یادی از استاد جمشید مشایخی در روز آیین نکوداشت این هنرمند در فرهنگستان هنر
او به متافیزیک حضور رسیده بود
ایران تئاتر- سید علی تدین صدوقی : سال جدید را با خبر پرواز استاد محمد مطیع شروع کردیم پس آنگاه سیل وخشم طبعت همه ایران را در بر گرفت که هنوز هم خطراتش ادامه دارد درنهایت خبر اسفبار وتراژیک پرواز استاد جمشید مشایخی همه را در سوگ فرو برد .
در اینجا نمیخواهم که حرفهای تکراری بزنم از اینکه چه اندازه استاد دارای جایگاه حرفهای وِیژه و خاص خود بودند. از اینکه استاد جمشید مشایخی هنرمندی مردمی بود که قلبش برای مردم میتپید و هرگز به سوی جناحهای مختلف نرفت و هماره واقعیات اجتماعی را میگفت و واهمهای از چیزی و از کسی نداشت.
از اینکه استاد چونان نقاشی چیرهدست شخصیتها را خلق میکرد و رنگآمیزی مینمود و به آنها جان میداد و زندگی واقعی و حقیقی میبخشید. به همین دلیل هماره نقشهایی را که بازی میکرد به جان می نشست و واقعی بودند و در اذهان برای همیشه میماندند. شخصیتهای منحصر به فردی که گمان نکنم دیگر بتواند کسی دوباره آنگونه که استاد خلقشان کرده بود آنها را بازی کند و جان ببخشد.
او نه تنها به خاطر بازی بینظیرش در نقش کمالالملک بلکه بیشتر به خاطر خلق تابلوهای استثنایی از نقشهایی که بازی میکرد، از خلق شخصیتهایی که به آنها جان میداد، از رنگآمیزی ظریفی که در شخصیتپردازیهایش به کار میبرد تا آنها را ملموس و واقعی نشان دهد به عنوان کمالالملک هنر بازیگری ایران نام گرفت.
از او و آن بیان سرار تئاتریاش، او و حس بی همتایی که در هر نقش بکار میبرد. استاد مشایخی به یک عرفان درونی و خاص رسیده بود. عرفانی که با هنرش تلفیق میکرد و از همین روست که بازیهایش و نقش آفرینیهایش متفاوت بودند؛ چرا که به آن هنری و به درک لحظه حضور رسیده بود. به قول ژاک دریدا متافیزیک حضور.
آری استاد مشایخی به متافیزیک حضور رسیده بود. چون خود را فراموش میکرد و تماما به خلق هنری شخصیت میپرداخت، و این میسر نمیشود مگر آنکه به درون خود سفر کنی، مگر آنکه به یک وحدت وجودی با خالق و عالم هستی برسی، مگر آنکه به معرفت نفس و شناخت دستیابی و همه این عرفان را با هنرت تلفیق کنی واستاد مشایخی چنین میکرد. از همین روست که در دلها جای دارد و هنرش بر جان می نشست.
استاد مشایخی عاشق هنر تئاتر و بازیگری بود؛ اما بیش از آن تئاتر و هنر بازیگری شیفته او و حضورش بود. هنرمندی که به پرده نقرهای و به صحنه اعتبار و جلا میبخشید.
اینها را نگفتم که حرفهای تکراری زده باشم، حرفهایی که در این هنگام معمولاًمیزنیم؛ اما هر چه در رسای استاد مشایخی بگوییم باز کم گفتهایم. مسئله ای که در این میان بسیار مهم مینماید جای خالی این اساتید است. زمانی که اساتیدی چون استاد مشایخی که پیردیر هنر تئاتر و بازیگری بود پرواز میکنند جای خالی اشان هرگز پر نمیشود و این آن فاجعه تراژیکی است که با رفتن این اساتید بزرگ در عرصه هنر این مرزوبوم اتفاق می افتد.
افسوس که ما هیچگاه نتوانستیم آنگونه که بایسته و شایسته است از وجود ذیجود استادی چون جمشید مشایخی استفاده صد درصد بنماییم. این بزرگانی که عمر دانش و تجربه گران سنگشان را با خود میبرند. و درست به همین دلیل است که با رفتن این نسل که دیگر دو سه نفر از آنها بیشتر باقی نماندهاند دانش عملی و علمی و تجربه هنر بازیگری اشان بدون هیچ استفاده بهینهای برای پرورش نسل بعدی از دست میرود؛ و ما هرگز فکر نکردهایم که باید جای این اساتید و پیران دیر که نه تنها استاد بازیگری بلکه استاد اخلاق و زندگی و مردم داردی نیز بودند را پر نماییم. و استاد جمشید مشایخی اینچنین بودند.
یک نگاه آسیب شناسانه به این بیخیالی و بی فکری و بیمبالاتی هنریای که ما داریم و بدون نگاه درست و ژرف به آینده فکر میکنیم که با خیل دانشجویان و هنرجویان و دانشگاهها و آموزشگاههای خصوصی و دولتی مشکل هنر بازیگری و تئاترمان را حل کردهایم و بیش از نیازمان نیز هنرجو داریم بسیار لازم مینماید.
چرا که با این خیل مشتاقان ما نه تنها به جلو نرفتهایم که داریم پس رفت میکنیم. باید گفت این همه به چه قیمتی و به چه کیفیتی؟
هرگز نیامدیم و مثلا یک آکادمی برای کسی چون استاد مشایخی ایجاد کنیم و بگذاریم آنطور که دلش میخواهد در کمال راحتی خیال و آزادی عمل به پرورش و تربیت هنر جویان رشته بازیگری، تئاتر و زندگی بپردازد.
چرا باید مثلاً محمد مطیع در خارج باشد، تا کی ما باید تاوان اشتباهات گذشتگان را بدهیم؟ هرگز نخواستیم به این جمله مهم امام راحل توجه کنیم که فرمودند: «حال افراد مهم است نه گذشته اشان» و به همین دلیل از وجود خیلی از اساتیدی بی بهره ماندیم.
استاد جمشید مشایخی نازنین با تجربه ودانش گرانبارش از بین ما رخت بر بست و به دیدار حضرت دوست شتافت، آنهم در چه شبی در شب بعثت حضرت رسول (ص) و ما نتوانستیم از آن همه دانش و تجربه به اندازه اندکی نیز بهره جوییم و این یعنی تراژدی اسفباری که داریم سالها آن را تکرار میکنیم و درسی هم از این تجربه تلخ فرا نگرفتهایم.