نقد نمایش «افرا یا روز میگذرد» حاضر در فجر 37
رئالیسم تراژیک بیضایی در یک اجرا خوانی صحنهای
ایران تئاتر-سید علی تدین صدوقی: نمایش«افرا یا روز میگذرد» به کارگردانی سهیل ساعی روز ششم(۲۷ بهمن) سیوهفتمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر ساعت ۱۷ و ۲۰ در بخش مسابقه تئاتر ایران(دو) در تالار دکتر ناظرزاده کرمانی مجموعه ایرانشهر به صحنه می رود٬ به همین بهانه نقد نمایش را بازنشر می کنیم.
نمایش افرا می تواند حال امروز مردمان ما باشد؛ مردمی که علیرغم ادعای فرهنگی بودنشان، انسان بودنشان، داشتن پیشینه تاریخی و ادبی و فرهنگی وهنری و... رفتار و اعمالشان چیز دیگری را می گوید. هر چند که بیضایی تاریخ معاصر و تبعات نامیمون آن را به چالش گرفته ودر غالب آن امروز واکنون را نیز نشانمان می دهد.
در واقع بیضایی می خواهد بگوید فرهنگ ارباب رعیتی، که از پادشاهان سردمداران و حاکمان به ما به ارث رسیده باید تغییر یابد، فرهنگی که ما را ضعیف، تو سری خور، بله قربان گو و... کرده واعتماد به نفس را از ما گرفته است. اینکه بتوانیم از حق خود دفاع کنیم.
بیضایی امروزمان را نیز برابر دیدگانما ن واشکافی می کند. اینکه نباید منتطر کسی باشی تا اوضاعت را روبه راه کند و به دادت برسد. خودت باید داد خویش بستانی وحق خویش بگیری. در واقع باید باورهای ما در خصوص تربیت فرزندان به ویژه دختران تغییر پیدا کند تا بتوانند حق خویش از کهتر و مهتر بستانند. با همه اینها بیضایی می خواهد بگوید اگر به دنبال رویایت باشی و به دست یافتن به آرزوهایت اطمینان داشته باشی و برایش تلاش کنی بالاخره به ان خواهی رسید وگرنه آرزوهایت در حد همان رویا باقی خواهد ماند.
داستان افرا شاید به نوعی قصه همه ما باشد. قصه ایران و مردمان ایران زمین در طول تاریخ معاصرمان. افرا ایران است ایرانی که همه می خواهند صاحب آن بشوند، ایرانی که تنهاست و در تنهایی خود می گرید. اما با کمال سخاوت عشقش را به همه می بخشد.
ایرانی که شاید منتطر است. منتطر کسی که بیاید و زخمی از زخم هایش را مرهم نهد. افرا از سویی تمثیلی از عشق است اما عشقی خام. عشقی خام و یک سویه که در نهایت موجب درد سر صاحبش می شود. نسلی که افرا به عنوان معلم به آن ها عشق می ورزد با سوادشان میکند اولین کسانی هستند که به او زخم می زنند و آبرویشرا می برند . اینجاست که می فهمیم سواد ودانش بدون فرهنگ و آگاهی وروشن بینی و شعورو بن اندیشه به کار نمی آید . باید کل یک نسل تغییر پیدا کند وگرنه اتفاقی نخواهد افتاد؛ این مردمانی که فقط با شنیدن یک شایعه دست به عمل می زنند باید از ریشه تغییر پیدا کنند وگرنه هیچ تحول بنیادینی پیش نخواهد آمد.
این رئالیست تراژیک بیضایی است که ما را با خودمان روبرو می کند تا دمی بیاندیشیم. و ایران را با نسلی پرورش دهیم که زخمه بر پیکرش وارد نیاورد. و عشقش را درک کند. وگرنه این عشق خام و ناپخته ویک سویه و بدون آگاهی همانی می کند که بر سر افرا آورد.
اگر به نامهایی که بیضایی برای نمایشش انتخاب کرده توجه کنیم به موارد دیگری در زیر لایه های متن نیز خواهیم رسید؛ مثلا افرا سزاوار. او تمثیلی از افراست؛ درختی که ایستاده است اما سزوار تبرهایی است که مدام به او زخمه می زنند و می خواهند سرنگونش کنند؛ این ابتدا از همان فرهنگ نا آگاه سر چشمه می گیرد و البته از همان عشق خام کور افرا نسبت به اطرافیان.
مانند عشق او به شاگردانش، عشق دوچرخه ساز به افرا عشق بدرالملوک خانم شازده به اجدادش و به پسر اولش. عشق سرگروهبان به خانواده همکارش یعنی افرا ومادرش اما عدم جسارت عمل کردن و ایستادن مقابل جهالت مردم ودسیسه خانم شازده .همه اینها نشان از عدم آگاهی وعمق اندیشه ترس از عمل، عدم اعتماد به نفس و... است و از عدم درک ما نسبت به زندگی، فرهنگ، عشق، روابط انسانی و.. سر چشمه می گیرد.
اما نمایش به لحاظ کارگردانی دچار یک ایستایی مزمن است. بیشتر شبیه به نمایش نامه خوانی یا چیزی که این روزها باب شده اجرا خوانی است. مانند یک نمایش رادیویی اگر چشمانت را ببندی هیچ چیز خاصی را از دست نخواهی داد. در صورتی که بیضایی نمایشی دراماتیک را نگاشته و ساختار دراماتیک و زیر لایه های آن با ایجاد رابطه تئاتری بین شخصیت ها خود را نشان می دهد.
اینکه هر کسی بیاید در صحنه بایستد ودیالوگ خود را بگوید و برود کاری است که متن را از پویایی وحرکت دراماتیک می اندازد. نمایش با بده بستان تئاتری با چیدمان حرکتی و میزانسن خود را نشان می دهد .همانطور شخصیت پردازی های بیضایی وپرداخت های موضوعی وموضعی وآنچه که در زیر متن جریان دارد اینگونه است.
در واقع در این نمایش کارگردانی چندان محلی از اعراب ندارد . هرچند که کارگردان تلاش خود را برابر ایده اجرایی که داشته به انجام رسانده. اما اینکه هر بازیگری بیاید و بایستد وبا لحنی خاص دیالوگش را بگوید که دیگر کارگردانی نمی شود. از طرفی خلاقیت و مانور دراماتیک بازیگران نیزاز آن ها گرفته شده است به خصوص بازیگران توانایی که در این نمایش به ایفای نقش می پردازند.
از سویی مخاطب می خواهد هنر بازیگری را ببیند نه صرفا ایستادن وحرف زدن چند بازیگر را، اینگونه می رود رادیو گوش می دهد و در وقت و پولش نیز صرفه جویی می کند .گفتن دیالوگ صرف که دیگر طراحی لباس و صحنه و گریم نمی خواهد این ها همه در حرکت و ساختار حرکتی ومیزانی وحسی وغریزی و... است که شکل گرفته و مفهوم دراماتیک و تئاتری پیدا می کند.
زیبایی و استتیک تئاتر ونشان دادن قدرت بازیگری در تئاتر و لذت دراماتیک از یک نمایش در ارایه حرکات و میزان و بده بستان های دراماتیک به لحاظ شخصیت پردازی ،حسی ، کنش و واکنش ، آکسانهای بیانی و بدنی ، و... متبلور می شود و معنا می یابد؛ هرچند که بازیگران تلاش خود را کرده اند.
این شیوه اجرایی که باید گفت در نهایت نوعی اجرا خوانی است موجب کندی ریتم و طولانی بودن زمان نمایش نیز شده است که حوصله تماشا گران را سرمی برد. چرا که می دانیم ریتم های درونی و بیرونی در بازی و بده بستان ها وشخصیت پردازی و چیدمان میزان و حرکات است که در می آید. از همین رو طراحی صحنه ودکور خود را به رخ می کشد بدون آنکه چندان کاربرد دراماتیک داشته باشد.
شاید بتوان گفت یکی از سخت ترین شیوه های نمایشی چه در نوشتن وچه در اجرا و کارگردانی وبازی شیوه رئالیست است . چرا که هم باید واقعی وقابل باور باشد وهم طبیعی و همسو با آنچه که تماشاکنان در زندگی رزومره با آن سر وکار دارند.
در انتها باید گفت این نمایش را می توان به عنوان تجربه ای در اجرا به شکلی که شاهد آن بودیم دانست.
اینکه کارگردان توانسته با شیوه اجرایی خاص خود تماشاگران را تا انتها با کارهمراه کند از نقاط قوت نمایش است و چنانچه ریتم نمایش به حد مطلوب برسد حتی می تواند تاثیر گذارتر نیز باشد . بخش هایی که با حرکت همراه است با مخاطب ارتباط بهتری برقرار می کند.
هرچند که کارگردان خواسته با ثابت کردن بخش هایی از کار در صحنه های مختلف و تکگوییهای بازیگران تاکیدی دراماتیک نیز داشته باشد و شخصیت ها را در یک قاب تصویری نشان دهد تا تماشاگران بتوانند به درون آن ها راه یابند و به کنه تفکرات و شخصیت شان پی ببرند این خود از نکات قابل توجه کار است از این رو شجاعت کارگردان و اندیشه او در دست یازیدن به تجربه ای این چنین ستودنی است. در انتها به کارگردان، بازیگران وعوامل اجرایی خسته نباشید می گویم و دیدن نمایش فوق را توصیه می نمایم.