در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش «پابرهنه، لخت...» به کارگردانی علیرضا کوشک جلالی

خنده و گریه در همه جای نمایش به هم آمیخته

ایران تئاتر- بهارک سهامی: «پابرهنه، لخت، قلبی در مشت، با کاروان سوخته» یک نمایش موفق ماشینیست که تمام قطعات آن متناسب با هم و با توجه به منطق کارکردی کلی آن انتخاب شده باشند.

«پابرهنه، لخت، قلبی در مشت، با کاروان سوخته» نمایشی که همه آن در قالب مونولوگ اجرا می‌شود ماشین ظریفی است که در صورت ساخت شتاب‌زده و فکر نشده عملکرد رضایتبخشی نخواهد داشت و بر خطر کسالت بار بودن و از دست رفتن ارتباط مخاطب با صحنه چیره نخواهد شد. پابرهنه، لخت، قلبی در مشت، با کاروان سوخته اما از این خطر به سلامت بیرون جسته و موفق می‌شود تماشاگر را به مدت یک ساعت مجذوب صحنه نگاه دارد. نمایشنامه خوب، کارگردانی حرفه ای، بازی قدرتمند، طراحی صحنه و میزانسن هوشمندانه، و استفاده بجا ازموسیقی از دلایل اصلی این موفقیتند.
علیرضا کوشک جلالی نمایش را بر اساس یک اتفاق تراژیک نوشته که در سال 1993 در آلمان اتفاق می افتد. در شب عید پاک، خانه یک خانواده مهاجرترک به دست جوانان نژادپرست آلمانی به آتش کشیده می‌شود که بر اثر آن پنج نفر جان خود را از دست می دهند. جلالی به جای نوشتن یک تراژدی پراز خشم و اشک و آه که دم دستی ترین فرم برای چنان اتفاق تلخیست آن را در قالب کمدی تراژدی می ریزد، و بدین ترتیب به مونولوگ ریتمی پرتحرک و پویا می بخشد، و با فاصله گذاری مناسب به تماشاگر فرصت می دهد زشتی و تلخی ماجرا را با ذهنی بیدار ببیند. او داستان را از زاویه دید پدر خانواده، علی، روایت می کند که در آتش سوزی زنده مانده اما در تیمارستان روزگار به سر می برد. شخصیت پردازی علی از نقاط قوت نمایشنامه است که کمک می کند بالاترین میزان همدردی با او در مخاطب اتفاق بیفتد. او کارگری ساده و خونگرم و اهل مداراست تا حدی که تراژدی خونبار و خانمانسوز آتش سوزی تخم کینه و انتقام را در دلش نمی کارد. او در هیچ کجا آلمانی ها را لعن و نفرین نمی کند، فقط داستان زندگیش را با ساده دلی و طنازی تعریف می کند و می گذارد مخاطب خود درباره ی ماجرا قضاوت کند. از کار حقارت بار پاکسازی خیابانها از مدفوع سگ ها می گوید که با وسواس و دقت تمام انجام می داده، و از روابط دوستانه اش با آلمانی ها تا آنجا که حاضر می‌شود یک آلمانی داماد خانواده اش شود. همه ی این ها نشان می دهد او فردی زحمتکش و مسئولیت پذیر، بدور از تعصب، بی آزار و اهل مداراست.
جلالی برای به تصویر کشیدن حس بیگانگی و تنهایی مهاجر جملات علی را نصفه و نیمه و با ساختار دستوری اشتباه می نویسد که در عین خنده دار بودن در اجرا تاثیری تلخ و گزنده دارد. خنده و گریه در همه جای نمایش به هم آمیخته اند حتی در روایت صحنه ی آتش سوزی و دردناک ترین لحظه که همسرش در حالی که در آتش می سوزد واژه ی کمک را به زبان آلمانی نمی تواند درست ادا کند و مردم می خندند و علی اشتباه او را در آن حال به او متذکر می‌شود. و حاصل این لحظه ی گروتسک در نهایت ضربه ایست که به مخاطب وارد می‌شود و او در می یابد که تلخی زیست یک مهاجر و تنهایی و بی پناهی وی آتشیست که تا دم مرگ او را می سوزاند.
میثاق زارع، بازیگری که در عین نقش آفرینی در آثار سینمایی باکیفیت و به دور از گیشه در این سال ها به صحنه ی تئاترهنری همچنان وفادار مانده، و توانمندی خود را در اجرای نقش های پرچالش اثبات کرده است، این مونولوگ 60 دقیقه ای نفس گیر را که بین کمدی و تراژدی دایم در رفت و آمد است با قدرتی مثال زدنی اجرا می کند. جدا از تسلط بالا در بیان، اجرای نقش علی به تحرک بدنی بالا نیاز دارد که زارع به خوبی از پس آن بر می آید. او مانند رقصنده ای به روانی بر ملودی پر فراز و نشیب متن سوار می‌شود و تا لحظه ی آخر یک لحظه هم نمایش را از ریتم نمی اندازد.
ریتم پرتحرک و قالب کمدی تراژدی از شاخصه های اصلی سبک کوشک جلالی هستند که در آثار دیگرش مانند موسیو ابراهیم و گلهای قرآن و خدای کشتار به کار گرفته شده اند.علاوه بر این، از نکات دلگرم کننده ی با کاروان سوخته این بود که جلالی این بار موفق می‌شود نسبت به اجراهای سال های اخیرش وجه طنز و شوخی را به نحو کنترل شده تر و حساب شده تری به کار گیرد که به ساختار نمایش به نفع گیشه آسیب وارد نکند و به کیفیت هنری بالاتری دست یابد.
ایجاز شاخصه ی دیگر اغلب آثارجلالی است که علاوه بر روایت سایر بخش های نمایش از جمله طراحی صحنه و موسیقی را در بر می گیرد. دکور مینیمال از وسایلی تشکیل می‌شود که کارکرد چندگانه دارند مانند چند سطل که علی با آنها خیابان ها را تمیز می کند و در یکی از آنها حسن/گوتفرید، تنها پسر بازمانده از آتش سوزی را می شوید و رنگ می زند تا ظاهر یک آلمانی را پیدا کند. در کنار سطل ها تعدادی شئ ساده که مورد استفاده ی علی قرار می گیرند زیر تکه پارچه ای کپه شده که تصویر یک جسد را درذهن تداعی می کنند. اوج خلاقیت طراحی صحنه لحظه ایست که علی در میان جملات و حرکات خنده دار به ناگهان آبشاری از جعبه کبریت را بر سرش می ریزد، لحظه ای که کمک می کند تماشاگر عمق درد و رنج علی را بفهمد و با او عزاداری کند.
استفاده از موسیقی نیز درخور فرم مونولوگ و در خدمت ایجاز است. بین صحنه ها، بخش هایی از قطعه ترکمن علیزاده فقط برای چند ثانیه پخش می‌شود که ریتم پرتپش و پرتعلیق آن به مونولوگ جان می دهد، یا ملودی لبنانی آرام و سوزناکی که به مدد آن مصیبت گذشته بر علی و تنهایی اش را بیشتر احساس می کنیم.
ضربه  نهاییِ روایت در صحنه های پایانی بر تماشاگر وارد می‌شود، زمانی که علی از تیمارستان به خانه برمی گردد، پیرزن آلمانیِ همسایه خانه اش را با خانواده ی علی قسمت می کند و جشن ازدواج دختر علی با داماد آلمانی برگزار می‌شود: پایانی بسیار شاعرانه و انسانی بر تراژدی نفرت بار و کریه نژادپرستی که فریاد می زند: هنوز امید برای انسانیت هست، و عشق و نوع دوستی می تواند در نهایت بر تعصب و تنفر چیره شود. پابرهنه، لخت، قلبی در مشت، با کاروان سوخته نمونه ی موفقی است از نمایشی با ساختار موجز اما چند لایه ، ساده اما پیچیده، خنده دار اما دردناک که حاصل انتخاب های درست و هماهنگ متن، کارگردانی، بازی، طراحی و سایر عوامل صحنه است.

عکس;زینب مهدوی،هنرآنلاین




مطالب مرتبط

جنونِ محضِ مایکل فرین وخنده‌ی ملیح کوشک‌جلالی بر آنچه می‌بینیم و آنچه نمی‌بینیم

روایتی معناگرا از نمایش جنون: کوشک جلالی
جنونِ محضِ مایکل فرین وخنده‌ی ملیح کوشک‌جلالی بر آنچه می‌بینیم و آنچه نمی‌بینیم

روایتی معناگرا از نمایش جنون: کوشک جلالی

عبدالحسین لاله: هنرمندان باهوش تاریخ از همان یونان باستان یاد گرفتند گاهی لازم است جدی‌ترین مفاهیم نزد بشر چون مقولات فلسفی را به سخره بگیرند. آنها در نمایشی که به «کمدی‌ اشتباهات» شهرت داشت نشان دادند چگونه فلاسفه‌ای که به خلقت و آفرینش هستی و انسان می‌اندیشند، حتی چاه ...

|

نظرات کاربران