در حال بارگذاری ...
بررسی حضور موفق منتخبی از بازیگران زن

رسیدن به آستانۀ باوری بین‌المللی

ایران تئاتر- رضا آشفته: بازیگری بانوان در این سالها روند و روال رو به رشدی را در پیش گرفته و هر سال بهتر از پیش خودنمایی می ­کند.

در کل بانوان ایرانی در این سال‌ها به دنبال بیان حضور فعال اجتماعی خود هستند و فقط در دانشگاه رفتن از مردان پیشی نگرفته­‌اند بلکه در وادی عمل با تلاش دو چندان به دنبال پیروزی در این چالش سودمند بوده­ اند و بازیگری هم یکی از دشوارترین کارهایی است که پیروزی در آن بیانگر هدف­مندی و تسلط و اشراف بر کار هست و در سال 97 ما با بازی­های قابل پذیرش بسیاری همراه بودیم که البته چند بازی فراتر از پذیرش، به گونه ­ای بازیگران ما را در آستانۀ باورهای بین­ المللی قرار می­ دهد و این خود ما را بر آن داشت که در این مقالۀ تحلیلی ایشان را در کنار هم قرار دهیم و در این بررسی متوجه نکته­ هایی شویم که باعث و بانی تحرکات خلاقه شده است.

 

رویا تیموریان، خانه برناردا آلبا

رویا تیموریان در "خانه برناردا آلبا" کار علی رفیعی نقش برناردا آلبا یا مادر دختران را بازی کرد. مادری که اصل و مرکز ثقل است. او که در پایان عمر شوهرش  جایگزین او شده که همه کاره و سالار این خانه باشد؛ خواه‌ ناخواه ادامه دهنده همان سنت دیرینه است و باید که درست مثل یک مرد این سالارمندی یا مردسالاری را رخ‌نمایی کند. بنابراین باید صلابت و شکوهی به نقش بدهد. این خانواده ثروتمند و در نظم کلاسیک زمین‌دار و ملاک هست و این نیز بر اغنای مالی و مادی آدم‌ها اشاره می‌کند که ثروت همیشه عامل تکبر، خودپسندی و اقتدار و حتی تفرعن بوده است؛ حالا ثروتمندی که غیر از این هست و فروتنی و تواضع را پیشه‌اش کرده خلاف آمد جریان و حتما از سلوکی متعارف برخوردار است. با آن‌که این خانواده مذهبی تند و تیز هستند، از نگاه مقتدرگرایانه و واپسگرایانه‌ای نیز برخوردار هستند. اینها همان کدها و نشانگانی است که به درستی در بازی رویا تیموریان نمودار است. این صلابت و شکوه را هم در نوع راه رفتنش و هم در نوع نگاه کردنش می‌بینیم. راه رفتن نمود عینی نقش در جریان بازی است. او کند راه می‌رود، یعنی مسن هست و سنگینی در راه رفتن بیانگر اخلاق‌گرایی و مذهبی بودن است که زن نباید از تحرک بیش از حد برخوردار باشد که جلف و سبک می‌نماید. چشم‌ها نمودار درون نقش است. این زن ویرانگراست. کسی است که حالا قدرت یافته برای حکومت کردن... در اینجا حکم حکم اوست و این یعنی اگر چیزی غیر از این باشد، باید از بین برود... او بارها دخترها را با دست و پا کتک می‌زند و زبان تند و نیش‌داری هم دارد و گوشه و کنایه‌هایش پر و بال زنانی را که با او در ارتباط هستند، می‌گیرد و تیری است که بر دل‌ها نفوذ می‌کند... عینیت یافتن این چیزها وجاهت بازی را می‌رساند... گاهی در همان نگاه و چشم‌های تند و نافذی که تیموریان برایش ساخته و پرداخته است و گاهی هم در بیان کلامی متوجه‌اش خواهیم شد. در عین حال تیموریان روش‌مندی خود را در بازی دارد و در ارائه نقش درونگرایانه‌تر و واقعگرایانه‌تر نسبت به بقیه عمل می‌کند. همچنین نقش هم باید اینطوری ارائه شود، اما بقیه نقش‌ها باید که پر از انرژی و چابکانه‌تر باشند چون جوان‌ترند و شور زندگی را باید به صحنه بیاورند؛ هرچند این زندگی در حال نابودی است و اینها دارند از درون می‌پوسند اگر به مراد دلشان و عشق و وصال نرسند... انسان باید که عشق را تجربه کند و باید که به هر دری بزند تا آن را بیابد که فراتر از عشق هیچ حس و حالی نیست و فرقی هم نمی‌کند که مجازی و حقیقی باشد!

تیموریان درونی‌تر بازی می‌کند چون نقش می‌طلبد و البته این همان روشی خلاقه‌ است که از رکن‌­الدین خسروی، کارگردان آموخته و در عین حال گاهی هم فیگورهای ویژه رفیعی را هم مدنظر قرار می‌دهد چنانچه در زمان کتک زدن دخترها از این بدن آماده و فیگورهای قدرتمند بهره می‌برد... بیشتر بازی او در حالت سر و چشم‌ها پژواک می‌یابد. اینکه باید زهرآلود باشد و اینکه زندگی را به تدریج فلج کند و آهسته آهسته ویرانی و مرگ را در این کهنه‌سرا وارد کند، از همین نگاه کردن می‌تراود. این همان وجه درونی و پنهان بازیگری است که این بازیگر کهنه‌کار از آن بهره لازم را می‌برد و مخاطب را تحت تاثیر قرار خواهد داد.

به هر حال باید که زن با همان نگاه تک ساحتی و مستبد اما ابعاد چندگانه حضور، بازی شود. اینکه مجالی برای زندگی نیست مگر به دور از او و در هیاهویی که دختران در خلوت بازی می‌کنند. پدر مرده است و اینها باید 8 سال سوگوار باشند و این زیاده‌روی محض است؛ مردگان زود فراموش می‌شوند و زندگی یک روال عادی است و باید هم چنین باشد... اما برناردا خلاف آمد این جریان را می‌خواهد. او دلش می‌خواهد دختران سیاه جامه بپوشند و چشم‌شان به هیچ مردی نیفتد اما اینان بالغ‌اند و نیازمند همسر و مگر می‌شود غریزه را تا این حد سرکوب کرد؟! این همان چالشی است که در این بند و حصار رهایی را باید به ارمغان آورد و حالا آده‌لا دختری است که مقابل مادر صف‌آرایی می‌کند که خود را به پپه برساند، حالا به هر قیمتی هست و البته که نگاه او فراتر از تصاحب یک مرد است.... او فقط می‌خواهد این چهارچوب زورمندانه مادرش را از بین ببرد... رویا تیموریان بودن و نبودش باید محسوس باشد... او در زمانی که حضور دارد، با نگاهش همه را سر جای‌شان می‌نشاند و با زبانش سدی می‌شود برای ابراز عقیده و بگومگو...

تیموریان اشیا را به درستی مال خود می‌کند که بتواند بازی‌اش را پیش ببرد و در واقع نقشش را به نمایش بگذارد. او در خانه برناردا آلبا با صلیب و کتاب مقدس به درستی کنار می‌آید. پوزیشن کتاب گرفتن، کتاب باز کردن، کتاب نگاه کردن و در عین حال طوری حرکت می‌کند که صلابت صلیب بر بدنش رخ‌نمایی کند و بشود او را به جایی مرتبط دانست که پیامدش این خواهد شد. یعنی او در سطح این نشانه‌ها را می‌شناسد و نه در ژرفا؛ برای همین کتاب و صلیب برجسته می‌شوند بی‌آنکه برناردا محتوایی از آن را به درستی درک کرده باشد وگرنه باید رهنمون مهر و مهربانی می‌بود و نه خشم و ویرانی... او همچنین به رنگ پوشش جلا می‌بخشد و در دل این تیرگی لباس‌ها به درستی حرکت می‌کند و چشم‌ها را متوجه این بافت و درازای لباس‌های تیره می‌کند و این در مسیر بازی درست و در مواجهه با آن چیزی است که بیانگر اقتدار بازیگری است. او سیاهی را بازی می‌کند و از سوگواری یک پدر، دختران را به سوگی دیگر می‌نشاند که در آن خواهری (مارتیریو) خواهر دیگر (آده‌لا) را به راحتی می‌کشد. این دختران قربانی سیاه‌پوشی و تیره روزی نادانی مادرانه‌ای هستند که بخت همه را به مرگ و نیستی سوق می‌دهد. تیموریان برناردا را می‌شناسد.

 

پانته‌آ پناهی‌­ها، تن شوری

پانته ­آ پناهی­‌ها بازیگری است که در تئاتر با انرژی دو چندان حضور دارد و این بار این انرژی در اجرای "تن شوری" به ثمر رسیده است. "تن شوری" داستان یک زن و مرد است که فکر می‌کنند همدیگر را دوست دارند و دستکم زن این طور دارد فکر می‌کند اما در ادامه رشته‌هایش پنبه می‌شود و می‌بینیم که او نیازها و میل درونی مردش را برآورده نمی‌کند و حالا اصطلاحا مرد دارد دو شلواره می‌شود و با یک دختر جوان در ارتباط هست و در نهایت هم از این زن و دو بچه‌اش دل می‌کند که با همان دختر جوان زندگی کند.

پانته‌آ پناهی‌ها در نقش همین زن بازی می‌کند که اتفاقا وکیل هست و تحصیلکرده و از طبقه متوسط رو به بالای جامعه هست. اما اینکه نمی‌تواند مردش را درست بفهمد دلالت بر خیلی از چیزها می‌کند و همین نقش را جذاب می‌کند و این جذابیت باید فرصتی باشد که بازیگر زنی چون پانته‌آ پناهی‌ها از عهده اجرایش برمی‌آید. او باید در ابتدا در مقابل دیدگان یک گزارشگر مجله خانوادگی سکوت کند و خجالتی و شرمنده و شاید هم تا حدی بلیه و خنگ به نظر برسد. اما پس از چاپ این گفتگو، دیگر رفته رفته مرد خواسته‌هایی دارد و زن از آنها اجتناب می‌کند.

پانته‌آ پناهی‌ها رفته رفته بنابر اتفاقات و دور شدن مردش باید که تغییراتی در روال بازی و نقش‌آفرینی‌اش بدهد و چنین هم می‌شود. او باید حسادتش در ابتدا گل کند و بعد میل باطنی‌اش در خواستن مردش تحریک شود و سرآخر این میل کمرنگ و در نهایت بی‌رنگ بشود و بی‌تفاوتی ازش بیرون بزند و حالا در مقابل خواست دوباره مرد، برای با هم بودن، عصبانی و منزجر و حتی نفرت‌انگیز شدن را تداعی ببخشد. بازی چند حس به دنبال دارد و در هر مرحله هم باید بدن کنش‌مند باشد چون در نهایت این نفرت توام با خشونت و کتک‌کاری در حد لت و پار شدن خواهد بود.

در واقع در مسیر بازی، پناهی‌ها کُدهای بی‌شماری را قرار می‌دهد و هم در حس‌آمیزی‌ها مدام به تنوع توجه می‌کند و هم در ابراز کردن این زن که باید بدن فعالی داشته باشد؛ گاهی به شکل بی‌تفاوتی و گاهی با جاذبه‌های زنانه که بشود مرد را در کنارش نگه دارد و در نهایت یک بدن طغیانگر که دلش می‌خواهد مرد را نابود کند؛ هر چند در مقابل آن مرد کم می‌آورد و خودش کتک می‌خورد و با دهان و صورت خونی باید که از دفتر کار همسرش برود و شاید در پایان باز بشود این جُدایی برای همیشه را متصور شد.

پناهی‌ها احساساتش را به کار می‌گیرد اما در جاهایی مهارش می‌کند و در جاهایی آن را به ماکزیمم خود در شکل نفرت و خشونت بازی می‌کند. این بروز بی‌حد و حصر  است که در ابتدا مرگ زن را تداعی می‌کند و بعد هوشیاری دوباره‌ای که او را در حالت خونین و له شده به تماشا می‌گذارد و حالا سماجت غایی که در بسته را به روی خود بگشاید و از این بند نامطبوع بگریزد و بعد...

از سوی دیگر او باید در سکوت بازی داشته باشد و گاهی بر تفکرات ناب یک زن وکیل و باهوش تاکید بورزد و گاهی نیز بدنش را در این مسیر نقش‌آفرینی به کار گیرد که بر جاذبه‌های ظاهری بازی بیفزاید چنانچه در آن گرداندن حلقه به دور کمرش چنین می‌شود و ما شاهد شوخ‌آمیزی‌های زیبا به بدنه بازی و نقش خواهیم شد. یعنی او می‌تواند ما را در مدار درستی که هر نوع ‌ای از آن برخوردار هست، به القای یک نقش درست همخوان کند. پناهی‌ها نمی‌خواهد در مسیر بازی یکنواخت و کسل‌کننده قرار بگیرد. او حتی در فیلم کوتاهی که پخش می‌شود دارد نقش یکی از بیمارانش را بازی می‌کند که در سوال و جواب‌ها خودش را نشان می‌دهد که چرا باید بعد از گذشت سال‌های دراز به دلیل عدم علاقه به مردش بعد از بزرگ شدن بچه‌ها تصمیم به جدایی گرفته‌اند... این خود مقدمه‌ای برای القای وضعیت این زن خواهد شد که حالا خودش هم به ناچار گرفتار جدایی است. چیزی که اصلا به آن فکر نکرده است... با آنکه او و مردش، هر دو پیش از با هم بودن یکبار دیگر طعم ازدواج و جدایی را چشیده‌اند اما حالا باید دوباره این شکست را لمس کنند... بنابراین شاید سخت‌تر شده باشد در آن جدایی... هر کدام زودتر مسیر را عوض کرده‌اند و با آنکه از قبل همدیگر را می‌شناخته‌اند اما فقط پس از جدایی اولشان با هم فرصت رودررویی یافته‌اند و تن به زندگی مشترک داده‌اند... و بعد به مرور از هم دور شده‌اند و زندگی هم همین واقعیت تلخ و فرار است که انگار در فراموشی همه چیز هست که آدم‌ها دیگر درکی از با هم بودن ندارند و مسیر به انحراف و انحطاط کشیده شده و دو تن از هم جدا می‌شوند... این دردانگیزی‌هاست که بازی تراژیک و در عین حال ملودرام و حتی طنزگونه پناهی‌ها را برای‌مان جذاب‌تر می‌کند و می‌توانیم بپذیریم که او یکی از بهترین نقش‌آفرینی‌هایش را برای‌مان ایفا کرده و ما دیگر به سختی از او می‌پذیریم که انتخاب ضعیف و باری به هر جهتی داشته باشد... او یک بازیگر دقیق است که هر بار می‌تواند مثل یک شطرنج‌باز حرفه‌ای ما را کیش و مات کند و اگر چنین نکند، حتما خودش کیش و مات خواهد شد!

 

آناهیتا اقبال‌نژاد، خرده نان

آناهیتا اقبال­‌نژاد همیشه در تئاتر خوب بوده است و در خرده نان همچنان با انرژی حضور دارد... هر چند حضورش در این سال‌ها کمرنگ بوده است. بازی او را در نمایش خرده نان باید در کنار هم بازی‌­اش تحلیل کرد چون در کل، بازی­‌ها مهم می­شوند و هر دو بازیگر هم بر این اهمیت دامن می­‌زنند. رضا بهبودی در نقش مرد و آناهیتا اقبال نژاد در نقش زن بازی می کنند و هر دو از استخوان خُرد کرده‌­های تئاترند که حالا در خُرده نان خیلی مینیاتوری و مینی مالیستی بازی می­کنند. در این شیوه صدا و حرکت به پایین‌­ترین حالت ممکن ارائه می­رسد. همان طور که یک زن و مرد پا به سن گذاشته، می­خواهند همه چیز در سکوت و آرامش برگزار شود؛ این دو هم در پرهیز از هیجان و هیاهو دارند روزگارشان را سپری می کنند. بنابراین سکوت‌ها، مکث­‌ها، کُند رفتاری­‌ها، و آرام گپ زدن­‌ها پایۀ بازی در این دو نقش و موقعیت پیش رویشان شده است. زن هنوز شیطنت­‌هایی دارد و با سیخ کاموابافی سُقُلمه هایش را به مرد می­زند و مرد اما در برابر بی‌­تفاوتی و یک عمر ترس و بی جُربزگی­‌های رایج دارد کنش مند می شود و این روال بازی را به عصبانیت­‌های کوچک و گاه و بی­گاه پیش می‌­برد و یک طوری دارد از روال عادی زندگی بیرون می­‌آید و شاید برای همسرش دارد آشنایی زدایی می­کند. به هر حال این زوج در برخورد و رودررویی با هم است که تصمیم بزرگی برای این زندگی و پیوست به همدیگر گرفته­‌اند چنانچه مرد دیگر با حسرت به ترک کردن موسیقی نمی‌­نگرد اما دلش می­‌خواهد کمی هم به جهان بیرون از خودش هم فکر کند... چنانچه نداشتن بچه را باید با آوردن یک توله سگ پُر کند؛ هر چند زن با این هم مخالف است و دل مرد را می­‌شکند و او با پاره کردن بریدۀ روزنامه از این تصمیم هم می­‌گذرد.آناهیتا اقبال نژاد هم همان نقش سد و مانع بزرگ را با گیر دادن ها و نق زدنهای پیوسته بازی می کند. در حالت و فیگورها و چهره پردازی (ماریا حاجیان) این مسن شدن و رو به پیری رفتن و از دست دادن فرصت ها به درستی مشهود است.