در حال بارگذاری ...
نقدی بر نمایش تو می‌مانی و چشم‌هابه کارگردانی رضا حیاتی حاضر در جشنواره مقاومت

انتقام یا بخشش

ایران تئاتر- رضا آشفته:تو می مانی و چشم ها درباره برزخ انتقام و بخشش است؛ اینکه در جنگ تحمیلی باشی و در مقام یک اسیر جنگی و رزمنده ایرانی از رژیم بعث عراق ضربه های اساسی خورده باشی و باز هم از نیروهای تروریستی در آنجا ضربه های کاری تر خورده باشی، خواه ناخواه برای تو برزخ دشواری خواهد شد که هر نوع رویداد تلخی در آن ممکن هست

تو می مانی و چشم ها درباره برزخ انتقام و بخشش است؛ اینکه در جنگ تحمیلی باشی و در مقام یک اسیر جنگی و رزمنده ایرانی از رژیم بعث عراق ضربه های اساسی خورده باشی و باز هم از نیروهای تروریستی در آنجا ضربه های کاری تر خورده باشی، خواه ناخواه برای تو برزخ دشواری خواهد شد که هر نوع رویداد تلخی در آن ممکن هست چون به ذات انسان آمادگی چالش و ستیز از هر نوع رویداد تلخی را دارد و اینکه بخواهی از کسی که دشمن می پنداری و یکباره در دسترست باشد انتقام بگیری امری واقعی است و غیر از اینش می شود غیر طبیعی که در آن انسان باید در مرتبۀ والاتر انسانی قرار بگیرد که بتواند تن به بخشش و گذشت بسپارد.

 

به هر تقدیر جنگ تحمیلی آسیب هایی را به لحاظ روحی و روانی بر ما وارد کرده که هنوز هم پیامدش در میان مردم ما محسوس است چون برخی هنوز عراق و مردمش را به لحاظ تحمیل این جنگ نابخشوده اند و برخی کژدار و مریز در حال گذر از آن هستند و عده ای هم زودتر بخشیده اند و مرهم شده اند بر دردهای درون شان... این موقعیتی است که همواره می تواند بار نمایشی ویژه ای به همراه داشته باشد. اینکه ما با عراق همسایه و برادر بوده ایم شکی در آن نیست چه پیش از هشت سال جنگ و چه پس از آن و حتی با دیده اغماض در همان هشت سال جنگ هم این برادری ها به دلیل اشتراکات بسیار فرهنگی، دینی و زبانی برقرار بوده است چون اگر اختلاف و نابرادریی هم شده، به حاکم وقت آنجا، صدام حسین بعثی برمی گردد که ستمگر بزرگی بوده است و هم ملت عراق (شیعیان و کردها) را تحت ستمش قرار داده و هم اسباب اربابان ابرقدرتش شده که بر ملت ایران جنگی ناروا را تحمیل کند که هیچ سودی نه برای عراق و نه برای ایران به دنبال نداشته و حالا نمونه هایی مثل تو می مانی و چشم ها بریده و گوشه ای از این آسیب هاست که هنوز هم چشمگیر و تامل برانگیز هست.

در این نمایش رسول حق جو، نویسنده، به دنبال بیان یک موقعیت سیال و پیچیده است که در آن داستان یک زندگی برهم ریخته و پریشان را بر ما معلوم می کند. دکتر ابراهیم یاوری که در بیمارستانی مشغول به کار هست، در یک خانۀ قدیمی با یک همرزمش مواجه می شود که این مواجهه از مسیر گنگ و مجهول به سمت نقطه ای روشن و باز ردیابی می شود. انگار رزمنده که صادق نام دارد، مساله ای دارد که دکتر را به این خانه آورده و سوگندش می دهد که همه چیز را در همین خانه حل و فصل کنند. صادق یک سرگرد عراقی را که با ماشینش او را زخمی کرده به اتاقی از این خانه آورده است و حالا انتظار دارد که دکتر این زخمی را به خونخواهی رزمندگانی که در بیمارستان صحرایی با تیر خلاصش کشته شده اند، با شکنجه بکشد. اما دکتر نمی تواند و از آن سو نیز هاجر و اسماعیل (همسر و پسرش) به کربلا رفته اند و ممکن است در عملیات تروریستی از بین رفته باشند و حالا جا دارد که در این بلبشو و پریشانی از یک آدم بعثی انتقام جویی کند... و بعد درمیابیم که دکتر در اینجا تنهاست و به یک پزشک جوان زنگ زده که سری به او بزند... پزشک جوان متوجه بوی بد مرد زخمی می شود و برای همین دکتر یاوری هم او را با چای بیهوش می کند و در آن کابوس شبانه خانواده و رزمنده ها می آیند و در سکوت پر از رمز و نشان از او می خواهند که مرد عراقی را درمان کند اما او همچنان در این برزخ انتقام و گذشت از درون می سوزد و در اینجا پایان بازی قرار می گیرد که حالا هر تماشاگری بنابر تصمیم و تدبیرش سرانجامی تلخ یا شیرین برایش در نظر بگیرد.

نمایشنامه تو می مانی و چشم ها در فضایی پیچیده و غامض به دنبال طرح مساله هست و برای این منظور در ابتدا در تصورات دکتر یاوری یکی دیگر به سراغ آن مرد عراقی رفته که در آن روزها ترور در مشهد و حرم امام رضاست و بر حسب تصادف به چشم آمده و مورد تعقیب و تصادف واقع شده و حالا باید این انتقام سرانجام دردناک تری چون شکنجه و کشتن را به دنبال داشته باشد بلکه آرام جان او باشد و شاید هم این گونه حق مطلب در حق آن رزمندگان جان باخته ادا بشود... اما موقعیت طور دیگری رقم می خورد و در یک سوم نهایی متوجه می شویم که مقصر و انتقام جو همانا خود دکتر یاوری است و صادق هم وهمی بیش نبوده است و اما همه آن قربانیان انگار میلی به شکنجه و کشتن سرگرد بعثی ندارند و هنوز هم دکتر یاور باید دست به عمل شود و معلوم نیست که چه تصمیم نهایی برای این منظور خواهد گرفت؟!

البته هنوز جا دارد که دریابیم چرا صادق باید در خیال و وهم دکتر یاوری انتقامجو هست؟! به هر روی انگیزه اصلی این انتقام جویی در این رابطه هست... و از سوی دیگر باید چگونگی این مواجهه طوری طراحی شود که کاملا منطبق با مواجهۀ دکتر یاوری با پزشک و همکار جوانش بشود و حالا آن کابوس نهایی که به‌درستی می تواند ما را از این حالت زار و پریشان و پشیمان بیرون بیاورد...

در جریان اجرا

در جریان اجرا نیز اتکا اولیه بر رئالیسم است و بعد سمت و سوی برخی از لحظات بنابر درونی شدن همه چیز که دلالت بر واگویه های دکتر یاوری خواهد بود، به شمایل اکسپرسیونیستی گرایش دارد و ماحصل همان پایان بازی است که مشارکت همگانی را برای حل و فصل این واقع گرایی و پندارهای ذهنی به کار می گیرد. شاید بهتر باشد که بازیها در همین روال عادی شدن منطق حرکات و رفتارها پیش برود و ما دقیقا بدانیم که جوش و خروش این آدم‌ها دقیقا نسبت به صورت مساله چیست و بعد بشود برای برخی از لحظات تراوشات ذهنی و روانی را در رفتارهای عصبی و هیستریک دکتر یاوری به باوری ملحوظ تبدیل کرد. الان هم تا حد زیادی این مسیر پیموده شده اما هنوز رتوش نهایی برای این پنهان کاری ها و زد و بندهای درونی و دچار پریشانی شدن ها و کابوسهای ناملایم شدن انجام نشده است و همین نکته ای است لغزش های بازیگر اصلی را بر ما آشکار می کند که هنوز با نقش و موقعیت کاملا کنار نیامده است. البته حشمت اله قاسمی به درستی برای نقش دکتر یاوری انتخاب شده و اگر لغزشی هست این دیگر به موقعیت پیچیده نقش برمی گردد که در زمان تمرین مناسب یا انجام تمرین های مناسب به ثمر خواهد نشست. هر چند آن خط و خطوط درست نقش ترسیم شده و باید در رنگ گذاشتن های بر نقش دقت عملی لحاظ شود. از سوی دیگر علاوه بر کلید داخل جیب یاوری و روشن کردن لامپ ها باید تدابیر بیشتری هم وجود داشته باشد که بدون اشاره به اینکه این خانۀ قدیمی، خانۀ پدری دکتر هست، چنین فضا و باوری در آشنایی با محیط برایمان معلوم شود و این خود انگیزه ای خواهد شد برای اینکه بدانیم در اینجا دارد کابوس هایی شکل می گیرد و

سرچشمه اش ذهن پریشان خود دکتر است.

قابل تامل

به هر روی این متن و نمایش قابل تامل است و اگرهمچنان در آن بازنگری هایی باشد حتما به جایگاه باورمندانه تری خواهد رسید که ضمن حیرت انگیزی اش می تواند تاملات ناب و ماندگاری را پیرامون این آدم و موقعیتش ایجاد کند.  




نظرات کاربران