در حال بارگذاری ...

یادداشت فرهاد مهندس‌پور درباره عملکردش در اداره کل هنرهای نمایشی

همیشه با خودم گفته‌ام اگر کاری را به درستی انجام داده‌ام، نباید بترسم از آن که آن را توضیح بدهم و اگر بخاطر آن ناروا شنیدم نباید پاسخی بدهم. این در حالی است که باید می‌دانستم به جای پرسش مورد پرخاش قرار خواهم گرفت.

همیشه با خودم گفته‌ام اگر کاری را به درستی انجام داده‌ام، نباید بترسم از آن که آن را توضیح بدهم و اگر بخاطر آن ناروا شنیدم نباید پاسخی بدهم. این در حالی است که باید می‌دانستم به جای پرسش مورد پرخاش قرار خواهم گرفت.
هنگامی که دو سال پیش من تمثیل اژدها را برای بیان استبداد در تئاتر بکار بردم، خیلی‌ها اندیشیدند که این اشاره به یک نفر خاص دارد و چقدر ساده‌لوحانه‌تر این که خیال کنیم اگر آن یک نفر برود، آن استبداد و انسداد هم با او خواهد رفت. در حالی است که این انقباض و استبداد، فضایی حاکم بود که همه‌ی ما تولید کنندگان تئاتر نیز جزئی از آن بودیم. ولی چه چاره وقتی برای آن یک مقصر بسازیم و خیال کنیم با حذف این مقصر، موانع برطرف خواهند شد!
این موانع که بخشی از آن تاریخی هستند و من تلاش کردم با نوشتن به آن بپردازم، در عمل تنها چاره‌ی ممکن آن بود که نخست آن را عیان کنم. آن چه که باید آشکار می‌شد نقایص و گرفت و گیرهای حرفه‌ای تئاتر بود که تئوری‌های آن نیز باید بیان می‌شد.
ولی همه شما به خوبی می‌دانید که مرکز هنرهای نمایشی، محل عمل بود نه کلاس درس و مشکلات به قدری فراوان و همه جانبه و نامرئی شده بود که ساعت کاری 9 صبح تا 9 شب هم کفاف نمی‌داد. در مجموعه 92 گروه نمایش از سال 82، 81 و 80 در انتظار اجرا بودند، برای دستمزدها هیچ ملاک و مقیاسی وجود نداشت، تقریباً همه اصناف از هتل و آژانس و نجار و آهن فروش و چاپخانه و غیره و غیره در صف مطالبات خود ایستاده بودند، تا جشنواره فجر تنها هفت ماه باقی مانده بود، با گروه‌هایی که از اسفند 82 تا خرداد 83 به اجرای نمایش پرداخته بودند قراردادی منعقد نشده بود. تالار خورشید و قشقایی سوخته بودند و از هیچ جا کمکی برای تعمیر و راه‌اندازی آن‌ها نمی‌آمد. به همه‌ی آن‌ها علاوه کنید خرابکاری‌هایی را که در بخش امور بین‌الملل و یکی دو بخش دیگر انجام می‌شد برای آن که کاری از پیش نرود و پرونده و اسنادی که از مراکز و انجمن‌ نمایش خارج می‌شد و ما از آن بی‌اطلاع بودیم. به همه‌ی این‌ها علاوه کنید آیه‌های یاس را که: نه، در این مدت کوتاه نمی‌شود کاری کرد، بی‌‌خود خودتان را خسته می‌کنید ... و کنایه‌ها و نیش‌ها و ریشخندها را که شما بیشتر از من آن را دیده‌اید و شنیده‌اید. به همه این‌ها علاوه کنید که هر کس دعوت به کار می‌شد، از جانب برخی آدم‌ها مورد فشار قرار می‌گرفت. به همه‌ی این‌ها علاوه کنید لیست بلند بالای چهل و چهار گروه نمایش را که از سال 1377 تا 1382 بابت اجرای نمایش منتظر دریافت مطالبات خود بودند. به همه‌ی این‌ها علاوه کنید آدم‌ها و گرو‌ه‌هایی را که اغلب با یک ورق کاغذ در دست، منتظر رسیدن موعد اجرایی بودند که به آن‌ها وعده شده بود. به همه این‌ها دوباره علاوه کنید کنایه‌ها و نیش‌ها و ریشخندها را در کنار بی‌نظمی، آشفتگی و بی‌پولی مزمن. و به همه‌ی این‌ها علاوه کنید این ایده‌ی دکتر نشان را که می‌گفت هیچکس نباید حذف شود.
باور کنید تکدی واژه محترمی است در قبال عملی که برای جلب سیصد میلیون تومان بدهی عقب افتاده‌ی گروه‌ها از 77 تا 82 انجام دادیم. ایرج راد، آتیلا پسیانی، خسرو نشان، من و حسین پارسایی دستجمعی استعفا دادیم، مگر در قبال پرداخت این بدهی‌ها، و این تنها راه ممکن بود. با مساعدت دکتر ایمانی و آقای مسجدجامعی این مبلغ تامین شد، هر چند با تاخیر. نمی‌خواهم از واژه”خون دل” استفاده کنم چون همگی دردی کشیدیم از این بالاتر.
شما می‌دانید نظم یعنی چه! ایستادن در واقعیت به تعادل! اجازه بدهید اعتراف کنم که برایم سخت بود دریابم که واقعیت اغلب نه به خاطر کج فهمی یا نادانی که به دلیل افراط در خودخواهی نادیده انگاشته می‌شد، و این ذره‌ای از همان انقباض و استبداد بود. شما می‌دانید دموکراسی چکار می‌کند! تبدیل اخلاق به قانون اجتماعی. با این تفاوت که وقتی قانون را زیر پا می‌گذاریم در ما احساس عمل غیر اخلاقی به وجود نمی‌آید. باید صریح‌تر باشم. برای بسیاری از مهمترین روابط تولید تئاتر و ارتباط تئاتر، هنرمندان و مرکز هنرهای نمایشی هیچ قانونی وجود نداشت. برای همین بدیهی بود که با اولین نشانه‌های چیزی شبیه به نظم یا مقررات، منتظر برخوردهای تازه، سرزده یا ناخواسته‌ای باشیم! و بودیم. به همه‌ی این‌ها علاوه کنید که هیچ کدام از ما معصوم نبودیم، آدم‌هایی معمولی بودیم که خطا هم می‌کردیم، خسته هم می‌شدیم و نیش‌ها و کنایه‌ها و ریشخند‌ها کمابیش اثر هم می‌کرد.
کمی بعد در حالی که منتظر بودم، نقد دریافت کنم، نق شنیدم. هفته‌ای هزار بلیت رایگان بین مدیران و کارمندان مرکز تقسیم می‌شد و آمار فروش‌ها اغلب غیر واقعی بود. آن چنان که هیچ کس نمی‌توانست ارزیابی درستی از میزان استقبال یا فروش یک نمایش داشته باشد. وقتی این بلیت‌های رایگان حذف شد و برای هنرمندان، خبرنگاران و ... سهم و اندازه معلوم شد، به جای عکس‌العمل منطقی و منصفانه، باز هم نق و کنایه‌ها بیشتر شد. برای یک‌شنبه‌ها که بین هنرمندان تئاتر به یک‌شنبه سیاه معروف بود، بلیت برای همه تماشاگران نیم بها اعلام شد ـ به تاسی از سینماها که شنبه نیم بها هستند ـ و یک‌شنبه جزو روزهای پرتماشاگر تئاتر شد. سکوت! نه، چیزی بیشتر از سکوت، خاموشی محض! شما اسم این عکس‌العمل‌ها را چه می‌گذارید؟ این‌ها ذره‌ای از نظم بود. مگر تئاتر ما چقدر آدم‌ دارد که بخواهد کسی را هم حذف کند. همه باید اجرا کنند، دستمزدها باید مشخص شود و ارتقاء یابد. سکوت، سکوت طولانی! اسم این کار بی‌انصافی نیست، بی‌اخلاقی است، اما چرا احساس نمی‌شود. چون آن‌قدر قدیمی است و عادتی شده که به چشم نمی‌آید.
بگذارید بی‌پرده بگویم، حالا دیگر باید بی‌پرده بگویم که وقتش رسیده بود این بی‌اخلاقی دیده شود. وقتی به هیات بازخوانی و هنرمندانی مانند حمید امجد، محمد چرم‌شیر، افروز فروزند، مجید سرسنگی و حسین مسافر توهین شد. این دمل سر باز کرد. بعد باید منتظر می‌ماندم که این دمل چرکین سر باز کرده و دیده شود. با خودم فکر کردم خانه تئاتر زودتر از بقیه آن را خوهد دید. وقتی در جلسه‌ای که ایرج راد هم در آن بود و آقایان درخواست کردند که کانون نمایشنامه‌نویسان، بیست نمایشنامه معرفی کنند، من بنا به وظیفه تمام نتایج آن را برایشان برشمردم و نتایج و صدمات آن را گوشزد کردم، ولی در آن لحظه برای آنان هیچ چیز مهمتر از این نبود که به تعداد نمایش‌های پذیرفته اضافه شود و این یعنی که جشنواره بزرگتر شود، به گروه‌ها فشار بیشتری وارد شود، هزینه‌ها بالاتر برود، امکان برنامه‌ریزی برای سال بعد کمتر شود ... این اصرارها را گذاشتم به حساب ندیدن واقعیت. ولی هنگامی که همین دوستان با افتخار در مطبوعات نوشتند که فلانی را تحت فشار قرار دادیم تا متن‌های جدید را بپذیرد، من در این واقعیت با کلمه کهنه‌ای دوباره آشنا شدم، فشار. چه چیزی اخلاق را با فشار تجویز می‌کند؟
هولناک است که با افتخار به خود ببالیم که با فشار کسی را به امری وادار کرده‌ایم، دیگر حتی دروغ این ماجرا هم آن‌ قدر مهم نبود.
تعداد واژگان کلیدی دارد اضافه می‌شود! کنایه و ریشخند، فشار، دروغ. بالاخره دمل ترکیده بود و باید خالی می‌شد، باز هم دروغ، باز هم دروغ. وقتی آن بزرگ دروغ گفت، کوچکترها جای خود داشتند. می‌دانید برای مقابله با دروغ چکار باید کرد که به اخلاق یا قانون صدمه نرسد. باید سکوت کرد. این مودبانه‌ترین کاری بود که می‌شد کرد. همان کسانی که برای حفظ حرمت و آبروی آن‌ها، خاضعانه و مودبانه سکوت کردم، در مقابل با نامه و بیانیه و تلفن و از این قبیل درشتی کردند. بعد باید منتظر می‌ماندم که بگویند پاسخگو نیست. من چاره‌ای جز سکوت نداشتم، نه این که خیلی پاک و با گذشت باشم، بلکه در مقام انجام وظیفه باید نظرات اخلاقی خسرو نشان را محترم می‌شمردم. خدا می‌داند و این خسرو نشان که بسیار راغب به پاسخ دادن و مقابله کردن بودم، اما بعنوان رئیس شورای نظارت و ارزشیابی محق به عکس‌العمل نبودم.
وقتی کسی پشت دروغ‌اش پنهان می‌شود، به اندازه‌ی کوچکی و حقارت آن دروغ، کوچک و حقیر می‌شود. دوستان، من در حالی که دشنام می‌شنیدم و از هر طرف گل و بلبل نثارم می‌شد، داشتم برای عالی‌ترین مقامات مملکت استغاثه نامه می‌نوشتم که پانزده روز به جشنواره تئاتر فجر باقی مانده و ما یک ریال پول نداریم و هنرمندان تئاتر دارند صادقانه کار می‌کنند. وقتی خیلی‌ها داشتند مرا به خاطر ماجرای جشنواره تئاتر ایران زمین نهیب می‌زدند و می‌ترساندند، من جدول اجرای نمایش‌ها را می‌فرستادم تئاترشهر تا کارگردان‌ها با رای و نظر خودشان محل و زمان اجرایشان را در جدول معلوم کنند. در حالی که می‌دانستم جشنواره 82 با هزینه‌هایی هنگفت برگزار شده بود، من باید تمام تلاشم را می‌کردم تا با نهایت صرفه جویی در همه چیز، سقف هزینه‌ها به نصف تقلیل یابد، حتی اگر شب کاران شام نخورند و دبیر جشنواره برای سرکشی به سالن‌ها از تاکسی استفاده کند. این در حالی بود که از کل هزینه‌های جشنواره بیست‌وچهارم یک سوم آن یعنی چیزی نزدیک به دویست میلیون تومان به عنوان ورودی به گروه‌های نمایشی داخلی پرداخت شده بود.
در حالی که همه نگران بودند و اغلب در سایه راه می‌رفتند و برای رعایت جانب احتیاط، مستقیماً قبول مسئولیت نمی‌کردند، یا برای خالی نبودن عریضه ایرادی هم می‌گرفتند یا دامن ورمی‌چیدند، چه کسی باید به این می‌اندیشید که جشنواره رقابتی، جشنواره‌ای جهان سومی و دون شأن تئاتر ماست! تئاتر به حمایت نیاز دارد، به برنامه، نظم و اخلاق، و نه به فشار و دروغ و تهدید و دشنام. کاش کسی پیدا می‌شد و ادبیات رایج مطبوعات تئاتری این یک ساله را بررسی می‌کرد. مسئله دردا و حسرتا نیست. اگر همین امروز چشم‌هایمان را به خودمان و واقعیت باز کنیم باز هم این تئاتر است که برنده خواهد بود.
دشنام‌های این ایام حتی اگر ناروا بوده باشند، مبارک هستند، همین قدر که چیزی از تقدس بیفتد، حتی اگر من باشم. ولی چه چیزی ما را راضی خواهد کرد، یا در پس این دشنام‌ها و تهدیدها چیزی بیشتر، والاتر، اخلاقی‌تر و انسانی‌تر برای تئاتر و مردم وجود دارد!
ولی از حق نگذریم من آدم خودستانی بودم و دشنام‌های شما مرا در خودم بیدار کرد. تنهایی چیز عجیبی است. شما مرا تنها گذاشتید و این کار را ـ اگر خدا بخواهد ـ برای تئاتر کردید، آیا برای کاری از این بالاتر هم آماده‌اید؟ مثلاً کدامیک از شما برای دشنام شنیدن آماده است، یا یک قدم بالاتر کدامیک برای شنیدن چیزی ناخوشایند خود را حاضر خواهد کرد.
ای خانواده‌ی شریف و پاکدامن، برای تئاتر بهتر نباید که فقط دشنام داد! چه چیزی است که از اخلاق سر برنمی‌آورد، جمعی و همگانی نمی‌شود و از آن نظمی و قانونی نمی‌زاید که وضع آشفته و مستبدانه‌ی تئاتر ما را به طرف وضعی فراتر از منافع فردی هدایت کند.
نمی‌دانم چرا در نمی‌یابیم که وقتی کس را دشنام می‌دهیم، دشنام‌های ما از او یک قدیس می‌سازد! وقتی در آذر سال گذشته استعفا می‌دادم به دکتر نشان گفتم که دارم برای خودم می‌ترسم.
می‌خواهم بگویم تئاتر به درایت، آگاهی، اخلاق و رابطه‌ی انسانی و جمعی نیاز دارد. ولی چشمم را که در تئوری می‌بندم و در واقعیت باز می‌کنم، بیش از هر چیز فشار و دروغ و دشنام و تهدید کور می‌بینیم، این اژدهاست!
فرهاد مهندس‌پور
13/4/84