در حال بارگذاری ...
گفت‌وگوی ایران تئاتر با آریو راقب کیانی کارگردان نمایش «هتل کوهستانی»

انسان گاهی تعیین‌کننده و گاهی تحت تاثیر است

ایران تئاتر: شناخت و کشف کردن از لازمه‌هایی است که آدمی را در زمان معاصر به شکل عیانی دغدغه‌مند معرفی می‌کند. البته کشف کردن به اندازه مشاهده کردن نیز قابل تامل است زیرا گاهی آدمی از نقطه الف به نقطه ب و نیز در مواقعی آن مسیر را برعکس تجربه می‌کند تا کنش و واکنش هر استدلال منطق خود را تفهیم کند. بنابراین باید گفت اوج و فرود هر ذائقه خاصیتی موقتی دارد که دائم داشتن آن میسر نیست.

آریو راقب کیانی در نمایش «هتل کوهستانی» در مقام کارگردان مخاطب را با خود به جهان درونی انسان‌ها، موقعیت‌ها، ساختارهای منظم و بی‌نظم برده است. کشف و شهود در این جهان از لازمه‌هایی است که باید از آن جهت آگاه شدن از محیط استفاده کرد. کنکاش درباره هویت وجودی انسان مقوله‌ای است که بسیاری در صدد رویارویی با آن با شیوه و روش خود هستند که تابویی اجتماعی دارد. راقب کیانی در کارنامه هنری خود تجربه کارگردانی نمایشنامه‌خوانی‌هایی چون «دیروز،امروز، فردا»، «عروسی خرده‌بورژواها»، «هفت منو»، «قطار» و بازی در نمایش «تیستوی سبز انگشتی» را داشته است. او نیز سابقه حضور در مطبوعات را بعنوان منتقد تئاتر و سینما دارد. حال به بهانه اجرای نمایش «هتل کوهستانی» که این روزها در مجموعه تئاتر باران تا نیمه ابتدایی دی‌ماه به روی صحنه خواهد رفت با این کارگردان به گفت‌وگو نشسته‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

 

علت آنکه نمایشنامه «هتل کوهستانی» نوشته «واسلاو هاول» را برای تولید اثری نمایشی انتخاب کرده‌اید چیست؟

بار اول که این نمایشنامه را با ترجمه رضا میرچی خواندم، دغدغه نمایشنامه و رویکردی که به انسانیت داشت برای من جالب بود. بعد از آن هر بار که نمایشنامه را خواندم ابعاد جدیدی از آن را کشف می‌کردم که واسلاو هاول به طور هوشمندانه‌ایی در متن جاسازی کرده بود. همچنین طی گفت‌وگویی که با مترجم داشتم، کمک شایانی به من در شناخت واسلاو هاول و هدف او از نگارش این متن کرد. اساسا اجرا بردن نمایشنامه‌های پر پرسوناژ، ریسک‌های فراوان خودش را دارد، اما به دلیل آنکه این نمایشنامه بکر بود و غالبا در ایران واسلاو هاول را با «وانیک» می‌شناسند، انگیزه‌ای دو چندان برای روی صحنه بردن را به من بخشید.

 

آیا اتکا این انتخاب بیشتر بر بُعد اجتماعی آن است و یا بُعد انسانی؟ دلیلی این رویکرد را می‌توان به سوی بررسی جوامع بشری مربوط ساخت؟

می‌توانم بگویم هر دو بُعد به میزان مساوی در این انتخاب موثر بودند. در دنیای نمایش انسان را نمی‌توان از بُعد اجتماعی‌ منفک کرد و مورد کنکاش قرار داد. آیا در این کلونی شکل گرفته در هتل کوهستانی، انسانیت در تعامل گروهی تعریف می‌شود یا در انزوای شخصی؟ جامعه مختصر شده نمایش می‌خواهد نسبت به انسان به تکرار افتاده چه در بُعد فردی و چه در بُعدی جمعی دقیق شود. این دو بُعد در ارتباط دو سویه‌ای نسبت به هم قرار دارند که نمی‌توان تا آخر نمایش وزن بیشتری به دیگری داد و آن به این بر می‌گردد نمایش می‌خواهد خط بطلان بر این بکشد که انسان یک موجود اجتماعی است. 

 

وجود انسان در این نمایشنامه مهمترین گزینه‌ای است که نویسنده بسیار به آن تاکید داشته تا بتواند بر اساس آن هویت را به شکلی که خودش می‌خواهد در اثرش تعریف بدهد. حال شما در اثر خودتان چه گزینه‌هایی را بعنوان کارگردان به جهان نمایش اضافه کرده‌اید؟

نمایشنامه 13 شخصیت یا 13 تیپ یا 13 پرسوناژ دارد. از این جهت نمی‌توانم به زبان تئاتری روی آدم‌های نمایش تعریف خاصی بگذارم چون هیچ‌گاه به این سمت نرفته‌ام. حتی پیشنهاد تیپ‌سازی به من شد که آن را نپذیرفتم. در واقع هیچ‌گاه نخواستم که پیکرهای تجسد یافته نمایش «هتل‌ کوهستانی» را محدود به چیزی کنم که قرار است شناخته شده باشند. به طور کل دریافت من از متن، طراحی انسان‌های شبح گونه و گنک است. اما آن چیزی که به نمایشنامه ورای فضای تکستی اضافه شد، خلق مشغله‌ای متفاوت برای دو تن از شخصیت‌های «هتل کوهستانی» بود که با این عمل بار معنائی متفاوتی به نمایش می‌دادند. نقش‌های «کتربا» و «کونتس» از حالت منفعل فضای نمایشنامه خارج شدند و در دنیای نمایش به صورت کاملا فاعلانه موثر بر احوالات دیگر نقش‌ها بودند. فارغ از اینکه این تمهید شکل مستقیم گونه‌ای به خود بگیرد. ضمن آنکه پایان‌بندی نمایشنامه به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد که با پایان بندی که شما در اجرا می‌بینید کاملا متفاوت است. در نتیجه این اتفاق، اضافه شدن چیزی به نمایش است که شاید با خاستگاه اصلی مولف در ترسیم «هتل کوهستانی» متفاوت باشد.

 

از ساختار اصلی اثر می‌توان این طور به نتیجه رسید جهان متن متعلق به نویسنده است و جهان اثر که متعلق به کارگردان خواهد بود تفاوتی آنچنان با یکدیگر ندارند. آیا این استنباط از نظر شما منطقی و باورپذیر است؟

با توجه به توضیحات سئوال قبل باید بگویم که جهان متن و جهان اثر اجرایی، با یکدیگر کاملا متفاوت هستند و در راستای تکمیل یکدیگر حرکت می‌کنند. متن نمایشنامه پنج پرده‌ای هست، اما مخاطب در طول اجرا هیچ‌گاه تعویض پرده‌ها را به شکل عرف متوجه نمی‌شود. در واقع متن تاکید بر یک ریتم مشخص شده از منظر نویسنده دارد که خواننده بارها با کلمه مکث مواجه می‌شود، اما در طول اجرا خبری از مکث‌ها که ریتم متفاوتی به یک اثر اجرائی می‌دهد، وجود ندارد. البته متن می‌خواهد آهسته پیش برود اما ساختار اجرایی نمایش ریتم دیگری را انتخاب کرده است. نمایشنامه پایان‌بندی‌اش همراه با پایان خوش جنون‌وار است اما ما می‌‍خواستیم مسیر نمایش را به گونه‌ای دیگر رقم بزنیم. لذا استقلال نظری من کارگردان در جایی شکل می‌گیرد که باید مخاطب را به ذهنی بودن بعضی مسائل با توجه به خلق متفاوت از دو شخصیت نمایشنامه سوق دهم و مهمتر از همه در هم آمیختگی عنصر زمان در نمایشنامه واسلاو هاول کاملا محتاطانه و بر پایه یک نظمی بنا نهاده شده که البته نگاه من به زمان کاملا نا به هنجار و بی‌قاعده بوده است.

 

تاکید بر ارتباط برای پیدا کردن هویت در شخصیت‌ها از نکاتی است که موقعیت‌های اثر را شکل می‌دهند. آیا این تصمیم در صورت گرفتن اتفاق‌ها نیز وجود داشته است و یا پیش آمدن موقعیت‌ها شرایط دیگری دارند؟

باید اول از خود بپرسیم که موقعیت‌ها، هویت شخصیت‌ها را می‌سازند یا بالعکس و به طبع آن به مقوله کنش متقابل نمادین خواهیم رسید. در این نمایش هیچ چیز تعیین کننده‌ای را نمی‌توان در مورد رفتار انسانیت پیدا کرد. انسان این نمایش به همان اندازه که می‌تواند تعیین‌کننده باشد به همان اندازه نیز تحت تاثیر موقعیت‌های مختلف قرار می‌گیرد. در شرایط یکسان همان‌قدر که می‌تواند همنوا باشد، همان‌قدر نیز می‌تواند ساز خود را بزند و چرائی آن را باید در اخلاق و رفتار بر آمده از آن انسان کاوید. حال رفتار اخلاقی سر زده از آدم‌های نمایش می‌خواهد به عنوان یک تکلیف جلوه نماید، اما تکلیفی که دیکته شده و اختیاری تلقی نمی‌گردد. در نتیجه هر از گاهی گریز و نافرمانبرداری می‌بینم و بالقوه مرجعیت عقلانیت انسان زیر سئوال می‌رود. 

 

ضرورت آنکه نشان بدهیم انسان همیشه در مرزی قرار دارد که همه چیز برایش نسبی شده است را در چه می‌دانید؟ آیا شخصیت‌های این نمایش نمونه ما به ازایی از مردم یک جامعه واقعی هستند؟

در جامعه هر روز شاهد این هستیم که در موقعیت‌های مشابه، رفتاری تکرار شونده که در جزئیات متفاوت هستند صورت می‌پذیرد. آیا رویکردی مطلقی می‌توان بر رفتاری تعریف کرد و به طور کل چه رفتار توجیه پذیری را می‌توان به عنوان قانون پذیرفت؟ یکی از اتفاق‌های این نمایش آن است که زنی در تلاش مادرانه‌ای برای همسر خود است تا او را به معشوقه‌اش برساند. آیا در جامعه واقعی نمونه‌های عینی از آن وجود ندارد؟ شما می‌توانید این کار را تقبیح کنید؟ یا در جایی دیگر می‌بینیم انسانی به خود تکثر شده‌اش حسادت میکند. انسان به چه جایگاهی می‌رسد که به خویشتن نیز رشک می‌ورزد؟ لذا این همه بحث و جدل‌های عادی و روزمره که با جملات ساده و پیش پا افتاده‌ای شروع می‌شود و وقتی از بیرون به آن نگاه می‌کنیم بی‌معنی جلوه می‌کند، می‌خواهد از ما انسان‌های منطقی بسازد؟ ما به ازاهایی که در این نمایش در تطابق با دنیای واقعی شکل گرفته است، از همان دنیای ساده‌ای شکل می‌گیرد که همه چیز را برای همه ما در دنیای واقعی پیچیده کرده است.

 

شخصیت پردازی در این نمایش بر چه پایه‌ای طراحی شده است؟ آیا در این طراحی بیشتر درونیات انسان‌ها برایتان ملاک بوده و یا پیرامون آنها؟

شخصیت پردازی‌ها در این نمایش بیشتر از آنکه درونی باشند، بیرونی طراحی شده است. هدف از این طراحی نیز عمق ندادن به آدم‌هایی است که ادعای عمیق بودن دارند. ما در طول نمایش آدم‌هایی را می‌بینیم که در دهان و زبان خلاصه شده‌اند و فاقد انگیزه و هدف هستند. آنها در سیکل بطالت بار دنیای کلامی خود، اسیر شده‌اند و چرایی آن را باید در روزمرگی‌هایی جست که آنها به انتخاب خود در آن زیست می‌کنند. چالش‌های آنها شاید در ظاهر عمیق باشند اما سطحی بودن لحظه‌های نمایش به طور اغراق شده به چشم می‌آید.

 

اهمیت شخصیت محور بودن اثر چه مزایایی را برای آنکه بتوانید در کارگردانی پیش بروید فراهم آورده است؟

نمایش «هتل کوهستانی» نه شخصیت محور است و نه موقعیت محور. بهتر است بگوئیم نمایش اتمسفر محور است! در این نمایش هیچ‌گونه تاکیدی بر روی شخصیت‌ها نمی‌شود. هیچ کدام از شخصیت‌ها نه اصلی جلوه می‌کنند و نه فرعی. همچنین در این نمایش هیچ‌کدام از موقعیت‌ها آنقدر حائز اهمیت نیست که در پیشبرد قصه نداشته نمایش نقشی داشته باشند. آن چیزی که بسیار مهم جلوه می‌کند نحوه طراحی پشت سر هم آمدن این خرده قصه‌ها و شخصیت‌ها در کنار یکدیگر است تا مزیت اصلی نمایش که اشاره به کلیت وجودی انسان دارد نمایان شود. در واقع تمام 13 نفر این نمایش یک شخصیت هستند، البته با آنیما و آنیموس‌های در هم تنیده شده.

 

خرده پیرنگ‌های جهان متن این اجازه را به فضا و شخصیت‌های اثر می‌دهد که مقطعی نقش تعیین کننده داشته باشند تا مخاطب بتواند هر کدام از آنها مورد واکاوی قرار بدهد. آیا دلیل این کارکرد را می‌توان به بُعد اجتماعی آن ارتباط دارد و یا این شاخص از داشته‌های درامتیک خود استفاده می‌کند؟

نمایش نمی‌خواهد به سمت دراماتیک شدن برود. شما هیچ‌گاه عمل و کاری را نمی‌بینید که در حال شدن باشد. می‌خواهد خوانش روزنامه باشد یا بازی کردن با توپ فوتبال و به طور کل نمایشی شدن هر چیز. به مرور توالی زمانی کارکردها رفته رفته اهمیت خود را از دست می‌دهد. کما اینکه در پرده پنج تمامی خرده پیرنگ‌های شکل گرفته در چهار پرده قبلی به بی‌بیهودگی خود می‌رسند. لذا می‌توان در پرده‌های قبلی نیز ترتیب زمانی وقوع رویدادها را پس و پیش کرد و به درام نمایش چندان ضربه نخورد. اما به طور کل نباید لحظه‌مندی این نمایش را از دست داد، زیرا اگر چرایی حضور یک شخصیت را کامل نفهمید و در نیابید، دیگر شخصیت‌ها نیز ناشناخته تر باقی می‌مانند. بُعد اجتماعی و تجربه‌های مشترک آنها در اسکلت‌بندی نمایش چنان به هم گره خورده است، که با دندان نیز باز نمی‌شود.

 

در نمایش «هتل کوهستانی» موقعیت مکانی باعث شده است که با حضور شخصیت‌ها در آن محیط جهانی متشکل از انسان‌ها را با خلق و خوهای متفاوت ببینیم. آیا این کنش از سوی نویسنده تعریف نگاه جهانشمول به انسان است؟

می‌توان این‌گونه قلمداد کرد که جهان ترسیم شده نویسنده، بخش‌های تکثر شده از وجود خود او است که در حال تقابل و کشمکش با یکدیگر هستند. واسلاو هاول، با اینکه نویسنده کاملا وسواسی در دنیای دراماتیک است، اما هیچ‌گاه «هتل کوهستانی» را بازنویسی نکرد. خلق‌ و خوها با آنکه در شخصیت‌های مختلف در حال تکرار هستند، اما ثبات جمعی تحمیلی دارند. دنیای نمایش محدود و در عین حال پیچ در پیچ است. زمان کشدار در این نمایش جهان‌‍شمول باعث می‌شود که آینه‌ شکل بودن آن برای هر مخاطبی معنا پیدا کند. مخاطب از خود می‌پرسد چگونه می‌شود نگاهی به خویشتن بیندازم؛ از طریق یک بافتنی، از طریق روزنامه، از طریق خیره ماندن در خلاء؟!

 

شخصیتی که در نمایش پشت ماشین تحریر نشسته است را در مقام دانای کل قرار داده‌اید که سایر شخصیت‌ها بعنوان نقش‌هایی هستند که او در حال خلق و هدایت آنها است. اهمیت در نظر گرفتن دانای کلی در اثری که خاصیت جهانشمول دارد چیست؟

نمی‌توان به قطعیت گفت شخصیتی که در حال تایپ کردن است دانای کل نمایش است. ما در طول نمایشنامه می‌بینیم که این شخصیت یعنی (کتربا) به نوعی مهجور افتاده است. کما اینکه در فرهنگ کشور چک، این کارکتر نماد قشر لمپن معرفی شده، اما در این اجرا وجه دیگری از این کارکتر عیان می‌شود. در واقع او از حالت منفعل به حالتی بالفعل مبدل شده است، اما اینکه این موضوع در دانای کل بودن او اثر گذاشته باشد قابل تامل است. لذا تکلیف دیگر شخصیت نمایش یعنی (کونتس) که او را در تحریر همراهی می‌کند و هر دو به خلق خود می‌خندند چه می‌شود. آیا او دانای کل دانای کل است؟ روایتگری را در این داستان می‌توان به همان اندازه به شخصیت پیشخدمت (میلنا) نیز سپرد که در ظاهر نوشیدنی ویتامین بخش برای احیای آدم‌های محصور هتل کوهستانی تعارف کرده، اما در بزنگاه‌های مشخص همان را از آنها نیز دریغ می‌کند. بنابراین جهان‌شمول بودن این نمایش جائی معنا پیدا می‌کند که همه دانای کل را نمی‌بینند به غیر از یک نفر اما همه دستگاه ماشین تحریر را می‌بینند. به شکلی که می‌خواهند سرنوشت و گذشته خود را با آن دستگاه به شکل دیگری رقم بزنند. پس ماشین تحریر نیز می‌تواند دانای کل باشد و تایپیست در نوشتن نقشی نداشته باشد.

 

نقد اجتماعی تا چه اندازه در شکل دادن آنچه که در ذهن خود داشته‌اید به شما یاری رسانده است؟ آیا استفاده از این مقوله به تاکید رفتارهایی است که در بایدها و نبایدها دسته بندی شده است؟

قصد پرداخت نویسنده به درون مایه‌های سیاسی متن و انگاره‌های آن باعث نشد که از نگاه اجتماعی آن دور شوم. دنیای نمایش را می‌توان از ابعاد جامعه شناختی تعمیم داد. اینکه قوانین هتلی که برای همه است بر چه مبنایی وضع شده است. «هتل کوهستانی» استعاره از کدام آرمانشهر بی‌قانون است؟ آیا ساکنان این جامعه دور افتاده نسبت به رعایت قوانین نانوشته به یک توافق جمعی رسیده‌اند؟ مخاطب می‌بیند که هر کدام از این پیکره‌ها قانون خودش را دارد و نقش یک روشنفکر (دکتر کوبیک) در ایجاد یک تحول بنیادین بسیار ابتر و الکن می‌ماند. در واقع بایدهای تعریف شده در علیت‌های نمایش قائم به فرد نیست و قائم به موقعیت است. بنابراین رفتار از موقعیتی به موقعیتی دیگر تغییر جهت می‌دهد. لذا این تغییر موضع‌های پیاپی از سوی افراد، جامعه را به سوی یک بی‌قانونی سوق می‌دهد که هیچ‌گاه قابل درک نیست. قانون را حتی رئیس هتل به عنوان یک فرهنگ نمی‌تواند پیاده سازی کند.

 

در کارگردانی این اثر چه مسائلی برایتان حائز اهمیت بوده که مخاطب از آن آگاه شود؟

میزانسن‌های طراحی شده در این نمایش حکایت از نرسیدن و فاصله اندازی بین شخصیت‌ها دارد. آنها همیشه در یک مرز نامرئی تعیین شده نسبت به هم قرار می‌گیرند. همچنین بیشتر حرکات طراحی شده برای بازیگران بیشتر قوسی شکل است که از حرکات پاندولی و دایره‌وار ساعت‌گرد و پاد ساعت‌گرد نشات می‌گیرد. در پرده پنجم نمایشنامه یا همان ده دقیقه پایانی لحن و بیان انتخاب شده برای بازیگران، آنها را از دنیای واقعی دور می‌کند، گویی مخاطب باید بپذیرد که وارد دنیای مردگان شده است که هر لحظه ممکن است عقربه‌های ساعت بر یک جمله‌ای تاکید داشته باشد و به خواب ابدی فرو برود.

 

گفت‌وگو از کیارش وفایی




نظرات کاربران