تا شخصیتها، موقعیتها و حتی فضای صحنه ظاهری باورپذیر به خود بگیرند تا مخاطب بداند دقیقا برای دیدن و شنیدن ماجرا در کجا قرار گرفته است.
حال در این میان نویسنده اثر تصمیم گرفته است جهت بازگویی و شرح اتفاقها به جای قصهگویی از روایت استفاده کند تا داشتههای متن ظاهری واقعی و کنشمند داشته باشند. دلیل این تصمیم هم به جهت باورپذیری و نزدیک بودن شاخصهای سوژه به مخاطب است. در واقع کارگردان این اثر کوشیده تا با محتوایی که به ذات درونی تمامی انسانها مربوط است با خرده پیرنگهای خود همه چیز را تحت تاثیر قرار بدهد که البته گاهی نبض این رویکرد دچار نوسان میشود.
حال یادآوری خاطرات که شخصیتها بعنوان روای نمایش آنها را در کنار یکدیگر مرور میکنند بیانگر آن است که باید منتظر اتفاقی تازه در بین آنها بود. زیرا اصولا شرح خاطرات تاثیراتی دوسویه دارد که میتواند شرایط و موقعیت را در کسری از ثانیه به خلاف جهت معمول هدایت کرده و نتیجهای به دور از تصور را رقم بزند. لذا با در نظر گرفتن این موضوع آتش زیر خاکستر شروع به شعله ور شدن میکند و جهان اثر در قالبی نو دچار تغییراتی میشود که هر کدام از شخصیتها چهره دیگر خود را نشان میدهند. آنها تصمیم دارند که با خاطره گفتن در آخرین شب زندگی خود وادی مرگ را به شکل دیگری تجربه کنند تا شیرینی و تلخی آن ماجراها تا ابد در کامشان باقی بماند. بنابراین تصمیم به هر کاری میگیرند تا بتوانند آن طور که میخواهند کار را به اتمام برسانند.
حال در این میان بازگشت به گذشته و تجربه زمان حال در فضایی کابوس مانند موقعیتهایی را بر اساس تکنیک تکرار پیش میآورد تا هر کدام از شخصیتها با داشتن خرده پیرنگهای خود از حواس درونی برای فضاسازی در نمایش استفاده کنند. البته باید این نکته را متذکر شد که میزانسنهای مشخص گاهی هدفی که برای مخاطب نامشخص است را در اوج اتفاق نمایان میکند تا نوسان حاصل از ریتم باتوجه به روایت گونه بودن اثر بیشتر از قبل احساس شود. لذا باید گفت شخصیتها به نوعی پیامدهای قبل از وقوع اتفاق را تداعی و در زمان حال ماجراهای بعد از آن را در کابوسی شرح میدهند.
بنابراین در ساختار اصلی که روایت جایگاه مشخصی دارد یک خودکشی تدریجی در حال شکل گرفتن است که خاطرات مانند تارعنکبوت به دور تنه آن میپیچد تا کار خود را به پایان برساند. حال استفاده از عنصرهای توهم و تخیل در محتوای اثر که در نیمه پایانی نمایان شد نشان از کنش دیرهنگامی دارد، زیرا هنگامی که همه چیز عیان باشد دیگر پرداختن به تعلیق و تاخیر انتقال داده تاثیر قاطع خود را بر ذهن نخواهد گذاشت.
در نهایت، نمایش «دلفینها» تلاش داشته است تا از هزار توهای درونی به سطحی برسد که رویکرد و منطق خود را با تشریح اتفاقها، موقعیتها و خلق شخصیتها بازگو کند و اشاره داشته باشد که همیشه خاطره گفتن و غوطه ور شدن در گذشته نمیتواند راهکاری مثمرثمر برای لذت زمان حال باشد.