در حال بارگذاری ...
گفت‌وگوی ایران تئاتر با منصور صلواتی نویسنده و کارگردان نمایش «حجم غلیظ»

تاکید بر بی‌هویتی انسان مدرن در جامعه ای معناباخته

ایران تئاتر: جهان درون انسان‌ها همچون رایانه‌های عصر مدرن دارای حافظه درونی و بیرونی است که به فرخور زمان داده‌های خود را در اثر اتفاقی از دست می‌دهند و در ازای رخدادی عدادی از آنها را در خود برای همیشه نگهداری می‌کنند. حال این موضوع سبب خواهد شد که انسان همیشه در کنکاش این است که در آینده‌ای هرچند نزدیک آیا می‌تواند ماندگار باشد یا خیر؟

منصور صلواتی تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی به اتمام رسانده است. او با تجربه‌هایی که در مطبوعات و سرویراستاری کسب کرده توانسته جهان پیرامون خود را داده‌ها و سایر داشته‌هایش مورد بررسی قرار دهد. حال این نویسنده و کارگردان سعی داشته است که جهان متن و آثار خود را تنها با نگاه خود خلق کند که از این تصمیم می‌توان به روی صحنه آوردن نمایش‌هایی چون «لابراتوار»، «تقدیم به ایتالو کالوینو»، «پژوهشگر تئاتر معنا باخته» و «حجم غلیظ» اشاره داشت. حال به بهانه اجرای نمایش «حجم غلیظ» که در عمارت نمایشی نوفل لوشاتو در ساعت 18:15 روی صحنه می‌رود درباره جهان اثرش با وی گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

 

ضرورت آن که در نمایش «حجم غلیظ» به سمت و سوی انسان های معاصری رفته اید که درونی بسیار متمایز با بیرون خود دارند چه بوده است؟

این ویژگی محدود به انسان معاصر نمی‌شود. هر انسانی ممکن است درونی متفاوت با بیرونش داشته باشد. کاراکتر نمایش «حجم غلیظ» به دلیل نوع پراکندگی روایت ذهنی‌اش درونی پیچیده‌تر از بیرونش دارد. این تمایز به ساختار کلی اثر مربوط می شود. البته با این روش می‌خواستم بر فرو ریختگی بیشتر این شخصیت تاکید کنم.

 

آیا این لزوم از ناهماهنگی جهان مدرنیته و باورهای انسانی نشات می گیرد؟ دلیل این ساختار در نمایش منعکس کننده چه موضوع و موضعی است؟

انسان مدرن انسانی بی‌هویت، بی‌ریشه و بی‌تعلق است. این ناهماهنگی درون و بیرونی شخصیت تاکیدی بر بی‌هویتی انسان مدرن در جامعه ای معناباخته است. جامعه‌ای که ارزش‌های خود را از دست می‌دهد، افرادی را معرفی می‌کند که هر کدام درونی نامفهوم و بیرونی پراکنده دارند. در واقع قصد داشتم این پراکندگی درون، بیرون و بی‌هویتی انسان معاصر را به این شکل نشان دهم.

 

تصور می‌کنید واکنش مخاطب درباره این که شخصیتی را روی صحنه می‌بیند که نمونه‌های عینی آن را در جامعه دیده است چیست؟ آیا این موضوع برایشان جذابیت دارد که شروع به واکاوی کنند و یا تنها مسیر نمایش را طی می‌کنند؟

از بعضی جهات نمونه کاراکتر نمایش «حجم غلیظ» در جامعه وجود دارد اما در بعضی رفتارها این کاراکتر خودش است. این که مخاطب عینا همان کاراکتری را که در جامعه دیده در نمایش هم می‌بیند موجب شگفتی او نمی‌شود. حال از این جهت که مخاطب قرار است در نمایش با ساختاری مواجه شود که مشابهش را تاکنون ندیده است. تاکید من بر شخصیت سازی و ساختار نمایش مقوله‌ای فراتر از عینت در جامعه است. لذا هرچند این نمایش به هیچ عنوان از جامعه جدا نیست و جایی درون جامعه اتفاق می‌افتد. پایه روایتی این نمایش ریشه در واکاوی مخاطب مربوط به اتفاق‌هایی است که در جامعه ندیده یا از کنارشان گذشته است. حال به این دلیل تمام عناصر صحنه مثل کاراکتر طوری طراحی شده‌اند که مخاطب را به تفکری وادار کند که خود شاید جزئی از آن ساختار باشد.

 

علت آن که شخصیت این نمایش واگویه های خود را برون ریزی می کند دلیلش بیشتر متوجه جهان پیرامون و جامعه است یا عدم باورپذیری هایی که این شخصیت هرگز نمی‌خواهد در وجود خود آن ها را فراموش کند؟

برون ریزی این کاراکتر از آن جایی آغاز می‌شود که جنایتی مرتکب می‌شود. روان پریشی بعد از جنایت این شخصیت به برون ریزی می‌رسد که در مراسم آئینی‌ای که انجام می‌دهد نمود پیدا می‌کند. حال این مراسم و آئین در برگیرنده آن واگویه‌های ذهنی‌ای است که مخاطب آن را می‌شناسد اما این نمایش یک روایت روایی دارد که همان برون‌ریزی‌هایی است که می‌شنویم و یک روایت اجرایی که در لحظه‌هایی به روایت روایی پیوند می‌خورند. لذا به این دلیل تمام این عناصری که گفته شد به ساختار اصلی نمایش باز می‌گردد.

 

دلیل آن که از «سولی لوگ» برای جهان متن ساختار اصلی و البته شیوه اجرایی استفاده کرده‌اید چیست؟

به دلیل نوع بازگویی روایت که شخصیت قرار بود انجام دهد و آن روان پریشی و زبان پریشی تنیده شده در متن، احساس کردم ساختار مونولوگ تکمیل کننده این روایت نیست، لذا به این دلیل به جایی بعد از مونولوگ فکر کردم. البته مهم‌ترین گزینه در استفاده از شیوه «سولی لوگ» استفاده نشدن آن یا کم استفاده شدن آن بود. مفهوم «سولی لوگ» آن حدیث نفس سیالی است که کاراکتر ما در جهان اثر در گمگشتی خود آن را زندگی می‌کند. 

 

آیا این التزام که ادبیات داستانی و ادبیات نمایشی در مرزی مشترک کنار یکدیگر قرار بگیرند، این امکان را فراهم می‌آورد تا آثار موفق را روی صحنه شاهد باشیم؟

به اعتقاد من ادبیات نمایشی جدا از ادبیات داستانی نیست. تنها نوع بیان و ساختار آن متفاوت است. در نهایت هر دو قرار است روایتی را بازگو کنند و تنها شکل آنها است که برای بازگویی روایت این نمایش‌‍نامه تفاوت دارد که بنده فاصله میانی این دو فرم را تجربه کرده‌ام. یعنی قصد داشتم جایی میان ادبیات داستانی و ادبیات نمایشی قرار بگیرم. در واقع سعی کرده‌ام در نمایش «حجم غلیظ» تک گویی یک ذهن را در لابه لای روایت پراکنده‌ای تصویر کنم.

 

شخصیت محور بودن این اثر تا چه اندازه توانست فضایی را فراهم کند تا شخصیت بتواند فضاسازی لازم را برای برون ریزی مهیا کند؟ آیا کنش بازیگر را می توان نقطه ی مقابل واکنش مخاطب در نظر داشت؟

شخصیت محور بودن این نمایش به دلیل تک پرسوناژ بودن آن است که می‌خواهد شخصیتی روایت شود. حال فضاسازی از آن جا نشات می‌گیرد که قرار است ما چه شخصیتی را روایت کنیم که همخوان با فضاسازی باشد. لذا این که کنش بازیگر رابطه‌ای مستقیم با واکنش تماشاگر دارد یا خیر موضوعی است که شما باید به آن اشاره کنید. به این دلیل که ما بعد از هر کنشی به دنبال واکنشی هستیم که اگر کنش کاراکتر ما باعث واکنش مخاطب شده باشد این نمایش سیر درستی را طی کرده است و اگر نه مسیر درستی را طی نکرده است. حال به طور کل مخاطب در مقابل هر نمایشی واکنشی دارد. امکان ندارد که هیچ واکنشی در مخاطب شکل نگیرد. اما واکنش در مقابل انواع نمایش متفاوت است. البته این که مخاطب در مقابل این نمایش با این نوع روایت، میزانسن و تک پرسوناژ بودن آن چه واکنشی دارد بر عهده  کسی است که آن را قضاوت می‌کند نه من. اما از بازخوردهایی که دیده‌ام این گونه برداشت می‌شود که واکنش مخاطب با کنش بازیگر رابطه‌ای مستقیم دارد.

 

 

طراحی صحنه این نمایش به نوعی یکی از کارکردهای کاربردی است که توانسته شخصیت را به سویی هدایت کند تا بتواند جهان درونی خود را به خوبی نمایان کند. آیا این تناسب قادر به آن بوده تا بخشی از باورپذیری را در ذهن مخاطب نهادینه کند؟

طراحی صحنه این نمایش در سیر نگارش متن اتفاق افتاده است. یعنی هر چه پروسه نگارش متن و شکل‌گیری شخصیت جلوتر می‌رفت به این طراحی صحنه‌ای که شما دیده‌اید نزدیک‌تر می‌شدم. از آن جا که مکان در این نمایش بسیار اهمیت دارد ترجیح دادم هم راستا و پیش برنده روایت و ساختاری باشد که ما در آن قرار گرفته‌ایم. حال به طور حتم این تناسب قادر بوده که باورپذیری را در ذهن مخاطب نهادینه کند. قصدم این بود که مخاطب از دو وجه دیداری و شنیداری به یک خط مشترک برسد. یعنی روایت روایی متن در نقطه‌هایی در روایت اجرایی متن تنیده شود به گونه‌ای که مخاطب جز باور کردن راه دیگری نداشته باشد.

 

دلیل آن که دیالوگ ها به شکل مقطع اما پیوسته جهان  متن را با جهان اثر پیش می برند چیست؟ کارکرد این تمهید را می توان به نشان دادن یکپارچه بودن ساختار اصلی نسبت داد؟

از زمانی که شروع به نگارش این نمایشنامه کردم قصد داشتم به ریتم و ضرباهنگ یک نواختی برسم. تاکیدم در بازگویی این روایت به متمایز بودن زبان این نمایش باز می‌گردد. لذا برای من در این نمایش مهم‌ترین جز از اجزا کمپوزیسیوم زبان‌ آن است. زبان در این نمایش خود کاراکتر مجزایی است از شخصیت نمایش یعنی ما شخصیتی را می‌شنویم که آن را روی صحنه نمی‌بینیم. هر چند این زبان همان ذهن شخصیت نمایش است، اما کارکرد آن متفاوت‌تر از آن است که به زبان شخصیت نمایش نزدیک شود. بله تا حدودی می‌توان کارکرد این تمهید را به نشان دادن یکپارچه بودن ساختار اصلی نسبت داد، زیرا در این نمایش تمام عناصر در مسئله اصلی نمایش فرو رفته‌اند و تمام اجزاء چون اعضای بدن به صورت ارگانیک در هم تنیده شده و در عین مجزا بودن با یکدیگر یکی هستند و در جهت رسیدن به نقطه اوج یا کلام کسی که در آخر روایت مشاهده می‌شود، حرکت می‌کنند.

 

ریتم، محتوا و فرم برگرفته از نظمی قابل توجه است که سبب می شود روند دراماتیک اثر که در زمان معاصر می گذرد احساس شود. اهمیت چنین نگاهی چگونه حاصل شد؟

همان‌طور که قبلا هم اشاره کرده‌ام برای من همه چیز به تحلیل و مسئله نمایش باز می‌گردد. این مسئله نمایشنامه است که به شما می‌گوید چطور نمایش را اجرا کنید. اگر ریتم، لحن، فرم روایت، ساختار روایت، بازیگر و تمام اجزا کمپوزیسیوم در یک راستا قرار نگیرند آن ترکیب بندی دچار اختلال است. حال به این دلیل سعی کردم ریتم و فرم نمایش هم جهت با مسئله نمایش باشد و طبق یک قاعده پیش برود.

 

دلیل آن که شخصیت تلاش دارد تا از طریق واگویه هایش فراموش شدنش در زندگی را به تاخیر بیاندازد چیست؟

بحث به هیچ وجه مسئله فراموشی نیست. تاکید بیشتر بر اتفاق شکل نگرفتن آن اتفاق‌هایی است که شخصیت انتظارشان را می‌کشیده است. او می‌داند که فراموش شده است و راه دیگری جز به یاد آوردن لحظه‌های فراموش شده ندارد.

 

نقش میزانسن های سیال یکی از مهم ترین نکاتی است که در این اثر مورد استفاده قرار گرفته تا مسیر روایت بتواند بی آن که نوسان ایجاد کند پیش برود. آیا این طراحی بیشتر متوجه جهان متن است یا شخصیت پردازی؟

این موضوع بیشتر به جهان‌بینی اثر مربوط می‌شود. حال از آنجا که ذهن شخصیت به صورت جریان سیال و غیرخطی اتفاق‌ها را روایت می‌کند میزانسن‌های نمایش نیز به سمت سیال بودن حرکت کرده است یعنی سیال بودن ذهن شخصیت به علاوه سیال بودن حرکت آن لحظه‌هایی را ایجاد می‌کند که مخاطب را برای لحظه‌ای بدون تمرکز رها نمی‌کند.

کالبدشکافی که شخصیت در مقابل خود و زمانی که پشت سر گذاشته نشان از چه موضوعی دارد؟

زمان در این نمایش به چند صورت نشان داده شده است. شخصیتی که تماشاگر روی صحنه می‌بیند. زمان حال آن است اما آنچه که روایت می‌شود زمان گذشته‌ای است که می‌تواند همین چند دقیقه پیش باشد که حال آن را مخاطب دیده است.

 

گفت‌وگو از کیارش وفایی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 




نظرات کاربران