در حال بارگذاری ...
نقدی بر نمایش تن شوری نوشته، طراحی و کار رضا ثروتی

تا سر حد یک هیولا پیش می رود

ایران تئاتر- رضا آشفته:تن شوری نمایش برخوردهاست و شاید نزدیک ترین برخوردها را بشود در زندگی زناشویی تجربه کرد چون هم به لحاظ عاطفی و رد و بدل شدن عواطف و غرایز بهترین و نزدیک ترین اتفاقات بین یک زوج ممکن می شود که در غایت خود شکل دوست داشتن و فراتر از آن عشق را به خود می گیرد اما از آن سو نیز باید برایش یک شکل واژگون و ویرانگر را در نظر گرفت که دیگر در آن عشقی نیست، و نفرت جایگزینش خواهد شد.

  تن شوری نمایشی اجتماعی و درباره روابط زناشویی است که به خشونت و طلاق می انجامد و فرقی هم نمی کند گاهی این افراد تحصیلکرده و از طبقۀ متوسط به بالا هم باشند.

تن شوری می خواهد ما را به وجوه پنهان انسانی آگاه کند که فراتر از غریزه و حس حیوانی تا سر حد یک هیولا پیش می رود و می تواند ویرانگر به نظر آید و کافی است که در فرآیند خشن شدن به پایان این راه خشونت آمیز برسیم.

 

سایکودرام

در اجرای تن شوری رویکرد اصلی به شیوۀ درمانی سایکودرام است و سعی شده این متد درمانی بیانگر یک شیوۀ اجرایی با بازخورد روان شناسانه باشد.

تئاتر یکی از هنرهای نمایشی است که انسان را بیش از سایر هنرها به خود مجذوب کرده است. ارسطو* اولین شخصی بود که جذابیت این هنر نمایشی را مورد تحلیل و بررسی قرار داد و گفت: «زمانی که آدمیان گرد هم می‌آیند تا نمایشی را تماشا کنند، ناخواسته با قهرمانان نمایش پیوند می‌یابند و همان‌طور که بازیگران در صحنه نمایش با ناملایمات سرنوشت به پیکار می‌پردازند، تماشاگران نیز در پیکاری درونی درگیر می‌شوند که از خلال این فرآیند مفهوم همسان‌سازی یا هم‌ذات‌پنداری شکل می‌گیرد و نتیجه آن پالایش و صیقل یافتن روح تماشاگران است. پس باید گفت که تئاتر خصلتی درمانگر و تسکین‌دهنده دارد.»

مفهوم پالایش که نخستین بار توسط ارسطو به‌کار بسته شد و تکامل یافت در روان‌درمانگری امروز به موضوعی بنیادین بدل شده است. سرانجام دکتر ژاکوب لوی مورنو** (اهل رومانی) اساس نظریه تئاتردرمانی یا سایکو‌درام را در سال 1921 در وین پایه‌گذاری کرد. او جزو دسته از افرادی بود که روش تحلیل فروید را قبول نداشت و معتقد بود که خلاقیت و عمل در تئاتر خودانگیخته است و باعث درمان اختلالات می‌شود. مورنو بعدها به آمریکا مهاجرت و سایکو درام را در کلینیکی مشهور در نیویورک پایه‌گذاری کرد که تا به امروز آموزش تئاتردرمانی در این کلینیک ادامه دارد. اما متاسفانه تئاتردرمانی در ایران هنوز جا نیفتاده است چراکه سایکو‌درام یکی از روان‌درمانی‌های جدید است که وارد روان‌شناسی شده، به همین دلیل تعداد سایکودراماتیست‌ها در جامعه ما بسیار اندک هستند. از این رو جامعه ایران با این شیوه روان‌درمانی آشنایی چندانی ندارد.

سایکودرام یا "نمایش روانی" روشی در درمان است که بر محور آفرینش خویشتن از طریق ایفای نقش قرار دارد. لوی مورنو اعتقاد داشت که هویت ما تحت تاثیر نقشی است که در سناریوهای از پیش تعیین شده زندگی به ما محول شده است و ما با تکرار این نقش ها آنقدر با آن ها همذات پنداری می کنیم که به تدریج خلاقیت و شهامت خود را از دست می دهیم. در سایکودارم هیچ کس تماشاگر نیست. تمام شرکت کنندگان در یک گروه سایکودرام وارد سناریوی نمایشی می شوند و در همان حال تماشاگر فعال نقش های دیگران هستند و به آنها بازخورد می­دهند. در سایکودرام مساله ها، دغدغه ها و گره های زندگی را در قالب نمایش در می آوریم و با درگیر شدن در این نمایش ها به شناخت بهتری از آنچه که هستیم و آنچه که می توانیم باشیم می­رسیم.

اگرچه تصور عمومى از تئاتر، اجراى نمایش بر صحنه و براى تماشاگر است اما واقعیت این است که از حدود دهه سوم قرن بیستم، شکل دیگرى از نمایش پا به عرصه گذاشت که تماشاگر در آن جایى نداشت. مورنو روانشناسى شیفته نمایش بود که در فلسفه، جامعه شناسى و مذهب نیز مطالعاتى عمیق داشت و صاحب نظر بود. او پى برد که هنر نمایش ظرفیت هاى مهمى براى هدف هاى روانشناختى دارد، و به دنبال آن دست به ابداع تمرین و بازى هایى نمایشى زد که منجر به ایجاد شاخه خاص در نمایش شد. شاخه اى که امروز با عنوان کلى «نمایش روانشناختى» (سایکودرام) شناخته مى شود. در این فعالیت نمایشى تماشاگرى در کار نیست و یک گروه به بازى هاى نمایشى در جمع خود و براى خود مى پردازد و موضوع آن زندگى و تمایلات خود گروه بازیگران است. ویژگى دیگر و بسیار خاص این نوع نمایش، نتیجه و کاربرد خاص آن است. نتیجه و کاربردى که اگر نتوان گفت در اجراى نمایش صحنه اى و براى تماشاگر به کلى غایب است، مى توان گفت که ابعاد و تعریف آن با اینگونه نمایش شباهتى ندارد و به عبارتى نتیجه حاصل از این نمایش از جنس و جوهر ویژه خود برخوردار است، نتیجه اى که اول اینکه  مستقیماً متوجه همان بازیگرانى است که در جمع خود بازى مى کنند و دوم اینکه نتیجه اى اصولاً از جنس دستاوردهایى است که روانشناسى به دنبال آن است. اصطلاح فارسى «نمایش روانشناختى» برابر نهادى آزاد براى سایکودرام (psychodrama) است، این واژه انگلیسى تا مدت ها (حتى گاهى امروزه) به «تئاتردرمانى» یا «نمایش درمانى» ترجمه شده است.

اما واقعیت این است که «نمایش درمانى» فقط جزیى و شاخه اى در درون این مفهوم است. خود این واژه اشاره اى مستقیم یا تخصصى به «نمایش درمانى» ندارد و ترکیبى ساده از دو واژه عام «نمایش» و «روان» (روان _ نمایش) است.

دکتر حسن حق شناس و دکتر حمید اشکانى که به ترجمه هاى تخصصى در این زمینه پرداخته اند، در پیش گفتار کتاب «درون پردازى» (که ویرایش قدیمى تر آن در سال ۱۳۷۰ با نام «تئاتردرمانى» به چاپ رسیده است) چنین مى گویند: «واژه «تئاتردرمانى» در مقابل «سایکودرام» تا حدودى نارسا است و سپس اضافه مى کنند: ««سایکودرام» به بیماران محدود نمى شود، بلکه این پدیده در موقعیت هاى آموزشى، مشاور ازدواج و مشکلات مراکز صنعتى به کار مى آید.»

به این مجموعه مى توان اضافه کرد که این نمایش در بسیارى زمینه هاى مشاوره و نیز آنچه که امروز به عنوان «مهارت هاى رفتارى» شناخته مى شود و همچنین توسعه و شکوفایى عواملى مثل احساس، ادراک، شناخت و تخیل برنامه هاى اساسى دارد، ضمن آنکه تفریح و تفننى است که در بازسازى آرامش و تعادل روانى به خوبى موثر است. از همین رو «سایکودرام» بسیار فراتر از حوزه «نمایش درمانى» است و این شیوه تنها شاخه اى از آن است و برابر نهاد «نمایش روانشناختى» با درونمایه و اصل واژه «سایکودرام» همخوان تر است.

تن شوری یک نمایش روان شناختی و متکی بر تکنیک های سایکودرام هست. در آن هر کسی خود را دستکم در مواجهه با خشونت و ابراز نفرت از دیگران خواهد دید. نمایشی است که ما را در برابر چنین خشونت ها و انزجارهایی واکسینه می کند و همین پرهیز و دوری جُستن از خشونت، خود یک پیامد مثبت است که درنگ و دریافت ما را به ماهیت اجرای تن شوری آگاه می کند و این همان روان برون فکنی از امراض درونی است که هدف سایکودرام است و حالا در قالب یک تئاتر ما را دچارش می کند و حتی فراتر از آن ما را نسبت به چنین کنش های خطرناک و حتی هیولاگونه واکسینه می سازد.

 

برخوردها

تن شوری نمایش برخوردهاست و شاید نزدیک ترین برخوردها را بشود در زندگی زناشویی تجربه کرد چون هم به لحاظ عاطفی و رد و بدل شدن عواطف و غرایز بهترین و نزدیک ترین اتفاقات بین یک زوج ممکن می شود که در غایت خود شکل دوست داشتن و فراتر از آن عشق را به خود می گیرد اما از آن سو نیز باید برایش یک شکل واژگون و ویرانگر را در نظر گرفت که دیگر در آن عشقی نیست، و نفرت جایگزینش خواهد شد.

تن شوری برخوردها را از یک عشق واهی و شاید هم ریشه دوانده در یک رابطه معمولی و شاید گفت کاذب به نمایش می گذارد و در نهایت مسیر واژگون را برایمان نمایان می کند که در آن یک زوج به جای ماندن در حالت معمولی با نفرت از هم به سوی جُدایی گرایش پیدا می کنند اما گویا جُدایی گاهی از مرگ هم دشوارتر است چون نمی شود از دیگری دل کند هرچند دلها دیگر با هم نیست. به هر حال زندگی زناشویی نسبتهایی را جاری و ساری می کند و فراتر از رابطه غریزی و زناشویی، عواطفی ریشه می دواند در پیکره آدمی که نمی شود به راحتی انکارش کرد.

تن شوری این راه دشوار دل کندن را پیش روی دارد و همین خود مسیر بازی و میزانسن را دشوارتر می کند چون به راحتی نمی شود شاهد یک ارتباط عاطفی بود که در آن داریم می بینیم که در نزدیکی­های دل کندن، دو نفر دارند با همدیگر می جنگند! هرچند به سختی می توانند از پس هم بربیایند و این زوج دو دختر هم دارند که همین رابطه را گریزناپذیر کرده، هر چند به لحاظ جنسی و عاطفی دچار بن بستی شده اند که همان بهتر که از همان دور بشوند و دل بکنند وگرنه حتمن همدیگر را تا سر حد مرگ کتکاری خواهند کرد و شاید در تداوم این مسیر بشود مرگ یکی یا هر دو و حتی خودکشی آنان را تصور کرد!

به هر حال یک مرد که استاد یک انستیتوی تحقیقاتی است به لحاظ مالی و درآمد و یک زن که وکیل (متخصص مسائل حقوقی طلاق) است و او هم مدام دارد برای موکلینش علاوه بر مسائل قضایی، نسخه های روانی می پیچد اما هر دو از هم بسیار دور شده اند بی آنکه بدانند و دستکم زن غافل است از این دور افتادگی و مرد برای رفع و جبران این شکست عاطفی یک جایگزین در نظر گرفته و به جای همسرش، حالا با یک دختر بسیار جوان و حتی کم سن و سال می پرد و حتی با او در چند قدمی زندگی مشترک هستند و با هم قرار سفر به لندن را هم بسته اند و باید برود. مرد به سادگی اعتراف می کند که باید چند ماهی از خانه و زندگی اش دور شود.

داستان از یک مصاحبه با یک مجله خانوادگی آغاز می شود که هر دو رو به خبرنگار از جملات عاطفی و عاشقانه و صمیمی درباره رابطه خود می گویند. یعنی مرد تظاهر می کند و زن دچار توهم و خیال دوست داشتن و عاشقی است اما با رفتن آن خبرنگار، این دو دور از هم در یک تخت می­خوابند؛ یعنی دیگر بین­شان پیوندی نیست و این دو از هم دور افتاده اند و بسیار نسبت به هم سرد شده اند... حالا بعد از چاپ مجله هم این دو زن خوشحال از چاپ آن یاوه ها و اراجیف و مرد آگاه از آنها و دل آزار از کرده ی خود که دقیقا به انکار یک رابطه نزدیک شده است و باز هم تقاضایی برای پیوند و زناشویی که پاسخ زن بسیار دلسرد کننده است و مرد که می رود در گام بعدی این رابطه را به برزخی بکشاند. مرد افشا می کند خانواده­اش را ترک می کند اما بعدها می آید که بازهم در کنار آن زندگی این رابطه را پیش ببرند اما دیگر زن دل کنده و به یک روان پزشک دلبستگی نشان می دهد؛ هر چند این رابطه هم سر نمی گیرد... اما زن تقاضای جدایی می کند و اینکه با دخترانش خوشبخت تر است تا اینکه بخواهد تن به آن رابطه کذایی بدهد که مردش با یکی دیگر هم باشد.

اما طلاق دادن که مثل آب خوردن نیست دستکم برای آنهایی که خوب شروع کرده اند. به خصوص این زن و مرد از طبقۀ متوسط که هر دو پیش از این هم یک رابطه دیگر را پشت سر گذاشته اند. زن از مرد اولش جدا شده و مرد هم با یک دختر موزیسین در یک گروه موسیقی آشنا و دوست بوده که رابطه یشان در نهایت سرانجامی نداشته است. بنابراین اینها در روزها دل کندن از دیگری، خودشان را برای استقرار یک خانواده مناسب دیده اند و این دلدادگی تا تولد دو فرزند سمت و سو گرفته است اما حالا اوضاع نابسامان است.

این دو برای انجام مراحل قانونی جدایی باید که اموال شان را به طور مساوی طبق قوانین حاکم بر سوئد و اروپا جدا کنند و باید که نامه و فهرست اموال و مانند اینها را امضا کنند و به توافقاتی پیش از جاری شدن حکم جدایی برسند... مرد زن را به دفترش می کشاند و ازش می خواهد که بی خیال جدایی بشود و همچنان به زندگی شان ادامه دهند اما ترجیح زن همانا فقط و فقط جدایی است و این مرد را از کوره در می آورد و آن دو می خواهند کتک کاری کنند و چنین هم می شود. مرد زن را لت و پار می کند... زن می افتد و دیگر جان و نفسی ندارد و انگار که مُرده باشد! مرد هول می کند و بسیار می هراسد و زن دوباره جان می گیرد و حالا مرد را وامی دارد که با کلید در قفل شده را بگشاید و دیگر فقط رهایی اش اهمیت می یابد... و همان مثل ایرانی حاکم بر رابطه یشان می شود: مهر حلال و جان آزاد! او بی َآنکه برایش تقسیم اموال اهمیت داشته باشد، این بار دیگر از این مرد و همه سالهایی که در کنار هم به بطالت گذشته است، می گریزد!!

 

جریان بازی

تن شوری با بازیگری پیش می رود و میزانسن ها به تن و روان و بیان کلامی و بدنی بازیگران وابسته است. جریان بازی حاکم و چیره بر روال معمول اجراست و واقعا در نبودن بازیگران با جُربزه و خلاق چنین اجرایی هرگز به چشم نمی آمد و گزینش رضا ثروتی به درستی مسیر درک اجرایش را صاف و هموار کرده است.

دو بازیگری که با جان و دل بازی می کنند و حالا هر یک به نوعی سعی می کند وجوه پنهان متن را آشکارتر کند و بر اضمحلال و ویرانی یک رابطه -از عشق حالا به هر شکل و معنایی که موجود هست تا نفرت- تاکید کنند که به نقطه اوج و بزنگاه جدایی و دور افتادن همیشگی سمت و سو می یابد. کشیدن دندان چقدر گاهی دشوار می شود، این روابط آدمها نیز به لحاظ عاطفی در روح و روان آدمی ریشه می گیرد و زمان جدایی مثل همین دشواری دندان کشیدن است؛ با این تفاوت که دندان بالاخره کشیده می شود و جسم بهبودی اش را می یابد اما روح و روان مطلقه ها گاهی بدتر از حال یک آدم محتضر می ماند و البته این ماکزیمم درد جدایی است و برخی هم در زمان کمتری این جدایی را می پذیرند و به روال عادی برمی گردند. حالا این مسائل و پیامدش باید در بازی دو ساعته دو بازیگر نمود عینی داشته باشد. باید ببینیم که تلاطم روانی و طغیان روحی دو آدم در آستانه تا ته جدایی چگونه است و چه مراحل دشوار و دشوارتری را پشت سر خواهند گذاشت که بشود گفت حالا دو تن از هم جدا شده اند و امکان ازدواج مجدد یا زندگی راحت در تنهایی برایشان فراهم است.

دو بازیگر هم تن هایشان را در گیرودار بازی و روال شخصیت سازی ها به کار می گیرد و هم از درون و حس و حالشان مایه می گذارند که طلاق در کل امری درونی تر است... هر چند کنش و واکنش های تند و تیزی را نیز در بیرون ممکن می سازد.

صابر ابر باید همان مردی باشد که می خواهد و زودتر هم دیباچه جدایی را می گشاید، و برای این منظور به صدا تاکید می ورزد. صدایی که باید در آن مردانگی و قدرت مردانه نمود آشکاری داشته باشد و بعد بدن او را در این قدرت نمایی ها به ویژه در زمان کتک کاری کمک می رساند و بازی اش را درباره این مرد چنین آشکار می کند. شاید بخشی از این بازی هم به پنهان شدن حس ها و یا اصرارهای بی دلیلش بگذرد که او را از یک بازی راحت دور می کند و بر دشواری نقش و بازی اش می افزاید.

شاید نقش زن پیچیده تر باشد و شاید سادگی زن هست که وجوه پنهان وجودش را دامن می زند و ما را دچار همزاد پنداری می کند که این طفلک چه اصراری دارد که آنها عاشق اند و زندگی با خوشبختی بر آنها سپری می شود. در حالیکه رابطه به هوس و غریزه و فقط زناشویی مرد منجر شده و حالا که این ممکن نیست، شیرازه رابطه هم با تهدیدها و ارعاب ها و در نهایت ترک کردن مرد به فروپاشی می رسد.

پانته آ پناهی ها زن را در ابتدا خوش خیالانه و با رنگ بلاهت نشان می دهد. با آنکه با سواد و تحصیلکرده و صاحب کار و دانش هست اما در برابر پرسش های خبرنگار خیلی ساده در می گذرد و همه چیز را وامی گذارد به روایت مردش. این بازی در سکوت و این مکث های بلاهت نما خودنگاره ای درست در بیان یک حس دور از ذهن است. یک کلک خودنمایانه هست و درنگی است متناقض از یک بازی غیر قابل پیش بینی... این دقیقا همان پنهان کاری در بازی است که لحظه به لحظه ملاحظات ما را نسبت به این زن و در واقع مواجهه اش با آن مرد ریاکار و دروغگو آشکارتر خواهد کرد. اینکه در ادامه او از این حالت خوش خیالانه و شادابی متوهم گونه فاصله می گیرد و حالا زنی است که باید نسبتی عاشقانه بیابد نسبت به خود و زندگی اش... هرچند این عشق نیست و یا از او دریغ شده چون او و همسرش فقط دچار غرایز هوسناکی هستند که هر زندگی ای از آن برخوردار باشد، حتما بانی نابودی و ویرانی یک رابطه خواهد بود. چون دوست داشتن و عشق فراتر از هوس های زودگذر هست و دو تن باید که واقعا همدیگر را بخواهند و از چرکتابی های بی ملاحظه هر نوع رابطه سستی برحذر باشند.

او بدن را به طنازی وامی دارد در چرخاندن حلقه ی دور کمر و اما در ادامه دست به فنجان قهوه می برد که گرمای رابطه را تاکید کند که از آن جز تلخی چیزی باقی نمی ماند... او شوریدگی این دور شدن را با میمیک بازی می کند و فریاد اندوهش را یادآوری می کند... بازی اش را در پیچ و تاب استقرار به اوج می رساند اما فرودی هم در راه است... او با تن (بهره مندی از دست و پا) به جنگ مرد می رود اما کم می آورد... بنابراین زن کتک می خورد و لت و پار بر کف دفتر کار مرد می افتد... انگار که مُرده اما با صورت خونین برمی خیزد... اوج می گیرد این گشایش و رهایی از همه چیز... قیامش دیدنی است و مرد را با همان خشم وامی دارد که در قفل شده را بگشاید... همه چیز تمام می شود و این پایان اندوهبار است...

پانته آ پناهی ها حتی یک نقش دیگر را هم بازی می کند اما در فیلمی که پخش می شود. او یک زن است که بعد از چند دهه زندگی با بزرگ شدن بچه هایش، می خواهد از همسرش جدا شود چون آنها هیچ عشقی در رابطه نداشته اند و حالا در رودروایستی بچه ها قول و قرار گذاشته اند که تا بچه ها بزرگ شوند با هم بمانند و بعد دنبال زندگی شان بروند... در آنجا هم لحن و بیان و حضور متفاوت است. یک زن مات و مبهوت که هیچ دلبستگی ای به زندگی ندارد و خیلی درونگراست و بی تفاوت نسبت به همه چیز دارد خیلی محکم تنهایی را برای خود تدارک می بیند . این هم نقشی دیگر از بازیگری است که هر بار بر این تفاوت ها و دور شدن از نقش های پیشین اش اصرار می ورزد.

پانته آ پناهی ها هر دو نقش را متمایز از هم بازی می کند با آنکه در ان واحد بازیگر بودنش بر ما آشکار می شود اما باور نقش ها در موازات این ارائه اتفاق می افتد. بازیگری که نقش می آفریند و با پرهیز از کلیشه ها از نمایاندن تیپ پرهیز می کند؛ و این همان شیوۀ ناب بودن بازیگری است که ما را میخکوب می کند! درواقع درک سختی بازیگری و قیاس آن با کار معدن که بازی با جان است در لحظه لحظه اش، در اینجا عیان خواهد شد. زمانی که عیار کار بازیگر بالاتر برود؛ یعنی مسیر راحتی را پشت سر نگذاشته است... هرچند سخت کوشی پناهی ها در اکثر نقش آفرینی هایش مشهود است. او رنجوری نقش ها را بر خود تحمیل می­کند که پیامدش در صحنه (و حتی مقابل دوربین) موثر است.

 

طراحان

نور (روشدی الیجی) مناسبات زمانی و مکانی را در نظر گرفته و به دنبال القای فضایی است و می خواهد تاکیدی برای روان و درون آدمها باشد. نور و روشنا آشکار بودن انسان است وتاریکی وجوه پنهان و ناشناخته است و حتی خطرناک. به هر روی ناشناخته ها همیشه نیز خوشایند نیستند و گاهی آدمی را بسیار می آزارند و این همه بیماری روانی و درمان ناپذیری های برخی از آن ریشه در همین ناشناخته ها دارد.

‏لباس (شادی پرند) تاکید بر واقعیت دارد که شاید سفیدی و روشن بودن شان می خواهد ما را دچارچالش درونی کنند که هرگز گول ظاهر را نخوریم و فراتر از آن نسبت به مسائل و آدمها دقیق و ژرف شویم.

‏آهنگسازی و صدا (کسرا پاشایی) بسیار فضاساز و حتی ترسناک هم می شود. یعنی رمانتیک نمی  شود با آنکه در آغاز عواطف و احساسات بین آدمها در ظاهر امر دارد غلیان می کند اما در واقع همه چیز به سمت چیز دیگری می رود و ما باید غافلگیر شویم و انگار هیولای درون باید جفت و بست شود به همین موسیقی و در کنار مهندسی صدا شاهد ایجاد و القای یک فضای دردناک توام با ترس باشیم.

ویدئو (پیام قربانی) باز هم از خواب ها و رویاها و کابوس های آدمهای نمایش می گوید و لازم هست اگر به قاعده باشد. یعنی بر کلیت فضا چیره نشود و آن ابعاد ناشناخته را که نمی شود به راحتی در تئاتر القا کرد، می شود از ویدئو کمک گرفت. بالاخره این زن و مرد در شرایط عادی زندگی نیستند و بر آن افسردگی و ضمیر ناپیدا مسلط است و چه بهتر از تصاویری که در خاموشی و سکوت بازیگران مکمل این درون نگری باشد. از سوی دیگر زن مسنی که می خواهد از همسرش جدا بشود، با بازی پناهی  ها به شکل تصویر ارائه می شود. چون بهتر است این گونه باشد؛ اول اینکه ماری دارد به یوهان گزارش کار می دهد و از این زن مثال می زند که در چه وضعیت بغرنجی به جدایی اندیشیده و به ناچار باید پای حرفش باشد. یعنی نبودن عشق تنها عامل جدایی آنها پس از سالهاست. شاید این کد عامل اساسی برون فکنی یوهان در ادامه ماجراهاست و جسارت می کند و خود را در نبودن یک عشق حقیقی بروز می دهد. دوم اینکه بازیگر زن در دو نقش باید از هم تفکیک شود و در لحظه ساختن آن چهره آرایی ناممکن هست و چه بهتر که دلیلی بهتر مثل همین تصویر برای تمایز نقش ها به کار گرفته شود.

گریم (لعیا خرامان) در برگیرنده واقعیت است و گاهی خشونت را با زخم و خون بر ما بیشتر آشکار می کند و گذر عمر را با پیر نشان دادن صورت پانته آ پناهی بارز می گرداند. به هر حال در همین حد هم برای بیان تصاویر القاگر در صحنه و اجرای تن شوری لازم است.

صحنه (رضا ثروتی) در برگیرندۀ امکان تالار مستقل هست که بشود یک خانه نسبتا لوکس و یک دفتر کار را به نمایش درآورد و در زمان بتواند با تاکید بر سیمان و آهن که هر دو سرد و بی روح و در عین حال خشن می نمایند، به عنوان مواد کاربردی در معماری مدرن نمود بیشتری بیابد بر این وضعیت تلخ و تراژیکی که شامل حال ماری و یوهان به نمایندگی از آدمهای مدرن می شود.

 

جمع بندی

رضا ثروتی متنوع کار کرده و این بار نیز توانسته به یک وضعیت درونی و بیرونی بپردازد که در آن کلمه و ادبیات نمایشی اصل و اساس کار هست اما او یک اقتباس گر هست و سریال اینگمار برگمن را بستر نمایشنامه اش قرار داده و توانسته چکیده آن را در دو ساعت برای مخاطبانش روایت کند.

به هر حال 280 دقیقه سریال تلویزیونی به نیمه رسیده و از آن همه آدم دو نفر برای این اجرا در نظر گرفته شده و حتی نفر سوم را همین بازیگر زن که نقش اصلی را عهده دار است، بازی می کند. بنابراین ضمن وابستگی به متن و تصویر، تغییر و تبدیلاتی هم برای تئاتر شدنش در نظر گرفته شده و اینها کمک کرده که نادانستگی ها، غفلت ها و بی شعوری های دو آدم به ظاهر تحصیلکرده را برای سرانجام نیافتن یک رابطه عاطفی درک کنیم. در سریال  پایان بسته است چون آنها پس از طلاق دوباره ازدواج کرده و هنوز هم ناموفق اند اما در تئاتر ثروتی پایان باز است که با طرح پرسش ذهن و روان مخاطبانش را به کار گیرد که تحت تاثیرات به وقوع پیوسته و انطباق داستان با زندگی، خود را بجویند.

 

منابع:

درون پردازی، روان درمانی با شیوه های نمایشی، تئاتردرمانی، آدم بلانر، حسن حق شناس (مترجم)، حمید اشکانی (مترجم)، ناشر: تهران، رشد، چ یکم 1383.

فرزانه نیکروح‌متین، تئاتردرمانی یا سایکو‌درام، در گفت‌وگو با دکتر بهناز بهدادفر، سایکودراماتیست، روزنامه  شرق




نظرات کاربران