در حال بارگذاری ...
نقدی بر نمایش رستم و سهراب به کارگردانی میرکمال میر نصیری

انگار معجزه و شفایی در حال رخ دادن است

ایران تئاتر- رضا آشفته: نخستین بار نمایش معلولان کهریزک به کارگردانی میرکمال میرنصیری را در بیمارستان روزبه دیدم به اتفاق عباس جوانمرد و نصرت کریمی... فکر کنم پانزده، شانزده سالی از آن روزها می گذرد اما وقتی دقیق می شوم انگار همین حالا در آنجا هستم و درباره لحظه به لحظه اش دارم می نویسم.

نخستین بار نمایش معلولان کهریزک به کارگردانی میرکمال میرنصیری را در بیمارستان روزبه دیدم به اتفاق عباس جوانمرد و نصرت کریمی... فکر کنم پانزده، شانزده سالی از آن روزها می گذرد اما وقتی دقیق می شوم انگار همین حالا در آنجا هستم و درباره لحظه به لحظه اش دارم می نویسم. من از طرف روزنامه همشهری رفته بودم که نمایش را ببینم اما از همان ابتدا نیز قول و قرارها طور دیگری بود. یک نمایش با معلولان (جسمی و حرکتی) کهریزک که در بیمارستان روزبه اجرا می شد و بخشی از مخاطبان نیز همین بیماران تحت درمان روزبه بودند و همه اینها دست در دست هم می داد که فعلی متفاوت را تماشا کنم بنابراین هنوز هم بعد از گذشت سالیان دامنه تاثیرش در من هویداست. یک دامنه بی پایان از درک انسان که شاید در تئاتر بهتر از هر جایی چنین درک و درایتی ممکن شود چون آیینه تمام نمایی است که انسان را از قلمرو پیچیده و گنگ وجودش به روشنای هستی می کشاند و تو به راحتی می توانی از چند و چون هست و نیستش آگاه شوی.

 

روزگاری سپری شده

حالا که دارم می نویسم دقیقا از آن روزها سالها گذشته و روزگاری انگار بر ما سپری شده است. وقتی آقای عبدالعلی زاده پیشنهاد می کند که بروم در آخرین شب اجرای رستم و سهراب معلولان را در تالار وحدت ببینم، مو بر تن ام سیخ می شود. دوست دارم اما هم نمی شود چون آن ساعت نمی رسم و هم دلهره می گیرم چون آن یک بار دیدنش هم هنوز بر من مسجل است که ویرانگر خواهد بود. ویرانی اش دلنشین است اما باید حال و حوصله اش باشد. دیدن معجزه هم انرژی می خواهد، معجزه ای که نه پیامبرانه که انسانی است و انسان هم جانشین بر حقی است که همواره می تواند در دایره مکنونات هستی اش کراماتش را رخ نمایی کند.

اینکه جمعی در تئاتر تحت درمانند و انگار معجزه و شفایی در حال رخ دادن است و این رخداد بزرگی است و هیچگاه از یادت نمی رود. فکرش را بکن؛ آدمهایی که پیش از این نمایش در گوشه ای افتاده و مچاله در خودند و هیچ نقطه اتکا و روشنا و امیدی ندارند و حالا طی چند ماه و چند سال پیوسته و با برنامه دور هم جمع می شوند که یک نفر کارگردان که همگی هم به استادی قبولش دارند، آنها را تعلیم دهد که اگر حرف نمی زنند به حرف زدن درآیند و اگر کوچکترین تحرکی در دست و پا ندارند حالا خیلی راحت بتوانند به حرکت درآیند و اگر همین طور پیش بیایند برخی بیشتر حرکت کنند و به رقص هم درآیند و موسیقی دلنشین را به بازی بگیرند و در تن هایشان شور و نشاطی ایجاد شود. این همان روزن امید هست، همان حس و حالتی است که انسان را در مدار شور زندگی قرار می دهد و همان دمیدن امید است در نفس هایی که هر دم می آید و می رود. دیگر مچالگی و در خود فرو شوندگی و گوشه ای کسل و نالان افتادن از وجود هر یک از این معلولان دور می شود چون می دانند باید ساعتها در خلوت به نقش و بازی شان در تئاتر مشغول باشند و این همه زندگی آنان می شود در آن آسایشگاهی که با تئاتر زنده تر از هر محیط دیگری خواهد شد. این همان تئاتری است که انگار مرده را زنده می کند چه برسد به زندگانی که از معلولیت های ریز و درشت رنج می برند و چون امیدی در آنان نبوده گوشه نشینی و اندوه نشینی را پیشه خود کرده اند. اما تئاتر رنج را می زداید و شادی را بر دل می نشاند. این دورهمی و همزیستی و درک دیگری در مشق کردن ها اتفاق می افتد... ماهها تمرین یعنی سیکل به هم پیوسته ای که تو را از کمترین حرکت ها و بازنمایی های وجودی ات به حداکثرهای آفرینش گری ها و حس بودن متمایز می گرداند و به تدریج درک می کنی که اهل تئاتر هستی وهنری داری که به تو توش و توان بهتر بودن را می دهد.

 

تئاتر کاربردی

اینها همان دیباچه ای است که می توان از تئاتر کاربردی که در اینجا وارد فاز تئاتر معلولان شده است، درک و دریافت کرد. اگر این مربی و استاد نباشد و اگر این فوق برنامه، اصلی ترین برنامه این رنجوران عالم نشود حتما اینان در گمنامی و با غم وجود داشتن در متروکه عالم از بین خواهند رفت. اما تئاتر مقصد و مقصودی است که اینان را از عزلت به ناچار بیرون شان می کشد که یک، در کنار هم باشند، دو، مشق کنند و سه، بیاموزند، چهار، کمک حال و دوست و همدرد هم شوند و پنج، آفریننده باشند، شش، خود را دریابند و هفت، به رهایی و شور و نشاط دوباره در زندگی برسند. این همان مسیر متخیل و فانتزی وارد بر این محیط و هنرجویانش خواهد بود که با عشق و امیدی زندگی را کامجویانه در مسیر بازیابی خویشتن در تئاتر جست وجو خواهند کرد.   

تئاتر کاربردی چتری فراگیر است که با استفاده از مشارکت خلاقانه مردم برای ایجاد شرایط بهتر در زندگی آنها شکل می گیرد. درواقع تمام گونه های تئاتری را که ویژگی آموزشی دارند، مد نظر قرار می دهد. از جمله تئاتر برای درمانگری، تئاتر برای توسعه، تئاتر برای قانون گذاری و... تئاتر برای توسعه تمام مقوله های عمران را در بر می گیرد. حتی تئاتر هایی که در خصوص محیط زیست، بازیافت، ترافیک و.. هستند. در واقع از مردم مشارکت می خواهد تا به حل مسئله بپردازد. تئاتر قانونگذار ارتباط مسئولان را با مردم دو سویه می کند. تئــاتــر آموزشی پروســه آموزشگری را از جریان معلم و شاگردی بیرون آورده و شکل جدیدی را به آن می بخشد. فرآیندی که به عمل خلاق و تولید فکر و دانش تبدیل می شود. تمام این گونه ها مبتنی بر مشارکت خلاق مردم هستند. در این نوع تئاتر، هنرمندان مولـــد نیستند بلکه انگیزش گر هستند زیرا این نوع تئاتر به دنبال فرآیندی است تا مخاطبان را بــه مولد تبدیل کند و این مهم ترین تفاوت آن با دیگر شیوه های تئاتر است.

سایکودرام نیز از مقوله تئاتر درمانگری است. از این دست می توان درمان معلولیت های ذهنی و جسمی را نیز لحاظ کرد و میرکمال میرنصیری توانسته با شیوه سایکودرام به تئاتر کاربردی اش سروسامان دهد. درواقع پا را از این هم فراتر می گذارد چون اینان ذره ذره از پوسته به بیرون آمده اند. جسارت یافته اند و حتی بی پروا شده اند که در برابر هستی سینه سپر کنند و در این نداشتگی های تحمیل شده از طبیعت، دوباره ای شوند برای بودن و زیستن... مگر زندگی چیزی جز این هم هست که دقایقی احساس بودن کنی، حالا با هر میزان قد و قامتی و این گونه بتوانی ابراز وجود کنی؟! این همان درمان غایی است که انسان را منهای همه کمبودها و نداشته هایش همچنان با شور و حال گرداند که بتواند به ادامه مسیر امیدوار باشد. این برون ریختن حقارت هاست که به اینان امید می بخشد و برابری هایی را به آنان القا می کند که اگر تداوم داشته باشد به جای بهتر از این هم خواهد رسید. حالا تا اینجایش رضایت بخش و افتخارآفرین هم هست چون دیگر امیدی برای بودن و پویا شدن در پیش رویشان هست اما اگر قرار باشد که به جای بهتری برسند؛ بازهم کوشش هایی در پی خواهد داشت. شاید همین ها خود بتوانند کارگردانی کنند همدیگر را و بتوانند در نوشتن و بازی از پس کارهای دیگر نیز برآیند... و اینکه در آن خلوت همیشه فرصت هایی برای آفریدن داشته باشند و این پروسه انسانی همچنان به نام تئاتر برای آنان مهرانگیز و بسامان باشد که چراغی روشن شده و دلهایشان به آینده ای که باید به خوشی سپری شود، امیدوارتر شود.

 

چشم امید

همه اینها را نوشتم و این خود شد دیباچه ای که بشود به تئاتر معلولان رستم و سهراب چشم امید بست که بودن چنین آثاری فراتر از هر نوع اثری برای هر جامعه سالم و رو به پیشرفتی لازم و ضروری است چون این حالت سایکودرامش هست که می تواند بسیاری را به زندگی امیدوار کند و فراتر از اینها یک عمر روشی باشد برای مقابله با دردها و رنجوری هایی که شامل این معلولان است و باید اینان هم به گونه ای رازآمیز دچار زندگی شوند و آرامشی نسبی را به تن هایشان وارد سازند. انسان هم در کشف این دارندگی های درونی است که بر موج زیستن سوار خواهد شد و دیگر می تواند از پس هر نوع بحرانی برآید.

آن روز هم من سر تا پا تماشا بودم... دیدن نمایشی که هر لحظه اش شکوه و جلوه خود را داشت و اینکه اینان پیش از این کمترین تحرکی داشته اند و یا در ناتوانی های بدنی، کلامی و ذهنی غرق بوده اند اما کم کم طور دیگری شده اند و حالا رفتارها و گفتارهایشان به چشم می آید و از خود می گویند و دوروبری هایشان و اینکه به راحتی می توانند نقش آفرینی کنند و در یک نمایش حماسی حماسه آفرین شوند و دیگر چشم در راه نوشداروی پس از مرگ سهراب باقی نمانند. حماسه زیستن و بودن و هم ترازی هایی که می شود در درون هر یک از اینان ایجاد کرد. اگر چنین نبود که میرنصیری همچنان در تداوم این تئاتر نمی کوشید و با دیگرانی کار نمی کرد که همانند پیش تر از خودشان دارند وارد پروسه درمان می شوند و می توانند از دل تئاتر به هستی پا بگذارند.

در آن روز که حدودهای بعدازظهر هم بود، ما در آمفی تئاتری بودیم که از معیارهای استانداردی برخوردار نبود اما وجود این آدمها بود که تلاطمی بود و ما را با اقیانوسی از احساس مواجه می کرد. من که گُر گرفته بودم و بیشتر احساساتم را مهار می کردم که تا پایان بازی با این اینها باشم و مهمتر از خودم اینها بودند و مخاطبانشان که دل غشه می رفتند و ریسه هایشان از تماشا پر بار بود و مرا از خود بیخود می کرد که این دیگر چه نمایشی است؟! اما بودن از آن مهمانان که عنان از کف می دادند و به پهنه صورت هایشان اشک می ریختند... واقعا جای گریه و زاری هم داشت چون همه چیز غیر متعارف بود و انگار برای اولین بار بود که رخدادی را می دیدی و در آن تحول و پویایی آدمهایی که باورنکردنی بود، برایت رمزگشایی می شد. همین تو را منقلب می کرد و کم می آوردی که مگر می شود؟! یعنی تئاتر تا این همه موثر هست؟! و تئاتر کاربردی قلمرو بی چون و چرایش را به تماشا می گذاشت. شفاف و روان و سالم و پوینده که تو کاملا ایمان بیاوری به آنچه در این راه ممکن شده است.

میرنصیری این راه دشوار را از سال 79 آمده است که این روزها به اجرای رستم و سهراب رسیده است... این همه پیچ و خم را طی طریق کردن خود روایتی است بلند و شاید شاهنامه ای باشد که باید وجاهتش را در صحنه دید.

 

پهلوانی

اینان آمده اند به پهلوانی و سلحشوری اقتدا کنند که غایت زورمندی و انسانیت می تواند باشد. چون پهلوان ها بنابر قدرتش جانثاری ها می کنند و در این فضای متلاطم اینان باید رستم و سهراب، دو پهلوان و اسطوره غیور ایرانی را جان بخشی کنند و باید که از جان و ته وجود مایه بگذارند و غرورآفرین خودی نشان دهند... سی نفر نشسته بر ویلچر اما روح شان بلند نظرانه همه را به خود متوجه می کنند. یعنی اینان می شوند آینه امید برای آنهایی که تن سالم دارند اما سر سلامت ندارند و در افسردگی و رنجوری های درون گم و گورند و حالا با دیدن این همه تکاپوی درونی و این همه شور و حال که در تالار وحدت حماسه آفرین هست، می توان به آینده خویشتن امیدوار شد که زندگی در همین تحرک و پویایی ها رقم خواهد خورد.

اینان لباس پهلوانی به تن کرده اند و همه نظم و قراری یافته اند و بین شان هماهنگی های باور نکردینی جاری است و در این رویارویی نمایشی می آفرینند که انسان را بزرگوارانه به چالش بکشند.

میرکمال میرنصیری انسان است و دلش برای زندگی می تپد و اگر چنین نبود در سایه سار این همه زندگی که در آن بیغوله شکل گرفته است، جانثاری نمی کرد. این همه سیماچه ی درونی است که انسان را به رخداد انسانی آشکار می کند و ما نیز می توانیم هر یک به گونه ای در این ژرفای زیستن به اندازه خود هستی بخش خود و دیگران باشیم که زندگی همین است و تئاتر یک بهانه است برای بهتر زیستن و چه زیباتر از این که همه در صحنه هستی حماسه آفرین باشیم!

 

جمع بندی

عباس جوانمرد و نصرت کریمی آن روز متاثر بودند و آنها هم به گونه خود... و حالا داشتن مرا تشویق می کردند که درباره اش بنویسم. بنویس از تئاتر، از تئاتر معلولان، از این کار زیبایی که میرنصیری کرده و... همه اینها درست اما در آن روزگار نمی شد چون حس و حال صوفی ای را داشتم که از اعتکاف برمی گردد و هر چه می گوید و می نویسد شطح می شود و شطح نویسی که کار منتقد نیست و حالا که سالها گذشته و از آن حال و هوا دور شده ام، راحت می بینم آن بیمارانی که سر وجد آمده اند و از تماشای یک نمایش می رقصند و صدا می زنند مادرشان را و... به هر روی تئاتر معلولان در حوزه تئاترهای کاربردی یک ضرورت است و با حمایت های دولتی می توان به توسعه اش و اهداف انسانی اش برای درمان و پیشرفت حال و هوای بیماران و معلولان بهره مند شد.

 

منبع:

تئاتر کاربردی در گفت و گو با علی ظفر قهرمانی نژاد :تئـاتر یک آزمایشگاه است،  روزنامه ایران، شماره 5135 4/5/91 ، صفحه 19 (تئاتر).

 




مطالب مرتبط

نظرات کاربران