در حال بارگذاری ...
نقدی بر نمایش خنکای ختم خاطره به بهانه اجرای اخیر این اثر:

نغمه خوانی هایی که مرهم هست بر همۀ دردهای آمده از جنگ

ایران تئاتر- رضا آشفته:خنکای ختم خاطره نمایشی است دربارۀ آسیب های جنگ که هنوز هم در کنار و گوشۀ دنیا و از آغاز هر جنگی می تواند متداوم باشد چون اگر قایل به پذیرش ناخودآگاه جمعی باشیم که در پس ذهن، محل ثبت رویدادها و خاطرات است و از نسلی به نسل های بعد قابل انتقال هست بنابراین جنگ که همواره حالت تهدید، هجمه و رعب و وحشت را در خود دارد، هیچگاه به راحتی از پس ذهن پاک شدنی نیست و می تواند آدمیان را در دل خواب و کابوس ها نیز آزار و اذیت کند.

حمیدرضا آذرنگ نویسنده و کارگردان با احساسی است و تو را در هر نمایشی که کار می کند بسیار با احساساتت درگیر می کند و البته منتقد باید که از این احساسات هر چند که ناب و انسانی هم باشد، باید دوری کند و به طور عقلانی تر آنچه را پیش رویش قرار گرفته است، مورد واکاوی و بررسی قرار دهد. برای همین به ناچار تلاش کردم که ده روزی از آنچه دیده ام دور شوم وگرنه آنچه ابتدا به ساکن می نوشتم بیشتر یک متن احساساتی و حتی شاعرانه می شد چون تبلور و تجلی خنکای ختم خاطره که لبریز از طغیان احساسات هست چیزی غیر از بیانی بیرون از منطق نمی شد.

حمیدرضا آذرنگ همچنین مرد شهودی است و درنگ عارفانه به آدمها و دنیا دارد، اهل باج دادن و باج گرفتن نیست برای همین صراحت بیانی دارد که بی بدیل است و بی پروا کنش مندی اش را به رخ می کشاند و البته که وظیفۀ هنر هم نقادی است وگرنه روزگار از اشکالاتش پاک نخواهد نشد و بدیهی است که دنیا را سرسری بگیریم پر از فساد و زشتی خواهد شد و باید که در هنر شناختی برای واکسینه شدن و پرهیز انجام شود. این رسم تئاتر است از همان آغاز تاکنون که بزرگانی چون اشیل، سوفوکل، اوریپید، آریستوفان، سنکا، شکسپیر، مولیر، ایبسن، استریندبرگ، چخوف، اونیل، ویلیامز، میلر، بکت، یونسکو، ژنه، و... آن را بنا نهاده اند. رسمی دیرینه که همواره به نقد انسان و محیط پیرامونش می پردازد و با پرسش های بنیادینش به دنبال القای وضعیت بهتر است که با کوچکترین غفلتی همه چیز برهم خواهد ریخت؛ هم انسان و هم جهان! حالا حمیدرضا آذرنگ به راستی می خواهد از همین سلک درازاندیش و نیک اندیشی باشد که دلش برای انسان می تپد و حرمان و درد را در آنجاهایی سراغ می گیرد که باید چنین شود و با آنکه سراغ ایده های به ظاهر فرمایشی می رود و درباره جنگ تحمیلی و آدمهایش می نویسد و کار می کند اما انگار فرمایش پذیر نیست و راه و چاه خوداندیشی برای استقرار متن قابل پذیرش را می داند و ای کاش همۀ آنهایی که در این مسیر قرار می گیرند، قداست همه چیز را در جلوۀ حقیقی آن سراغ بگیرند.

خنکای ختم خاطره نمایشی است دربارۀ آسیب های جنگ که هنوز هم در کنار و گوشۀ دنیا و از آغاز هر جنگی می تواند متداوم باشد چون اگر قایل به پذیرش ناخودآگاه جمعی باشیم که در پس ذهن، محل ثبت رویدادها و خاطرات است و از نسلی به نسل های بعد قابل انتقال هست بنابراین جنگ که همواره حالت تهدید، هجمه و رعب و وحشت را در خود دارد، هیچگاه به راحتی از پس ذهن پاک شدنی نیست و می تواند آدمیان را در دل خواب و کابوس ها نیز آزار و اذیت کند.

نمایش «خنکای ختم خاطره» با تاثیرگرفتن از شرایط جامعه و کمبودهای جنگ نوشته شده که موضوعش اجتماعی است و پیامدهای پس از جنگ و خانواده‌هایی را که خسارت دیده‌اند، روایت می‌کند.

 

دربارۀ متن

خنکای ختم خاطره نمایش‌نامه‌ای نوشتهٔ حمیدرضا آذرنگ که برای نخستین بار در سال ۱۳۸۸ به کارگردانی نیما دهقان در همین تالار سمندریان تماشاخانۀ ایرانشهر روی صحنه رفت و حالا در آذر و دی 97 با نگاهی متفاوت تر به کاگردانی خود حمیدرا آذرنگ روانۀ صحنه شد.

ادبیات نمایشی به عنوان گونه ای از ادبیات که در قالب نمایش بر صحنه می آید از یونان باستان و روم تا دوران معاصر رواج داشته است. سیر تحول و تطور هنر نمایش در ایران از نخستین سال های شکل گیری این هنر تاکنون و بررسی رویکردهای جدیدی که در قالب ها و فرم های مختلف با مضمون جنگ تحمیلی 8 ساله در عرصه تئاتر پدید آمده است، موضوعی در خور تامل است. تئاتر جنگ، گونه ای از تیاتر در کشور ماست که ارزش های انسانی رزمندگان و خانواده های ایشان را به شیوه ای دراماتیک روایت می کند. حمیدرضا آذرنگ یکی از کارگردانان توانمند تئاتر جنگ است که با آمیختن دو سبک سوریالیسم و رئالیسم از جایگاهی فراتر از زندگی مادی، مشکلات و کاستی ها را با دیدی واقع بینانه­تر به مخاطب نشان می دهد. نشانه هایی از گروتسک را در تئاتر هایش می توان مشاهده کرد. یکی از زیباترین نمایشنامه هایی که اونوشته، خنکای ختم خاطره است.

حمیدرضا آذرنگ از همان کودکی و آغاز جنگ تحمیلی در اندیمشک و از نزدیک در جریان رویدادهای تلخ و تراژیک جنگ بوده است بنابراین آنچه را همواره دربارۀ جنگ نوشته متاثر از همان جنگ است و بر مخاطب نیز تاثیرگذاری اش مشهود است.

خنکای ختم خاطره، داستان سربازی به نام یوسف است که در کما به سر می‌برد، همه چیزش از بین رفته و فقط چشم و دلش سالم مانده‌اند. فرشته‌ای واسطه‌ای آمدن اوازعالم برزخ به زمین (دنیای زندگان) می‌شود. مأموران بنیاد شهید هر چه بیشتر تلاش می‌کنند تا والدین اصلی یوسف را بیابند، با متقاضیان بیشتری روبرو می‌شوند و این روند به گونه‌ای فزاینده و بدون پایان تا انتها ادامه می‌یابد. «خنکای ختم خاطره» زندگی این خانواده‌ها و مشکلات آنان را به نمایش می‌گذارد.

یوسف خود سرآغازی برای آشنایی با دردهایی است که هنوز هم در جامعه سایه افکنده و منتظرانی که چشم به راه اینانند که دوباره برگردند و غبار این همه درد و حرمان را از بستر زندگی بزدایند.

یوسف می آید و ماموران پراکنده می شوند که صاحب این مسافر گمنام را بیابند... دختری که می داند یوسف پدرش هست و در جنگ جسدش گم و گور هست و مادرش برای بستن دهان این و آن یکی مثل آن را به خانه آورده که یک تکه گوشت است و باید که فقط پرستاریش را بکند... این دختر نمی خواهد یوسف بیاید که حال مادرش دوباره ویران شود و...

ماموری دیگری به خانه پیرمرد و پیرزنی ترک زبانی می رود که بچه معلول دارند و در خانۀ خانوادۀ شهیدی ساکن هستند که از آنجا رفته اند و این فرصتی شده که یوسف را به نام خود کنند و از تسهیلاتش برای درمان دختر سرطانی شان بهره مند شوند.

ماموری هم به خانۀ پیرمرد کردی رفته که از بس چشم به راهی کشیده که کور و کر شده و حالا دخترش با صدای بلند ترجمان پرسش های مامور را انجام می دهد. پیرمرد هر روزش مرور یک فیلم به جای مانده از پسرش هست و مامور هم باید که زودتر برود، پرسش های را مطرح می کند و مرد از اینکه یوسفش زنده شده و امکان برگشتنش فراهم شده، غش می کند!

زن عرب پسرش را در تصادف از دست داده اما بی خبر از حال و هوای خانوادۀ شهید دیوار به دیوارش نیست که چه ها نکشیده اند در این گم بودن جسد و حالا هم نمی خواهد داغ شان را تازه کنند پی مامور را بسته که از راه آمده برگردد اما او با خود یک یوسف زنده آورده که باعث حیرانی زن می شود!

نوبت به پدر ارمنی می رسد که از تبعیض بین خانواده شهیدان می گوید. چون آنها مسلمان نیستند آن چنان که باید شهید و خانواده اش مورد توجه واقع نمی شوند و حالا پس از مدتها همه انتقاداتش را به صراحت می گوید و دیگر برایش هیچ چیزی مهم نیست اما از این بازگشت، او هم جا می خورد.

همه خواهان یوسف اند و هر یک به دلیلی... اما یوسف تاب نمی آورد این همه درد  را و می داند که حکمتی هست برای این همه ملال و درد؛ پس به همراه فرشته ای که او را به زمین آورده، دوباره به آسمان برمی گردد.

 

عناصر دیداری

رضا مهدی‌زاده (طراح صحنه)، می داند که باید متفاوت باشد. یعنی ضمیر ناخودآگاهش به دنبال لحظه های ناب تر است و البته که در برخی از کارها واقعن هم چنین می شود و گاهی نیز در آن ابتدا می ماند و گاهی هم حد وسط خلاقیت را به صحنه می آورد اما در کل طراح صحنه خلاقی است و شناخت ام از او فقط به کارهایش برنمی گردد، بلکه از نزدیک او را می شناسم و بسیار باورش می کنم که دشواری ها را بر همواری ها ارجح می داند و همین نکته بارز پیروزهای اوست در اکثر کارهایش... او جزء معدود طراحانی است که به دنبال ارائه استاندارهای جهانی است؛ هر چند تحقق این رویاها به راحتی در ایران ممکن نمی شود اما گاهی این مسیر را به سهل کردن همه چیز ممکن می سازد.

در نمایش خنکای ختم خاطره نیز او خواسته امکانی بیابد برای یک شرایط غیر عادی چون در آن، هم متافیزیک حضور دارد و انسانی از آن عالم و جهان ارواح به زمین می آید و هم چند خانه و مکان اداری هست که روی زمین در پیوست با یک ایده در کنار هم باید دیده شود و به گونه ای اشاره و تلویحی به واقعیت باشد بی آنکه بخواهد اصرار بر ارائه خود واقعیت داشته باشد و حتی بر توهم واقعیت هم تاکید نمی کند. برای همین صندلی های یک دست را بهترین دیده برای اینکه همه حول همین ها قرار بگیرند حالا به حالت نشسته، ایستاده، در حال راه رفتن و سکون، در حالت دور و نزدیک و این خود در ضمن تنوع حرکتی را در میزانسن ها پدیدار می کند و جزیی لازم از هر اجرا می شود. این گونه هم فضا خالی می شود و برای تجلی متافیزیک هم فضای خالی بهتر پاسخ می دهد چون ابعاد تازه تر و پنهان تری از فضا را تداعی می بخشد و عالم ارواح که باید در نبودن همه چیز قابل لمس شود. با آنکه روحی از آسمان برمی گردد بر زمین؛ همین اشاره هم کافی است که باورمان از نشانه های اندک زمینی ما را متوجۀ وجه دیگری از بیکرانگی هستی گرداند... به هر روی، در همین حد هم پاسخ داده اما شاید هنوز هم بشود برای این خالی شدن فضا، تصورات دیگری را مد نظر قرار داد. در آن سوی صحنه هم باید پلکانی رو به آسمان و خانۀ مردگان باشد و در پایین اش هم زمین و یک خانۀ زمینی تداعی شود... در ضمن صندلی ها در پایان کارکردی درست برای این همه بی تابی ماموران و سرگردانی شان در پذیرفتن یوسف پیدا می کند. این یادآوری ها ملال انگیز هستند، و ماموران در بازی و پرت کردن صندلی ها این ملال را نمودار می کنند. به هر تقدیر این ماجراجویی یک شهید بی سرانجام هست؛ درست مثل منطق حاکم بر دنیا که با وجود این همه پیامبر، اندیشمند و فرمانروا همچنان مخدوش و مشوش باقی مانده است و در آن دردها بیداد می کند و جنگ ها متدوال و متدوام است.

 الهام شعبانی (طراح لباس)، می داند که در فضا چگونه موثر باشد. یعنی لباسش را پیوست کند به کلیتی که اجرای یک نمایش هست. بافت و رنگ و حجم لباس هایش در ترکیب های دیداری باید که شکوه و جلوۀ درستی داشته باشند. ماموران این نمایش، شیک و رسمی باید بپوشند و فرم مشترک دلالت بر نکتۀ جالب می کند که اینها با آنکه شغل شان هست انگار از اصل حقیقت بی خبرند و حالا تکاپوی و کنکاش آنهاست که این همه درد، تنهایی و حرمان که آسیب های وارد بر خانواده های شهید است معلوم می شود. مردم هم بنابر سن و وضع مالی شان و زادبوم و اصالت فرهنگی شان لباس باید بپوشند. کُرد بودن و عرب بودن به گونه ای و ارمنی بودن به گونۀ دیگر مشخص می شود. خانوادۀ ندار با سادگی لباس ها و البته با تاکید بر شرافتی که ملتماسانه باید شکسته شود بلکه گشایشی باشد در درمان دختر سرطانی شان!

طراحی گریم عباس عباسی هم خیلی به چشم می آید به ویژه در چهره پردازی مرد کُرد! این خود جلوۀ دیگری است از آنچه باید به چشم بیاید... پیرمردی که با ابروهای پر پشت و موهای سپید باید جلوۀ درد و چشم به راهی را آشکار کند. زن عرب و زن ترک که هر دو را معتمدآریا بازی می کند و همچنین مرد ارمنی و پیرمرد مدهوش که باز هم هر دو را حمیدرضا آذرنگ بازی می کند و این وجه تمایز تا حدودی به چهره پردازی بستگی می یابد.

 

نغمه خوانی درد

محمدجواد طالبی (آهنگساز)، هنرمندانه و مینی مالیستی به سیاق بریده ها و اپیزودها که حال و هوای متفاوتی دارند، از قطعات موجز بهره می برد که بتواند ضمن دادن تنوع بر آن حال و هوای احساساتی نیز انرژیی را بیفزاید و درک مخاطب را از این لحظه ها بالاتر ببرد چنانچه اگر کاراکتر مشهدی است موسیقی مقامی خراسان را بشنویم و همین طور موسیقی آذری، گیلک، کُردی، ارمنی و... مردی که انگار خنیاگر بی زمان و مکان است و دل تنگش را به هر سویی می برد که با نغمه خوانی هایش مرهم باشد بر همۀ دردها و دردمندان. این روزها بسیاری دوست دارند موسیقی- تئاتر اجرا کنند اما موسیقی آنقدر غالب می شود که تئاتر شیرازه اش از هم می پاشد و به تدریج فراموش و گنگ می ماند اما در اینجا موسیقی برای یک تئاتر است و خاطره سازی هایش برگرفته و به جای مانده در خود تئاتر هست و بی شک ارزش افزوده است که به دور از کاسبکاری های معمول، دارد به جان تئاتر می افزاید.

 

بازیگران

بازیگران بنابرخواست حمیدرضا آذرنگ بازی های پر از حس شان را ارائه کرده اند و هر یک به گونه ای بر آن هست که دستکم قابل پذیرش باشد.

فاطمه معتمد آریا دو تیپ مادر ترک و عرب (با لهجۀ فارسی خرمشهری) را بازی می کند. حمیدرضا آذرنگ هم در القای دو تیپ ارمنی و پیرمرد می کوشد. البته که کار راحتی هم نیست اما بازهم در جلوۀ خلاقه نمی گنجد.

 علی سلیمانی، مرتضی آقا حسینی، مجید رحمتی، اینها هم در تیپ سازی ماموران می کوشند که کم نیاورند و هر سه هم درست بازی می کنند.

امین میری، در نقش پیرمرد کُرد بسیار دقیق و پر مایه رفتار می کند و فراتر از یک تیپ بازی اش را پیچیده تر و دشوارتر می نماید. شاید بازی در سکوت ها، شاید ارائه مکث ها در نشنیدن ها و ندیدن ها، شاید لباس و گریم، شاید کم تحرکی در برابر صفحۀ خاموش تلویزیون، شاید تکرارهای با دلیل برای پس و پیش نشدن تصویر ویدئویی، شاید فریادهای بی نتیجه دخترش،  شاید اصرارهای مامور و شاید... به هر تقدیر بازیگری اش در اینجا معنا می یابد که چقدر یعقوب هست در این بی یوسف شدنش! این لبالب شدن از اندوه و القای حرمان بی اسطه و این تنهایی لبریز از عشق، به ناچار برای هر بیننده ای اگر احساس صریح داشته باشد ویرانگر هست!! او اندوه بزرگی را به چالش می کشاند و یعقوب بودگی را به تماشا می گذارد و این همان راه گریز از تکرار و کلیشه هست که هر بازیگری به راحتی راه به آنجا نمی برد...

بهنام شرفی یک تیپ را می گیرد و پیرمرد ترک زبان را بازی می کند، با همان غلط و غلوط های مصطلح که با نمک و خنده دار هم هست. البته که راحت هم نیست در این بازی اندوهبار بتوانی به راحتی بخندانی با آنکه هیچ چیزی خنده دار نیست!

در ادامه بازیگران جوانتری هم هستند که تلاش شان حضور به قاعده است که هم درست بازی کنند و هم دیده شوند، یعنی تاثیرگذار باشند. پریا وزیری (دختر کُرد)، سارا شاهرودیان (دختر مشهدی)، امید سلیمی (یوسف)، هیراد آذرنگ (پسر عرب)، ماهرخ لک (فرشته) که تلاش شان صادقانه هست و خارج از کلیت اجرا نیست، شاید در این میان، پریا وزیری به نسبت تلاش پر رنگ تری دارد یا در ارتباط با پیرمرد کم سو و کم بینا باید که صدایش بیشتر درآید... سارا شاهرودیان هم در آن لحظاتی که از انکار به پذیرش یوسف پدر پا می گذارد، سوز و گدازش دیدنی تر خواهد شد.

 

این هست

این هست همان حقیقت تلخی که در پس هر جنگی می تواند باشد. جنگ در هر شکلش بد و شر است و اینکه علیرضا نادری و حمید آذرنگ درباره اش دقیق تر و موثرتر نوشته اند چون از نزدیک آن را لمس کرده اند و حالا می دانند که چه آسیبی بر پیکر آدمی و شهر و روستا و زیست شان وارد می کند!

آذرنگ تلاش کرده که متفاوت باشد با اجرای نیما دهقان اما اگر منصف باشیم؛ هنوز هم همان اجرا بهتر است. شاید نگرۀ خلاق در اجرا و شاید هم ناب بودن ایده و حضور نخست متن در صحنه چنین کرده باشد. اما می دانیم که آذرنگ خیلی بهتر از دهقان متن ترن را اجرا کرد چون در آن اجرای نخست متن مثله شده و بعد در شرایط بهتر دولت یازدهم و به دور از آن آسیب های وارد بر متن، آذرنگ توانست درنگ درست تری را به صحنه بیاورد و با فراغ بال آنچه را که در ترن هست، به صحنه بیاورد. به هر تقدیر وجه شهودی و متافیزیکی در اجرای دهقان غالب می شد اما در اینجا احساسات زیادی بازیگران ماهیت زمینی و واقعیت تلخ را متجلی می گرداند و در این ترازبندی هاست که آن ارجح بودن متافیزیک هست که ما را متوجۀ پیکره و شمایل حقیقی تر نمایش خنکای ختم خاطره خواهد کرد و همین دلیل موجه ای است که دهقان را در اجرای این متن بهتر ببینیم. اما زحمت آذرنگ هم بی دلیل نیست و نگارنده که خود بعد از هر بار دیدن کارها و بازی هایش ساعت ها سر درد می گیرد و زمان اجرا هم بغض و اشک و درد قلب ول کنش نخواهد بود، پی به این دردمندی و ویرانی حال آذرنگ برده است اما در هنر باید داده پردازی ها فراتر از این دردمندی رو به سوی تاثیرات درازمدت حرکت کند. به هر روی گشایش دریچه احساسات هم شاید روشی برای درک درد باشد و همدردی هم لازمه ورود به جهانی است که همواره از بداندیشی ها و بیچاره کردن ها و غفلت های بشری رنج برده است.                                   

در خنکای ختم خاطره دو ستاره حضور داشتند که ارزش معنوی کار را تضمین می کردند یکی امین میری و یکی هم محمدجواد طالبی که در کارشان ظریف و هنرمندانه حضور داشتند و به اجرا فراز و نشیب می بخشیدند که به راحتی خنکای ختم خاطره را کنار نگذاریم  و حتی به تدریج فراموشش نکنیم!!!

 

منابع:

نشانه های گروتسک در نمایشنامه خنکای ختم خاطره از حمید رضا آذرنگ، سعید قلندری (کارشناس ارشد ادبیات مقاومت) و بهجت السادات حجازی (عضو هیات علمی دانشگاه شهید باهنر).

 

 

 




نظرات کاربران