در حال بارگذاری ...
مروری بر نمایش های پرمخاطب شش ماه دوم سال 97 در پایتخت

تاخت وتاز زهرماری

ایران‌تئاتر: در این گزارش به بررسی نمایش‌هایی که در ۶ ماه پایانی سال ۹۷ در تهران به روی صحنه رفته و بیش از ۳۰ اجرا داشته و یا در سالن‌های مختلف بازتولید شده‌اند؛ می‌پردازیم و آن‌ها را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

چه معیارهایی یک نمایش را به اثری پرمخاطب بدل می کند و به بیان دیگر مقبولیتی قابل توجه برای آن فراهم می کند؟ واضح است که عوامل متعددی در آنچه اقبال مخاطب به یک رویداد تئاتری می خوانیم تاثیرگذار می تواند باشد، اما این عوامل همواره و برای همیشه قادر خواهند بود رضایت مخاطب را جلب کنند؟ در یک نگاه اجمالی به نظر می رسد پارامترهایی که در مقاطع زمانی مختلف به موفقیت آثار نمایشی در جلب مخاطب کمک می انجامند، طیف های متنوع و حتی متغیری را شامل می شوند. بر این اساس اگرچه پرداختن به معیارهای رضایت مخاطبان در آثار نمایشی در مجالی چنین مختصر امکان پذیر نخواهد بود، مروری بر نمایش های پرمخاطب شش ماه دوم سال ۹۷ در سالن های نمایش و تماشاخانه های پایتخت و نیز بیان نظرات برخی تماشاگران و منتقدان می تواند در این زمینه تا اندازه ای روشنگر باشد. 

 

زهرماری احمدی در حافظ، پالیز و ملک

نمایش «زهرماری» به نویسندگی رضا بهاروند و احمد سلگی و کارگردانی علی احمدی به فاصله کمتر از چندماه سه بار به صحنه رفت؛ بار اول از 19 فروردین تا 24 خرداد 97 در سالن 1 تماشاخانه پالیز و با بازی تینو صالحی، هستی مهدوی، علی شادمان، نادر فلاح و خسرو احمدی، بار دوم از 10 مرداد تا 18 شهریور 97 در تالار حافظ که در این دور از اجراها لیندا کیانی جایگزین هستی مهدوی شد و بار سوم از 1 بهمن تا 24 اسفند 97 در تماشاخانه ملک که در این دور از اجراها الناز حبیبی جایگزین لیندا کیانی و وحید آقاپور جایگزین نادر فلاح شدند. «زهرماری» را می‌توان از پرتماشاگرترین نمایش‌های سال 97 دانست که بیشترین تعداد اجرا را نیز داشته است. در خلاصه این نمایش 65 دقیقه‌ای آمده: زهرماری‌ها رو چی کار کنیم؟ بخوریم؟ بریزیم دور؟ ساناز خاقانی از مخاطبان نوشته: سلام و خسته نباشین به همه ی عوامل عزیز و دوست داشتنی این نمایش که شب عالی را برای ما به ارمغان آوردن. قصه ی این خانواده در واقع جامعه ی حال حاضر را در بعد کوچیکتر نشون میده. خانواده ای که بزرگتری نداره. بچه هاش درگیر فقر هستند و به خاطر این فقر و از بین رفتن آرزوها، خواسته ها و عمرشون دارن پا رو عقایدو آبروشون میذارن. بعضی هاشون هنوز با هم مهربونن ولی بعضی ها آدم فروش شدن! مذهبی که متاسفانه خیلی خیلی ظاهری شده و تاثیری تو بهتر شدن اصل زندگی نداره و بالعکس بسیار نفرت انگیز شده. آدمهایی که نمیتونن با هم متحد بشن تا با هم به یک فرجامی برسن و هی بدبختی پشت بدبختی، به قولی بدبختی که به ارث بردن! لحظه های خنده و غم توام با هم. به قولی اسم زهر ماری صفتی است برای هر ثانیه از عمرشون که داره میگذره...
ملیکا مقصودی از دیگر مخاطبان نوشته: نمایش زهرماری از دردی سخن می‌گوید که امروز در این خانه بی سر و سامان هر کداممان به گونه ای به دوش میکشیم؛ از زهر تلخ این روزگار که نفس هایمان را حبس کرده، و فشاری بر مغزهایمان آورده که رمقی برای اندیشیدن باقی نمانده ، در واقع هدف آنها همین بوده. دردی درون ما نهفته که دوست داریم فقط گریز کنیم. اگر کمی جدا از بحث کمدی این نمایش بیاندیشیم ، این نمایش حرف ها دارد؛ استعاره ها دارد؛ درد ها دارد؛  و هر لحظه اش بیانگر لحظه های دردناک زندگی مان است ، که جا خورده ایم ، که بریده ایم. درون ٦٥ دقیقه نمایش سختی هایی نهفته است، جرئت ها و شجاعت های یک گروه ، شهامت یک کارگردان. بعد از دیدن نمایش و دیدن عکس العمل مخاطبان دلم لحظه ای سوخت به حال کارگردان، به حال نویسنده ها، زیرا که شاید بسیاری از مخاطبان درک نکند ، نبینند و متوجه نشوند که چه حرف ها و چه درد ها درون نمایش نهفته است! شاید بسیاری از مخاطبان فقط بخش کمدی نمایش را ببینید و به آن اکتفا کنند! شجاعت بی دریغ یک کارگردان و ذهن باز و متفکر دو نویسنده و زحمت های بسیار یک گروه واقعاً قابل تحسین است.

 

هامان کشان؛ در شهرزاد و حافظ

نمایش «هامان کشان» به نویسندگی عباس عبدالله‌زاده و کارگردانی علیرضا مهران در 6 ماهه دوم سال 97 در دو سالن مختلف به مدت 90 دقیقه به صحنه رفته است؛ از 9 مهر تا 4 آبان با بازی کامبیز امینی، یزدان فتوحی، احمد داوودی، فرنوش نیک اندیش، مهرناز افلاکیان، پرستو علیزاده، فرشاد مجرب، مجید رمضان نسب، حسنا قنبری، یاسمن جعفری، عاطفه غضنفری، حاتمه واحدی احسان سخی، امیر داوود آبادی، بهار محمدی، الهه محمدی، پگاه شریفی، آیلا شجری، آیناز شجری، سارینا سیفری و یزدان فتوحی در تالار حافظ و از 2 تا 27 اسفند با بازی علیرضا مهران، بهار قاسمی، آیلار شجری، آیناز شجری، مجید رمضان نسب، احمد داودی، فرشاد مجرب، احسان سخی، حسنا قنبری، عاطفه غضنفری، یاسمن جعفری، حاتمه واحدی، روناک پوریادگار، سپیده جعفری، شقایق مهاجر، پانته‌آ احمدخان، تیماه کلاته و حامد رحیمی نصر در پردیس تئاتر شهرزاد. در خلاصه نمایش آمده: به روایتی، بزرگترین تراژدی ایران پیش از اسلام که با نفوذ قوم یهود در دربار خشایار شاه اتفاق می افتد و در پی آن هامان، سردار ایرانی به همراه هفتاد و هفت هزار هم وطنش در روز ۱۳ ام فروردین ماه گردن زده می‌شوند. پوروچیستا درست از مخاطبان نمایش نوشته: به نظر من نمایش خوبی بود. من بازی تمامی دوستان را دوست داشتم آقای داودی و چهار خواهر وزیر. به نظرم زیبا اجرا کردند و تشکر از تمامی نفراتی که همیاری کردند تا این گونه نمایش ها اجرا بشود، امیدوارم تاریخ رو بدیان سان مابقی کارگردان ها هم به نمایش بگذارند تا به فراموشی سپرده نشود.

 

نمایش کالاندولا

نمایش«کالاندولا» بر اساس نگارش و خلق گروهی و کارگردانی احمد سلگی در سال گذشته چهار دوره به صحنه رفت؛ دو دور اول به مدت 30 دقیقه و دو دور پایانی 45 دقیقه. دور اول از 20 خرداد تا 4 مرداد در سالن تئاتر باران و با بازی فائزه اشراقی، مهشید باقری، ظهیرالدین جعفری، ملیکا حجیری، عباس خداقلی زاده، اشکان دلاوری، ابوالفضل سلحشور، هانیه صحرانورد، روژین صدرزاده، علی کارگری، نگین محمود زاده، مصطفی نوذریان و ریحانه ورودی که در خلاصه این نمایش که یک اجرای محیطی بود آمده: به ساختمان شماره ۱۲۲۱ خوش آمدید. در این ساختمان هیچ وقت هیچ چیز از یاد هیچ کس نمی‌‎رود. بعد از آن در ششمین دوره جشنواره هنر برای صلح، سپس در بخش دیگرگونه‌های اجرایی سی‌وهفتمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر و در انتها از 23 بهمن تا 27 اسفند در سالن 1 عمارت نوفل لوشاتو و در سه سانس. در دو دور آخر اجراها سپندار اعلم، نازنین بهرامی، حدیث بیابان‌گرد، صبا پیریایی، عباس خداقلی‌زاده، آرزو جلالی، عماد درویشی، اشکان دلاوری، شهرزاد رحمانی، ابوالفضل سلحشور، نیلوفر شهفری، علی کارگری و فروغ کوهی ایفای نقش می‌کردند. در خلاصه نمایش آمده بود: چند ساله که یازده سالته؟ هنوز هم فقط با چراغ روشن خوابت می‌بره؟ طبیعیه. چون هیچ وقت، هیچ چیز، از یاد هیچ کس نمی‌ره. آرمین اشبگ از مخاطبان نمایشی که بیش از 100 اجرا داشته نوشته: برای کالاندولا می نویسم. برای کالاندولا باید تمام قد ایستاد. محتوا و حرف، گمشده ی تئاتر این روزهای ماست. همه درگیر کپی های دست چندم از یکدیگر شده ایم. به جای نگاه کردن به شهر و آدمهای اطرافمان و تعریف کردن قصه هایمان (حالا در هر فرمی که مدنظرمان هست) می گردیم ببینیم تئاتر آن ور چه خبرست! حرفی که مد روز باشد چیست. جشنواره ها را بالا پایین می کنیم و از روی دست کارهای جعلی قبلی، کارهای جشنواره پسند بعدی را می سازیم. اما کالاندولا آنقدر حرفش شخصی است که جهانشمول ترین حرف می شود. و بی خود نیست که گفته اند اثر هنری هرچه بومی تر، جهانشول تر. نمایش با نگاهی به خیابان شروع شد و در آنجا نیز به پایان رسید. تطبیق کامل فرم و این محتوا که زمان گِردست. و ما هرچه کنیم نتیجتا سایه ی گذشته مان را درآینده مان یدک می کشیم. یک اجرای درست محیطی دیدم که تعریف این گونه از تئاتر کاملا منطبق بر آنچه دیدم بود. برخلاف ادا اطوارهای زیادی که تحت این عنوان می بینم. طراحی: از سؤالهای پی درپی احمد سلگی کارگردان گرفته، تا پیدا کردن طناب، شنیدن دو قصه در دو گوشه ی مختلف عمارت نوفل لوشاتو تا انتهای کار، طراحی نمایش، در خدمت همان سؤال و چالش آغازین نمایش بود. سندروم امتناع از حیات. مسأله این نمایش نه ترحم برای این بچه های قربانی بود نه پرداختن به روح و روان و انگیزه ی متجاوز. کار تئاتر (آنهم اینگونه از تئاتر) که این نیست. اینجا خطی که باید در طراحی اجرا بر ذهن مخاطب کشیده شود، کشیده شد. مسأله ی اجرا همان سندروم امتناع بود که در یک پایان بندی خلاقانه به کمک نور، طراحی لباس درست برای مادر و در رحم قرار گرفتگی مخاطبان نمایش به درستی اجرا شد. بازیگری: حتی یک لحظه نتوانستم تصور کنم که این بچه ها آنچه را که می گویند از سر نگذرانده اند. تعامل، رعایت ارتباط چشمی شان با مخاطب که از مهمترین عناصر تئاتر محیطی است و انتقال حس، شگفت انگیز و تأثیر گذار بود. این پدرشدگی، مادرشدگی، معلم شدگی و... مخاطبان را از انفعال خارج می کرد و در عین حال که همگی می دانستیم این فقط یک تئاترست چنان احساس همذات پنداری ای را در مخاطب ایجاد می کرد که حداقل در اجرایی که من شاهدش بودم از ۱۱ مخاطب ، هفت هشت نفر به شدت اشک می ریختند و متأثر شده بودند. این گریه ها الزاما ضامن موفقیت نمایش نیست. آنچه موجب موفقیت کالاندولا شده به فکر فرو رفتن نهایی و گیج زدن مخاطب است در پایان کار. من اسمش را می گذارم تهران شدگی. این شهر به راحتی آدمی را که حواسش نباشد پس می زند. له کرده و رها می کند. با هزار سؤال. کسی برای کسی دل نمی سوزاند و اوضاع حقیقتا خراب است. هنوز آمار و ارقام هایی که ابتدای نمایش از دهان احمد سلگی شنیده ام در مغزم سوت می کشد. من کار قبلی این گروه نمایشی (هذلولی) را دیده بودم و بسیار بیش از پیش به دغدغه ی این گروه که کودکان و سیستم آموزش پرورش هست علاقه مند شدم. امیدوارکننده است که یک گروه جوان و خلاق پیدا شده که برای کودکان می نویسد و به نمایش درمی آورد. میان اینهمه خیانت های زناشویی نوشتن و کمدی های مبتذل یا هملت و لیرشاه را به همان شکلی که 4 قرن پیش در انگلستان اجرا می شده؛ اجرا کردن، دنبال کردن تئاتر گروه احمد سلگی غنیمت است. بی صبرانه منتظر اثر تازه ی این گروه هستم. پ.ن: من در کودکی عاشق بیسکوئیت های ترد نمکی بودم. هنوز هم اگر گیرم بیاید با ولع می خورمشان. این اجرا مرا به سالهای دوری برد. به جایی که مجبورم کرد بعد از تمام شدن اجرا و تنها شدنم در خلوتم در به در ازین سوپرمارکت به آن دکه بگردم تا یک بار دیگر از خوردن این بیسکوئیت ها لذت ببرم و کودکی کنم.

 

نمایش هفتمین جان سگ

نمایش «هفتمین جان سگ» به نویسندگی و کارگردانی مهدی کوشکی و با بازی ترلان پروانه، بهنام شرفی و مهدی کوشکی از 23 بهمن تا 27 اسفند در سالن شماره 2 تماشاخانه سپند به مدت 80 دقیقه به صحنه رفت. در خلاصه نمایش آمده: یک انتقام شخصی. سعید زارع محمدی از مخاطبان نمایش نوشته: بهره بردن از تمامی جوانب آزادیِ هنری یکی از مهمترین شاخصه های بررسی یک اثر از پنجره ی نئو فرمالیسم است که در هفتمین جانِ سگ به طرز هوشمندانه ای مورد کاشت قرار میگیرد، داشت و نگهداری از این نطفه که در دقایق آغازین نمایش در دل مخاطب هیجان زده اثر نهاده شده، اندکی دشوار مینماید ، با توجه به زنده بودنِ امر نمایشی، و ایضا اینکه چند سانس از این نمایش توسط نگارنده سطور دیده شده، هر شب این رخداد به صورت دیگری و در حال و هوای دیگری رقم میخورد؛ شبی با ترس، شبی با جنون، شبی با خنده، شبی هم با نگرانی. ارجاعاتِ برون متنی و دیالوگ‌های بیرون زده از قاب نمایش، هر کدام به عنوان ستونی که هر شب خیمه نمایش بر آن استوار می‌شود، نقش مهمی را در شکسته شدنِ دیوار چهارم بر عهده دارند، به زعم بنده، شب هایی که ارجاعات برون متنی در اولویت قرار میگیرند، اجراهای اندیشه مدار تر و شب‌هایی که دیالوگ‌های بیرون زده از قاب نمایش برتری دارند، اجراهای سرگرم کننده تری میبینیم، چه هر کدام از این دو حالت خارج از عهده ی عوامل اجرایی و مبتنی بر روحیاتِ غالب تماشاچیان است. اما در مرحله برداشت، با کلاژ دهشتناکی از نور و صدا و غریزه مواجهیم، حال آنکه در یک سوم پایانی نمایش ، تماشاچی از هر قشر و تفکری که باشد، خنده های ماسیده بر لب را تجربه خواهد کرد، و رساندنِ اوج بهره کشی از آزادی ها به این منجلاب خون و غریزه و شقاوت، افتضای زمانه ای است که این تئاتر در آن ساخته و پرداخته شده. رویارویی ِ عریان و بی واسطه با مرگ، هدیه ای است که مهدی کوشکی، بهنام شرفی و ترلان پروانه، با کمک یک تیمِ یکدل و منسجم در پشت صحنه برای ما به ارمغان می آورند.

فائزه مصباحی از مخاطبان دیگر نمایش نوشته: کار تمام شده و تو از سالن اومدی بیرون، اما نه. هیچی تموم نشده، تو تازه شروع کردی به فکر کردن به چیزی که دیدی و شنیدی و حس کردی، هنوز صداها تو سرت هستنو مدام داری فکر میکنی این همه بهت از کجا میاد؟ روی ریتم تند داری هولناک ترین وقایعو به مغزت وارد میکنی و چقدر قشنگ بازی میکنه آقای کوشکیِ همه فن حریف وقتی از تجاوز میگه و اون لحظه دلت میخواد عربده بزنی و چقدر ساده و راحت دلت بسوزه برای سپیده ای که تازه باهاش آشنا شدی، شاید زیادی مسخ این کار شدم، اما نمیشه از تنفس زیرکانه ای که با طنز به تماشاگر داده میشه گذشت. اصولا نمیشه از کار خوب گذشت.

 

نمایش بدون تماشاگر

نمایش «بدون تماشاگر» نوشته ابولفضل کاهانی و به کارگردانی امیر اخوین در سالن 2 پردیس تئاتر شهرزاد با بازی علی سرابی و آزاده صمدی به مدت 90 دقیقه به صحنه رفت. در خلاصه نمایش آمده: من سوئد درس خوندم. کارشناس ادبیات نمایشی از استکهلم. شما تا به حال سوئد رفتی؟ حسین اکبری از تماشاگران نمایش نوشته: ریتم کار خیلی عالی بود، بازی ها عالی و بجا بود، خیلی عالی نقد شده بود و سانسورهای بی رحمانه رو که به هر بهونه ای فیلم و تئاترها و نقدهاشونو سانسور میکنن رو به خوبی به چالش کشیده بود. بازی آقای علی سرابی حرف نداشت، خانوم آزاده صمدی هم به جا و به موقع عکس العمل نشون میداد و به عنوان مکمل آقای سرابی نقش خودشون رو به خوبی ایفا کردن. بازم خسته نباشید. حتما حتما حتما نمایش بدون تماشاگر رو ببینید.

 

نمایش بی تابستان

نمایش «بی تابستان» به نویسندگی و کارگردانی امیررضا کوهستانی به مدت 70 دقیقه دو نوبت به صحنه رفت؛ دور اول از 14 مرداد تا 1 شهریور در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر و سپس از 15 بهمن تا 6 اسفند در تئاتر مستقل تهران. در این نمایش  لیلی رشیدی، سعید چنگیزیان و مونا احمدی بازی می‌کردند. بی تابستان در بخش اصلی هفتاد و دومین دوره ی فستیوال آوینیون فرانسه، فستیوال دلاکولین تورینو ایتالیا و فستیوال هنر بروکسل بلژیک اجرا شده است. در خلاصه نمایش آمده: یک ناظم یک نقاش یک مادر یک کودک یک مدرسه. نه ماه. سه فصل، بی‌تابستان. علی علیخانی از منتقدین روزنامه شرق نوشته: تو به هیچ‌کس تعلق نداری. نه به مملکت و دولت. نه به من. تنها به خودت تعلق داری (نامه به کودکی که هرگز زاده نشد - اوریانا فالاچی) نمایش بی تابستان، نمایشی لطیف و دقیق که موضوع بسیار مهم، حساس و تازه ای را در دل متن کم هیاهو و ظریف خود به اجرا درآورده است. نمایش از سه بازیگر که پردازنده ی سه کاراکتر ناظم، نقاش(معلم) و مادر هستند، بهره می برد اما در تار و پود نمایش، دو کاراکتر دیگر هم حضور دارند؛کودک(تیبا) و پدر کودک. عدم حضور این دو کاراکتر به معنای عدم تاثیرشان در سرنوشت دیگر شخصیت ها نبوده و بر حلقه ی مفقوده روابط انسانی دلالت دارد. کوهستانی با ظرافت، پازل میان شخصیت ها را در بطن متن ساده اما قابل تامل خود گنجانده است. از فساد ساختاری در سیستم آموزشی کشور به خصوص در مقطع حساس ابتدایی و عدم وجود قوانین و سیاست گذاری صحیح آموزشی، که پوسته ی رویی انتقادات نمایش است اگر گذر کنیم، با نمایی وهمناک تر از تقابل نسل ها و بی هویتی آنها در سایه دیوار کهنه و رنگ و رو رفته شعارزدگی فرهنگی و فرهنگ شعاری روبرو می شویم. جایی که زوج در حال جدایی ناظم(با بازی لیلی رشیدی) و معلم(با بازی سعید چنگیزیان) که نماد هوشمندانه نظم و قانون مداری(ناظم) و شور و شوق و خلاقیت(معلم) هستند، در افقی تیره از زندگی مشترکشان، در انحصار دیوارهای شعار زده، مشغول نصب دوربین مداربسته ای هستند که بی احساس و مسئولیت محور، به تماشای اضمحلال نقش سازنده آنها در جامعه بنشیند. ترکیبی که اگر با برنامه و همت لازم به عمل درآید، فصل مشترک آن، جز پویایی و رشد اجتماعی نخواهد بود. اما در نبود این پویایی و رشد، هرچقدر دیوارها، شعاری رنگ آمیزی شوند تاثیری در بهبود فرهنگ جامعه ایجاد نکرده و هر شعار، تصویر بعدی را تحت تاثیر گذاشته و قدرت تمرکز بر حرف جدید را هم از بین می برد. در چنین فضایی که حتی در محیط تربیتی کودکان، اجازه بازی کردن آنها با چرخ و فلک داخل مدرسه سلب شده و ابزار بازی و بروز شادی کودکانه، قفل و زنجیر می شود، یک تصویر سازی متفاوت بر دیوار مدرسه که فضایی شاد، خانوادگی و امیدوارکننده را روی دیوار شعارزده ترسیم می کند کافی است تا انبار احساسات متراکم شده کودکی معصوم در چارچوبی ناهنجار مشتعل شده و بزرگسالان، که خود قربانی دیوارنویسی های سال های گذشته اند را در درک نادرست خود از هویتشان غرق گرداند. معلم سرخورده که به دنبال فرار از محیطی است که دیگر ذوق هنری اش در آن فواران نمی کند، در سایه نقاشی های دیواری خود، آخرین تلاش برآمده از نگاه احساسی اش به بنیان خانواده را تصویر سازی می کند و در برخورد با شاگردانش به کنشی نامتعارف اما هیجان انگیز دست می زند که زمینه ساز سو برداشت های متداول در جامعه ای است که هر روزش پر شده از سو استفاده های منحرفان جنسی. از سوی دیگر ناظم، که تحت فشارهای افکار عمومی به دنبال راهی مصلحت آمیز، محافظه کارانه و نجات بخش می باشد، به عرف واگرای جامعه تن داده و در برابر محکومیت همسر خود به عنوان نزدیکترین انسان زندگی اش، به توجیه عملکرد خویش می پردازد. حال که عنصر زندگی مشترک در حال واپاشی با سرعتی سرسام آور است تنها راه برون رفت از بحران جدایی، نوید به دنیا آمدن نوزادی می باشد که معلم سال ها در انتظار آن بوده و ناظم با توجه به موقعیت شغلی خود از پذیرش آن سر باز می زند. خط دیگری بر رنگین کمان موضوعات پیچیده متن اضافه شده و سرنوشت کودک متولد نشده در هاله ای از ابهام ماندن یا مهاجرت، خط خطی می شود.حال به جرات می توان آن مدرسه ابتدایی که دیوارهای آن پوشیده از صدها شعار بی مصرف و عمل نشده است را تصویری نمادی از جامعه چند دهه ی اخیر ایران دانست. مدرسه ای که چرخ و فلک اش رنجیر شده، میل پرچمش بدون پرچم است(پرچم= هویت ملی) و در گذر فصل ها فقط دیوارهای خسته آن با سلیقه های مختلف رنگ می شود. فروش این مدرسه برای تبدیل شدن آن به مرکز تجاری، فارغ از برداشت عینی که نویسنده به بیننده منتقل کرده و منطبق با واقعیت های جامعه است، پیشگویی از آینده تیره جامعه ای است که برنامه ای برای تربیت کودکان خود ندارد. کودکانی که در نبود عرصه برای بروز کودکی شان تبدیل به برزگسالانی می شوند که کودکی نکرده اند. خلل و حفره ای عمیق در هویت اجتماعی که کودکانش هر روز بیشتر دوست دارند بزرگ باشند و برزگسالانش بیشتر از همیشه کودک شده اند! در بعدی دیگر، مادری تنها در نمایش تصویر سازی می گردد که زود بچه دار شده و در جستجوی کودکی گم شده خودش از درک خواسته های بزرگسالانه ی فرزندش(تیبا) عاجز است. عدم حضور پدر کودک در جای جای نمایش و همینطور محو بودن تصویر ساخته شده از پدر در نقاشی دیواری، به خوبی بحران نگاه مخرب اجتماعی به پدر، به عنوان گرداننده چرخ اقتصادی خانواده را هدف قرار داده و عدم انسجام خانوادگی به خصوص در بحران های خانوادگی را گوشزد می کند. مادری که وقتی در صحنه زیبای پایانی نمایش در تصویر دخترش ادغام شده و از زبان او صحبت می کند و چرخ و فلک را می گرداند، بیش از پیش تکرار نسل ها را در دل حیات این مدرسه برجسته کرده و به بیننده هشدار می دهد که قصه عنوان شده در نمایش معطوف به یک نسل نیست. همانطور که ناظم هم در ابتدای نمایش ذکر می کند، او هم در همین مدرسه درس خوانده و بزرگ شده است. نه ماه همراهی با کاراکترها که یک سال تحصیلی را شروع و به پایان می رساند و از قضا با نه ماه بارداری انسان برابری می کند و همنهشت می شود، هرچند با پیشبرد داستان و فعل و انفعالات کاراکترها همراه است، ولی بی تابستان به پایان می رسد. به شخصه وقتی به دوران کودکی ام فکر می کنم یاد تابستان می افتم و گردش روزگاری بدون تابستان یعنی انسانی بدون کودکی. اما در ورای همه فضاهای تیره و تلخ تصویر سازی شده نمایش، کوهستانی کارش را با امید به آینده به پایان می رساند. امیدی که از جمله ی فالاچی نشات می گیرد. امید به آینده ای که در آن بالاخره کودک در چرخ و فلک می نشیند و بدون کمک ناظم و معلم که تسلیم اراده او شده اند و دستانشان را بالا برده اند، خودش آن را می چرخاند، شعر می خواند و از چرخش روزگار لذت می برد.
 

نمایش موی سیاه زخمی

نمایش «موی سیاه خرس زخمی» به نویسندگی جابر رمضانی و پیام سعیدی و کارگردانی جابر رمضانی در سه نوبت به صحنه رفت؛ دور اول در سالن اصلی تالار مولوی و به مدت 120 دقیقه، سپس در بخش مسابقه بین‌الملل سی‌وهفتمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر و سپس در تالار حافظ به مدت 90 دقیقه. در این نمایش حامد رسولی، مریم نورمحمدی، محمد علی‌محمدی، فربد فرهنگ، اصغر پیران، مینا زمان، سجاد حمیدیان و رشاد معینی بازی می‌کردند. در خلاصه نمایش آمده: گذشته یه اسکلت پوسیده است که یه روز از گور میاد بیرون و یقه تو می‌گیره. مهدی رضایی از مخاطبان نمایش نوشته: به عقیده من نقد آثار تجربی خصوصا اگر توسط گروه و کارگردانی شناخته شده در مدیوم تئاتر تجربی، اجرا شده باشد، کاری است عبث. وقتی اثری(کارهای تجربی نه صرفا این نمایش) می آید که اصلا منطقی نباشد. می آید که تماشاگر را برنجاند، ساختار ذهنش را دستکاری کند، جور دیگری ببیند و نشان دهد، میاید که... چگونه می توان یقه اش را گرفت که چرا انسجام ندارد کارت؟ یا مثلا چرایی و چگونگی را طلبید از بطن درامش. من برای نمایش دوست داشتنی جابر رمضانی، نقد که نه یادداشتی این چنین نوشتم. جمله ای معروف در ادبیات نمایشی وجود دارد که حتی برای ناآشناترین آدمها با تئاتر و دارم شناخته شده است: بودن یا نبودن مسئله این است. روند ماجرا در خط پیرنگ این نمایش. روندی صعودی و ریتمیک است از بودن تا نبودنِ بود(بود نام کاراکتر محوری است که جایگزین هملت شده است.) جابر رمضانی یکی از اصلی ترین تم های این تراژدی ماندگار را نشانه رفته. بودن. چه بودن؟ که بودن؟ ماهیت. هویت. هملت شکاک و پر از تردید شکسپیر به لطف ساقی و جنس های مرغوبش یک مالخولیاییِ منگ رو به زوال است که با فراموشی خود در ستیز است. روابط تغییر شکل داده. مثل دنیای شکسپیر در هملت، همه تنها هستند. هر کاراکتربا دنیا و فرمِ دفرمه خودش. تنها آدمهای عادی دنیای جابر رمضانی، از حیث رفتار(لحن و رفتار بدنی) گورکن ها(رشاد معینی و سجادحمیدیان) و تا حدی ساقی(اصغرپیران) است. موتورسیکلت،گور، میزشام و هروئین. اینها چهار وجه عینی هستند در جهانی که همه چیزش ذهنی است. جهانی که به شدت شبیه اطراف ماست. هم در واقعیت، هم در جهان وهم و رویا. آشناست و آشنا نیست! این داده ها مرا می ترساند. این داده ها با پرداخت درست در اجرا همین نتیجه ای را میدهد که می بینید. میز شامی تبدیل به گور می شود، قهرمانی به تدریج منگ تر، معتادتر و مرده تر می شود. جامعه ای متلاشی می گردد، عشقی می میرد. ریتم دیگر چه می توان باشد. این همه ضرباهنگ عاطفی را با بدترین پرداخت هم اجرا کنی تکان دهنده است. چه برسد به اینکه با طراحی گیرا و ترکیبی صحنه، ریتم سازی پویا در کارگردانی، بازی های به شدت پرکنتراست که  درست و به جا تضاد  را به اوج می برد. همین شکست روابط شکلی و محتوایی در بازی بازیگران، به شدت در خدمت مضمون و اندیشه اصلی اثر در بازتاب جامعه  ای پر از کثرت است. تنوع لحن، تفاوت های حرکتی و رفتاری همه از هم دورند به بافت و فضای کلی اثر نزدیک. حامد رسولی معرکه است. ریتم را باید از او آموخت در بازتاب نمودار فروپاشی یک کاراکتر. حضور و کاریزمای اصغر پیران و موتورسیکلتش به شکلی درستی با گروتسک گورکنان هماهنگ شده. صحنه اخرین حضور معشوقه بود که با بازی فیزیکال مینا زمان به تصویر کشیده می شود، جذاب و پایان بندی نمایش میخ کوب و ویران کننده است. می دانم پراکنده نوشته ام اما برخورد من با این نوع نمایش ها نمی تواند با استراکچر مشخصی شکل بگیرد. خلاصه من خیلی دوست داشتم موی سیاه خرس زخمی را. به قول میرهولد  وفتی نمایشی خلق می کنه  درصدی از مخاطبها عاشقش می شن و درصدی ازش متنفر، پس بدون  کار تجربی موفقی بوده تبریک به جابر رمضانی و گروه سوراخ تو دیوار برای اینکه جرات تجربه کردن دارند!

 

نمایش وقتی خروس غلط می‌خواند

نمایش «وقتی خروس غلط می‌خواند» به نویسندگی و کارگردانی علی شمس از 24 دی تا 24 اسفند در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر به مدت 70 دقیقه اجرا شد. همچنین این نمایش در بخش بین‌الملل سی‌وهفتمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر نیز حضور داشت که در 6 بخش کاندیدا شد و علی شمس جایزه بهترین نمایشنامه را در این بخش از آن خود کرد. در این نمایش بانیپال شومون، سام کبودوند، امیر باباشهابی، آناهیتا درگاهی، (مارال فرجاد)مونا فرجاد، زری محتشم و (حسین پاکدل)مهران امام‌بخش بازی می‌کردند. در خلاصه نمایش آمده: وقتی زمان به جای افقی بودن، عمودی بر هستی ما قرار می‌گیرد گذشته، آینده و آینده، گذشته می‌شود. فرزام قدیری‌نیا از مخاطبان نمایش نوشته: وقتی خروس غلط می‌خواند، روایتیست لغزان میان واقعیت و رویا که دیالوگ و چون بامدادان برآمد و خروس خواندن گرفت گفت ای ملک جوانبخت بدان که از جمله حکایتها این است که ماژور کارتاژی دیکتاتور کشور کارتاژ خواب فراوان می‌دید و او را کابوس س س س س... بوس فراوان بود ساختار روایی هزار و یک شب را تداعی میکند و به گونه ای سیر چگونگی مواجهه مخاطب با روایت نمایش را مشخص می سازد. کارتاژی(با بازی درخشان و دیدنی بانی پال شومون) فردی مستبد است که در طی نمایش شاهد کابوس هایش هستیم، وی که همچون هیتلر یا سایر جباران تاریخ از شکست متنفر است و نابودی را به شکست ترجیح می دهد، فرستاده ای(با بازی مهران امام بخش) را به زمان گذشته میفرستد تا کارتاژی جوان را قانع کند که دست به خودکشی بزند با این بهانه که بدین ترتیب از کشتارهایی که در آینده دست به آن میزند جلوگیری شود. دکور انتزاعی نمایش و سپیدی کامل صحنه علاوه بر تاکید بر بی زمان و بی جغرافیا بودن اثر، سبب می گردد بیش از پیش مخاطب برای رویارویی با اثری نمایشی و دور از واقعیت آماده گردد. مولانا می گوید علل سقوط آدمی از مقام انسانیت چهار دلیل دارد و این چهار عامل را به چهار مرغ شوم و فتنه گر در درون انسان تشبیه کرده است: زان که این تن شد مقام چار خو/ نامشان شد چار مرغ فتنه‌جو/ خلق را گر زندگی خواهی ابد/ سر ببر زین چار مرغ شوم بد. و در ادامه: بط و طاوسست و زاغست و خروس/ این مثال چار خلق اندر نفوس. در ابیات بعدی مولانا بط را نماد آز و طمع، خروس را نماد شهوت و قدرت، طاووس را نماد زیبایی مادی و ظاهری و زاغ را نماد خودپرستی بر می شمرد، هرکدام از این چهار علل در شخصیت کارتاژی نمود می یابد: آز، طمع و میل تمام نشدنی به کشورگشایی های فراوان: آنجا که کارتاژی کشورها را چون زنانی میبیند که از او در خواست دارند که او آنها را فتح کند. خودپرستی: پس از بیداری از کابوس آن زن سوار بر اسب میگوید: من هیچ گاه شکست نمیخورم حتی اگر در پایان نمایش شکست بخورم. دو مورد دیگر همچون دو مرغ فتنه گر در نمایش نمودی عینی می یابند: خروس: که نماد قدرت پرستی و شهوت رانی است هم در نام نمایش از آن استفاده شده و هم در دو صحنه از نمایش(زمانی که کارتاژی جوان از معشوقه اش می خواهد گرسنگی خود را با خوردن خروسی زنده رفع کنند و جای دیگر، زمانی که ماژور در کابوس، زنی را سوار بر اسب خیال می بیند، در مکانی که زن، آنجا را زهدان یکی از هزاران دختر میخواندش، به کارتاژی می گوید: تو منی من میشدی اگر دختر به دنیا می اومدی. او از ماژور می خواهد که بگذارد زن به جای وی شکل بگیرد تا ماژور درگیر رنج و شکست نشود، اما ماژور می گوید اگر من تو باشم پس چه کسی هفتاد میلیون نفری که قرار است من بکشم را بکشد؟، گویی وظیفه ای بر وی تحمیل شده است و در پایان که تهدید پوچ زن مبنی بر گره زدن بند ناف دور گردنشان و پایان دادن به زندگی نباتی هر دو، بی نتبجه می ماند، ماژور می گوید کاش زودتر خروس بخواند تا او از خواب بیدار شود، زمانی که کارتاژی بیدار میشود می گوید از دفعات بعد با سپاهیانش به خواب می رود شاید در اندیشه این که رنج و ترس ناشی از این کابوس بار دیگر تکرار نشود) نمود می یابد، این بار قرار است خروس غلط بخواند، با گریز به گذشته و درخواست پیک کارتاژی که از آینده می آید تا ماژور جوان را ، قانع به خودکشی کند، تا با تحریف و دست بردن در تاریخ از فجایع آینده جلوگیری کند و مانعی بر این تسلسل دیوانه وار چرخه قدرت باشد تا بلکه با غلط خواندن خروس دنیا جای بهتری شود. طاووس: که نماد زیبایی پوشالی و ظاهری است در نمایش مردی سبزپوش(با بازی امیر باباشهابی)که گویی توسط ملکه فنیقیه هدایت میشود جز ستایش و تعاریف کذب درباره ی کارتاژی نمی گوید و همچون دروغی فریبنده است که با خوش آیند کارتاژی گفتن او را از حقیقت دور می سازد،شاید انتخاب رنگ سبز نیز به همین سبب باشد. از طرفی کارتاژی جوان را میتوان همچون هر کدام از ما یافت که بنا بر سرشت بشری که آرمان هایمان را جستجو می‌کنیم، علیه استبداد و ستمگری فریاد سر می دهیم و مبارزه میکنیم، اما حکایت این است که وقتی خودمان فرمان را در دست می گیریم ممکن است حتی شریرتر و سفاک تر از فرمانده پیشین باشیم نوعی دیکتاتور، درون هر یک از ما وجود دارد که با تبلورش میل به تربیت کردن و فرمان راندن بر سایرین دارد، به عبارت دیگر شخص که در مقام مظلوم بر ظالم می آشوبد، ممکن است روزی خود ظالمی شود، چنان که کارتاژی چنین سیری را طی کرده است که در واقع تداوم این چرخه را می توان حاصل جبری تاریخی دانست که ابنای بشر سالهاست به آن گرفتارند و آن ها را راه نجاتی نیست. در ادامه میبینیم، کارتاژی چه در زمانی که چریک بوده و چه اکنون که جباریست ستمگر، در نهایت به شخصیتی اقتدار گرا تبدیل می گردد که میل به تربیت کردن و فرمان راندن دارد، چنانچه میخواهد از ماتیلدا(با بازی مارال فرجاد) چریکی مقاوم بسازد که در نهایت میبینیم، ماتیلدا در صحنه مباحثه کارتاژی با پیک سفر در زمان کرده، همچون میمونی از وی تقلید می کند همچنین صحنه مذکور را می توان از منظر نظریه یونگ درباره آنیما و آنیموس هم نگریست؛ پیرو این نظریه، آنیما در ضمیر ناخودآگاه مرد، به صورت یک شخصیت درونی زنانه و آنیموس در ضمیر ناخودآگاه زن، به صورت یک شخصیت درونی مردانه جلوه گر می شود، پیرو این نظریه، میتوان گفت در اینجا تبلور آنیما را در وجود کارتاژی و آنیموس را در ماتیلدا شاهد هستیم که در هنگام مباحثه با فرستاده چنان به اوج میرسد گویی عنصر زنانه(آنیما) در کارتاژی چنان متبلور است که گاهی کارتاژی ایستاده سخن گفتن ماتیلدا(آنیما)را از زبان خویش شاهد است، آنیموس نیز در طول نمایش در ماتیلدا با تن دادن به خواست های کارتاژی متبلور می گردد و در پایان همین صحنه ذکر شده را نیز به گونه ای میتوان به تبلور آنیموس در ماتیلدا تعبیر کرد. در پایان کارتاژی چریک، پس از کشتن پیک خویش که از آینده آمده، برای رهایی از رنج شکستی که در آینده گریبان گیرش میشود، دست به خودکشی میزند و بدین سان کارتاژی جبار هم زندگیش خاتمه می یابد و از مرگش درختی می روید، در قاب پایانی نمایش میبینیم چیزی جز درختی هرچند کوچک بر پهنه ای سفید نمایان نیست که نشانه ی است از زندگی،صلح و آرامش و پایانیست دلنشین بر یک رویا. وقتی خروس غلط میخواند تاکید می کند خشونت با همان شدت و بدویت قرن ها پیش در حال تکرار است و این مناسبات خشن و انتقام جویانه مدام در اسم ها، فرهنگ ها و جغرافیاهای مشترک و زمان های متفاوت تکرار می شود، نمایش علی شمس مرثیه ایست بر ای کاش ها و اگرها، اتفاقاتی که اگر رخ نمیداد شاید جهان بهتری داشتیم، اگر کسی رفتار دیگری داشت، اگر کسی بر سر دو راهی زندگیش تصمیم دیگری میگرفت، اگر کارتاژی ها نابود می شدند، اگر...اگر.... اگر...سمفونی متوازنی از اگر ها(منابع: ۱- دفتر پنجم از مثنوی معنوی براساس نسخه تصحیح شده نیکلسون ۲- مقاله یونگ در باب آنیما و آنیموس).

 

نمایش هفت خواب

نمایش «هفت خواب» به نویسندگی شهناز روستایی و کارگردانی سامان تیرانداز ساعت از 9 دی تا 3 اسفند به مدت 90 دقیقه در سالن اصلی تالار محراب به صحنه رفت. در این نمایش صادق توکلی، شاهین علیپور، سید شهاب الدین حسینی، مهراد ابریشم کار، وحید محمودی، مسعود مرادیان صحنه، فواد منیرزاده، آرمین افتخار زاده، پویا محمد خانی، سینا دانش، علی یارلو، احسان طارم باشی، محمد رضا اکحوان، علی جعفر زاده و مهرداد چناری بازی می‌کردند. در خلاصه نمایش آمده: نمایش مجلس زن پوشی زوایی از شاخه‌های نمایش آیین سنتی ایرانی می‌باشد که با زبان موسیقی به قصه یوسف و زلیخا می‌پردازد. مژگان امیری از مخاطبان نمایش نوشته: نمایش خیلی خوبی بود. مفرح و با دیالوگ قافیه دار و آهنگین که عالی بود. برخلاف سایر تئاترهای کمدی الفاظ رکیک بکار نبردند. تلفیقی از سبک سنتی و مدرن بود و بیشتر از هنرمندی و حرکات بازیگران بود که مخاطب به وجد میومد و تمامی مخاطبین راضی بودند.

 

نمایش پوبلیکومس بشیمپفونگ

نمایش «پوبلیکومس بشیمپفونگ» به نویسندگی و کارگردانی امیر اخوان از 27 دی تا 7 اسفند در سالن 1 عمارت نوفل لوشاتو به مدت 60 دقیقه اجرا شد. در این نمایش آرا آشور، مصطفی لطیفی خواه، کیوان محمدی و زهرا مهرابی بازی می‌کردند. درخلاصه نمایش آمده: فرصتی پیش می آید که بپرسیم آیا نمایش واقعی روی صحنه اتفاق می افتد یا جایی دیگر؟ این نمایش برگزیده بیست‌ویکیمن جشنواره تئاتر دانشگاهی، برنده تندیس بهترین بازیگری زن، تقدیر کارگردانی و کاندید بخش دراماتورژی جشنواره تئاتر دانشگاهی بوده است. محمد لهاک از مخاطبان نمایش نوشته: ما همه تولید می‌شیم، ما همه تکرار می‌شیم  ما همه پاک می‌شیم، ما همه دور ریخته می‌شیم، ما همه رو قضاوت می‌کنیم، همه مارو قضاوت می‌کنند. ما به همه توهین میکنیم، همه به ما توهین میکنند. ما همه عروسکیم ما همه نخ داریم ما همه عروسک گردان مون رو انتخاب می‌کنیم. نخ ما دست عروسک گردان‌هایی است که انتخاب کردیم. ما همه همونی هستیم که خواستیم باشیم. با دیدن این نمایش از دیدن به تفکر کردن و از تفکر کردن به دیدن میرسیم. و پاک می‌شیم و دورمون می‌ریزند و توی کیسه زباله میریم. تئاتر برای من مواجهه است مواجهه با هر چیزی و این اثر مواجهه خودم بود با خودم. خیلی دوستش داشتم و سعی می‌کنم دوباره خودم رو ببینم با خودم یکبار دیگه سر اجرای اینکار مواجه بشم ما با هم یکی نمیشیم اگر چه با هم می‌شیم و همدیگر رو مثل همدیگه می‌خوایم نگاه کنیم تجربه برداشتن مرز نور جذاب بود دیگه لازم نیست از تاریک ما به شما و از نور شما به ما نگاه کنید.

 




نظرات کاربران