در حال بارگذاری ...

نقدی بر نمایش”ریچارد دوم” نوشته”ویلیام شکسپیر” به کارگردانی”تاجبخش فنائیان”

نمی‌توان شکسپیر را معاصر به حساب آورد ولی وی معاصر الگوهای رفتاری عمیق ماست و بنابراین اغلب تا حد زیادی می‌تواند نشان دهد که جامعه چگونه حرکت می‌کند و متحدان چگونه به خاطر ترس وضعیت دست به خیانت می‌زنند

0جواد عاطفه:”شکسپیر”، شکسپیر است. او یگانه و بی‌همتاست. شکسپیر بزرگ است و کار کردن بر روی آثارش بس بزرگتر. تماشاگر حرفه‌ای تئاتر، آثار شکسپیر را می‌بیند نه به دلیل نو بودن متن، که با آن آشناست، بَل به دلیل نو بودن زاویه دید و دیدن اجرایی بدیع و نگاهی متفاوت‌تر. او می‌خواهد تا نمایشنامه‌های عظیم او را در فضای اجرایی دیگری تجربه کند.«آیا شکسپیر معاصر ما است؟» ”یان کات”، شکسپیر را”معاصر ما” خوانده و با تکیه بر تعریف کلمات”معاصر” و”زمان”(زمان حال و زمان گذشته و تلفیق آن دو روی صحنه و رسیدن به زمانی که برگرفته و تحت تاثیر گذشته و حال است) به تفسیر نظریه خود پرداخته و بر”بی‌زمانی” و”بی‌مکانی” بودن شکسپیر و آثارش تاکید می‌کند. او معتقد است”شکسپیر به نسبت زمان‌های متغیر ما، معاصر می‌شود”. کات بر”ارتباط دیالکتیکی دو گانه” آثار شکسپیر” تاکید کرده و این ارتباط دو سویه را یکی”زمان‌های متغیر” و دیگری تصاویر متغیر”برمی‌شمرد. او”شکسپیری را که معاصر نباشد، شکسپیری می‌داند که به هیچ کجا و هیچ دوره‌ای تعلق ندارد.”
”میشل بوگدانف” نیز با تاکید بر”باید” معاصر بودن شکسپیر، پیوند زدن”صحنه‌های سیاسی معاصر” با”گذشته‌ تاریخی” شکسپیر را معاصر دانسته و فضای سیاسی و اجتماعی زمان حال را بزرگترین و تاثیر گذارترین محرک در زاویه دید نسبت به آثار شکسپیر به حساب می‌آورد. از آن طرف”اریش فرید” معتقد است:«نمی‌توان شکسپیر را معاصر به حساب آورد ولی وی معاصر الگوهای رفتاری عمیق ماست و بنابراین اغلب تا حد زیادی می‌تواند نشان دهد که جامعه چگونه حرکت می‌کند و متحدان چگونه به خاطر ترس وضعیت دست به خیانت می‌زنند و ...»
مارتین اسلین به”چند کانونی” بودن دیدگاه در آثار شکسپیر اعتقاد داشته و آن را متاثر از دید فرامتنی نمایشنامه‌نویس می‌داند دیدی که انواع نگاه بر آثارش را رقم می‌زند. او شکسپیر را در زمان حال تکثیر شده دانسته و معتقد بر تاثیر درونمایه‌های آثار وی بر نویسندگانی چون بکت، باند و ... است.
اسلین شیوه استفاده معاصرین از آثار شکسپیر را هم مرام با شیوه استفاده شکسپیر از اسطوره‌های زمان خود می‌داند. اسلین این نوع نگاه مشترک بین ”ما”ی زمان حال با ”او”ی در گذشته را دلیل معاصر بودن شکسپیر با”ما” می‌داند.
براستی دلیل انتخاب یک متن چیست؟
آیا فقط برای ارضای روح سرکش و عصیانگر و انتخابگر است یا نیتی و هدفی پسِ پشت آن وجود دارد؟ هدفی که حاکی و برگرفته از مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی فرهنگی جامعه است.
آیا باید با شکسپیر هم عصر بود، در عصری که قرن فجایع و التهابات نام گرفته، یا با او همراه بود در قرنی که دیگر جزو تاریخ است؟
آیا”لیر”و”مکبث”و حتی”هملت” جز در نگاه امروزی و با لباس فکری امروز در کنش و مرام دیروز می‌توانند قد برافرازند و نفس کشند؟
مگر نه این که همپالکی زمان و تاریخ، تاریخ را پیش می‌برد و زمان می‌گذرد و ما به امروز می‌رسیم. هملت دیروز می‌خواهد که نقشی سوای نقش تاریخی نمایشی خود، و نقشی امروزی در بر ملا کردن خیانت را ایفا کند. زمان با تلاشی که در جهت پالایش دید و تفکرات انسان‌ها می‌کند آن‌ها را مجبور به معاصر کردن، به امروز آوردن و نگاهی امروزی بر کاراکترهای نمایشی آثار شکسپیر می‌کند و این‌ها میسر نخواهد شد مگر این که با شکسپیری معاصر روبرو شد و از آبشخور فکری دیروز او در امروز بهره جست.
کارگردان با در دست داشتن سه عنصر متن، تماشاگر و رسانه به ایفای نقش خود به عنوان پلی بین نویسنده و تماشاگر پرداخته و به قول”بروک” می‌داند که فقط متن است که ثابت و دائمی است. او باید به تغییر و تحولات سبک اجرایی همگام با تغییرات جغرافیایی، ابزاری و ... کوشش کرده و به نوعی از اجرا دست یابد که نه ملال و خستگی بلکه تفکر و پویایی را به بار آورد. اجرای مبتنی بر متنی از پیش نگاشته شده با تفکری پویا و رونده و سیال در کج و کوج ذهن که همخوانی و همگامی این دو نوید اجرایی موفق و قابل قبول را خواهد داد.
زمانی که صحبت از شکسپیر به میان بیاید این حساسیت، تعصب و تعهد دو چندان شده و تلاشی عظیم را برای به مقصد رسانیدن بار امانت طلب خواهد کرد.
”دیوید تاکر” در مورد اجرای مدرن آثار شکسپیر معتقد بود«وقتی شما نمایشنامه شکسپیر را با لباس مدرن اجرا می‌کنید لزوماً تصریح نمی‌کنید که نمایشنامه در انگلستان امروزی رخ می‌دهد. آن چه شما سعی می‌کنید انجام دهید، این است که زندگی استعاری منسجمی را در این اجرا بیابید. آن هم به نحوی که جوهره نمایشنامه، یعنی آن چه که انتقال پذیر است و از نسبت‌های معاصر برخوردار است، برای مخاطب مشخص شود. شما لزوماً سعی نمی‌کنید نمایشنامه را به دوره‌ای خاص منحصر کنید.»
این‌ها هم مقدمه‌ای است برای نگاهی به اجرای نمایش”ریچارد دوم”. اگر معتقد بر هماهنگی اجزای تئاتر از اکسسوار گرفته تا نور، امکانات مکانیکی صحنه، بازی بازیگران، موسیقی و ... باشیم و بدانیم که هیچ چیزی بر روی صحنه سازی جدا و مخالف کلیت نمایش نباید باشد و تک تک اجزاء در جهت و همسوی کلیت اثر است، پس می‌توان بر اجرای نمایش”ریچارد دوم” که از ناهمگونی و ناهماهنگی مفرط اجزاء رنج می‌برد سخن به میان آورد. اجرایی که در خور متنی چنین عظیم از نویسنده‌ای جاودانه چون شکسپیر نیست.
بروک بزرگترین اشتباهی که کارگردان ممکن است بدان دچار شود را باور این امر که یک متن به خودی خود می‌تواند سخن گوید، می‌داند. نگاه خوانشگرانه صرف، بازیگران و کارگردان، نسبت به متن، نگاهی که از آنان تنها واگویه کنندگان متنی پر تپش و عظیم را به بار می‌آورد، از بزرگترین ضعف‌های این اجرا است. هیبت کلام و وقار تفکر شکسپیر در ضعف مفرط بازیگران کمرنگ و سخیف می‌شود و بازیگران را به ورطه سهمناک اَدا در آوردن و پرستیژهای بازیگرانه گرفتار کرده و گاه و بیگاه در نوع و لحن و آوای کلام ایشان تقلیدی صرف از آوایی موهن و رنگ باخته را به گوش می‌رساند. بازیگران در بند و اسیر حرکات مکانیک و خشک هستند. آن‌ها نمی‌خواهند یا نمی‌توانند که جور دیگری باشند و در دور باطل پاگذاری‌های چپ و راست صحنه گیج و منگ از این سو به آن سو در نوسانند. آنان”آوخ” گویان با صدایی گم و خفه افسوس و حسرت بر چه می‌خورند؟ بر متنی که از دست رفته یا بر اجرایی که حتی در کوچکترین اجزاء با مشکلاتی اساسی روبرو است؟
”استلاآدلر”. تک گویی را در بردارنده هسته اصلی فکری نمایشنامه‌نویس دانسته و معتقد است اجرای مونوگ با وحدت کامل میمیک، بیان و بدن بازیگر پیش می‌رود. اما در این نمایش اکثر تک گویی‌ها در حد روخوانی متن باقی مانده و بازیگران تنها به همین بسنده می‌کنند.
کسانی، صحنه سازانی، بی‌هدف و گنگ در انتهای صحنه، به کارند و به هنرنمایی مشغولند. فعالیتی نه در جهت اثر که تنها برای پر کردن صحنه‌ای که مناسب چنین اجرایی نیست. آیا تنها دلیل استفاده از یک سالن و صحنه نمایش امکانات مکانیکی آن است؟ آیا نمی‌توان با ترفندی خلاقانه‌تر و بدیع‌تر به اجرایی متفاوت‌تر از آن چه که هست رسید؟ اجرایی که در حد قابلیت‌های زحمات بی‌دریغ و از بین رفته گروه باشد. آیا باید عظمت سالن نمایش ما را مقهور خود کند یا نگاهی موشکافانه و اجرایی بس هنرمندانه؟ در جایی که همه چیز در وسعت صحنه نمایش گم می‌شود حتی زیباترین دست مایه‌های گروه نمایش هم ناپدید و از بین رفته می‌نمایاند.
کف گردون صحنه می‌چرخد، دکور نیز می‌چرخد، نه یک بار و دو بار، که بارها و بارها تنها برای این که تداعی کننده تعویض صحنه‌ها باشد. چرخشی که بعد از چندمین بار تکرار، ملال و دلزدگی به بار آورده و حکایت غریب و عبثی را به نمایش می‌گذارد.
میزانسن‌ها گاهی حیرانی و سرگشتگی را در صحنه ایجاد کرده و نوعی گیجی را بر کاراکترهای نمایشی غالب می‌کند. کارگردان از سطحی‌ترین و ساده‌ترین ترفند‌های حرکتی بهره برده و همه چیز را به دست متن می‌سپارد که حتی بر ساحت آن نیز خدشه وارد شده است. ریچارد و شکسپیر هر دو در پس اجرا گم شده‌اند و آن چیز که نمود دارد تکرار و تکرار و تکرار ضعف‌هاست. تنها نقطه قوت اجرا شاید طراحی صحنه و نور آن باشد که دریغا و صد افسوس که در آتش ضعف سایر اجزاء می‌سوزد و نمود آن چنانی نمی‌یابد. طراحی مدرن و آبستره از یک کاخ. استفاده از ساده‌ترین و کم حجم‌ترین وسایل برای صحنه به نوعی بر مدرن بودن اجرا تاکید کرده و تماشاگری را که با دیدن دکوری چنین متفاوت منتظر کاری متفاوت‌تر کرده با بن بستی از نوع اجرا روبرو می‌کند. بن بستی که همه چیز را در محاق خود فرو می‌برد.
نمایش”ریچارد دوم” در پل معلق نه این جا و نه آن جا گیر افتاده و با رویکردی مدرن و آبستره در دکور و طراحی صحنه به جنگ و ضدیت با کهنگی و خستگی و فرسودگی اجرایش می‌رود. موسیقی نیز تلفیقی از هر دو شده و با ترکیبی از هر دو فضا، مدرن و کلاسیک به گسست و جدایی با اثر می‌رسد.