در حال بارگذاری ...
احمد پوری، رضا سرور و اصغر نوری از وضعیت تئاتر شوروی در دوره‌ی استالین گفتند

عذاب وجدان مترجم برای استانیسلاوسکی

نشست بررسی آثار میخائیل بولگاکف و تئاتر مسکو در زمان استالین با نگاهی به رمان «برف سیاه» (رمان تئاتری) به‌بهانه‌ی چاپ دوم این رمان با حضور احمد پوری مترجم اثر، رضا سرور نویسنده و کارگردان تئاتر و اصغر نوری نویسنده و مترجم،جمعه، ۲۱ دی‌ماه در کافه‌ کتاب نیماژ برگزار شد.

به گزارش ایران تئاتر، احمد پوری در ابتدای این نشست درباره این رمان و داستان بازنشر ترجمه‌اش توضیح داد: در مجله‌ای خارجی خواندم «برف سیاه» ماجرایی واقعی است و داستان تبدیل شدن «گارد سفید» بولگاکوف به نمایشنامه است. علاقه‌مند شدم این رمان را بخوانم. در آن دوران پیدا کردن کتاب کار دشواری بود و مثل امروز نبود که بتوان به‌راحتی کتاب‌ها را دانلود کرد! باید فیزیکی کتاب تهیه می‌کردیم و در بسیاری از مواقع کتاب به دست‌مان نمی‌رسید. بالاخره کتاب را تهیه کردم و داستان برای من بسیار لذت بخش بود. داستان طنز تلخی داشت در آن دوران درگیر ترجمه شعر بودم و رمان ترجمه نمی‌کردم اما تصمیم گرفتم این رمان را ترجمه کنم. شباهت عجیب داستان رمان به دوران ما هم بیشتر مرا مصمم کرد. واقعا فضای ذهنی و عملی هنرمندان ما به این داستان نزدیک بود. «برف سیاه» را ترجمه کردم و نشر «قطره» آن را چاپ کرد اما به‌خاطر مشکل با شرکا، شراکت مسئولان این نشر لغو شد. کتاب‌ها هم میان مسئولان تقسیم شد و «برف سیاه» رسید به نشر افکار و قرار شد که افکار دوباره کتاب را چاپ کند. این رمان دوبار چاپ شد و هر دو چاپ هم تمام شد. با وجود این‌که بسیاری از من سراغ کتاب را می‌گرفتند، نشر «افکار» نسبت به انتشار چاپ سوم کتاب اقدام نکرد. در این دوران با علیرضا اسدی؛ مدیر نشر نیماژ آشنا شدم و جریان را گفتم. او بسیار استقبال کرد و گفت که کتاب را چاپ می‌کنند. این داستان ترجمه و انتشار کتاب تا امروز بود که برای دومین بار در نشر نیماژ چاپ شد.
در ادامه اصغر نوری به یکی دیگر از هنرمندان هم‌عصر بولگاکوف؛ یعنی میرهولد پرداخت و گفت: میرهولد در انقلاب اکتبر نقش بسیار مهمی داشت اما در ادامه منتقد حزب شد. شباهت‌هایی میان نوشته‌های میرهولد و بولگاکوف وجود دارد. به‌عنوان‌مثال در نمایشنامه «ریچارد سوم اجرا نمی‌شود» میرهولد هم می‌بینیم طنز در متن جاری است. اصولا رویکرد طنز برای نشان دادن فضای دیکتاتوری بسیار مناسب است. البته میرهولد برخلاف بولگاکوف اعدام شد!
سپس رضا سرور ضمن اعلام این نکته که می‌توان با دو روش متفاوت رمان «برف سیاه» را خواند، گفت: رویکرد اول، خواندن رمان در پرتوی تاریخ تئاتر است. بعد از انطباق، اسامی و مکان‌ها مشخص می‌شوند. بولگاکوف وارد فضای تئاتر مستقل می‌شود اما با حب و بغض آدم‌های تئاتر مواجه می‌شود. در جریان نمایش می‌بینیم حتی زمانی‌که مقصودف می‌خواهد نمایشنامه را برای دوستش بخواند، با سانسور مواجه می‌شود و همچنین می‌‌بیند دوستش برای این‌که بتواند برای دوستان خودش نقش پیدا کند، تغییراتی خنده‌دار را به نویسنده پیشنهاد می‌کند؛ به‌عنوان‌مثال از او می‌خواهد شخصیت زن نمایش را از همسر به مادر تغییر دهد تا برای عمه‌ی خود نقشی دست‌وپا کند! درنتیجه متن در زمان نگارش دوباره و دوباره، بسیار تغییر می‌کند. از سویی دیگر در جریان تمرین‌ها از گروه بازیگران گرفته تا گروه موسیقی و ... تغییرات دیگری را بر متن او تحمیل می‌کنند. درنتیجه متن به‌قدری تغییر می‌کند که نویسنده دیگر نمایشنامه خود را نمی‌شناسد.
وی در ادامه افزود: زمانی‌که انطباق انجام می‌شود می‌توانیم استانیسلاوسکی را پیدا کنیم و می‌‌دانیم که بولگاکوف و استانیسلاوسکی با یکدیگر مشکل داشتند. هرچند در آن دوران بسیاری از نویسندگان با استانیسلاوسکی دچار مشکل شده بودند. به‌عنوان‌مثال چخوف و استانیسلاوسکی دائم با هم مشکل داشتند و حتی چخوف اعلام کرده بود که دیگه برای اتانیسلاوسکی نمی‌نویسد. اوج این درگیری در زمان اجرای «باغ آلبالو» اتفاق افتاد. چخوف در عنوان «باغ آلبالو» نوشته بود: «کمدی‌ای در چهار پرده» اما استانیسلاوسکی اعتقاد داشت این نمایشنامه تراژدی است و به همین شیوه هم آن را اجرا کرد. در زمان اجرا، چخوف در شوروی نبود اما با استانیسلاوسکی صحبت کرد و گفت که این نمایشنامه باید به‌صورت کمدی اجرا شود؛ هرچند که استانیسلاوسکی باز هم اثر را به‌صورت تراژدی اجرا کرد. میرهولد و استانیسلاوسکی هم با یکدیگر مشکل داشتند. درواقع اگر در زمان خواندن رمان بینش تاریخ تئاتر در نظر بگیریم، از سویی در رمان طنز جریان دارد و از سویی دیگر «برف سیاه» تنها اثری است که دید پارودیک به استانیسلاوسکی دارد اما این رویکرد دقیق نیست و ما را به جایی نمی‌رساند.
در ادامه سرور ضمن اعلام این نکته که رویکرد دیگر، دید تاریخ سیاسی اجتماعی است، گفت: با این نگاه و در نظر گرفتن این مسئله که بولگاکوف نمی‌توانست مستقیم از سانسور صحبت کند، همه چیز تغییر می‌کند. نمایشنامه «گارد سفید» را بولگاکوف نوشته و استالین ۱۵ بار آن را دیده است. او سفارش کرده بود که بولگاکوف در تئاتر مسکو حضور داشته باشد. اهالی تئاتر هم به این حضور نه نمی‌گفتند چون از استالین می‌ترسیدند. درعوض او را مجبور می‌کردند آن‌قدر نمایشنامه‌اش را تغییر دهد که از اجرای نمایشنامه منصرف شود. درنهایت از سوی استالین به او پیشنهاد شد آثار کلاسیکی همچون «جنگ و صلح» را مورد اقتباس قرار دهد.
اصغر نوری درباره تضادی که میان استانیسلاوسکی و میرهولد و بولگاکوف وجود داشته است، گفت: در جوامعی مثل روسیه وقتی می‌خواهیم قضاوتی درباره هنرمندان داشته باشیم با دو بخش شخصی و کاری مواجه هستیم. اگر با نگاه شخصیتی برویم. میرهولد پای عقیده‌اش ایستاد اما استانیسلاوسکی زمان تزار با آن‌ها کار کرد و در دوره استالین هم با او کار کرد. باید این وجه از شخصیت او و کارهایش را با هم ببینیم. استانیسلاوسکی آدمی بود با کارهای بزرگ اما محافظه‌کار هم بود.
وی در ادامه افزود: خود ما سال‌های بعد درباره هنرمندان خودمان قضاوت خواهیم کرد. سوال این است که آیا رندی استانیسلاوسکی درست بود و یا رک بودن میرهولد؟
سرور در پاسخ به این سوال، گفت: دستاوردهای میرهولد و استانیسلاوسکی بسیار زیاد است اما از دید من استانیسلاوسکی یک انقلابی بزرگ بود چون در تئاتر انقلاب به پا کرد. در این باره مثالی می‌زنم؛ زمانی‌که برشت به برلین شرقی برمی‌گردد و مشغول تمرین ننه‌دلاور می‌شوند، گروهی کارگر تصمیم می‌گیرند که راهپیمایی اعتراضی انجام دهند. به مکانی که برشت در آن‌جا تمرین می‌کردند می‌روند تا از او به‌عنوان یکی از انقلابی‌ترین هنرمندان بخواهند در این راهپیمایی شرکت کند. برشت به آن‌ها می‌گوید: «شما می‌خواهید انقلاب کنید اما مزاحم انقلاب من شده‌اید درحالی‌که انقلاب شما سوری است و انقلاب من ماندگار.» سارتر، اسکار وایلد، ژنه و ... شاید در زیست شخصی خود انسان‌های درستی نبودند اما در زمینه هنر و شکستن تصورات رایج و حتی کلیشه‌ها انقلاب انجام داده‌اند. خود استانیسلاوسکی پای تاویل و تفسیر را به تئاتر باز کرد. او حتی در کار خود هم انقلاب تولید می‌کرد. گزارشی از سه روز قبل از مرگ استانیسلاوسکی موجود است. او بیمار بود و پزشک هرگونه حرکت کردن را برای او غدقن کرده بود. پرستاری در منزل آن‌ها حضور داشت تا اجازه حرکت کردن را به او ندهد. استانیسلاوسکی و زنش زیر تخت قایم می‌شدند تا پرستار برود و دوباره تمرین‌های خود را آغاز می‌کردند.
وی در ادامه افزود: میرهولد هم همین انقلاب را به‌وجود آورد. او تصویر گسترده‌ای از شهر ساخت و تا پیش از او هیچ‌کس نتوانسته بود شهر و شرایط زندگی آینده را نشان دهد. مسئله این‌جاست که برخی نمی‌توانند ظلم را بپذیرند اما اگر استانیسلاوسکی زنده نمی‌ماند بسیاری از اتفاق‌های مهم هنری رخ نمی‌داد.




مطالب مرتبط

نظرات کاربران