در حال بارگذاری ...
نگاهی به کتاب ”سونات شبح” نوشته ”آگوست استریندبرگ”

در پیشانی این مطلب نوشتم: نگاهی به کتاب سونات شبح. می‌توانستم به جای آن بنویسم: نگاهی به ترجمه سونات شبح. اما آنچه این اثر را از چاپ یک ترجمه صرف، به کتابی بدل می‌کند که در شکل مجموعه‌ای از داده‌ها ارائه می‌شود، مقاله در هزارتوی برزخ است.

رامتین شهبازی: نمایشنامه "سونات شبح" نوشته "یوهان آگوست استریندبرگ" اخیراً با ترجمه امین عظیمی و نگار خان‌بیگی به همت انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است. استریندبرگ یکی از مهمترین نمایشنامه‌نویسان اسکاندیناویایی محسوب می‌شود که نمایشنامه‌های مهمی را در تاریخ ادبیات نمایشی خلق کرده است.

اما از همین ابتدا مشخص کنم که این نوشتار نقدی بر نمایشنامه استریندبرگ نیست. بی‌شک در باب اهمیت استریندبرگ و نمایشنامه "سونات شبح" تاکنون مقاله پژوهشی و پایان‌نامه دانشگاهی بسیاری نوشته شده که هر علاقمندی می‌تواند با مراجعه به آنها اطلاعات کامل‌تری نسبت به متن کوتاه راقم این سطور به دست آورد.
با تمام این اوصاف عظیمی و خان بیگی توانسته‌اند ترجمه روانی از این نمایشنامه ارائه دهند. واژه گزینی‌ها به گونه‌ای است که مخاطب را سردرگم نمی‌کند. نمایشنامه فضایی برزخ گونه دارد که از دنیای واقعیات فاصله می‌گیرد و از همین رو پیگیری روایت در نمایشنامه می‌تواند دارای پیچیدگی‌ای باشد که مترجمان در ترجمه فارسی بر این سنگینی نیفزوده‌اند.
دوباره باید بگویم که این مطلب درباره ترجمه نمایشنامه هم نیست. بلکه امین عظیمی در انتهای نمایشنامه یک مقاله پژوهشی درباره استریندبرگ و ساختار نمایشنامه سونات شبح ارائه کرده که این نوشتار تاکید و نگاه خود را معطوف به آن خواهد کرد.
در پیشانی این مطلب نوشتم: نگاهی به کتاب سونات شبح. می‌توانستم به جای آن بنویسم: نگاهی به ترجمه سونات شبح. اما آنچه این اثر را از چاپ یک ترجمه صرف، به کتابی بدل می‌کند که در شکل مجموعه‌ای از داده‌ها ارائه می‌شود، مقاله در هزارتوی برزخ است. عظیمی این نقد را به عنوان یک موخره در انتهای اثر و پس از چاپ ترجمه نمایشنامه آورده است. بی‌شک در این مورد آثار مختلفی را دیده‌اید که مترجم و یا نویسنده‌ای دیگر بعد از ترجمه نقد یا مقاله‌ای معرفی گونه از نمایشنامه‌نویس را در ابتدای اثر به عنوان مقدمه درج کرده است. این متون به عنوان یک خرده متن در ارتباط با متن اصلی قرار می‌گیرند. متنی که می‌کوشد دری به روی مخاطب بگشاید که خواننده از طریق آن دنیای متن اصلی را بهتر درک کند. این تعریف از منظر نظریه‌پردازی ادبی در حوزه بینامتنیت قرار می‌گیرد. اصطلاحی که اواخر دهه 60 میلادی ژولیا کریستوا در مطالعات نظری خود پیرامون ادبیات به آن دست یافت. البته دیگر نظریه‌پرداز فرانسوی به نام ژرار ژنت این حوزه را وسعت بخشید و نظریه ترامتنیت را عرضه کرد که بینامتنیت کریستوا به یکی از زیر شاخه‌های آن بدل می‌شود.
معرفی این نظریه به طور کامل این بحث را به درازا می‌کشاند و برای مطالعه بیشتر در این زمینه کتاب بینامتنیت نوشته گراهام آلن ترجمه پیام یزدانجو و چندین مقاله‌ای که در مجموعه مقالات نشانه‌شناسی فرهنگستان هنر به چاپ رسیده توصیه می‌شود. دکتر امیرعلی نجومیان در مقاله ترامتنیت و نشانه‌شناسی عنوان‌بندی فیلم در مجموعه مقالات چهارمین هم‌اندیشی نشانه‌شناسی هنر به انضمام مقالات هم‌اندیشی سینما نیز کارکرد عملی این نظریه را در عنوان بندی فیلم به طور کامل بسط داده است.
یکی از پنج شاخه‌ای که ژنت از آن به عنوان ترامتنیت (Transtextuality) نام می‌برد، پیرا متنیت (Para text) است. پیرامتن به هر آنچه گفته می‌شود که در یک کتاب خارج از متن اصلی درباره متن اصلی نوشته و یا طراحی می‌شود. برای مثال زمانی که یک کتاب به طبع می‌رسد از طراحی نامواره کتاب گرفته تا طراحی جلد، مقدمه، موخره، ایندکس، فهرست مطالب و حتی نقدی که بعدها درباره این کتاب در مطبوعات به چاپ می‌رسد می‌تواند یک پاراتکست به شمار آید.
[:sotitr1:]پاراتکست یک خرده متن است که ما را از منظر نشانه¬ای به درون خود اثر راهنمایی می‌کند. در کتاب سونات شبح نیز امین عظیمی با نگارش مقاله در هزارتوی برزخ یک پیرامتن درباره متن اصلی ایجاد کرده است که خود این متن دارای ویژگی‌هایی است که باید آنها را مد نظر قرار داد. این مقاله در نگاه نخست پیش از اینکه وارد تحلیل خود متن اصلی شود، اشاره‌ای تاریخی به موقعیت تئاتر رمانتیک و جایگاه استریندبرگ در آن دوره خاص دارد. متن به شیوه مقالات علمی با فرضیه و یا سئوال آغاز نمی‌شود، اما عظیمی با میان تیترهایی که در نظر گرفته به نوعی سئوال را در دل متن‌ها گنجانده و به مخاطب اجازه داده تا خود استنباط و یافته‌های خویش را از متن برگیرند.
یکی از بخش‌های این مقاله ارتباطی است که ساختار "سونات شبح" با ساختار موسیقایی سونات برقرار می‌کند و نویسنده کوشیده با توضیح ساختار این شکل موسیقایی به همنشینی‌های این ساختار با متن اصلی اشاره کند.
در اینجا ارتباط پیرامتنی این مقاله و نمایشنامه وارد حوزه نام‌شناسی ژنتی می‌شود. یعنی عظیمی در جایگاه یک پژوهشگر با نام نمایشنامه به عنوان یک پیرامتن دیگر برای متن اصلی ارتباطی نشانه‌ای برقرار کرده و به تحلیل درستی از ساختار نمایشنامه می‌رسد. ژنت در تقسیم‌بندی خود از نام یک اثر به دو نکته اشاره می‌کند. او عقیده دارد که نام یک نوشته یا تماتیک است و یا رماتیک. نام تماتیک به درونمایه متن اصلی اشاره دارد و نام رماتیک به چگونگی شکل‌گیری اثر. در نمایشنامه سونات شبح، نام به عنوان مقوله‌ای رماتیک مورد بررسی قرار می‌گیرد. در اینجا ارتباطی میان رشته‌ای میان ساختارهای موسیقایی و ساختار روایت یک متن برقرار شده است. عظیمی این ارتباط میان رشته‌ای را بسط داده و نتیجه خود را از آن استنتاج کرده است. مقاله عظیمی زمانی که در کنار متن اصلی قرار می‌گیرد به نوعی گفت‌وگوی پیرامتن را با نمایشنامه اصلی تقویت می‌کند. یعنی حرکتی از نام اثر شروع شده، این حرکت در طول متن اصلی به حرکت در آمده و در پایان با یک نگاه دیگر به بسط رسیده است. نگاه علمی در موخره فارغ از اظهارنظرهای شخصی می‌تواند متن را به یک مقصد برساند. مقصدی که نقد و تحلیل اثر در جست و جوی آن است. متن در این صورت بخشی از سرگردانی خود را از دست می‌دهد و همانگونه که پاراتکست نام توانسته ذهن عظیمی را به سمت این پژوهش سوق دهد، کلیت مقاله او نیز می‌تواند در جایگاه پاراتکستی دیگر مسیری تازه را بگشاید و کمک کند تا گفت‌وگو با این متن همچنان ادامه یابد.  
ژنت معتقد است که پیرامتن جایی میان درون و بیرون اثر می‌ایستد و این نکته اهمیت دارد تا ما بتوانیم جای آن را دقیقا مورد بررسی قرار دهیم. موخره در انتهای متن قرار می‌گیرد و مقدمه در ابتدای آن. ژنت در کتاب پیرامتن‌ها اشاره می‌کند که علاقه مخاطبان همواره به خواندن موخره بیشتر از مقدمه است. حتی گهگاه دیده شده که خواننده ترجیح می‌دهد مقدمه را نیز بعد از خواندن متن اصلی مورد مطالعه قرار دهد. اما موخره را می‌توان از منظر جایگاهی که دارد نیز به منزله یک نقطه‌گذاری برای انتهای اثر در نظر گرفت. عظیمی در مقاله خود از این نکته نیز به خوبی سود جسته است. یعنی مقاله با علم اینکه مخاطب به بخش‌های مختلف متن اصلی اشراف دارد، از ارائه توضیحات اضافی پرهیز کرده و یکسره سراغ اصل متن می‌رود. این نگاه طولی سبب می‌شود که گفت‌وگوی متنی در هر دو شکل کامل شده و مخاطب دچار سردرگمی نشود.
در هرحال در برخی کتاب‌ها دیده شده که تحلیل مترجم یا نویسنده در ابتدای متن اصلی چاپ می‌شود که این مسئله نه تنها به درک اثر کمک نمی‌کند، بلکه آن را به تاخیر می‌اندازد.
گذشته از این اوصاف نقد عظیمی بدون اینکه خود را به رخ بکشد وارد حوزه میان رشته‌ای‌ها می‌شود. نگاهی که می‌تواند به عنوان تحلیلی علمی خلاء‌های نقد را پرکرده و تحقیقی جامع به شمار آید و فضای نقد ژورنالیست‌زده را طراوت بخشد.
تنها تاسف اینکه کتاب آنچنان که باید توزیع مناسبی ندارد و گویا تنها باید آن را از فروشگاه ناشر تهیه کرد که این را نیز می‌توان به عنوان معضلی تازه در زمینه کتاب در مقاله‌ای دیگر مورد بحث قرار داد که مخاطب یک اثر چاپ شده کیست و چگونه باید کالای فرهنگی را به دست مخاطبانش رساند.