در حال بارگذاری ...
نقدی بر نمایش نمایش «جنگ تمام شد» به نویسندگی و کارگردانی آرش اشاداد

یک پرفورمنس چشم نواز یا درکی دریغ شده از ژان ژنه

ایران تئاتر_رضا آشفته:جنگ تمام شد، برگرفته از سیاهای ژان ژنه هست که در تلفیق با اشعاری از احمد شاملو به شکل مستقل نمایشی دگرگونه می شود اما با این هدف که همچنان استثمار سیاهپوستان را در برابر سفیدپوستان نشان دهد و به عبارتی همچنان تاکیدی بر استثمار نوین داشته باشد که به راههای دیگر به دنبال نابودی و تحت ستم قرار دادن رنگین پوستان هستند...

«جنگ تمام شد» تولیدی از گروه تئاتر بندار است، داستان طراحی شورش چهار سیاه‌پوست در آفریقا بر چیرگی سفیدپوستان در آن سرزمین است. کارشان جنگی نیست و درباره سیاهپوستانی است که در آفریقا به اسارت سفیدپوستان درآمدند.

شاید آرش اشاداد تفکربرانگیز بخواهد باشد و شاید بتواند در آینده توان اجرایی بهتری برای القای تفکراتش به دست آورد اما باید بداند که وجوه تراژیک نیازمند تاریخ و جغرافیایند و باید که بسترساز چنین اجراهایی اگر به دوردستها می خواهد اشاره ای بشود، باید از دل و تفکر نویسندگانی باشد که از نزدیک چنین وضعیت تراژیکی را لمس کرده اند. شاید در کمدی بشود به دیگران پرداخت اما در این نمایش با بودن وجه طنزگونه و کمی خنداندن اما آنچه غالب می شود ستم و ستمگری است که آدمهای تحت ستم را حماسه و خروش و آشوب وامی دارد بنابراین به نوعی حماسه و تراژدی از وجوه دیگر این نمایش می شوند و تاکید بیشتر هم بر این وجوه خواهد بود. بنابراین شاید این گونه نتواند منظور خود را برساند... به هر روی می دانیم چرا او دارد مسیر را پیچیده می کند چون حرف هایی دارد که فکر می کند شاید در آن بستر دور جغرافیایی مطرح کردنش شدنی باشد اما نه تنها شدنی نیست بلکه ذهن دچار تردید می شود و در سرگردانی و ابهامات پیش روی راه به جایی نخواهد برد. شاید اجرای خود سیاها از ژان ژنه می توانست راهگشاتر از این برداشت باشد که متن را با نشاگان نامفهوم و معلق باقی می گذارد و در ناخودآگاه مخاطب راه به جایی نمی برد... اما با این وجود، وجه شکلی اجرا و درواقع پرفورمنس ارائه شده برای این وضعیت همچنان پابرجاست و نشانگان در خور تاملی را دربرگرفته که می تواند گویای توانایی های این کارگردان باشد که شاید در ادامه بتواند با تمرین ها و قبول مشقت های پیش روی تئاتر بتواند قابلیت های خلاقه اش را بیشتر از اینها آشکار کند.

 

سبک و ژانر

جنگ تمام شد برگرفته از متن سیاهاست که متن اصلی یک کمدی تراژدی است. این نمایشنامه در سه مقطع در ایران و با سه عنوان متفاوت ترجمه و منتشر شده است. نخستین بار آن را محمود حسینی زاد در سال 1353 به نام سیاهان منتشر کرد و البته این مترجم در همین دهۀ 90 یکبار دیگر ترجمه اش را ویرایش کرد و این بار به نام سیاه برزنگی ها منتشرش کرد و پس از او به نام سیاه زنگی ها، احمد کامیانی مسک آن را در سال 1357 ترجمه و منتشر کرد. سومین بار نیز عاطفه طاهایی ترجمه آن را به نام سیاها در سال 81 منتشر کرد که  البته این ترجمه در زمان تمرین ها و اجرای حامد محمدطاهری پا گرفت بنابراین بر وجوه اجرایی اش نیز تاکید بسیار شده است ضمن آنکه از زبان ژنه یعنی فرانسوی برگردان انجام شده است.

ژنه دربارۀ نوشتن این متن می گوید: شبی یکی از هنرپیشگان از من خواست نمایشنامه ای بنویسم که به وسیله سیاه پوستان اجرا شود. اما به راستی سیاه پوست کیست؟ و قبل از هر چیز باید بپرسید چه رنگی است؟

ژان ژنه شاعر، رمان‌نویس و نمایش‌نامه‌نویس معروف فرانسوی است که در ایران بیشتر با آثار نمایشی‌اش شناخته شده است. آثار عمده او عبارتند از رمان‌های دعوای برست، روزنگاری‌های دزد و بانوی گل‌های ما و نمایشنامه‌های بالکن، سیابرزنگی‌ها، کلفت‌ها و پرده‌ها....

اولین اجرای سیاها در اکتبر 1959 در تئاتر لوتس در پاریس به وسیله گروه گریو به کارگردانی روژه بلن و طراحی دکور و لباس آندره آکار به صحنه رفت، در مقدمه چاپ جدید سیاها ژنه ژنه از پایان بردن نمایشنامه به سبک بلن تمجید می کند... که به نظرش بهترین اجرائی است که تابحال اصولاً از یکی از نمایشنامه های او شده است و می خواهد که همیشه با ترجمه­ای از این نمایشنامه، عکسهایی از آن اجرا، همراه باشد.

عده‌ای سیاه برای تعدادی سیاه پوست دیگر که صورتک سفیدی بر چهره زده‌اند و درباریان نامیده می‌شوند، نمایش، قتل یک زن سفید پوست به نام ماری را بازی می‌کنند. هم زمان با این نمایش، چنین به نظر می‌رسد که در خارج از صحنه سیاهی را به جرمی محاکمه و مجازات می­کنند .با رسیدن خبرهای لحظه به لحظه از بیرون و همچنین اوج گرفتن نمایش قتل زن سفید پوست، درباریان تصمیم می‌گیرند تا با سفری به جنگل‌های آفریقا، سیاها  را محاکمه کرده به مجازات برسانند، اما غافل‌گیر می‌شوند و به دست سیاها به قتل می‌رسند.

 این نمایشنامه که نویسنده اش به آن "تراژدی طرد" اطلاق کرده است، سیاه پوستانی را به تصویر می کشد که از تصویر معیشتی و احساسی بسیار نامناسبی برخوردارند.

ژان ژنه علاقه وافری به تصنع، فریب و دروغی داشت که بر صحنه تئاتر، داستان­های ساختگی آن وجود دارد. او اصرار زیادی به خرج می داد که صحنه نمایش های خود را بسیار غیر واقعی تصویر کند و قهرمانان قصه های او مطرودین جامعه هستند؛ جنایتکاران، همجنس بازان، فاحشه ها، سیاه پوستان مهاجر، مستخدمین زیر دست و افراد زیر نفوذ نقش های اصلی نمایشنامه های او را تشکیل می دهند.

در نمایشنامه سیاها، ژان ژنه سعی می کند نشان دهد چگونه سوژهها در چالش گفتمانی با همردیفان خود امکان عبور از وضعیت سوژه بودن به ناسوژه شدن را مییابند. سوژه در دنیای معاصر دستخوش انواع آسیبها است. او سوژه را با تمام هیجانها، نفرتها، حسادتها و لغزشهایش در وضعیتی متزلزل نشان میدهد که هویت سوژه بودنش را دچار خطر میکند. به همین منظور ژنه با ارائهی وجوه چندگانهی سوژهها (سیاهپوستان با واکس، شخصیتهای تصمیم گیرنده پشت پرده، سیاهپوستانی که با ماسک به هیئت سفیدها درآمدهاند و سیاهپوستانی که به آنها بیرنگی تجویز شده است) ما را با وجوه متناوب گفتمانی هزارتو روبرو میسازد که تضاد سیاه و سفید، دستگاه قدرت و سیاست زمانه را به ریشخند میگیرد. بر این اساس مشخص میشود که روابط قدرت در نمایشنامه سیاها تابع عوامل گوناگونی مانند ساختارهای اجتماعی، نمادهای سیاسی، کارکردهای ایدئولوژیک و حضور پدیدارشناختی است.

ژنه می گوید: این نمایشنامه را نه علیه سیاها‌، که علیه سفیدها نوشته‌ام. در‌ آن کینه توزی مردی را بیان کرده‌ام که محکوم به خفت و نومیدی است. چه بسا این نمایشنامه به عضو کنشی جوانمردانه‌، انفجار یک روح شریر باشد. کسی چه می‌داند‌‌؟ اما پیش از هر چیز‌، از شرارت یا- دقیق‌تر‌، قساوت- خیلی بد نگوییم ‌آن هم وقتی که شرارت علیه خودش عمل کند. در هر صورت‌، شرارت از ‌آن رو که تمایل دارد خود را در تخیل دنبال کند‌، مطمئن‌تر از حس جوانمردی می‌تواند مبدا یک اثر هنری جوانمردانه قرار گیرد.

بنابراین بر ژنه هم معلوم هست که نمی تواند تراژدی سیاه پوستان را بنویسد در این متن و همچنین درکی از مسائل و مصائب ژرف الجزایری ها و فلسطینی ها ندارد اما دلش به درد آمده از ستم وارد بر اینها که بخشی از بشر جهان اند و برای همین برایشان می نویسد و این تصنع دلیلش می تواند دوری از محیط قابل لمس تراژدی باشد و بهتر این هست که در آمیزش با کمدی بشود این فضا را باورمند کرد و در آن سطحی شدن آدمها و رویدادها حکم می کند که حالا مروری بر یک درد و مساله داشته باشیم تا صرفا بخواهیم مثل یک تراژدی را که حتما درون نگر و ژرف است، پیش روی داشته باشیم و از سوی دیگر نیز با روح حماسی که در یک جنبش، تکاپو و مبارزه می خواهد تحول بنیادین را برای دور شدن از این فضای ستم حاکم بر ستمدیدگان برچیند.

بنابراین اشتباه اشاداد در اینجاست که اول اینکه نباید تغییری در متن ژنه می داد، چون این متن به اقتضای چنین رویکردی ایده پردازی شده و نوشته شده است. مگر در حدی که بازیگران اشاداد در جاهایی باید با متن کوتاه تر شده مواجه می شدند و این هم باز کار را سخت تر می کند که نباید همین طوری هر متنی را کوتاه کرد که دچار کوته بینی وارد بر آن نیز نشود.

 

بازی و بدن شعورمند

بازیگران در اتکای به بیان بدنی و در شرایط دشوار در صحنه حضور دارند و شاید این نکته قابل پذیرشی باشد که البته در داخل پرانتز باید گفت که با اصول مشخص این تمرینها بهتر است صورت گیرد که برآیندش آسیبی در آینده این بازیگران نباشد.  شاید در ایران ما، هیچکس به اندازه دکتر علی رفیعی در تربیت بدنی بازیگران تئاترهایش در سطحی بالاتر از معمول نکوشیده باشد و در عین حال هنوز هیچ خطر و آسیبی این بازیگران (زیر نظر آموزشش) را در این پنج دهه تهدید نکرده است، تا حدی که بازیگرانش می توانند با بدن شان، احساسات و عواطف شان را بروز دهند و به یک شعور بدنی بالا برسند... اما آرش اشاداد نیز می خواهد چنین باشد و در ریسک کردنش باید این اصول را هنوز هم بیاموزد چون این تهدید قابل حس است و به هر قیمتی نمی توان بازیگران را به صحنه فرستاد چون بدن انسان باید که در سلامت کامل بر این حضور خلاقه و ارائه حرکات زیبایی شناسانه بکوشد. در ضمن نباید تئاتر یک تهدید برای تداوم زندگی باشد، یعنی سلامت بازیگران را در روال تمرین ها و اجراها به خطر بیندازد مگر اینکه بازیگران به درستی از پس تمرین ها برای رسیدن به آنچه در صحنه کنش مندانه اجرا می شود، بربیایند.

در این نمایش سیاها جامه سیاه بر تن کرده اند و سفیدها هم جامه سفید... یعنی تمایز رنگ پوست با رنگ لباس مشخص شده است؛ چنانچه در متن سیاهای ژان ژنه نیز یک عده سیاه پوست با ماسک سفید پوست نقش آنها را بازی می کنند. در کل نیز سفیدها ستمگر و استعمارگرند و سیاه ها نیز تحت ستم و مستعمره چی هستند.

محمدامین پازوکی ( در نقش سیاه لال) به درستی دارد نقش را پیش می برد و انرژی زیادی را به صحنه می آورد که ضمن دامن زدن به فضا، بتواند نقشی را ارائه کند که ما را متوجه دردهایی کند که از دیگران بر فضا افزوده شده است و حالا او می خواهد در ابتدا در عشق به دختر پادشاه سفیدها این ستم را به بازی بگیرد و از دامن همگان پاکش کند و اگر نشد، سفیدها را طی قیام و طغیانی بکشد.

زینب فرحزادی (زن سیاه) باز هم درک متقابل دارد از آنچه باید در بازی با لال یا دیگران ارائه کند. او هم بر این درد می افزاید و لازمه چنین فضایی درنگ کردن بر درد تحمیل شده از سوی استثمارگران است و باید که بدن ها و فیگورها شکسته و درهم و برهم بنماید که در این شکستگی فرم های بدنی است که رنج متصور می شود. زینب فرحزادی نیز در این خصوص خود را در اختیار فضای نمایش قرار داده است.

امین جوادی (سیاه 1) بسیار بدن فعالی دارد و سخت خود را از داربست ها آویز می کند و باید که با این حرکات سخت نمایانگر همان ستمگری های رواداشته شده از سوی سفیدها باشد اما هنوز به لحاظ درک ذهنی و تحلیلی با نقش فاصله دارد و باید نکاتی را در جوشش درونی به حرکات بدنی بیافزاید.

امید اولیایی (سیاه 2) شاید بهترین بدن و آماده ترین حرکات در خور را به فضا می افزاید و در این زمینه حضورش یک امتیاز باشد برای آنچه که در شکل اجرایی مد نظر کارگردان بوده است. امید اولیایی نسبت به کارهای قبلی اش بسیار بهتر عمل می کند و بخشی از آن به کارگردان این نمایش برمی گردد که به درستی از او حرکاتی را خواسته که او هم توانمندانه از عهده اش برآمده است... اولیایی همچنین بیانش در خور است و اما هنوز در ارائه یک دلقک یا شبه دلقک باید که خود را شیرین تر و نمکی تر کند که بتواند با برجسته تر شدن نقش اش بخشی دیگر از آنچه مد نظر اجراست، در مسیر اجرا متبلور سازد.

میلاد محمدی پور(پادشاه) شاید هنوز درکی از دیکتاتوری ندارد و شاید نمی داند خشم ویرانگر یعنی چه؟! کافی است در این باره با خود خلوت کند آنگاه بدن می تواند تیزترین فیگورها را در اختیار بدن بازیگر بگذارد که بدون انرژی هدر رفته، در رفتارهایی خشک و بی ملاحظه چنین چیزی را در اجرا نمایان کند و می دانیم که قرار نیست در این خصوص شوخی بکنیم... نمی شود شل و بی اراده خشمی را به صحنه آورد و تا او نخواهد نمی شود روی ستم وارد بر دیگران تصور دقیق تری داشت، هر چند آنها به اندازه کافی بدن هایشان انگیزه چنین مود ستمگرانه نیز داشته باشند.

محمدرضا محمودی (معاون) باید یک شکنجه گر باشد و سنگدلی اش را به اوج برساند بی آنکه لحظه ای از این قساوت چشم پوشی کند... در اینجا بازی ها به این سمت خواهد رفت و هیچ تعارفی هم در آن نیست و بدن باید بیشتر در این ارائه قدرت بدنی برای شکستن دیگران فعال بشود.

 

اجرا

اجرا برتری هایی نسبت به برداشت آرش اشاداد دارد چون در آن سعی شده، همه چیز در نگاه اول سخت و دشوار به نظر آید. البته این همان راه و روش مشقت انگیزی است که هر کارگردانی می خواهد خودی نشان دهد که از پس کارهای سخت تر و پیچیده تر برمی آید اما باز هم هدف از سوی این کارگردان خودنمایی نیست بلکه او توان خود را به بوته نقد می گذارد یا می خواهد با یک اجرای بهتر از بس درک مطلب برآید یعنی در بازنمایی و بازآفرینی وضعیت نمایشی اش بکوشد.... بنابراین از داده ها و داده پردازی هایی بهره مند می شود که این توانایی یا دانایی مشرف بر تئاتر را به ما بنمایاند. در تئاتر نمایاندن یک اصل است و در این اجرا نیز داده پردازی ها نه واقعی که به شکل مصنوعی خود را در قالب یک تئاتر مفروض به شکل و اجرایی شدن با کیفیت در خور تامل بازآفرینی می شود. تصنعی که می خواهد جهان را به سخره بگیرد و در عین حال تراژدی وارد بر آن را به ما نشان دهد و شاید هم بر وجه حماسی مبارزان نیز می خواهد تاکید کند که در برابر ستم قیام می کنند و مردان ستمگر را از پای در می آورند.

محمد تندرو، مینا جابری و زینب فرحزادی(موسیقی)، پنج قطعه موسیقی را بر اساس شعرهای شاملو ساخته اند و در لحظاتی این موسیقی کمک می کند که هولناکی فضا را تشدید کند و هم صحه بر دردهایی بگذارد که از سوی سفیدها بر سیاهان تحمیل شده است.   

آرش اشاداد و شراره عمری(طراح لباس) ساده ترین راه را برای تدای شخصیت ها یا آن فضای آرمانی که در آن بید حماسه ای رخ بدهد، برگزیده اند زیراکه دو دست لباس سفید با تاش های قرمز و خونی و سیاه همه آنچه باید نمایان شود، به چشم می آید و گروه همسرایان نیز لباس هاس راه راه سیاه و سفید دارند و بیشتر هم در اجرای آوازها و حرکات موزون در خدمت اجرایند. البته این نوع طراحی و دوخت لباس یاریگر آن چیزی است که یک اجرا را پیش می برد اما نمی تواند یک امتیاز خلاقه به شمار آید چون این شیوه در اکثر اجراهای جهان به چشم می آید.

محمدامین پازوکی (طراح حرکت)، شاید جوان و ناشناخته باشد و گروه رقصندگانش نیز جوان و بی تجربه اند بنابراین انتظار نمی رود که شق القمر بکنند اما چون مسیر را به درستی دارند می روند می شود به آینده این گروه امیدوار بود چون با این تمرین های درست در گذر زمان به آنچه که می شود از طراحی حرکات انتظار داشت، می رسند.

 آزاده اسانلو (طراح گریم) کارش را بلد است اما بلد کار بودن همۀ کار نیست، چهره پردازی می تواند هم گویای شخصیت ها باشد با همه تفاوت ها و تمایزها، هر چند در جنگ تمام شد همه چیز به تیپ سازی بسنده شده است اما باز هم باید این آدمها در لباس تیپ نیز در نگاه اول تمیز داده شوند.

طراحی صحنه خلاصه شده است به داربست، ماسه و زیر دریایی. اینها عناصری هستند که باید بر اساس آنها حرکات و  میزانسن ها شناسا شود، و در عین حال خودشان می توانند شناسای فضای حاکم بر اجرا باشند. همه روی داربست اجرا دارند و دکور کار نیز با 750 کیلو ماسه و چند لیتر آب در زیر دریایی، یک دکور سنگین محسوب می‌شود. یکی از بازیگران از طریق داربست‌ها خود را در آب پرت می‌کند که قدری خطرناک است. اینها نمایه ظاهری طراحی صحنه هست.

 

ماسه تداعی گر کنار دریا و ساحل است و زیر دریایی نیز مشخص کنندۀ دریا و اقیانوس است؛ یعنی سفری در میان است و کسانی از دوردستها برای غارت و چیاولگری آمده اند. این همان مسیر بروز استعمار و استثمار در طول تاریخ است که هنوز هم به قاعده چیاولگری ها در دنیا مرسوم است اما مدل مواجهه کمی نرم تر شده است و سیاست در آن پنهان کاری های غیر مرسومی را تحمیل می کند و به این سیاق می شود در این اجرا نقد استعمار نوین را هم احساس کرد و همین دو نشانه تصویری گویای بسیاری مطالب خواهد بود. اما داربست­ها، دیگر تاکیدی بر وجوه غیر عادی­تر و شاید درونی تر این متن و اجرا می کنند، شاید هم تاکیدی بر دار و درخت های آفریقا و میمون های سوار و آویر بر آنها باشد بی آنکه قصد و غرضش مسخرگی باشد، و بی اراده این بازی و بازنمایی مضحکه و مسخرگی حاکم بر فضا آشکار خواهد شد زیراکه انسان تا ماهیت خود را نفهمیده باشد و تا بازگشتی بر هویت و اصالت وجودی اش نداشته باشد مثل اینها معلق و آویزان است بی آنکه بداند چرا یا حتی بتواند خود را از این بلاتکلیفی نجات دهد. بنابراین داربست ها نمود درونی تر و درواقع شهودی تری به فضا می بخشد. یک تصویر گویای بسیاری چیزهاست. آدمهای سیاهپوش آویزانند و در این مسیر بلاتکلیف اما مرد لال و زن سیاه زیر شکنجه اند و ملال و دردشان آشکارتر و در تکاپوی تغییرند و باید که دیگران را متوجه درد وارد بر همگان کنند و چنین نیز می شود. در ادامه مسیر است که حالا حرکات بر داربست ها نه میمون وار که بسیار هم حماسی است چون اینان با شور و حالی درونی به دنبال مبارزه و کنش مندی اند در مقابل ستمگران.

 

پایانه

آرش اشاداد این نمایشنامه را ادای دین خود به حامد محمدطاهری و مجید بهرامی می داند که سال 78 حامد محمدطاهری نمایشی به نام سیاها را از ژان ژنه به صحنه برد. سال 83 نیز نمایش خانه در گذشته ما را اجرا کرد و بازیگر ثابتش نیز مجید بهرامی استادش بود که اشاداد به واسطه او به تئاتر علاقه مند شده و به این مسیر پانهاده است. بهرامی در خانه در  گذشته ما در یک حوض دو متری گل، ۹۰ دقیقه بازی کرد و بعد از آن سرطان گرفت و از دنیا رفت. اشاداد این نمایش را اجرا می‌کند که ارادتش را به این دو نفر نشان دهد. البته شرایط سخت اجرای محمدطاهری هرگز برای هیچ تئاتری توصیه نمی شود چون تئاتر در معنای کلی و دقیقش وانمود کردن است؛ حالا چه در معنای واقع گرایانه اش که توهمی از واقعیت خواهد بود و چه در معنای غیر واقع گرایانه اش که در آن ابزار و عناصری کارآمد نمودگار یک وضعیت بغرنج و نمایشی برای پرداختن به واقعیت ملموس از زندگی هستند.

اشاداد یک کارگردان جوان، متفکر  و خلاق است و این استعداد باید حمایت شود، چنانچه بسیاری از چنین امتیازی برخوردار هستند اما به دلیل بی توجهی های مرسوم به تدریج دلسرد شده و از صحنه و اتفاقات ممکن دور می شوند. او باید بداند که بین نوشتن، دراماتورژی و کارگردانی کیلومترها فاصله هست، با همۀ درهم آمیزی ها و اشتراکاتی که هست و منجر به یک محصول مشترک به نام تئاتر می شود. بنابراین نوشتن و دراماتورژی را بهتر است به دیگرانی واگذار کنیم که حتما در آن متخصص اند و این قاعده و قانونی است که همواره پاسخ و پیامد بهتری داشته است.

 

 




نظرات کاربران