گفتوگوی ایران تئاتر با مرتضی جلیلی دوست کارگردان نمایش «تجزیه»
رها شدن از بند جهان گاهی در عین واقعی بودن میتواند ظاهری انتزاعی داشته باشد
ایران تئاتر: ساختارهای در هم تنیده با ماجراهایی که در آن ذهن و تخیل انسان بعنوان کارکرد اصلی به شمار میآید همیشه توانسته نظر مخاطبها را در مدیوم نمایش به سوی خود جلب کند. جهانهایی که در آنها ذهن انسان شروع به واکاوی، کشف و در پارهای از مواقع همراه آنها میشود. بنابراین باید اشاره داشت اظهار نظر کردن به جهان دراماتیک آثار نمایشی خالی از لطف نیست. زیرا میدانیم در چه زمانی شاهد و در چه هنگامی همراه خواهیم بود.
مرتضی جلیلی دوست از جمله کارگردانهایی است که میکوشد با در هم آمیزی جهان متن و داشتههای آن لازمههایی را برای شکل دادن جهان مورد نظرش روی صحنه به تصویر بکشد. جهانی که در آن روابط، مسائل، اتفاقها، کنش و واکنشها هر کدام به شکلی مجزا و یا ترکیبی عنصری کارآمد باشند تا در هم تنیدگیها نمایان شوند. این کارگردان تاکنون تجربهایی را کشب نموده و آثاری چون «مجلس مختلف خوانی» و «تجزیه» را در مقام کارگردان تولید کرده است که هر دو نمایش نام برده در جشنواره تئاتر دانشگاهی در دوره بیستم و بیست و یکم حضور داشته و موفق به کسب عنوانهایی شدهاند. حال به بهانه اجرای نمایش «تجزیه» که در سالن اصلی تالار مولوی ساعت 18:30 تا پایان آذرماه روی صحنه میرود با جلیلی دوست کارگردان این اثر به گفتوگو نشستهایم.
جهان انسانها یکی از مواردی است که بسیاری از نویسندگان و کارگردانها به این موضوع پرداختهاند. تمایز دیدگاه شما درباره این موضوع چیست؟ آیا این اتفاق را میتوان یک دیدگاه نو در اثری نمایشی قلمداد کرد؟
نکتهای که برای بنده و نویسنده نمایشنامه مهم بود اشاره به این موضوع دارد که به طور حتم قصد آن را داشتهایم جهانی متفاوت را شکل بدهیم که در ساخت این جهان شکل ادبیات، نوع داستانگویی و به طبع جنس بازیها و فضای اثر را با تمایزهایی نمایش بدهیم. در واقع تلاش داشتهایم تا جهانی را با مختصاتی متمایز خلق کنیم که جهانی منحصر به این اثر و ایده باشد. اما در دیدگاهی که ما نسبت به اثر داشتهایم و عنوانی که به ساختار اصلی مربوط بود به این موضوع تاکید داشت که هر کدام از این مولفهها اگر جهانی را میسازد معمولا در آن جهان به سوالهایی که به وجود میآید جواب میدهد. لذا نکتهای که بسیار بر آن اصرار داشتهایم این موضوع بود که جهانی را خلق کنیم که داشتههای آن بر پایه طرح سوال باشد که تا اندازهای بیجواب میمانند، در حالی که این طراحی دو وجه دارد که یا جوابی به آنها داده نمیشود و یا اگر جوابی به آنها داده میشود در اندازهای مشخص است. این در حالی است که مخاطب میتواند بنا به زاویه دید خود پاسخی را که متناسب با ذهنیت خودش دریافت میکند را در اثر پیدا کند.
ضرورت اینکه جهان انسان را از زاویه هزار توی آن مورد بررسی قرار دادهای چیست؟ آیا تصمیم بیشتر به سوی کشف میرود و یا تحلیل بشریت؟
درباره این موضوع باید بگویم نکتهای که به آن اشاره دارید به ایده تجزیه شدن مربوط میشود. با این استدلال که ایده تجزیه شدن در حال شکل دادن فرم اثر است و زمان شکلگیری این اتفاق چهار شخصیت را در اختیار داریم که از شخصیت پدر تجزیه شدهاند. حال این طراحی ناخودآگاه این موضوع را بیان میکند که ما باید شکل درام، روایت و داستان را به شکلی هدایت کنیم که بتوانیم آن را از چهار زوایه مورد بررسی قرار بدهیم. بنابراین این طراحی به نوعی معرف آن است که هر شخصیت از نگاه و زاویه دید خود داستان را میبیند و نسبت به آن واکنش نشان میدهد. حال این موضوع در کلیتی که مشغول شکل دادن روایت است در واقع مشغول پدید آوردن همان هزارتوی اثر است و موضوع در جایی حالت پیچیده به خود میگیرد که هر کدام از آن زاویه دید شخصیتها در مقابل یکدیگر شروع به کنش و واکنش میکنند. حال از جایی در نمایش جفتهای یک و دو وارد جهان نمایش و بچهها شده که ترکیب این زاویهها با یکدیگر هزار توی مورد نظر را به وجود میآورد. در واقع چیزی که باعث پیش آمدن این در هم تنیدگی روایتی شده الزامی بوده است که ایده اثر آن را هدایت کرده و نکتهای که معتقد بودهایم این اتفاقها مسبب شکل دادن سوالهایی هستند.
مهمترین عنوانی که در نمایش «تجزیه» با آن روبرو شدهایم مقوله مرگ است. آیا سیال بودن کارکرد این مقوله و پیچیده بودنش به هزارتویی که انسان دارد مربوط است و یا در این اثر چنین اتفاقی رخ میدهد؟
نکتهای که باید به آن اشاره داشته باشم این است که سیال بودن مرگ دقیقا به اثر مربوط میشود به دلیل آنکه ما در جهانی مشغول روایت داستان قرار گرفتهایم که جهان در ذهن میگذرد و اتفاقها بخشی از آنها بسیار انتزاعی هستند. حال به طبع این موضوع مهمترین اتفاقی در اثر و داستان پیش میآید به مقوله مرگی اشاره دارد که در حال رخ دادن است. حال با این توضیح به دلیل آنکه این مرگ قرار است به جهان دیگر بپیوندد خیلی نمیتواند مرگ قطعی و محرزی باشد. بنابراین این قطعی نبودن نیز این تاکید را به بنده در مقام کارگردان میدهد که شکل اجرای آن هم مقداری شاعرانه و البته سیال گونه باشد. حال این دلایل باعث آن شد که مقوله به چنین شکل و نوعی در این اثر ساخته شود.
جهان متن در خود خواستههایی دارد که انسان معاصر را تحت تاثیر اتفاقهایی قرار بدهد تا او شروع به واکنش کند. آیا این هدف جهت نمایان ساختن مشکلات جهان پیرامون است یا باورهای درونی یک انسان؟
نکتهای در این اثر برایم حائز اهمیت بود به موضوع ساخت جهانی اشاره دارد که در آن اتفاقهایی صورت میگیرد که سبب پیش آمدن سوالهایی برای مخاطب باشد. لذا موضوعی که تصور داشتهایم مخاطب قرار است به آن واکنش بدهد در شکل دادن سوالهایی است که اتفاقهای جهان اثر آنها را پدید میآورد. حال تمهیدی که جهان اثر متصور میشود بیانگر آن است که این پرسشهای جهان متن در ذهن مخاطب چگونه شروع به حرکت میکند و اینکه واکاوی کند درباره اتفاقهایی که در حال رخ دادن هستند که بخشی از آنها فلسفی و بخشهای دیگر رمبوط به مسائل انسانی و درونی است. در واقع قصدم بر این بود که از مخاطب این سوالها پرسیده شود و به واکنش مورد نظر درباره آنها دست پیدا کنیم. البته این موضوع میتواند به شکلی باشد که هر فردی پاسخ خود را از آن سوال دریافت کند.
اهمیت اینکه جهان اثر را در لا مکان و لا زمان طراحی کردهاید چیست؟ آیا موضوع به چند بعدی بودن انسان هم ارتباط دارد؟
داستان جهان اثر و فرمی که برای آن در نظر گرفته شده بود و اساسا تجزیه شدن یک نفر به چهار شخص دیگر شدن نکتهای بود که عنصری ناممکن بود که بنا بر آن داشتهایم در مدیوم تئاتر آن را به عنصری ممکن تبدیل کنیم. حال این طراحی تعریفش به واژه انتزاع مربوط بود و برای آنکه این موضوع را ممکن و باورپذیر کنیم تاکید خود را بر این واژه قرار دادهایم. بنابراین زمانی که جهان اثر را بر پایه این واژه قرار میدهیم بسیار مهم است که مکان و زمان اثر نیز چنین قاعدهای داشته باشد. یعنی ما یک زمان و مکان مشخص از یک تاریخ را در جامعه نمیتوانست رخ بدهد، زیرا اگر این مشخص شدن نمایان بود به طور حتم باورپذیری داستان اثر کاهش مییافت. البته نکتهای که در این راستا اهمیت داشت آن بود که ایده و نگاه اثر را هرگز نمیتوانست با معیارهای جهان واقعی مورد بررسی قرار داد. بلکه با معیارهای جهان انتزاع که در آن زمان و مکان تعریف شده نیستند پردازش کرد.
مزایای که جهان متن و اثر بر اساس شخصیت محوری و موقعیتهایش به شکلی موازی با یکدیگر پیش میروند چیست؟ آیا نکته را میتوان یکی از نکات قابل توجه این نمایش دانست؟
عنصری که در این اثر برای ما قابل توجه بود آن است که از ایده تجزیه شدن به دنبال شکل دادن فرم نمایش بودهایم و به دنبال طراحی داستان مناسب با این فرم بودهایم. حال در این مجال بنابر دادههای فرم و داستان را در اختیار داشتهایم با این توضیح که بنده فرم اثر را به مثابه شخصیتها در نظر داشتهام، یعنی هر چقدر شخصیتها و تجزیه شدنها پیشرفت میکند مخاطب بیشتر از داستان اثر بداند. در واقع اهمیت این طراحی آن بود که اثر نه تماما فرمالیستی باشد و نه کاملا داستانگو. بنابرین تلاش ما بر شکل دادن تطابق این عنوانها بود، با این نگاه که هر چه فرم در جهان اثر پیش میرود هر کدام از اجزای فرم نیز بخشی از داستان را هدایت کنند. لذا این کنش از سوی اثر به آن خاطر است که فرم و داستان در مسیری مشخص به اتمام برسد که نشانه فرم و شخصیتهایی بوده که در نمایش باید آنها معرفی شوند.
شخصیت پردازیها در این نمایش به گونهای طراحی شدهاند که به شکل دو نسخهای است. نسخه اول مربوط به نویسنده و نسخه دوم مربوط به کارگردان است. به شکلی احساس میشود که در نسخه کارگردانی تلاش داشتهاید شخصیتها چند وجهی باشند. درست است؟ آیا تمایزی بین این دو نسخه وجود دارد؟
درباره طراحی شخصیتها باید بگویم نکتهای که در اجرای نمایش در متن و شیوه کارگردانی وجود داشت این موضوع بود که هر کدام از چهار شخصیت «پدر» یک وجهی از پدر غالبی بودند که این شخصیتها از آن تجزیه شدهاند. لذا یک شباهت و یک تفاوت در هر کدام از آنها وجود دارد. شباهت آنها در این است که هر کدام از یک فرد تجزیه شدهاند و تفاوتشان در این است که هر کدام از شخصیتها مربوط به یک بخشی از شخصیت پدر واحدی هستند که از آن تجزیه شدهاند. بنابراین در جنس بازیها باید یک سری شباهتها و یک سری تفاوتها وجود داشته باشد. نکتهای که در بخش شباهتها در رنگ لباسها، نوع گفتگوها، جنس حرکتها وجود دارد، اما در بخش تفاوتها گریمها، شکلهای ظاهری، ادبیات نیز نمایان بود. این در حالی است که در بخش تفاوتها نیز تلاش داشتهایم چهار شخصیت را ببینیم که در جهان هم شبیه یکدیگر هستند و در زمانهایی تفاوت دارند.
مخاطب در این نمایش زمانی مقام شاهد دارد و در زمانی دیگر بعنوان همراه با اثر پیش میرود. این ترکیب رویارویی مخاطب با جهان اثر تعمدی بوده است؟
بنابر فراخور شکل دادن جهان اثر باید اشاره داشته باشم که قصد داشتهایم آن را به شکل غریبی نمایش بدهیم که بر پایه ساختاری انتزاعی باشد. بنابراین در بیست دقیقه ابتدایی نمایش فرم، جهان اثر، شکل داستان و ادبیات آن را معرفی کردهایم که این اتفاق مقدمهای که برای ادامه داستان و فرم اجرایی لازم است. حال در بیست دقیقه ابتدایی مخاطب در تلاش است تا بداند که فضای نمایش چه شکل و ظاهری دارد و میخواهد در ادامه با چه داستان و روایتی روبرو شود که در مقام شاهدی قرار میگیرد که همه چیز را از بیرون نظاره میکند. اما بعد از گذشتن بیست دقیقه، مخاطب با فرم نمایش آشنا شده و شخصیتهای اثر را شناخته و با جهان اثر همراه است و حال هر چه اثر به جلو میرود با آن همراهی میکند. لذا در این شرایط مجدد سوالهایی که برای شخصیتهای نمایش در ذهنشان شکل میگیرد در ذهن مخاطب نیز نقش میبندد که به نظر بنده اتفاق خوشایندی برای این اثر است.
در هم تنیده شدن خرده پیرنگها باعث چالشهای موجود در متن و اثر است که شخصیتها را در مسیری موازی هدایت میکند. آیا این طراحی برگرفته از عنصر تکرار و تجزیه شدن انسانها در مقوله زمان میآید؟
لازم میدانم درباره این موضوع توضیح بدهم که در جهان این نمایش ما با چهار شخصیت تجزیه شده از یک شخصیت واحد روبرو شدهایم که هر کدام از آنها مربوط به یک بخش از شخصیت پدر واحد هستند و هر کدام از آنها ممکن است در زمانی تجزیه شده باشند. حال نکتهای که در جهان اثر وجود دارد بیانگر آن است که هر شخصیت از یک زاویه دید اتفاق اثر دیدهاند که بر اساس زمانی که در جایی از صحنه قرار داشتهاند تا زمان حضور در جایی که روایت اثر آغاز شده با یکدیگر تفاوت دارند. لذا این تفاوت باعث میشود که یک سری تفاوتهایی در انتقال اطلاعات وجود داشته باشد که این تمایزها یک اتفاق از چند منظر روایت شود که این در هم تنیدگی دیدگاهها از سوی چهار شخصیت به پیچیده بودن داستان اثر کمک میکند. حال این اتفاق در جایی پیچیدهتر میشود که به طور مثال یکی از پدرها اتفاقی را تجربه کرده، پدر دیگر در حال تجربه کردن آن است و پدر دیگر هنوز آن را تجربه نکرده است. از نگاه دیگر این موضوع و تجربه کردن در سه زمان گذشته، حال و آینده با یکدیگر در آمیخته میشود. با این توضیح که چنین شاخصهایی از سوی فرم و داستان اثر به فضا انتقال پیدا میکند که ما را ترغیب به استفاده از آن ساخت تا هم اپیزودهای داستان را هدایت کنیم و نیز بتوانیم جهان اثر را خلق نماییم.
میزانسنهایی که شما در مقام کارگردان طراحی کردهاید تا چه اندازه تحت تاثیر سیال بودن زمان و مکان است؟ اهمیت این کارکرد به چند وجهی بودن شخصیتها ارتباط دارد؟
موضوعی که برای بنده در مقام کارگردان نیز دارای اهمیت بوده آن است زمانی که داستان در فضایی انتزاعی جریان پیدا کرده به طور حتم شیوه اجرایی نیز باید از این قانون پیروی کند. یعنی آنکه بسیاری از عنوانهای این اثر را بر پایه تخیل طراحی کرده و عناصر مهم نمایش همچون ورود و خروجها، زمان، مکان و شخصیتها در این راستا هدایت کنیم. لذا این سیال بودن بنابر خواستههای جهان متن پیش آمده است.
کارکرد تخیل در این نمایش بر اساس چه دادههایی در ذهن مخاطب شکل میگیرد تا چه مقدار در جهان اثر سهیم است؟ رخ داده است که بخشی از جهان اثر را در اختیار دارد؟
این کارکرد بسیار مهم است به دلیل آنکه زمانی که نمایشی اساس و اجرا خود را بر پایه ساختار انتزاعی طراحی میکند بخش عمدهای از آن در ذهن مخاطب شکل میگیرد. یعنی جهان نمایش در ذهن مخاطب در حال تکمیل شدن است و این تکامل یافتن بر اساس تخیلی خواهد بود که دادههای آن از سوی اثر است و شکل گرفتن آن از سوی مخاطب است. حال با این دلیل بنده بسیار نیازمند تخیل مخاطب بودهام و بنابر این احساس بخشی از نمایش را تلاش کردهایم در ذهن او شکل بدهیم.
گفتوگو از کیارش وفایی