در حال بارگذاری ...
کارنامه یک عمر نمایشنامه نویسی و کارگردانی محمود استاد محمد

مردی از جنس احساس

ایران تئاتر_رضا آشفته:درواقع استادمحمد نمی تواند بدون تجربۀ زیستن سوژه هایش را سروسامان دهد و این خود گویای واقع گرایی اش در تمام متونش خواهد بود که در آمیزش با سنت ها و فرهنگ های بومی و محلی تبدیل به ماجراهای قابل لمس تر شود و در بهره مندی از وجوه سنت های نمایشی شمایل ایرانی تری به خود می گیرد.

استادمحمد بسیار با احساس می نویسد و برخی او را دچار نوعی رمانتیسم ادبی فرض می کنند اما دیگرانی هم هستند که در ارجاع او به اصالت های فرهنگی و بیان شاعرانه اش از استادمحمد به عنوان فردی یاد می کنند که به بلوغ نسبی از ملی شدن و درک دقیق حال و هوای ایرانی رسیده که در دهه سی و چهل آرزوی بسیاری بوده است.او چند بار در صحنه متن های خودش را به صحنه آورده است و این خود دلالتی آشکار است که می خواهد آنچه را نوشته، اجرا کند و شاید دیگران هنوز نتوانسته بودند در زمان زیستن اش، اجرای دلخواه از این متون را به صحنه بیاورند، و برای همین خودش اصرار بر کار کردنشان می ورزید.

استادمحمد در تئاتر ما نمایشنامه نویسی ایرانی و ملی بوده است و همچنین به دو شیوۀ رئالیسم و بهره مندی از سنت های نمایش ایرانی در این باره قلمفرسایی کرده است. درواقع استادمحمد نمی تواند بدون تجربۀ زیستن سوژه هایش را سروسامان دهد و این خود گویای واقع گرایی اش در تمام متونش خواهد بود که در آمیزش با سنت ها و فرهنگ های بومی و محلی تبدیل به ماجراهای قابل لمس تر شود و در بهره مندی از وجوه سنت های نمایشی شمایل ایرانی تری به خود می گیرد. از سوی دیگر نیز او بسیار با احساس می نویسد و برخی استادمحمد را دچار نوعی رمانتیسم ادبی فرض می کنند اما دیگرانی هم هستند که در ارجاع او به اصالت های فرهنگی و بیان شاعرانه اش از استادمحمد به عنوان فردی یاد می کنند که به بلوغ نسبی از ملی شدن و درک دقیق حال و هوای ایرانی رسیده که در دهه سی و چهل آرزوی بسیاری بوده است. در عین حال او همواره بر این ملی شدن تاکید ورزیده است و مبنای اندیشگانی اش در همۀ آثارش بوده است.

 

مرور زندگی

محمود استادمحمد نمایشنامه‌نویس وکارگردان در 3 آبان سال ۱۳۲۹ در محله دروازه دولاب تهران به دنیا آمد. او  فعالیت نمایشی خود را در نوجوانی پس از آشنایی با استادش محمد آستیم و سپس نصرت رحمانی و عباس نعلبندیان آغاز کرد. محمود استادمحمد‌ با وجود علاقه‌اش به داستان‌نویسی و شعر، به سبب هم‌مدرسه‌ای بودن با بهمن مفید با برادر بزرگتر او بیژن آشنا و همین آشنایی سرآغاز ورود او به هنر تئاتر شد. این بازیگر در نمایش شهر قصه بیژن مفید نقش خر را بازی کرد و چون این بازی به چشم آمد بانی شهرت و دوام و بقایش در هنر تئاتر شد اما این رفاقت سرانجام تلخی به دنبال داشت و او باید از بیژن مفید و گروهش برای همیشه دل می کند. استادمحمد همچنین در سال ۱۳۴۸ در نمایش «نظارت عالیه» به کارگردانی ایرج انور به ایفای نقش پرداخت. او پس از انحلال آتلیه تئاتر، در سال ۱۳۵۰ به بندر عباس سفر کرد و در آنجا گروه نمایشی «پتوروک» را تشکیل داد. او در سال ۱۳۵۱ دوباره به تهران مراجعت کرد.

استادمحمد از همان دوره نوجوانی و خیلی زود نوشتن نمایشنامه را آغاز کرد و مدتی بعد به عضویت گروه تئاتر هنر ملی به سرپرستی عباس جوانمرد درآمد. او پس از نوشتن نمایشنامه های متعدد، در سال ۱۳۶۴ به کانادا مهاجرت کرد. این نمایشنامه نویس در سال ۱۳۷۷ دوباره به ایران بازگشت و فعالیت هنری خود را از سر گرفت. او در صبح پنج‌شنبه سوم مرداد ۱۳۹۲ به دلیل سرطان کبد در بیمارستان جم تهران درگذشت.

 

انتشار نمایشنامه ها

شاید نخستین نمایشنامه چاپ شده است آسید کاظم باشد که به دلیل شهرت این متن پیش از انقلاب اتفاق افتاد.

نمایشنامه «آخرین بازی» این نویسنده در سال 1378 توسط انتشارات آسا و «دیوان تئاترال» از سوی انتشارات ققنوس در سال 1380 منتشر شد.

«گزیده ادبیات معاصر؛ محمد استاد محمد: مجموعه دو نمایشنامه دقیانوس امپراتور سرزمین افسوس، گل یاس» را انتشارات کتاب نیستان در سال 1380 راهی بازرا کرد که این نمایشنامه شامل دو نمایشنامه دیگر از همین نویسنده به نام‌های «شب بیست‌و‌یکم» و « سپنج رنج و شکنج» است.

15 نمایشنامه‌ی این نمایشنامه‌نویس در مجموعه‌ای با نام «ای کاش که جای آرمیدن بودی» برای نخستین بار در سال 90 به چاپ رسید. این مجموعه دربردارنده‌ی نمایشنامه‌های «آسید کاظم» (1350)، «شب بیست‌ویکم» (1352)، «دقیانوس، امپراتور شهر افسوس» (1355)، «قصص‌القصر» (1358)، «خونیان و خوزیان» (1359)، «آن‌ها مأمور اعدام خود هستند» (1361)، «گل یاس» (1361)، «آخرین بازی» (1376)، «عکس خانوادگی» (1379)، «دیوان تئاترال» (1380)، «سپنج رنج و شکنج» (1381) و «تهرن» (1386) در دو جلد انتشار یافت.  مجموعه‌ی نمایشنامه‌های لاله‌زاری استادمحمد هم در مجموعه‌ای با نام «لاله‌زارون» و دربردارنده‌ی سه نمایشنامه‌ی «چلچراغ»، «سرنه» و «سید دلبر» منتشر شد. «لاله‌زارون زار زارون: مجموعه نمایشنامه» توسط انتشارات ققنوس سال1383 و چاپ دوم آن سال 1390 توسط قطره منتشر شد.

شر چشمه تمامی آثار محمود استاد محمد را در یک مجموعه 7 جلدی منتشر کرده است. این مجموعه شامل 17 نمایشنامه به نام‌های «آسید کاظم  و تیغ و ترنا»،  «کافه مک ادم و آخرین بازی» ، «گل یاس و عکس خانوادگی»، «سید دلبر، چلچراغ، سرمه و دیوان‌تئاترال»، «سپنج رنج و شکنج، دقیانوس امپراتور سرزمین افسوس »، «تهرَن و خونیان و خوزیان»، «شب بیست‌و‌یکم، قصص‌القصر و آن‌ها ماموران اعدام هستند» است. همه این نمایشنامه‌ها به غیر از «تیغ و ترنا» در سال‌های قبل منتشر شده است. جلد اول این مجموعه «آسید کاظم  و تیغ و ترنا»،  نمایشنامه‌ای است که به خواست زنده یاد هادی اسلامی و بر اساس روشی که در تئاترهای لاله‌زار آن دوره در اتود گرفتن از بازیگر مرسوم بوده، در سال60 نوشته شده و به کارگردانی هادی اسلامی در تئاتر البرز  روی صحنه رفته است.

 

آسید کاظم

مریم منصوری، روزنامه نگار و نمایشنامه نویس،  در وصف حال استادمحمد که منجر به نوشتن آسید کاظم می شود، در گزارشی با اشاره به رفتن اش از تهران به بندرعباس می نویسد،: یک سال بعد به تهران برگشتى. 1351. دیگر آب از آسیاب افتاده بود، گروه آتلیه تئاتر کاملاً از بین رفت و هیچ کدام از آن بچه‌ها هم دیگر به فکر تئاتر نبودند. اما هنوز در همان محله بودند. دروازه دولاب. «من همان موقع با آقاى جوانمرد آشنا شدم. گفت: «وایسا همین‌جا» و عضو گروه هنرى ملى شدم.» همان موقع درعین‌حال که به عنوان بازیگر، عضو گروه هنر ملى بودى و در یک نمایش هم براى نصرت پرتوى ـ همسر جوانمرد ـ بازى می‌کردی، داستان دیوار ژان پل سارتر را هم براى صحنه، دراماتیزه کردى و همه چیز شروع شد. یاد «آسید کاظم» افتادى، طرحى مبتنى بر یک اتفاق واقعى در همان محله خودتان که سال‌ها پیش از نصرت رحمانى به تو و از تو به بیژن منتقل شده بود. حرفش را هم زده بودید اما هیچ وقت نوشته نشده بود و تو باز هم اسیر خاطرات پیشین، نمایشى نوشتى که در جنوب شهر و میان بچه‌های یک محله اتفاق می‌افتد. اصلاً نقش‌ها را براى خودشان نوشتى. و تمرین‌ها شروع شد و نمایش شکل می‌گرفت و کامل می‌شد. اما تو عضو گروه هنر ملى بودى و آیین نامه گروه، به تو اجازه بیرون کار کردن را نمی‌داد. ۱۳۵۱ بود و تو جوان ۲۲ ساله‌ای با آرزوهاى بسیار.

«آسید کاظم» که شاید یکی از بهترین نمایشنامه‌های این مجموعه، استادمحمد و تاریخ نمایشنامه‌نویسی ایران باشد. «آسید کاظم» را استادمحمد برای «گروه تئاتر دیگر» نوشت. همان گروهی که با کارگران کارخانه ایران ناسیونال تشکیل داده بود:« باید خیلی زود به صحنه می‌رفتیم. پول این گروه هم مستقل بود و سرکش کردن مخارجش می‌توانست آسیب‌رسان شود. نمایشنامه آسید کاظم را با در نظر گرفتن شخصیت و توانایی‌های اعضای آن گروه نوشتم. آسید کاظم براساس یک واقعه مستند نوشته شد و اعتبار کشف جوهر نمایشی این واقعه به نصرت رحمانی شاعر است.

«به‌خصوص که نه خبر داده بودم و نه اجازه گرفته بودم. یک روز به آقاى جوانمرد گفتم: آقا من بیرون یک گروه تشکیل دادم.

گفت: ا ؟

گفتم: آره آقا کار آماده است.

گفت: پسرکى این کارو کردى؟

گفتم: آقا. بیایید کار را ببینید.

گفت: باشه.

آمد نمایش رو دید و خوشش آمد.

گفتم: آقا اگر به من سالن اجرا ندهید، این نمایش را می‌برند کارگاه نمایش و من نمی‌خواهم.

گفت: بریم خانه نمایش.»

می‌دانم. خانه نمایش را خود جوانمرد درست کرده بود و تو بدون هیچ تجهیزات و تدارکاتى، فرداى آن شب «آسیدکاظم» را در خانه نمایش روى صحنه بردى. یک هفته بعد، سالن شلوغ شد. اجراى نمایش «فرفره‌ها» ى جوانمرد تمام شد.

پس «آسید کاظم» به جاى «فرفره‌ها» در تالار ۲۵ شهریور ـ سنگلج ـ روى صحنه رفت. «سگى در خرمن جا» نصرت‌الله نویدى را هم جوانمرد، به صحنه آورد و تو چه شوقى داشتى که کارت در کنار کار جوانمرد روى صحنه می‌رود و سالن همین‌طور شلوغ بود تا اردیبهشت‌ماه که تالار سنگلج ـ همان ۲۵ شهریور دوران جوانی‌ات ـ غیر قابل تحمل می‌شد به خاطر نداشتن سیستم تهویه و هوا خیلى خفه و بد بود.

نمایش “آسید کاظم” نمایشنامه ی برجسته ی “محمود استاد محمد” به کارگردانی “محمود رضا رحیمی” در فرهنگسرای نیاوران در سال 93 اجرا شد.

این نمایش که از مطرح ترین نوشته های ” استاد محمد” است،  به رسم ترنا بازی در قهوه خانه به صورت مستقیم پرداخته شده است. ترنا بازی ریشه در آیین و رسوم ایران باستان دارد و”آسید کاظم” هسته مرکزی داستان های خود را بر مراسم ترنا بازی می گذارد… .

آسید کاظم نگین درخشانی در میان آثار”محمود استاد محمد” است. نمایشنامه یی که قهرمان داستان آن لات های لوتی و بامعرفت هستند. کسانی که حتی مرگ کس دیگر را هم گردن می گیرند. این مفهوم در آثار پیش از نگارش آسید کاظم کمتر به چشم می خورد وحتی با این کیفیت اصولا دیده نمی شود.

“محموداستاد محمد” این نمایشنامه را در سن بیست و دو سالگی نوشته و به گفته ی خودش همواره به آن علاقه مند بوده است:

«”آسید کاظم” را خیلی دوست دارم، خودم هم به عنوان یک فرهنگ عتیق به آن نگاه می‌کنم. ….چقدر زبان این نمایش، دنیا و آدم‌های این نمایش در فرهنگ سپری شده معاصر قرار گرفته است. من دنیای «آسیدکاظم» را خیلی دوست دارم، گاهی حسرت این دنیا را می‌خورم که چقدر محترم بود، چقدرعاطفی و چقدر ریشه‌دار بود. از اینکه یک انسان بنشیند برای کبوترش گریه کند، حسی به من دست می‌دهد که نمی‌توانم بگویم زیباست چیزی فرای زیبایی است.»

رحیمی، کارگردان درباره این متن بر این باور هست: آسید کاظم به سه دلیل نمایشی کاملا مدرن است. اساسی‌ترین مسئله‌ای که نمایشنامه "آسید کاظم" دارد به آن می‌پردازد و در واقع تم اصلی آن است و حتی یک کلمه راجع به آن در طول نمایشنامه گفته نمی‌شود و اصلا به آن پرداخته هم نمی‌شود؛ مرام و معرفت است. مسئله‌ای که در آن زمان مردان را در قهوه‌خانه‌ها گرد هم جمع می‌کرد. جوانان در زورخانه خود را پرورش می‌دادند تا در قهوه‌خانه خود را نمایش بدهند چرا که قهوه‌خانه محل پیدا کردن شغل برای جوانان بود. قهوه‌خانه‌ها مرکز اتفاقات اجتماعی بود در این زمینه می‌خواهم بگویم که این متن کاملا مدرن عمل کرده.هرکسی می‌آ‌ید تا مسئله‌ای را درباره آسید کاظم بگوید ولی همچنان که درباره آسید حرف می‌زند دارد خودش را مطرح می‌کند. یعنی اطلاع‌دهی غیر مستقیم و این خود یکی از شاخص‌های تئاتر مدرن است و استاد محمد در پی پرولوگ یا شناسنامه دادن از این افراد نیست برای معرفی شخصیت‌ها از روایت که خاص نمایش ایرانی استفاده نمی‌کند در مسیر عمل و عکس‌العمل که غایت متن دراماتیک است پیش می‌رود مرکز داستان نگرانی از آمدن سید است؛ هرکسی که می‌آید دارد در ارتباط با آسید کاظم حرف می‌زند ولی خودش را از منظر نظر خودش معرفی می‌کند چرا که قسمتی از تعاریف ما نسبت به دیگران معرفی کننده خود ما هستند. اتفاق دوم آوردن نظام یک بازی سنتی در دل نمایشنامه مدرن "ترنا بازی" است ما به اتفاق گروه رفتیم ترنا بازی رضا آسمانی را دیدیم در آنجا کسی نمی‌آید قهوه‌خانه چای بخورد همه می‌آیند بازی کنند نشانی از خشونت نیست و ما نمایش را از دل این مراسم آوردیم. مورد دیگر، ساحت مدرنی است که در دل کار است و مبنای آن موقعیت است و این سومین دلیل مدرن بودن این نمایشنامه است. عنصری که برای اجراکنندگان مهم است. مردم ما عاشق بازی هستند نه صرفا عاشق تماشا. که متاسفانه بازی‌های مردمی هر روز کمرنگ‌تر می‌شود. مردم معمولی چه در تعزیه یا ترنا که به اندازه جغرافیای ما وسعت دارد در جستجوی بازی هستند و این کار تمام لوازم بازی و نمایش را دارد.

مجید مظفری هم پس از درگذشت دوست و همکار قدیمش استادمحمد در روزنامه بهار به‌نوعی این نکته را بازگویی و تأیید کرد که آنچه بر ذهن و دست و زبان هنرمندان برآمده از جنوب شهر جاری می‌شده در واقع چندان از متن زندگی واقعی‌شان دور نبوده است:« آن موقع تئاترها خیلی به زندگی مردم نزدیک بود و ما علاوه بر نقالی و شاهنامه‌خوانی، توانستیم ترنا‌بازی را به شکل درستش کار کنیم و «آسیدکاظم» هم اولین نمایشنامه‌ای بود که به ترنابازی می‌پرداخت. همه‌چیز طبق همان سنت و مراسم شکل گرفته بود و درام هم شکل درستی داشت؛ بنابراین همه را جذب خود ‌کرد. ما در واقع لوکیشن و محله را به صحنه آوردیم، قهوه‌خانه برگرفته از واقعیت ملموس مردم بود. محمود جنوب شهر و مردمش را خیلی خوب می‌شناخت. بالطبع، کسی که خود آشنا به این نوع زندگی بود، خیلی راحت می‌توانست در این فضاها بازی کند. با اعتمادبه‌نفس می‌گویم که من هنوز یکی از نفراتی هستم که به خوبی ترنابازی را می‌شناسم. برای همین نقش‌ها خیلی باورپذیر شده بود. پس از اجرا، تلویزیون، تله تئاتر«آسیدکاظم» را هشت بار پخش کرد.»

مظفری ضمن بیان خاطراتش از پرداختن به روحیات و ویژگی‌های استادمحمد نیز غافل نمی‌شود: «در واقع دو کار با حضور او ماندگار شد؛ یکی شهرقصه و نقش خر خراط و دومی آسیدکاظم. محمود استاد‌محمد آدم بسیار خوش‌برخوردی بود. هیچ‌کس نبود که یک‌بار ایشان را ببیند و زود فراموشش کند. کسانی که چهار‌پنج‌بار محمود می‌دیدند، دیگر از او دل نمی‌کندند. واقعاً به‌سختی می‌شد از محمود جدا شد. خود من بارها مسافرت رفته‌ام و ‌آمده‌ام اما زود رفته‌ام سراغ محمود. خود محمود هم سال‌ها به خارج رفت اما موقع بازگشت آمد سراغم؛ یعنی ما - همیشه - بلافاصله با هم ارتباط برقرار می‌کردیم. بعد از این‌که محمود از کانادا بازگشت، من به نوعی در سینمای کشور مطرح شده بودم و نقش‌های بسیاری را بازی کرده بودم و جایگاهی داشتم و این باعث می‌شد که کمتر مرا ببیند و البته باعث تأسف خودم هم شد که دیگر نتوانستم به بهانه تئاتر هم که شده او را ببینم. وقتی هوشنگ توزیع برای یک‌ماه به ایران آمد، تازه آغاز بیماری محمود بود. ما بارها سراغش رفتیم در بیمارستان و با دکترهای متخصص صحبت کردیم. بعد از آن هم مدام با هم در تماس بودیم تا این‌که شش‌هفت‌ماه پیش از درگذشتش متوجه شدم که بیماری ‌او سرطان است و دیگر نمی‌شود کاری برایش کرد. همان‌طور که دل نداشتم پدرم را بعد از بیماری ببینم همین حس را نسبت به محمود هم داشتم. پدرم مردی ورزشکار و قد‌بلند بود که بیماری شکسته بودش. محمود هم چهره زیبا و موها و سبیل‌های قشنگی داشت، دلم نمی‌آمد بیماری‌اش آن تصویر زیبا را در ذهنم بشکند. می‌دانستم دیدن او، هم مرا و هم محمود را می‌رنجاند. آدم‌هایی مثل محمود استاد‌محمد از شرق طلوع می‌کنند و هیچ‌گاه غروب و افولی ندارند. حتی در زمان مرگ هم روح‌شان عروج خواهد کرد. اینان در سرزمین خود می‌مانند... محمود از پیش ما نرفته و هنرش در این مملکت می‌ماند. باید به فکر هنرمندان بنام مملکت‌مان باشیم، در آینده فراموش‌شان نکنیم و جایگاه آن‌ها را حفظ کنیم.»

 

شب بیست و یکم

نمایشنامه «شب بیست و یکم» را درباره اعتیاد و معتادان نوشته بود. این نمایش حکایت دو برادر معتاد است که برای دست یافتن به مخدر شکم‏ برادر کوچک‌تر را که در آن هرویین پنهان کرده بودند، می‏درند. معتادان، معلول رژیمی بودند که با استعمار و رواج فرهنگ منحط غربی، جوانان را به دامگاه اعتیاد می‏کشانند.

نمایشنامه شب بیست‌ویکم، همان نمایشنامه‌ای است که ایرج انور آن را بهترین درام ایرانی می‌داند و شخصیت فرخ را کامل‌ترین و درست‌ترین شخصیت نمایشی در درام‌های ایرانی. شب بیست‌ویکم اما موفق‌ترین اجرای استادمحمد هم بود. اجرایی با حضور بهروز به‌نژاد و خسرو شکیبایی در سالن سینما تئاتر تهران. همان اجرایی که مسعود کیمیایی آن را بارها دید و از همان‌جا بود که خسرو شکیبایی را برای «خط سرخ»اش انتخاب کرد. خسرو هم در «شب بیست‌ویکم» و هم در «خط سرخ» درخشان بود و تا سال‌های سال بعد: «یک شب مسعود به من گفت؛ بهروز به‌نژاد جلو صحنه هر کاری می‌کند، اما خسرو در ته صحنه انگشتش را تکان که می‌دهد، نمی‌شود نگاهش نکرد.»

اتاقی است که برای پرورش خرگوش و خوکچه‌ی هندی ساخته شده است. این اتاق‌ها با رعایت اصول پرورش این نوع حیوانات، به نحوی خاص ساخته می‌شوند. دیوارها سراپا سِمِنتی است و گرداگرد اتاق، حاشیه‌وار، سکویی به ارتفاع هفتاد سانتی‌متر تعبیه می‌شود و تا حد ممکن در ساختن در و پنجره امساک به خرج می‌دهند.

این اتاق اگرچه نسبتاً بزرگ است، فقط یک درِ ورودی دارد که این در از فلز ساخته شده و بلندتر از قد یک انسان متوسط‌القامت نیست. در قسمت وسط و فوقانی این در یک روزن تقریباً‌ بیست در بیست سانتی‌متر به چشم می‌خورد که این روزن با مفتول‌های نسبتاً قطور آهن‌کشی شده است. فقط یک پنجره از این اتاق به حیاط خانه باز می‌شود که این پنجره نیز کاملاً فلزی ساخته شده و با یک نوع تور فلزی که برای پوشاندن قفس کبوتران به کار می‌رود، ارتباط داخل اتاق را با حیاط قطع کرده است. موقعیت این در و پنجره می‌تواند با رعایت فرم صحنه و فضای میزانسن‌ها انتخاب شود ولی بر دیوار سمت چپ اتاقْ در نزدیک‌ترین فاصله با تماشاگر دریچه‌ای است که وجود یک پستو را دلیل می‌شود و بر دیوار سمت راست، دریچه‌ی دودکش بخاری قرار گرفته است.‌

‌نیمه‌ی یکی از روزهای گرم و خفقان‌آور تابستان است، فریدون و فرخ هر کدام گوشه‌ای نشسته‌اند و برات و رحمْ‌خدا، زوایای اتاق را به رسمِ‌ مفتشان می‌کاوند. رخت‌خواب، کاسه، بشقاب، قاشق، ظرف آب‌خوری، کتاب و هر چیز دیگری که در یک اتاق ممکن است وجود داشته باشد، وسط اتاق ریخته‌اند و زیر فرش‌ها را تفتیش می‌کنند که در همین حال صدای امیر اسعدخان و علی گیل‌گیلی از خارجِ اتاق شنیده می‌شود، که امیر اسعدخان کتک می‌زند و علی گیل‌گیلی کتک می‌خورد، این دادو‌بیداد می‌کند و آن آه‌و‌ناله. برات به‌محض شنیدن صدا باعجله از اتاق خارج می‌شود ولی شدت عجله‌اش باعث دستپاچگی و دستپاچگی باعث فراموشی‌اش می‌شود و درِ اتاق را پشت‌سرش قفل نمی‌کند.‌

برات:[ضمن خروج‌] مثل این‌که کار اینا بالا گرفت.

فریدون:[به‌محض خروج برات‌] سیاه شدن، همه‌شون سیاه شدن و با دست خودشون علی گیل‌گیلیو آوردن تو حیاط.

فرخ:[برخلاف فریدون مأیوس است] دارن شهیدش می‌کنن.

فریدون:خُب بکنن‌!

 

دقیانوس

استادمحمد درباره دقیانوس مدعی است: من اولین کسی هستم که در ایران بر اساس یکی از قصه‌های قرآنی در سال 55 نمایشنامه نوشته‌ام.

او خودش این نمایشنامه را در یک دبیرستان با درست کردن فضایی برای اجرای یک تئاتر به مدت یک هفته در سال 58 در قم اجرا کرد.
به نظر این نمایشنامه نویس؛ در شرایطی که نوشتن کارهای مذهبی جرم محسوب می‌شد، نمایش "دقیانوس" را نوشت. در ابتدا نام اثر را "دقیانوس امپراطور سرزمین افسوس" نهاد اما مدیر یکی از دفاتر فیلم با خواندن نام اثر بسیار تعجب کرد، چرا که چنین اسمی بی‌تردید برخورد ساواک را در پی داشت.
بعد از انقلاب همین اثر توسط دیگر افراد اجرا شد و در واقع "دقیانوس" مبنایی شد برای ساخت نمایش‌های مذهبی در بعد از انقلاب اسلامی.
تنها هدفش از اجرای کارهای مذهبی در آن دوره تنها اعتراض به حکومت نبود، چرا که استادمحمد در یک خانواده مذهبی به دنیا آمده و رشد کرده بود و در تربیت و دریافتش از زندگی تابع هیچ تز و آنتی‌تزی نبود و برداشتش مستقیما به حس‌هایش به زندگی و اطرافش معطوف بود. در نتیجه هرگز نمی‌توانست تصویر نماز خواندن مادرش و یا لحظات زیبای عزاداری‌های آن زمان را نادیده بگیرد و هر چه را که نوشت از زندگی خودش نشات گرفته بود.

 

خونیان و خوزیان

استاد محمد خونیان و خوزیان را در سال 59 نوشت اما با آنکه آن را تمرین هم کرد اما موفق به اجرایش نشد. ابوالفضل پور عرب از شاگردان استاد محمد درباره نمایش خونیان و خوزیان گفته است: وقتی رسیدیم به نمایش «خونیان و خزیان» که درباره سینما رکس آبادان بود شروع به تمرین آن در تئاتر شهر با مهین شهابی کردیم، ولی اجازه اجرا به آن نمایش داده نشد.

 

تیغ و تُرنا

نمایشنامه «تیغ و ترنا» برای نخستین‌بار منتشر می‌شود. تیغ و ترنا» نمایشنامه‌ای است که سال 60 به خواست زنده‌یاد هادی اسلامی و بر اساس روشی که در تئاترهای لاله‌زار آن دوره در اتود گرفتن از بازیگر مرسوم بوده، نوشته شده و به کارگردانی هادی اسلامی روی صحنه رفته است. این نمایشنامه در تئاتر البرز با بازیگرانی چون یدالله شیراندامی، عنایت شفیعی، رحیم بقایی، مسعود شهیدی، معصومه تقی‌پور و سیروس گرجستانی روی صحنه رفته است.

متن این نمایشنامه نیز بر اساس نسخه پاک‌نویس‌شده به خط زنده‌یاد هادی اسلامی منتشر شده است.

 

آن ها مامور اعدام خود هستند

استاد محمد «آن‌ها مأمور اعدام خود هستند» را در سال 61 در زندان قصر نگاشت و آن را با جمعی از زندانیان واقعی در زندان قصر تمرین ‌کرد و به مدت چهل‌وپنج شب در سالن چهارسوی مجموعه تئاتر شهر به اجرا درآورد. این نمایش پس از ضبط تلویزیونی و به سبب استقبال چشمگیر مردم، بارها پخش مجدد شد.

 

قصص القصر

این نمایشنامه در سال 62 نگارش شده و درباره خاطرات استادمحمد از روزهایی است که در زندان قصر سپری کرده است و البته می خواسته زمانی آن را در تئاترشهر کار کند که مجوز نمی گیرد و همین باعث قهر و دل شکستگی اش از تئاتر در دهۀ 60 و خانه نشینی و در نهایت مهاجرت از ایران می شود.

 

گل یاس

استادمحمد در سال 1364 با هدف ادامه فعالیت تئاتری به کانادا مهاجرت کرد. او نمایش "گل یاس" را به همراه آهو خردمند در فستیوالی در کانادا کار کرد و این نمایش برگزیده شد.

در "گل یاس"، علی دچار نقص ژنتیکی و ذهنی است، اما با قلبی مهربان و احساسی معطوف به نوع دوستی تمسخر دیگران را تاب می آورد، همواره در آرزوی ملاقات پدر و مادرش است، با پرندگان و گیاهان ارتباط خوبی دارد و هنگامی که می فهمد مانعی برای ازدواج خواهرش است، از خانه می رود.

 

آخرین بازی

استادمحمد در زمان مهاجرت، مدتی نیز در لس‌آنجلس اقامت داشت و نمایش "آخرین بازی" را در آنجا نوشت و کارگردانی کرد. در این اثر سعید راد ایفای نقش کرد. سپس در سال 1377 پس از 13 سال دوری از وطن، به ایران بازگشت و آن نمایش را در فرهنگسرای نیاوران با بازی اکبر زنجانپور و رضا بابک روی صحنه برد. و این تنها نمایشنامه‌ای است که استادمحمد در سال‌های مهاجرت نوشت. همین نمایشنامه بود که استادمحمد به محض بازگشتش در فرهنگسرای نیاوران و بلافاصله در تئاترشهر روی صحنه برد. نمایش بسیار دیده شد.

احساس بیگانگی با دنیای معاصر و اتکا به ارزش های عاطفی و معنوی گذشته را، که از مولفه های بینش رمانتیک است، در نمایش "آخرین بازی" و در شخصیت شروین مشاهده می کنیم. بازیگر مشهور سینما، که بعد از انقلاب به آمریکا رفته و دچار از خودبیگانگی شده است، در توهم زندگی می کند و سعی می کند با اعتبار گذشته اش در سینمای آمریکا پذیرفته شود. تنها امکان بقای او زیستن با گذشته و نقش هایی است که زمانی در سینمای ایران ایفا کرده بود. او می خواهد فردیت و رویای فردی خویش را از طریق آنچه در گذشته بوده، بیان کند؛ از همین رو هر روز با چمدانی از پوسترها و عکس هایش در خیابان های هالیوود می نشیند، به این امید که تهیه کننده ای او را بشناسد و برای فیلمش از او دعوت کند. تقدیس گذشته، همان ارض موعود، اورشلیم مقدس قرون وسطی است، برای رمانتیک ها و شروین؛ جایی که تمامی توانایی و ناخودآگاه انسان خود را در واقعیت زندگی متجلی خواهد کرد، جایی که مرز میان واقعیت و خیال از میان می رود و آنچنان که انسان با خدایش یگانه می شود، ذهن و زندگی نیز یگانه می شوند.

 

عکس خانوادگی

نمایش «عکس خانوادگی» به کارگردانی رضا بهرامی در تماشاخانه سنگلج تیرماه 97 روی صحنه رفت. روزبه حسینی کارگردانی است که نمایشنامه «عکس خانوادگی» نوشته محمود استادمحمد را برای اولین بار و در زمان حیات این نمایشنامه‌نویس روی صحنه برد. نمایشی که خرداد سال ۸۱ در تئاتر پارس خیابان لاله‌زار که آخرین روزهای فعالیتش را سپری می‌کرد، اجرا شد. حسینی با اشاره به صحبت‌هایی که با محمود استادمحمد هنگام شکل‌گیری ایده «عکس خانوادگی» داشته است، گفت: سوژه‌ای از یک قاتل زنجیره‌ای (فرد یا افرادی چون سعید حنایی) در شهر مشهد ذهنش را مشغول کرده بود و مرتب راجع به آن حرف می‌زدیم. اینکه این قاتل به طرز فجیعی زنان خیابانی را که از طریق تن‌فروشی ناگزیر امرار معاش می‌کردند، می‌کشت. مدت‌ها قصد داشت آن را روی کاغذ بیاورد و بنویسد. فکر می‌کنم هنوز ۵-۶ صفحه آخر را ننوشته بود که نمایشنامه را به من داد تا بخوانم. (اسم اولیه‌ی نمایش، «مرا ببین» بود) وقتی خواندم دیدم چه فضای هولناکی دارد. قاتل‌های نمایشنامه او گروه‌هایی افراطی بودند که فکر می‌کردند به زعم خودشان قرار است جامعه را پاک کنند و ماجرا مربوط به زنی بود که این گروه افراطی قرار است او را به قتل برسانند؛ زنی که شوهری دارد که به نقل از دیالوگ خود استادمحمد می‌گوید این شوهرم نیست، گلدانم است که در واقع اشاره به زندگی گیاهی همسرش می‌کند.

این کارگردان تئاتر یادآور شد: نمایشنامه قرار بود تمام شود و صحبت این را کرده بودیم که من بعد از نمایش «سهراب، اسب و سنجاقک» متن «عکس خانودگی» را کار کنم. اما بعد از مدتی یعنی در اواخر سال ۸۰ استادمحمد با بازیگرانی خواست این متن را کار کند. البته در حد دورخوانی و تمرین باقی ماند چون محمود کلافه شد و متن را کنار گذاشت. و البته به هیچ وجه و هیچ زمان کار به جایی نرسید که مثلا شورا با اجرای نمایش مخالفت کند. بعدها همچنین اتفاقی برای محمود در خصوص این نمایش نیفتاد. آن موقع توانستم متن را از او بگیرم و تازه کلی غر زدم که این متن برای من بود از ابتدا و ...! متن را کامل خواندم و چند روزی با آن کلنجار رفتم و در نهایت به استادمحمد گفتم به اعتقادم این نمایشنامه تک اجرایی نیست و باید پیوندان داشته باشد. پرسید پیوندانش چیست؟ گفتم «گل یاس» (نوشته محمود استادمحمد). یعنی نمایشنامه «گل یاس» استادمحمد شد پرده یکم نمایش من و پرده دوم شد عکس خانوادگی. یعنی «گلیِ» نمایش گلِ یاس، می‌شد زنِ فاحشه پرده دوم عکس خانوادگی؛ که استادمحمد بسیار این ایده را پسندید.

حسینی با بیان اینکه «خود استادمحمد هم معتقد بود که عکس خانوادگی نمایشنامه مطلق و کاملی نیست» گفت: یعنی باید با نور و موسیقی و صحنه فضاسازی کار می‌کردی و در سکوت‌های طولانی و اکت‌های حساب شده، تکاملش دهی؛ که لاله‌زار به خاطر مخاطبش جای مناسبی برای این فضاسازی‌ها نبود. ما این نمایش را ۴۵ شب اجرا کردیم. که پنجشنبه و جمعه‌ها دو اجرایی می‌شد و در این روزها اصلا جای سوزن انداختن نبود. قضیه «دو نمایش با یک بلیت» در تاریخ لاله‌زار وجود داشت که تماشاگر برای دو نمایش یک بلیت بخرد. برای «عکس خانوادگی» هم در واقع ۵۰۰ تومان می‌داد و دو تئاتر می‌دید.

 

سید دلبر

نمایش‌نامه‌ی سیددلبر در ۱۳۸۰به نگارش درآمد و در ۱۳۸۱ به کارگردانی فرزین سمیعی تمرینات نافرجامی داشت.

سید دلبر، که زمانی "سیاه" نمایش های روحوضی بود، با بازگشت به تماشاخانۀ چلچراغ در لاله زار و احیا کردن نمایش های روحوضی، رونق را به تئاتر قدیمی باز می گرداند؛ تئاتری که پر شده بود از نمایش های فرنگی و حرکات نمایشی که از غرب به ایران وارد شده بود. ضدیت با غرب به مثابه ضدیت با نیروهای مدرن و بی اصالت، نیروهایی که پول را جایگزین ارزش های اخلاقی و انسانی می کنند، نمایان می شود.

خانه‌ی صفوراخانم از نوع معماری و فرهنگِ مستأجریِ منقرض‌شده‌ی تهران است، ولی هنوز هم نظایرش یا آخرین‌هایش در مرکز شهر، حوالیِ میدان توپ‌خانه تا جنوب شهر وجود دارد. یک حیاط بزرگ، وسط حیاط یک حوضِ شش‌گوش یا بیضی و گرداگردش چندین اتاق. از اتاق‌های پنج‌دریِ دلباز بگیر تا پستوها و مطبخ‌ها و دستون‌هایی که تبدیل به اتاق‌هایی ناقص و بدقواره و دل‌آزار شده‌اند، و هر اتاق در اجاره‌ی یک مستأجرْ به عنوان یک واحد.

مستأجرانِ این خانه‌ها بیشتر کارگران شهرستانی، بازنشستگان، مردان و زنان مجرد یا باقی‌مانده‌های یک خانواده‌ی متلاشی‌شده هستند؛ خانواده‌هایی که جوان‌هایش به ثمر رسیده‌اند و پیرهایش در شجره‌نامه‌ی خانواده جای گرفته‌اند و اگر پیری، پدری، مادری، ندیم و لَلِه‌ی خانه‌زادی از خانواده‌ای به ‌جا مانده، سال و ماه آخر عمرش را در چنین خانه‌هایی سپری می‌کرد، رسمِ رو به نسخی که هر چه بود بهتر از خانه‌ی سالمندان بود. خانه‌ی صفوراخانم، یکی از این خانه‌هاست.

حیاط: یک حوض و کنار حوض یک نیمکت یا تخت کوچک. چری و آقای لؤلؤیی بر نیمکت نشسته‌اند و منچ بازی می‌کنند.

چری: دوتا... چهارتا... اینم می‌شه... چندتا می‌شه آقالؤلؤ؟

آقای لؤلؤیی: آقای لؤلؤیی.

چری: آقالؤلؤ.

آقای لؤلؤیی: قلی.

چری: احوال لؤلؤ؟

آقای لؤلؤیی: تو نباید حرفای بی‌تربیتی بزنی.

چری: تواَم... شمام نباید تو دنیا جر بزنی.

آقای لؤلؤیی: کی گفته من جر زدم؟

چری: مش‌صفر می‌گه حرف چری‌خُلی قبول نیست... باشه حرفم قبول نیست... ولی من دیدم... چشمام که تو دنیا قبوله... من دیدم شما زیادزیاد رفتی جلو.

آقای لؤلؤیی: تو اشتباه می‌کنی.

چری: نخیرم... هیچم اشتباه... نخیر، شمام می‌گی خُلی نمی‌فهمه... پس زیادزیاد برم... ولیکندش هیشکی نباید تو دنیا به من بگه چری نمی‌فهمه.

آقای لؤلؤیی: من که نگفتم.

چری: گفتی... تو دلت گفتی... من فهمیدم... من تو دنیا صدای دلِ همه‌ی آدما رو می‌فهمم.

آقای لؤلؤیی: صدای دلِ بارونم می‌فهمی؟

 

چلچلراغ

چلچراغ در سال 80 نوشته شد و آن را فرزین سمیعی در تئاتر به روی صحنه برد.

"سید دلبر" که از سوی یکی از نمایندگان مدرنیته، یعنی مدیر تئاتر، توانایی صدایش را از دست می دهد، زیرا به قدری معروف و محبوب شده بود که مدیر می ترسید تا اعتبار تئاترش زیر سایۀ اعتبار سید دلبر قرار گیرد و سید دلبر قدرتی فراتر از او به دست آورد. این قهرمان هنگامی که قربانی مطامع  بورژوازی قرار گرفته بود، می کوشد تا بازیگر محبوب دیگری را، که در آستانۀ فرو افتادن به سرنوشت سید دلبر است، از این ورطه نجات دهد. قربانی شدن او به مثابه آگاهی یافتن اش است و با اتکا به این آگاهی است که می تواند جوان داستان (رامین) را نجات دهد.

 

سُرمه

استاد محمد نمایشنامه سرمه را در سال 80 نوشت اما باز هم تمرین های فرزین سمیعی برای اجرای آن در سال 81 نفرجام ماند.

سید دلبر دیگر اعتبار گذشته را ندارد؛ ورود صنعت و نمایش های غربی او را از کار بی کار کرده است. ناتوان از پرداخت اجاره اش حتی حاضر نیست که در فیلم های سینمایی نقش های کوچک بازی کند تا از این طریق کسب درآمدی داشته باشد. گذشته و ضدیت با صنعت که اعتبار انسان ها را تنها با پول تعیین می کند و نه با کارهایی که انجام داده اند، کنش سید دلبر است. او برای دفاع از ارزش های فردی و باورهایش قربانی دوران جدید و صنعت می شود؛ او نمی خواهد ابزاری برای سلطۀ صنعت باشد و ارزشش با پول تعیین شود.

 

دیوان تئاترال

استاد محمد دیوان تئاترال را در سال 79 نوشت و خودش آن را در تالار قشقایی در سال 90 با حضور هنرمندانی چون اکبر عبدی، آزیتا لاچینی، نگار جواهریان، لیلی رشیدیان، فرزین صابونی و فرزین سمیعی اجرا کرد و بنابر نقل منتقدان این اجرا خیلی نزدیک بود به شیوۀ اجرای بیپن مفید در شهر قصه که درواقع تاثیر استاد بر شاگرد را بر از گذشت سالها یادآوری می کرد.

اما روزبه حسینی نیز با یک شیوۀ مدرن این متن را در زمستان 95 در تالار سنگلج اجرا کرد که در این شیوه موزیکال او سعی می کرد بر فضاسازی بها بدهد.  

داستانهای ایرانی توسط دو راوی (آفتاب و مهتاب" روایت می شود. داستان را آفتاب و مهتاب با همراهی پهلوان افسانه شروع می کنند. "داش مش ببول" که "داش مشتی خوش تراش" قصه است، خاطر خواه "سرور" شده است. از سوی دیگر مشکل خشکسالی و بی آبی ، مشکلاتی جدی برای مردمان آبادی بوجود آورده است. ظلم و تبعیض سلطان ادامه دارد و دستور گران شدن آب هم صادر می شود. اینک: "بره اسیر گرگه، اما خدا بزرگه"

در این حین "داش مش ببول" قصد رفتن به خواستگاری "سرور" را دارد. اما "خانم بالا" که نمادی از خانم های چادر به کمر است، شرط اجابت خواستگاری از دخترش را آوردن آب قنات کوه بیستون عنوان می کند. به بیان دیگر سنت های رایج فرهنگ ما مانع رسیدن عاشق به معشوق می شود و او باید راه طول و درازی را طی کند. راهی که شاید در آن برگشتی نباشد.

اینک راویان داستان "آفتاب و مهتاب" به همراه "داش مش ببول" راهی کوه بیستون می شوند. بیستونی مخوف که دو نشانی دارد:" بوی خیانت وصدای تیشه فرهاد". آنها با قاصدکی نیمه انسان – نیمه گیاه برخورد می کنند که قاصد ناکامی های فرهاد است و دل خون از دروغ های تاریخ. به زودی "داش مش ببول" در می یابد که که در اینجا آبی در کار نیست:" این کوهی که من می بینم، قنات که هیچ، ما رو آتیش کباب می کنه و یه قطره آب تو گلومون نمی ریزه. پاشین راه بیفتیم..." در این هنگام فرهاد پیکر تراش (کوه تراش) وارد می شود و با چند جمله، " داش مش ببول" را متحول می کند:" تو از قبیله ای آمده ای که عشق را به قیمت جان عاشق می خرند... قبیله ای که عاشقانش فقط بعد از مرگ حق زیستن دارند.

در اینجاست که نویسنده اوج هدف خود از این نمایشنامه را در قالب اعترافات فرهاد بیان می کند. فرهاد سرشار از کینه است و عشقش با شیرین را نفی می کند. شیرین ترسا دختری بوده که از ارمنستان به حرمسرای خسرو پرویز آورده شده و شاپور صورتگر (صورتگری که برای تعلیم به چین نیز سفر کرده بود) با قلم سحر آمیز خود تصویری از او می کشد که نصیب فرهاد می شود. فرهاد می گوید که شیرین به شهرت عشق او محتاج بوده است و به دنبال غرور فرو ریخته خود بوده است. "فرهاد پیکر تراش به تاوان خیانت یک نقاش، با شاه شاهان به رقابت برخواست"..

القصه، فرهاد می خواهد که برود، اما "داش مش ببول" مانع می شود و از او شیرین خودش را می خواهد... در صحنه آخر قهرمان داستان وارد آبادی می شود و آب قنات به دنبال او جاری می شود. همه شادی می کنند و عروسی به راه می افتد.

آرزوی "ارض مقدس" در نمایش "دیوان تئاترال" با قهرمانگری "داش مش ببول" جوان عاشق پیشه ای نمایش داده می شود، قهرمانی همچون قهرمان رمانس های کهن - و از منشاء های بینش رمانتیک- که برای رسیدن به عشقش باید بر معزلی چیره شود. او باید با شکافتن کوه بیستون آب را به شهر جاری کند تا خشکسالی از میان برود. آنگونه که فرای دسته بندی می کند: "اگر قهرمان به لحاظ مرتبه، برتر از دیگر انسان ها و محیط خویش باشد، قهرمان نوعی رمانس است و اعمال او شگفت انگیز است، ولی خودش در مقام انسان شناخته می شود. داش مش ببول با شکل و شمایلی همچون لات های دوران پس از مشروطه، که با خاستگاهی تاریخی وارد دنیای افسانه شده و به عنوان قهرمان رمانس مطرح می شود؛ دنیایی که از منظر خیال پردازی الگویی برای رمانتیک ها بود.

 

تَهرَن

نمایش "تهرن" نوشته و کار محمود استادمحمد از 27 بهمن 86 به مدت 30 شب در تالار قشقایی مجموعه تئاترشهر اجرا شد.

داستان نمایش "تهرن" از این قرار است که پس از به توپ بستن مجلس و استبداد صغیر، ملک دیوان مشروطه‌خواه به بندری در جنوب ایران تبعید می‌شود. "خورشید" همسر ملک دیوان که دختر ناصرالدین شاه است و "تاج ماه" دخترشان به خواسته خود همراه ملک دیوان به جنوب می‌روند در حالی که تحت مراقبت‌های مداوم "صاحب زالی" حاکم بومی بندر و دریابیگی بوشهر قرار دارند.

این بار استبداد برای از پای درآوردن ملک دیوان از راه خرافات وارد می‌شود و خورشید را تا سرحد جنون می‌کشانند و... .

در این نمایش بازیگرانی چون اصغر همت، خسرو احمدی، هدی ناصح،‌ نگار جواهریان، شهروز دل‌افگار، رضا علوی، ندا حاجی بابایی، فهیمه موسوی، سیامک احمدی، مریم بخشی، رؤیا شجاعی، عرفان ملکوتی، سهراب اصفهانی، پرویز حاجی محمدی و علی فرح راد ایفای نقش دارند، همچنین بهاره دهقانی‌پور، ثمین راحتی، پردیس خسروی، ابده ابوطالبی و کیوان نظیفی اعضای گروه حرکت نمایش بودند.

 

کافه مک اَدَم

نمایش "کافه مک آدم" به کارگردانی محمود استاد محمد در آذر 89 در تالار چهارسو مجموعه تئاتر شهر اجرا ‌شد.

این نمایش درباره مهاجرت است و براساس تجربیات شخصی استاد محمد در برخورد با ایرانیان مقیم خارج از کشور نوشته شده است.

در میان ده ایالت کشور کانادا، تنها ایالت کِبِک فرانسه‌زبان است و شهر مونترال یکی از سه شهر بزرگ کانادا و مهم‌ترین شهر ایالت کِبِک محسوب می‌شود. مردم کِبِک ریشه‌ای فرانسوی دارند و این ریشه در مسیر تاریخ باعث باروری شده است. از معماری و تزیینات پیدا و پنهان خانه‌ها و خیابان‌ها و باغچه‌ها و گل‌ها و گلدان‌ها گرفته تا تفکر و سلایق و دلبستگی‌های خاص و عام مردم... همگی بر هویت فرانسوی خود پای می‌فشارند.

جنگ‌های استقلال‌طلبانه‌ی مردم این ایالت با دولت مرکزی قدمتی تاریخی دارد ولی در سه چهار دهه‌ی اخیر فرهنگ زندگی امریکایی مثل «باد سام» به جان هویت فرانسوی مردم کِبِک افتاده است. نخستین عارضه‌ی باد سام تب است؛ تبی سیاه و سوزنده.

نبض ایالت کِبِک در مونترال می‌تپد و در دهه‌ی هشتاد میلادی تپش نبض فعالیت‌های سیاسی ـ مدنی مردم مونترال به اوج رسیده بود و همزمان با این به اوج رسیدن، نخستین موج از مهاجرت ایرانی‌ها به سمت کانادا آغاز شد.

اهل کسب‌و‌کار به سمت تورنتو رفتند و شهر مونترال به عنوان «سه دیگر راه» سرپناهی برای راندگان سیاسی و بازماندگان سازمان‌های سیاسی شد.

بخشی از خیابان سن‌لورن ــ طولانی‌ترین خیابان مونترال ــ همیشه مهاجرنشین بوده و هست. در نخستین سال‌های دهه‌ی هشتاد مهاجران و پناهنده‌های ایرانی در ساختمان‌های ارزان‌قیمت این خیابان بیتوته کردند. رفته‌رفته فروشگاه‌های ایرانی و چلوکبابی‌ها و دفاتر وکالت پناهنده‌ها با مترجم فارسی و مراکز و سازمان‌های سلطنت‌طلب و مجاهدین و چریک‌ها هم حوالی همین خیابان تأسیس شد. تقاطع سن‌لورن با سن‌کترین‌، بووبَرنگی همچون خیابان سبزه‌میدان خودمان پیدا کرد.

هدا ناصح، خسرو شهراز، ظهیر یاری، رضا مولایی، شیرین اسماعیلی، شهروز دل افکار، فرزین صابونی ، یعقوب صباحی، احسان فلاحت‌پیشه، رویا دعوتی، ژاله شعاری و مهدی صباغی در این نمایش نقش آفرینی ‌کردند.

 

سپنج رنج و شکنج

در این نمایش، زندگی یک زن ــ از نخستین سال‌های کودکی تا تقریباً هفتاد‌سالگی ــ مرور می‌شود.

ضرورتی ندارد که بگوییم گذر عمر زن باید نامحسوس باشد.

مسئله‌ی گذرِ عمر در شخصیت مرد کاملاً متفاوت است. بازیگر نقش مرد به‌ترتیب این شخصیت‌ها را بازی می‌کند: زن چهل‌ساله، مرد شصت‌ساله، پسر بیست‌ساله، مرد بیست و پنج‌ساله، زن شصت‌ساله، مرد چهل‌ساله، مرد پنجاه‌ساله، و مرد هفتاد‌ساله.

مرد و زن از آغاز تا پایان نمایش راه می‌روند و این راه رفتن به هر گونه‌ای که طراحی شود؛ مدور، طولی، عرضی، در دو جهت مخالف یا موافق در هر صورت، ریتم و جهت حرکت‌شان در تمام طول کار، نه می‌شکند، نه عوض می‌شود.

نمایش «سپنج گنج و رنج فرخنده» که به نویسندگی مرحوم محمود استاد محمد به روایت زندگی فرخنده در سه پرده کودکی، جوانی و میانسالی و مرگ می‌پردازد پیش ازاین در هفته بزرگداشت این هنرمند در قالب جدیدی از اجرا و نمایشنامه‌خوانی توسط شهرام گیل‌آبادی در پلاتو اجرای تئاتر شهر روی صحنه رفته بود. این نمایش از دوشنبه؛ هشتم شهریورماه به مدت 21 شب در شهریور 95 در پلاتو اجرای مجموعه تئاتر شهر برای عموم اجرا ‌شد. در این نمایش بازیگرانی همچون فریدون محرابی، شمسی صادقی، رویا فلاح، نوشین حسن‌زاده و نازنین مهیمنی حضور داشتند.

 

جمع بندی

حالا 17 نمایشنامه از محمود استادمحمد در اختیار علاقه مندان هست که می توانند با درک تحلیل ها و برداشت های متعدد این متون را به صحنه بیاورند و این مهم به زحمت بنیاد استادمحمد و نشر چشمه و تلاش های دخترش مانا استادمحمد سرانجام یافته است و حیف است که در این روزها که تعداد اجراها هم بسیار هست، از این متون در خور تامل که دارای هویت ایرانی هستند، همچنان غفلت شود و از سوی دیگر نیز معاصر بودن این متون راه را بر مخاطبان تئاتر می گشاید که همواره خواهان تئاتر باشند و چه بهتر از این که یکجا این مهم برآورده شده و دیگر به زحمت علاقه مندان و کارگردانان ایرانی برمی گردد که در سراسر ایران این مهم را برآورده سازند.

 

منابع:

منصوری، مریم، رو به یک دریاى مواج: درباره محمود استاد محمد، انسان شناسی و فرهنگ، به نقل از مجموعه مهرگان، منتشر در روزنامه ایران و بعد کتاب، سه شنبه, 26 دی 1396.

آسید کاظم یک فرهنگ است، سایت هنرآنلاین، ۱۳۹۲/۰۷/۲۶.

«آسید کاظم و تیغ و ترنا» منتشر شد، اعتماد، شماره 3894 -  پنج شنبه ۹ شهریور 96.

روایت ابوالفضل پورعرب از «استادمحمد»، پژواک، 3 مرداد 97.

حسین ذوقی، قرار بود جای آرمیدن باشد، شرق، شماره 1337 چهارشنبه,16 شهریور 1390.

روزبه حسینی، آیا لاله‌زار جایی دور از شان است؟، در گفتگو با ایلنا، تیرماه 97.

عرفان ناظر، نگاهی به جلوه های رمانتیسیسم در نمایشنامه های ”محمود استادمحمد”، ایران تئاتر، شنبه ۴ آبان ۱۳۹۲.

خلاصه نمایشنامه دیوان تئاترال (اثر محمود استاد محمد)، سایت روزنگاشت و خاطرات امیر، شنبه 3 مرداد 1394.

مجید مظفری، درباره استادمحمد و آسیدکاظم، در گفتگو با رضا آشفته، روزنامه بهار، مرداد 92.




مطالب مرتبط

نظرات کاربران