در حال بارگذاری ...

چطور نمایشنامه ای مخاطب پسند بنویسیم

فرمول نوشتن نمایشی خوش ساخت انقدر آسان است که آن را در اختیار هر خواننده ای که وسوسه شده بختش را در این راه بیازماید قرار می دهم.

جرج برنارد شاو
ترجمه: مجتبی پورمحسن
فرمول نوشتن نمایشی خوش ساخت انقدر آسان است که آن را در اختیار هر خواننده ای که وسوسه شده بختش را در این راه بیازماید قرار می دهم.اول از همه شما ایده ای در شرایط دراماتیک دارید . اگر به نظرتان ایده ای تازه و چشمگیر بیاید با وجود آنکه تا حد ممکن قدیمی باشد بهتر است.برای مثال شخص بی گناهی که از سوی جامعه پیرامونش گناهکار شناخته می شود بستگی به شرایط دارد.اگر آن شخص ، زن باشد ، او باید محکوم به زنا باشد ، اگر افسری جوان باشد باید متهم به فروش اطلاعات به دشمن شده باشد.اگرچه یک جاسوسه ی دلفریب او را به دام افکنده و اسنادش را دزدیده است.اگر همسر بیگناه از خانه اش طرد شده باشد از غم دوری از فرزندانش زنج می برد و وقتی یکی از آنها در حال مرگ است ( به علت ابتلا به یکی از بیماری های کشنده که نمایشنامه نویس انتخاب می کند) تغییر چهره می دهد و به عنوان پرستار بر بالین فرزندش حضور می یابد . دکتر که شخصیتی جدی –کمیک دارد ( ترجیحا تحسین کننده ی زنها باشد) همزمان سلامت بچه را اعلام می کند و به همه می گوید که پی برده زن بی گناه است.اگر نمایشنامه نویس فوت و فن خاصی در کارش به کار بسته باشد موفقیت نمایش تضمین شده است . کمدی دشوارتر است چرا که به طنز و سرزندگی نیاز دارد اما جریان کلی درهمه ی آثار نمایشی یکسان است.نمایش ، سوء تفاهم می افریند . اوج نمایش را باید در پرده ی آخر قرار داد، جاییکه در واقع خلق نمایش اغاز می شود.درپرده ی اول از ارایه ی توضیحات ضروری درباره ی شخصیت ها به تماشاگران اجتناب کنید. پس از بسط توضیحات بوسیله ی خدمتکاران ، مشاورین حقوقی و دیگر شخصیت های دون پایه ی زندگی باید به بقیه رسید.(شخصیت های اصلی باید دوک، سرهنگ یا میلیونر باشند) در آخرین پرده باید به رفع سوءتفاهم پرداخت. حالا لطفاً دچار این سوء تفاهم نشوید که این جریان بیش از اندازه مکانیکی است و فرصتی برای به کارگیری استعداد نمی گذارد. برعکس، فرایند نوشتن نمایش آنقدر مکانیکی هست که بدون استعداد قابل توجه نمی توان با آن به شهرت رسید اگر چه بعضی ها توانسته اند با آن به زندگی شان سر و سامانی بدهند. این مساله اغلب باعث می شود که قشر تحصیل کرده گمان کنند که تمام نمایشنامه ها را نویسندگان با استعداد می نویسند. در واقع اکثر کسانی که در فرانسه و انگلیس از راه نوشتن نمایش، زندگی خود را می چرخانند مشهور نیستند و بی سواد هستند. نامشان ارزشی ندارد که در پوسترهای تاتر نوشته شود. چون اکثر تماشاگران اصلاً توجهی ندارند که نویسنده ی نمایش کیست. تماشاگران اغلب فکر می کنند که بازیگران کل نمایش را بداهه گویی می کنند که در واقع گهگاهی بدا هه گویی هم هست. برای رهایی از این گمنامی باید نویسنده ی خوبی باشید و ضرورتاً یک کار مهم انجام دهید. واقعیت دارد اما اگر این کار را صادقانه و با بذله گویی در لحظات شاعرانه انجام دهید، شمه هایی از شخصیت های واقعی را در اختیار اهالی تاتر می گذارید...

چرا منتقدین همیشه اشتباه می کنند.
استعداد باعث می شود که منتقدین به اشتباه بیفتند . آنها آنقدر به فرمول عادت کرده اند که نمی توانند نمایشی را که بطور طبیعی خلق شده باشد بفهمند و نظر مساعدی درباره اش داشته باشند. آنها نمی توانند ونوس میلو را بپسندند چون سینه بند و کفش پاشنه بلند نپوشیده است. آنها مثل دهاتی هایی هستند که عادت کرده اند غذایشان بوی تند سیر بدهد و اگر غذایی جلویشان بگذارند که سیر نداشته باشد می گویند که مزه ای ندارد و اصلاً غذا نیست.
به این دلیل است که منتقدین تمام دنیا نمی توانند نمایشنامه نویسان بزرگی همچون ایبسن را بپذیرند. همانقدر که یک آدم سالم به عصا نیاز دارد یک نویسنده به فرمول نمایشنامه نویسی احتیاج دارد در ساده ترین حالت وقتی نویسنده صرفاً به دنبال سرگرم کردن است نیازی به خلق طرح ندارد بلکه قصه می گوید. او هیچ مشکلی در قرار دادن آدمها روی صحنه در حالیکه با هم حرف می زنند و هیجان انگیز و سرگرم کننده بازی می کنند، نمی بیند. او شخصیت هایی و ایده هایی دارد که به خودی خود جالب هستند و هیچ لزومی نمی بیند که آنها را در قالب طرحی همچون معماهای چینی بپیچاند.

مترجم زندگی
اما نمایشنامه نویس جدای از سرگرم کردن خود یا تماشاگران هدف دیگری هم دارد. او باید زندگی را ترجمه کند. زندگی آنطور که در تجربیات روزانه ما اتفاق می افتد مجموعه ای از اتفاقات بی نظم غیرقابل فهم است. از کنار اتللو در بازار حلب سوریه و ایاگو روی موج شکن قبرس و دزد مونا در ناوکلیسای مارک استریت ونیز می گذرید بدون اینکه کمترین توجهی به سر نخ روابط آنها با همدیگر داشته باشید. مردی که می بینید به داروخانه آمده تا وسیله ی ارتکاب یک جنایت یا خودکشی را بخرد از نظر شما تنها برای خرید مسواک یا قرص کبدبه آنجا آمده است . سیاستمداری که هدفش کسب رأی شما به نفع حزبش در انتخابات آینده است شاید دارد شما را به جنگ یا انقلاب یا یک بیماری همه گیر و یا اتفاق دیگری می کشاند که پنج سال از عمرتان را کم می کند. پدری که جنایت هولناکی مرتکب می شود در ابتدا خانواده اش و بعد هم خودش را می کشد یا رانندگی دختری جوان در خیابانها ، شاید نتیجه اخراج یک کارمندانتان در یکماه گذشته باشد. تلاش برای فهمیدن زندگی از خلال آنچه صرفاً در خیابانها اتفاق می افتد همانقدر بیهوده و ناامید کننده است که سعی کنید به استناد عکس هایی که از راهپیمایی های عمومی گرفته شده به پرسش ها و خواسته های عمومی برسید.
اگر مجموعه عکس هایی از اعدام های دوران حکومت وحشت داریم، این عکس ها شاید هزار بار به نمایش گذاشته شود بدون اینکه برای تماشاگر معنا و مفهوم انقلاب را ذره ای روشن کند. روبسپیر همچون یک آقا و مری آنتونیت همچون یک «خانم» مردند. زندگی آنطور که اتفاق می افتد بی معنی است. یک پلیس شاید زندگی را ببیند و سی سال در خیابانها و دادگاههای پاریس کار کند و از آن چیزی بیشتر از آنچه یک بچه یا راهبه از یکی از نمایشهای خوب می فهمد، دستگیرش نشود . چرا که هنر نمایشنامه نویس این است که اتفاقات مهم را از مجموعه ی بی نظم اتفاقات روزانه انتخاب می کند و جوری آنها را کنار یکدیگر می چیند که رابطه ی آنها با یکدیگر اهمیت داشته باشند. این بهترین نقشی است که انسان می تواند برعهده بگیرد. بزرگترین کاری که می تواند دستش بگیرد و به همین دلیل است که نمایشنامه نویسان بزرگ جهان از آریستوفان و اوریپیدتا شکسپیر و مولیر و ایبسن شأنی شاهانه یافته اند که بسیار بالاتر از بازیگران سیار و نویسندگان نمایشنامه های معمولی است.
چطور نمایشنامه نویسان بزرگ مردم را عذاب می دهند
حالا که منتقدترین در اشتباهند که گمان می کنند فرمول نوشتن نمایش خوش ساخت نه تنها فاکتوری لازم در نمایشنامه نویسی است بلکه برای خود نمایش ضرورت دارد، اگر این تفکر اشتباه آنها تو نمایشنامه نویسان بزرگ ـ حتا زمانی که برای سرگرم کردن خودشان می نویسند و به قصه گویی پناه می برند ـ مردود شمرده می شود، چه اتفاقی باید برای این فرمول های نگون بختی رخ دهد که بطور وقیحانه به نمایشنامه نویسی که نقش خودش را به عنوان مترجم زندگی پذیرفته است پیشنهاد می شود؟ نمایشنامه نویس نه تنها نباید از این فرمول استفاده کند بلکه باید به آن حمله و نابودش کند. یکی از اولین درسهایی که او باید به عموم مردم یاد بدهد این است که سنت های رمانتیک که فرمول ها در درونشان رشد می یابند همه اشتباه هستند و در این روزها که هر کسی داستانهای عشقی را می خواند و به تاتر می رود بسیار آسیب رسان است. درست همانطور که مورخ تا زمانیکه خوانندگانش را درمان نکند و این توهم رمانتیک را از دهنشان دور نکند که بزرگی یک ملکه به خاطر زیبایی اش است نمی تواند چیزی به آنها یاد بدهد، نمایشنامه نویس هم باید در درجه ی اول به تماشاگرانش بیاموزد که به صحنه، به عنوان یک سوراخ کلید چشم بدوزند و با شور آدمی شهوانی ، چهار گوشه ی صحنه را بو بکشند. مردم علاقه ای به درمان ندارند. تماشاگر همچون دائم الخمری که از تلاش برای ترک عادت رنج می برد از تربیت عذاب می کشد. منتقدینی که به فراخور حرفه شان در تمجید از نمایش هایی سرشار از ضعف زیاده روی کرده اند، زمانی که تمام بعد از ظهر، توهین و بدبیراه بار نمایشنامه نویسی می کنند که عذابشان می دهد، رنج می برند.