گفتوگوی ایران تئاتر با سجاد باقری کارگردان و بازیگر نمایش «بیا جلوتر»
مخاطب از زاویه بیرونی نمونه یک کاشف و شاهد عینی با هوش است
ایران تئاتر: اهمیت و خواستگاه انسان برای کشف جهان درون یکی از لازمههایی است که میتواند نقطه عطفی باشد که هر نویسنده و کارگردان علاقه دارد آن را به تصویر در آورد. شاید ضرورت این تصمیم آن باشد که مخاطب بیشتر از قبل جهان هستی را با تمام داشتهها و نداشتههایش درک کرده و به رازهایی سر به مهر پی ببرد.
سجاد باقری سعی دارد در آثاری که روی صحنه بعنوان بازیگر و یا کارگردان دارد جهان پیرامون خود به شکلی به چالش بکشد که کشف و شهود بیشتر از هر عنوان دیگری به چشم بیاید. ضرورت این حس از نگاه او معرف آن است که حس همذاتپنداری مخاطب قوه محرکی باشد تا جهان اثر کاملا پدید بیاید. این بازیگر با بازی در نمایشهای خیابانی به عرصه تئاتر وارد شده و در نمایشهای صحنهای چون «داستان زمستان»، «پروانههای غمگین من در یک صبح دلانگیز بهاری»، «ریچارد دوم»، «ولپن»، «فریدون فرمانیه فراهانی»، «رویای یک شب نیمه تابستان»، «رومولیت» بعنوان بازیگر تجربه کسب کرده است. نمایش «بیا جلوتر» که در اردبیهشت و خرداد در عمارت نمایشی نوفل لوشاتو، ساعت 18:15 روی صحنه میرود اثری است که باقری در مقام کارگردان و بازیگر در آن حضور دارد. حال به بهانه اجرای این نمایش با وی گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید.
اصولا نمایشهایی که شاخصهای اجتماعی دارند به شکلی از فرد به جمع و یا جمع به فرد نسبتهای خود را مشخص میکنند. اهمیت این کارکرد که رابطهای متقابل را تداعی میکند چه مزیتهایی را با خود به همراه دارد؟
نمایش «بیا جلوتر» دقیقا بر پایه ارتباط و تعامل بین انسانها تولید و شکل گرفته است. زمانی که مخاطب به تماشای این نمایش مینشیند، به طور حتم خودش را روی صحنه میبیند. دلیل این موضوع هم آن است که روند داستانی در این نمایش سبب خواهد شد که مخاطب به شکل ناخودآگاه مانند یک انسان هیپنوتیزم شده تصور آن را دارد که ماجراهایی که میبیند در ذهن خودش اتفاق افتاده است. حال در این زمان دائم در ذهنش سوال میکند که آیا این شخصیت خود من است یا شخصیتی به نام سجاد باقری با چنین اتفاقهایی روبرو شده است؟ لذا مخاطب در طول زمان نمایش با سوالهای زیادی مواجه خواهد شد که زمان خروج از سالن به هر سوال ذهنش فکر میکند.
آیا این رویکرد از نگاه و نظر مخاطب که روزانه با آنها روبرو است چه داشتههایی باید در اثر داشته باشد تا برایش موضوع مطرح شده بیشتر از قبل قابل باور و هدفمند نشان داده شود؟ اهمیت خلق نمایشنامههایی با این خاصیت چه نکاتی را باید مدنظر قرار بدهد؟
اهمیت نگارش این شکل از نمایشها در واقع به هویت انسان باز میگردد. لذا هر آنچه که انسان به روان خودش اهمیت بدهد، این شکل از نمایشها به همان اندازه اهمیت خواهند داشت. حال به نظر بنده جهان این نمایشنامه درباره روان انسان، برخورد انسان با جهان پیرامون، برخورد جهان پیرامون با انسان و در نهایت تعامل این دو عنوان با یکدیگر است. حال باید اشاره داشته باشم رفتارهایی که از خودمان نشان میدهیم بیانگر آن است که هر کدام از آنها دلیل و منطقی برای خودشان دارند که بسیاری از این دلایل به شکل ناخودآگاهی بروز پیدا میکنند. بنابراین نگارش چنین نمایشنامههایی سبب میشود که انسانها شروع به فکر کردن درباره خودشان کنند و در مورد گذشته، نقابهایی که روزانه از آنها در جامعه استفاده میکنند تحلیل و بررسی کنند. دلیل این واکاوی هم آن است که بدانند آیا انسانها به خود واقعیشان نزدیک شدهایم یا به نوعی نقش بازی میکنیم.
جهان متن نمایش «بیا جلوتر» لازمههایی را پیش آورده است که فضای آن با ساختاری دراماتیک و چند لایه طراحی شود تا کشف و شهود از ابتدا برای مخاطب شکل بگیرد. دلیل این تصمیم با چه دیدگاهی رخ داده است؟
دیدگاهی که حائز اهمیت است این بوده که بنده همیشه ارتباط برقرار کردن با مخاطب در تئاتر بسیار مورد توجهام قرار گرفته است. با این توضیح که در این نمایش ما یک قدم جلوتر از اینکه نمایش با مخاطب ارتباط برقرار کند پیش رفتهایم، یعنی هم ما با مخاطب ارتباط برقرار کردهایم و ناخودآگاه مخاطب ترغیب به آن میشود که با جهان نمایش و شخصیتی که روی صحنه میبیند وارد ارتباط شود. در واقع شرایطی پیش میآید که ارتباط دوطرفهای شکل بگیرد که قطع شدن آن در طول مدت زمان نمایش امکان ندارد که به وجود بیاید، لذا ما این شکل ارتباط را از اساس و پایه طراحی کردهایم. البته ایده کارگردانی که برای این اثر وجود داشت بسیار کمک کرد که مخاطب به راحتی با اصولی که شبیه هیپنوتیزم است به تماشای لحظاتی بنشیند که مدت زمان حضور در سالن را احساس نمیکند.
شخصیت اصلی با آنکه جهان درون و پیرامون خود را شرح میدهد و میتوان از این طریق جهانبینی او را شناخت اما شخصیت دیگری در فضای نمایش و بین مخاطبها نشسته است که بعنوان یکی از قوههای محرک عمل میکند. دلیل آنکه این ترکیب را انتخاب کردهاید چیست؟
دلیل انتخاب شخصیتی که در سالن نمایش بین مخاطبها مینشیند مربوط به همذاتپنداری بسیار زیاد مخاطبها با نمایش است. زمانی که مخاطب صدایی را میشنود که با شخصیت روی صحنه ارتباط برقرار میکند در روند اجرا با خودش این تصور را خواهد داشت که صدای ذهنی او است که دائم از شخصیت اصلی سوال میکند. در واقع این سوالها به نوعی سبب آن میشود که شخصیت در صحنه مانند خمیر دائم تغییر شکل بدهد. حال این اتفاق به نظرم بسیار موثر بوده است به اهدافی که مدنظر داشتهایم نزدیک شویم.
شخصیت دوم که در اثر تنها صدایش شنیده میشود بعنوان روانشناس شخصیت اصلی و یا ندای درون او تعریف داده شده است که سبب کنش و واکنش شخصیت در صحنه خواهد شد. آیا این تصمیم به جهت آن است که ساختار دراماتیک اوج و فرود خود را تا انتها حفظ کند و یا راهکاری است که خط سیر روایت اتفاقها را به شکل زمانبندی شده ارائه بدهد؟
باید اشاره داشته باشم در این نمایش برای بنده زمانبندی اصلا مهم نبوده است و اینکه جهت و سویی برای رد و بدل شدن دیالوگها علامتها یا نشانههایی در نظر گرفته شود. بلکه در این نمایش ما در مدت زمان پنجاه دقیقه نمایشی را اجرا میکنیم که در آن فاصلهگذاریها با دقت و زیبایی هدایت میشوند. حال حضور شخصیتی که در این مخاطبها نشسته است باعث آن میشود که ندای درونی شخصیت اصلی تبدیل به ندای درونی هر یک از مخاطبها که نگاهشان به صحنه است. در واقع شخصیت دوم از سوی مخاطبها دیده نمیشود، اما در طول اجرا صدای او آنقدر آنها را وارد فضای وهمآلود میکند که سرعت ورود مخاطب به جهان نمایش و باور آن بسیار بالاتر میرود.
در جهان اثر سعی شده است که شخصیت اصلی بنابر بیماری چند شخصیتی بودن به شکل چندوجهی به مخاطب معرفی شود که در این بین چندلایه بودن نمایشنامه به آن کمکی زیادی کرده است. آیا این اتفاق از نگاه شما که کارگردان و بازیگر اصلی نمایش هستید رخ داده است؟
بنده بعنوان طراح و کارگردان تمام تلاشم آن بوده ایدهای که به نویسنده نمایشنامه این اثر دادهام در ذهنم اینگونه بود که چگونه میتوانم بعنوان کارگردان تبدیل به کارگردانی شوم که نمایشی تولید کند که جهان آن نیز چند شخصیتی باشد. یعنی آنکه هر مخاطب با هر سطح طبقاتی بتواند آن را باور کند و ایده اصلی کارگردانی این نمایش از چنین دیدگاهی شکل گرفته است. حال مخاطب با واکاوی لایههای مختلف اثر به کارگردانی میرسد که او جهان اثرش را به شکل چند شخصیتی هدایت کرده است.
دلیل آنکه شخصیت اصلی میکوشد نسبت به جهانبینی خود نسبت به محیط پیرامون و درون خود برونریزی کند چیست؟ علت آن را میتوان در فضاسازی درست و جلب نظر مخاطب دانست؟
تمام اتفاقهای علم روانشناسی که در دنیا پیش میآید و برای درمان شکل میگیرد اکثرا با برونریزی راه را سریعتری طی میکنند. با این توضیح انسانی که از ارتفاع وحشت دارد روانشناسها او را ترغیب به مبارزه با ترس از طریق راهکارهای بسیار میکنند. حال به این دلیل در نمایش باتوجه به برونریزی که سبب میشود سرعت درمان بالا برود از آن استفاده کردهایم تا شخصیت اصلی نمایش به خود واقعیاش بپیوندد. در واقع قصد ما این بوده است مخاطبها را به چالشی فرا میخوانیم تا آنها بدانند که در وجودشان چند شخصیت روزانه احساس میکنند و چند نقاب در یک شبانهروز عوض خواهیم کرد. آیا واقعا انسانی که چند شخصیتی است متوجه شده دلیل آنکه روزانه نقابهای خود را تغییر میدهد چیست. اما در مقابل عدهای از انسانها که تصور میکنند افرادی سالم هستند به این شکل از نقابها پی نبردهاند. در واقع شاید بیمار اصلی این عده از انسانها باشند که به چند شخصیتی بودن خود نرسیدهاند و در مقابل کسی که به این باور رسیده و سایرین تلاش دارند درمانش کنند سالمتر باشد.
شرح مسائل زمان گذشته زندگی شخصیت اصلی یکی از راهکارهایی است که سبب میشود او هدایت ریتم جهان خود را بر عهده داشته باشد تا تغییر درصد شخصیتهای درونش به درستی معرفی شوند. اهمیت این کارکرد بیشتر در طراحی شخصیت وجود داشته و یا زاویه دید شما از جنبه کارگردانی این مسئله را پیش آورده است؟
ضرورت پاسخ به پرسش را قصد دارم در سالن نمایش زمانی که مخاطب رو به صحنه است بازگو کنم. زیرا هدفم آن است که مخاطب قضاوت کند این امکان وجود دارد که مولفههایی چون بازیگری و کارگردانی و متن تا این اندازه همسو باشد که آنها نیز به طور ناخواسته با اثر همراه شوند. در واقع دارم که جادوی این نمایش به شکل حضوری دیده شود.
جهان اثر در روایت خود دو راوی دارد که شخصیت اصلی و شخصیت همراه او نقش این دو را ایفا میکنند. تصور میکنید آیا این دو شخصیت واقعا راوی جهان این نمایش هستند و یا تنها شخصیتهایی هستند که روایتی را پیش میبرند؟
بنده بعنوان کارگردان علاقهای به آن ندارم که بگویم راوی کیست. در واقع مخاطب به دیدن نمایشی مینشیند که اتفاقها به سمت و سو میدهند. حال از نگاه دیگر میتوان گفت مخاطب شاهد برشی از زندگی یک انسان است و زیاد اهمیت ندارد که چه کسی روای، بازیگر است.
ارتباط مستقیم با مخاطب یکی از مزیتهای این اثر است که به شکل کاملا جدی و اصولی طراحی شده که عملا مخاطب به صحنه میآید و کارهایی که شخصیت اصلی از او میخواهد را انجام میدهد. درباره شکلگیری این تصمیم بگویید.
مجدد باید تاکید داشته باشم یکی از جذابترین کارهایی که تئاتر انجام میدهم ارتباط گرفتن با مخاطب است و به طور حتم در ادامه و تولید نمایشهایم از آن استفاده خواهم کرد. زیرا در این اثر تلاش داشتهایم از ابتدا مخاطب را به شکل ناخواسته وارد بازی تئاتر کنیم و به نوعی کمکی برای جهان نمایش باشد. حال این تمهید سبب میشود تا سرعت همذاتپنداری مخاطب بالا برود.
لحن کمدی از اهرمهای مهم جهان نمایش است که با ذکاوت خاصی مورد استفاده قرار گرفته به طوری که هرگز از اندازه معین شده خود خارج نمیشود. آیا این شاخص بیشتر از نگاه نقد تریتب داده شده یا حفظ تعادل فضاسازی در اثر؟
بنده علاقه زیادی به سبک کمدی دارم، زیرا جهان این سبک واقعا بسیار جهان بزرگتری از گونههای دیگر نمایش است. در کل تصور میکنم انسانها بهتر و راحتر میتوانند دنیا و جهان پیرامون خود را با کمدی بشناسند. حال به این دلیل برای آنکه سرعت انتقال اطلاعات و مفاهیم اثر بالاتر برود از این گونه استفاده کردهایم که مخاطب هر چه سریعتر با نمایش هم سو شده و کمی به خودش فکر کند. البته خندههایی که آنها در سالن تجربه کرده است به نوعی امضا اثر است که در ذهنشان بر جای گذاشته است.
محدودهای که در صحنه نمایش برای شخصیت اصلی از سوی شخصیت دوم در نظر گرفته شده معرف و گویای چه چیزی است؟ آیا این دایره همان جهان درونی شخصیت است؟
محدودهای که در صحنه نمایش با نور مشخص شده معرف اتاقکی است که چند وجه را نشان میدهد. حال از نگاه دیگر در مقوله کارگردانی این چند وجهی بودن رخ میدهد که هم سو با موضوع نمایش که انسان چند شخصیتی است پیش میرود. از نگاه دیگر این محدوده دایره شکل علامت سوالی است که در ذهن مخاطب شکل میگیرد تا آن را کشف کند. آیا مربوط به دنیای درونی شخصیت اصلی و یا معرف اتاقکی است که فرد درمانگر در آنجا نشسته و او مکان نمایش را طراحی کرده است. لذا مخاطب در ذهن خود مرور میکند آن چیزی که میبیند نمایش است و یا برشی از یک زندگی. حال این اتفاق سبب میشود که انسانها دچار سوالهای ذهنی شده و کمی به درون خود فکر کنند که کجا هستند و چه اتفاقهایی در درون آنها شکل میگیرد. در واقع دایرهای که در اثر وجود دارد به نوعی مقیاسی برای مخاطب است که بر اساس داشتهها و نداشتههایش شعاع آن را کوچک یا بزرگ کند. در واقع بنده که بعنوان بازیگر در صحنه نمونه مشتی از یک خروار هستم، با این هدف که مخاطبها در ابتدا در شکل انسان با شرایط اثر همذاتپنداری میکنند که کشف کنند اندازه دایرهای که دور خود کشیدهاند چه اندازه است.
مرز مشخصی که در کارگردانی و بازیگری این نمایش که مسئولیت هر دو آنها بر عهده شما بوده متوجه موضوعی است؟
مرزی که به آن اشاره شده مربوط به زمان محدودی است که در نمایش با آن روبرو هستیم. حال برای به وجود آوردن چندین تصویر و داستان مختلف باید این اتفاق مورد توجه بود که همه چیز مشخص شده باشد و همه چیز در واقع به شکل طراحی شده پیش برود. حال در این اثر باتوجه به تحقیقات زیادی که در مدت یکسال ایده مورد نظر ذهنم را مشغول کرده بود به این نتیجه رسیدهام حتی برای به صحنه بردن چنین شخصیتی باید مرزهای معین شدهای وجود داشته باشد تا جایی که انسانها ببینند یک انسان چند شخصیتی با چه شرایطی این گونه زندگی میکند. لذا با در نظر گرفتن این موضوع و زمان محدود سعی کردهایم به شکل منظمی این اثر را به ثمر برسانیم تا مخاطب دچار خستگی نشود.
گفتوگو از کیارش وفایی