نقد نمایش شیروانی داغ بهکارگردانی ایوب آقا خوانی
بهتر است تا پاهایمان نسوخته ما هم بپریم !
ایران تئاتر- سید علی تدین صدوقی : مگی : «می دونی وضعیت من مثل گربه ای که روی یه شیروانی داغ ایستاده وهی این پا اون پا می کنه نه راه پیش داره نه راه پس بریک : پس بپر مگی گربه ، بپر»
همه شخصیتهای نمایش «گربه روی شیروانی داغ»، اثر جاودانه تنسی ویلیامز، در یک چنین موقعیت بینابینیای گیر کردهاند. نه راه پس دارند نه راه پیش؛ و تنها این مگی است که در نهایت راهی را برای خود و گشودن این بن بست خانوادگی پیدا میکند. او با یک دروغ پدر بزرگ را به آینده امیدوار مینماید. پدر بزرگی که دیگر لحظههای آخر زندگی را میگذراند.
ویلیامز از طریق ناتوانی بیگ و بریک پسر کوچکتر خانواده در برقراری یک مکالمه آزادانه در مورد موضوع مورد نظرشان، سعی میکند عدم توانایی انسانها در برقراری ارتباط را نشان دهد، مسئله ای که منجر به تنهایی و انزوا میشود.
این پرسش فرازمانی و دراماتیک در نمایشنامه مطرح میشود:«لعنتی چرا حرف زدن برای آدمها این قدر سخته؟»هیچ انسانی نمیتواند به این پرسش یا هر پرسش مشابه ای که حاوی رازهای بی پایان روح انسان باشد، پاسخ دهد. این دو مرد حین مکالمات خود این مسئله را ثابت میکنند.
آنها با هم صحبتهای زیادی میکنند، ولی هیچ حرف خاصی بین آنها ردوبدل نمیشود و اصلاً به صحبتهای یکدیگر گوش نمیکنند. همان طور که بریک میگوید:«ارتباط برقرار کردن با مردم خیلی سخته. ما حرف میزنیم. تو هم حرف میزنی. ولی به جایی نمیرسیم، هیچ جا!» با این حال پدر، بیگ، متوجه حساسیت این موضوع شده است و میخواهد این مسئله را درک کند.
بنابراین سعی میکند با پسرش ارتباطی برقرار کند: «نذار این جوری پیش بره. مثل تمام صحبتهایی که قبلاً داشتیم … به نظر میومد همیشه یه حرفی بود که به زبون نمیاوردیم.» هر دو مرد میدانند که تلاششان برای اجتناب از مطرح کردن حقیقت، کاری دردناک است. همان طور که بیگ میگوید:«آره، حرف زدن خیلی سخته.»
بیگ و بریک شخصیتهایی نسبتاً تراژیک هستند. بیگ یک زمین دار و تاجر پنبه است. پنبهای که با برده داری و خون بردگان سیاه پوست در آمریکا گره خورده است. او در حال مرگ است در شصت و پنجمین سالروز تولدش میخواهد امپراتوریش را حفظ کند. او برای آینده نقشه میکشد. اما در اینجا همه دروغ می گویند.
این خانواده نشانهای از جامعه آمریکا است. از رویای آمریکایی که دروغی بیش نیست. دروغهای پدر به مادر، مادر به پدر، فرزندان به یکدیگر، مگی به بریک و...همه و همه به هم دروغ میگویند. ویلیامز از تابوهای اجتماعی و فردی نیز صحبت میکند. ارتباط بریک با دوست قدیمیاش که به زعم دیگران یک رابطه غیرعادی مینماید از آن دست تابوهاست. بریک به پدرش میگوید:«چرا همه فکر میکنند که رابطه من با دوستم عادی نبوده یعنی دو نفر، دو مرد نمیتوانند آنقدر یکدیگر را دوست داشته باشند بدون آنکه شائبه منفیای ایجاد کند؟» این سؤال بریک است اما پاسخی برایش نیست چون برداشت اطرافیان و جامعه چیز دیگری است.
بریک دریک عذاب وجدان به سر میبرد. فکر میکند این اوست که باعث خودکشی دوستش شده است. رابطه دوستیای که اساس نمایش بر پایه آن شکل گرفته، یعنی ارتباط بریک با دوستش و رابطه دوست بریک با مگی، همسر بریک، و خودکشی دوست بریک به دلیل همین شک و ظنها .
بریک از زمانی که دوستش خودکشی کرد، منزوی شده است. یک انزوای خود خواسته. انزوا و سردی نسبت به مگی و بیتفاوتیاش نسبت به اتفاقات پیرامون و مسائل خانواده یکی به خاطر مرگ دوستش و دیگر به خاطر مگی و البته دروغهایش و حسادتهایی نسبت به رابطه او و دوستش داشت در بریک به خوبی مشاهده می شود. مگی از سر حسادت نقشهای در عالم مستی کشیده بود و میخواست با دوست بریک رابطه بر قرار کند تا اینگونه دوستی او با بریک را به هم بزند، اما دوست بریک به خاطر دوستی عمیقش با او وارد بازی مگی نشده، کنار کشیده و خود را از دره به پایین پرت کرده است. هرچند که مگی هم اصلاً قصد خیانت به شوهرش را نداشته و میخواسته تنها حسادت او را تحریک کرده و توجه اش را به خود جلب کند.
بریک عملاً منزوی شده و نمیتواند از روی همه این موانع رد شود و رابطهاش را با مگی اصلاح کند. ما میدانیم که به زعم نمایش هیچ اتفاقی بین مگی و دوست بریک نیفتاده است. مگی از کار خود پشیمان است اما بریک نمیتواند او را ببخشد. عاشق اوست، اما نمیتواند او را ببخشد.
باید گفت بخشیدن هم جز یکی از مسائل مطروحه در نمایش است. اینکه ما باید بتوانیم ببخشیم. شاید به نوعی بتوان گفت تمام شخصیتهای نمایش کامل پرداخت شدهاند به جز مگی که محور چرخه دراماتیک نمایش است. در واقع نمایش نه درباره بریک بلکه بیشتر درباره مگی است.
به دلیل اهمیت موضوع رابطه بریک و دوستش که هسته اصلی ماجراها را به نوعی رقم زده است، ایوب آقا خانی، با یک دراماتورژی دوست بریک را به نمایش اضافه نموده است و حالا ما از درونیات و واگویه ها و تفکرات بریک در خصوص مسائل پیرامونش و همچنین مگی مطلع میشویم.
حضور دوست بریک به نوعی بر درک و فهم مخاطب در خصوص شخصیتها، اتفاقات نمایش و چیزی که میخواهد بگوید میافزاید و تماشاکنان را در این رهگذر یاری میرساند. هرچند که میباید به لحاظ دراماتیک حضور او، به ویژه در حرکات و میزان و کنش و واکنشها و حس حال بیشتر پرداخت شود.
حضور دوست بریک به نوعی پاسخ پرسشهای متعدد تماشاکنان در مورد رفتار بریک با خودش، مگی و خانواده را توضیح میدهد و این میتواند یکی از نقاط قوت نمایش به حساب آید. ایوب آقا خانی با نوشتن نام دوست بریک بر پشت پیراهنش به نوعی تماشاکنان را راهنمایی میکند که به اشتباه نیفتند و فکر نکنندکه این شخصیت مثلاً درونیات یا شخصیت دوم بریک است.
مگی تمام تلاش خود را برای بهبود اوضاع میکند و جلوی برادر بریک و همسرش را که برای بالا کشیدن اموال و ارث و میراث پدر بزرگ آمدهاند به نوعی میگیرد و نقشههایشان را نقش بر آب میکند. پدر بزرگ نیز نیت عروس و پسر بزرگش را میداند. به همین دلیل رو به مگی میگوید:« این دختر زندگی توی وجودشه.» پدر او را بیشتر از عروس بزرگترش دوست دارد و به نوعی حامی مگی است.
شاید در این برهه از زمان که ما همگی به نوعی با یکدیگر صادق نیستیم و مانند شخصیتهای نمایش «شیروان داغ» مدام به هم دروغ می گوییم وعدم صداقت و دروغ معضلی است که مبتلا به جامعه ماست، اجرای این نمایش پر بی راه نباشد.
طراحی صحنه که از پروفیلهای آهنی است، سردی روابط افراد خانواده را میرساند و شیشهای بودن همه وسایل اکسسوار حاکی از شکنندگی این روابط است. مانند تخت شیشهای و...
در این میان بازیهای امیرعلی دانایی،فریبا متخصص و نسیم ادبی چشم گیرتر بود. هرچند که دیگر بازیگران نیز مانند وحید نفر و... تلاش خود را کردهاند. امیرعلی دانایی با یک بازی زیر پوستی البته در مواقعی که لازم است شخصیت و درونیات بریک را بیشتر آشکار میکند. بازی در سکوتهایش نشان از درون پر تلاطم او دارد.
دانایی بدون اغراق زیاد که مبتلا به بازیگر این روزهای تئاتر ما شده است و ایضاً با کاراکتر شناسی غربی و تحول حسی، نقش را دراماتیزه به جلو میبرد، هرچند که میباید روی بیانش تمرکز بیشتری داشته باشد. نسیم ادبی نیز با حس درست آنگونه که خواست شخصیت مگی است، بازی میکند. بدون اغراق زیاد، بدون حاشیه در بازی، بدون ایرانی بازیکردن، سعی دارد مگی و درونیاتش را نشانمان دهد.
بازی او دراماتیک و قابل باور است و مخاطب را با خود همراه میکند. ادبی حتی راه رفتنش نیز روی صحنه حساب شده است. با ایستهای درست. فریبا متخصص نیز با درک شخصیت مادر سعی در ایرانی نکردن این شخصیت و باور پذیر نمودن آن دارد. بخصوص با نوع بیان، رفتار و لحنی که انتخاب کرده است.
شاید اگردیگر بازیگران نیز به وجه کاراکتر شناسی این شخصیتها و پرداخت های موضعی و موضوعی بیشتر توجه میکردند، بازیهای یک دستتری را شاهد بودیم. هرچند که بخشی از این موضع به کارگردان و بخش دیگر آن به بازیگر میگردد.
ریتم درونی و بیرونی نمایش نسبتاً مطلوب است و حرکات و میزانسن بنا بر خواست شخصیتها و موقعیت نوع روابطشان با یکدیگر طراحی شده است.
در واقع عصای زیر بغل بریک نشان از عدم توانایی او نسبت به درک مسائل و مواجه با مشکلات زندگی است. او به عصا تکیه کرده و به الکل پناه برده است. در حالی که مگی بر پاهایش مصمم ایستاده تا مشکلات را رفع کند و راه حلی برای این بن بست بیابد. مگی با یک دروغ در خصوص باردار بودنش به دنبال راه نجاتی برای خانواده و بهبود رابطه خودش و شوهرش است. ویلیامز به گونه میخواهد بگوید که در جاهایی دروغ شاید اجتناب ناپذیر باشد و ایوب آقاخانی این اجتناب ناپذیری را به گونهای نشانمان میدهد. آن هم با اضافه کردن شخصیت دوست بریک به نمایش و طرح تابوییکه در خصوص رابطه این دو مطرح است.
هرچند که خود تنسی ویلیامز نیز درطول زندگی اش زیرسایه سنگین این تابو بود .
در نهایت باید گفت موضوع نمایش در خصوص تقبیح دروغ، و وجود انکار ناپذیر صداقت، راستی، عشق و بخشایش در روابط انسانی است. شیروانی داغ میتواند زیر پاهای همه ما باشد. چون در طول زندگی همه ما در موقعیتهای بینابینی قرار میگیریم و خواهیم گرفت موقعیتهایی که ما را مجبور میکنند تا یک تصمیم اساسی و سرنوشت ساز بگیریم مهم این است که ببخشیم و صادق باشیم. پس بهتر است در صورت لزوم اگر در چنین موقعیتی قرار گرفتیم با صداقت و راستی از روی آن بپریم تا نسوزیم. به ایوب آقا خانی و گروه خسته نباشید میگویم.