با آگوست ویلسن، نمایشنامهنویس مشهور آمریکایی به بهانه درگذشتش
در گفت و گوی دو ساعته با آگوست ویلسن که با نوشیدن چندین و چند فنجان قهوه همراه بود با او از خانواده، زندان و مرگ و پروژههای بزرگ او حرف زدیم.
ترجمه: مجتبی پورمحسن:آگوست ویلسن، نمایشنامهنویس مشهور آمریکایی - آفریقایی که 26 آگوست (4 شهریور) به نشریه محلی پست - گازت پیترزبورگ گفته بود برای مرگ آمده است، یک روز بعد درگذشت.
ویلسن در 26 آگوست به پست گازت گفته بود که به گفتهی پزشکان او از سرطان پیشرفته کبد رنج میبرد. او در واکنش به خبر پزشکان گفته بود: زندگی خوبی داشتهام و برای مرگ آمادهام.
آگوست ویلسن، نمایشنامهنویس شصت سالهی آمریکایی را به خاطرمجموعهی ده نمایشنامهای میشناسند که دربارهی زندگی سیاهپوستان نوشت. هر کدام از این نمایشنامهها در یکی از دهههای قرن بیستم میگذرد. ویلسنن دوباره در سالهای 1987 و 1990 برندهی جایزهی معتبر پولیتزر شد. جوایز هلن هایره تونی و انجمن منتقدین آمریکایی از دیگر جوایزی است که به ویلسن تعلق گرفته است.
تد.اس.وارن از آسوشیتدپرس چند ماه قبل از مرگ آگوست ویلسن در خانهای در نیویورک با آگوست ویلسن ملاقاتی داشت که حاصل آن گفت و گوی دو ساعتهای است که در زیر میخوانید:
در گفت و گوی دو ساعته با آگوست ویلسن که با نوشیدن چندین و چند فنجان قهوه همراه بود با او از خانواده، زندان و مرگ و پروژههای بزرگ او حرف زدیم.
اگرچه او حدود دو پاکت سیگار در روز میکشد اما همچنان به دنبال ترک سیگار است. او میگوید: "باکنی (لئون، کارگردان مرکز نمایش "جواهر") قرار میگذاشتیم. داشتیم از تالاری در بوستون پایین میرفتیم که گفتم تو شب افتتاحیه را به من اختصاص بده (در نیویورک) و من هم سیگار را ترک میکنم."
ویلسن میگوید: "زمان پیش روی من اندک است. هرچه دارم مال گذشته است. هر روز به مرگ فکر میکنم. وقتی یاسر عرفات را میبینم که مرده است - او همیشه بخشی از جهان بود - فکر میکنم ممکن است من هم بمیرم. تکهی کوچک دیگری از جهان لب پر شده است. بسیاری از دوستانم در پیترزبورگ مردهاند: راب پنی، نیک فلورنی که 57 سالش بود. اما من هنوز اینجا هستم."
ویلسن پنجاه سالش که بود احساس میکرد که روزهای جوانیاش را میگذراند. "در 60 سالگی چنین احساسی نداشتم. از سن مشخصی باید آماده رفتن شوی."
فراز و فرودهای جواهر موضوع دیگر بحث ما بود. در ابتدا آگوست از روزی حرف میزند که همسرش کونستانزارومرو و دختر هفت سالهاش آزولا با هواپیما از سیاتل به نیویورک آمد تا در اختتامیه سالن "جواهر" شرکت کنند. رومرو همچنان در "جواهر" به عنوان طراح لباس کار میکند. "جواهر" در اوایل سال 2003 در شیکاگوزگودمن تیاتر برای اولین بار به روی صحنه رفت. بعد بازنویسی شد تا با بازیگرانی جدید در مارک تیپرس آنجلس اجرا شود. یکسال بعد و در پاییز سال گذشته پس از بازنویسی مجدد در هانتیگتن تیاتر بستن اجرا شد و قرار است یازدهم نوامبر امسال در برادوی روی صحنه برود. اما یکی از سرمایهگذاران اصلی نمایش کنار کشید. گروه تهیه کنندهی نمایش تغییر کرد و کارول شورنگ استین که تهیه کننده سودآورترین نمایش ویلسن یعنی "حصارها" بود به تیم تهیه کننده پیوست.
وقتی مک کلینتون، کارگردان نمایش در حین تمرین در بستن در بیمارستان بستری شد، کنی لئون جای او را گرفت. لئون قبلا با یکی از بازیگران نمایش "جواهر" به نام فیلیسیا راشد در برادوی کار کرده بود. ویلسن به راحتی کارگردان نمایشش را تغییر نمیدهد. وفاداری برای او مسالهی مهمی است. شش نمایش اول او به کارگردانی لیولد ریچاردز به روی صحنه رفت. ریچاردز چند دهه پیش برای اولین بار نمایش "کشمش در آفتاب" ویلسن را در برادوی اجرا کرده بود.
آگوست ویلسن میگوید: "میدانید که او دومین نمایش لاورین هنسبری را کارگردانی نکرد اما دومین، سومین، چهارمین و ... نمایش مرا به روی صحنه برد. من اصرار داشتم که او فیلم "درس پیانو" را هم کارگردانی کند.
مک کلینتون در نمایش بعدی ویلسن را کارگردانی کرد: "اتومبیل کرایهای" و "پادشاه مدلی درم" عنوان نمایش حصارها را هم مک کلینتون پیشنهاد داد.
ویلسن میگوید: نحوهی حرف زدنم با ماریون با شیوهی حرف زدنم با لیوله تفاوت زیادی دارد. اما با وجود بیماری مک کلینتون ما باید ادامه میدادیم.
ویلسن به یک ضرب المثل ورزشی اشاره میکند که "نباید به خاطر یک مصدومیت عرصه را خالی کنی. باید برگردی و برای پس گرفتن جایت تلاش کنی."
اما وقتی مک کلینتون بهبود یافت لئون همچنان کارگردان نمایش باقی ماند: "کنی فقط دوازده تمرین را (در بستن) انجام داده بود." پس از آن آنها بارها و بارها تمرین کردند. یک بازیگر عوض شد و آنتونی شیزولم نقش سالی را برعهده گرفت. در هفتهی پایانی ویلسن بخشی از نمایش را حذف کرد و نمایش 20 دقیقه کوتاهتر شد. ویلسن میگوید: "آنها را از دست ندادم. فکر میکردم برای شخصیتها به آن نیاز دارم اما نمایش مثل الماس است. یک تکهاش را دور میریزی تا به نور برسی."
آنجا در اتاقک، شروع میکند به بازی نقش سالی و دربارهی زنی حرف میزند که میخواست او را مسموم کند. او قصهگویی مادرزاد است. اما بازیگر هم هست. چهره و بدنش سرشار از شخصیتی است که نقشاش را بازی میکند. او ادای آزولا، دخترش را که کلاس دوم است درمیآورده. آنها هر هفته یکشنبهها یک جلسهی خانوادگی منظم دارند. "هرکسی چیزی را که میخواهد طبق برنامه ارایه میکند." برای مثال آزولا میگوید: "فکر میکنم باید اجازه داشته باشم که گریه کنم ... تو همیشه میگویی به خاطر شیر سر رفته گریه نکن (اما) تو از کجا میدانی؟ تو که من نیستی" در این جلسه آنها قواعدی گذاشتهاند: "هر کاری میخواهی اینجا بکنی باید قرارش را بگذاری. آزولا رعایت یک روال از پیش تعیین شده را دوست دارد. برایش مثل یک بازی است."
در بستن آزولا گریه میکرد چون کنستانزا برایش هری پاتر نمیخواند (او همیشه هر پنج کتاب را برای آزولا میخواند) کنستانزا داشت برای ساخت سریالی تلویزیونی براساس هری پاتر قرارداد میبست اما آزولا اعتقاد داشت که "هری پاتر" مهمترین چیز در جهان است! بنابراین مادر نباید با پاتر تجارت کند!" بعدا آزولا به ویلسن گفته بود: "مشخص بود که نمیدانستم چه میگویم. مادر باید به من هشدار میداد. تقصیر خودش بود!"
وقتی ویلسن قضیه را تعریف میکند سعی میکند با حرکات دستش و با آب و تاب داستان آن روز را بازنمایی کند. به همین دلیل میتوان فن نمایش دختر کوچکش را در ذهن متصور شد. ویلسن درک دخترش از ملودرام را تحسین میکند. عشق آزولا به کتاب یادآور روزهایی است که ویلسن پس از ترک ناگهانی گلداستونهای در سال دوم دانشجوییاش، در کتابخانهی کارنگی پیترزبورگ شخصا آموزش دید. ویلسن اشاره میکند: "خواندن کلید همه چیز است."
آزولا تحت تاثیر خواهر کوچکش که بسیار دوستش داشت. طرفدار پر و پا قرص تیم بیسبال "رد ساکس" شد. آنها در شبی که رد ساکس قهرمان مسابقات جهانی شد در بستن بودند آگوست مردی را به یاد میآورد که در خیابان جست و خیز میکرد و محکم به سه سطل آشغال میکوبید. ویلسن با خودش فکر کرد: "مثل اینکه تمام قوانین معلق شده بودند" و محتاطانه به آپارتمانش برگشت.
وقتی از او دربارهی جشن مسابقات جام جهانی پس از گل مازراسکی میپرسم ویلسن همان لحظه به یاد میآورد. او پانزده سالش بود و در مدرسه کانلی برای تنبیه حبس شده بود. پس از آن گل معلم گفت: "خب میتوانی بروی" ویلسن میگوید: "ساعت سه صبح به خانه برگشتم." او قوطی نوشیدنیهایی که مردم توی خیابانها میریختند را به یاد میآورد: "من فقط داشتم تماشا میکردم" و بالاخره به کارهای اخیر ویلسن رسیدیم. مهمتر از همه دهمین و آخرین نمایش از مجموعه قرن بیستم است. "گلف رادیو" که در دههی نود قرن بیستم در پیترزبورگ میگذرد و در ماه فوریه در رپرتوی تیاتر کانزاس سیتی نمایشنامه خوانی میشود. پیتر آلتمن رییس آنجاست. آلتمن رییس سابق تاتر هانتینگتن بستن بود جایی که بسیاری از نمایشهای ویلسن پیش از اجرا در برادوی در آنجا به روی صحنه رفت. آگوست ویلسن مرد وفاداری است. او میگوید: "نمیتوانم اجازه دهم پیتر نابود شود. "گلف رادیو" 22 آوریل در ییل رپرتوری به روی صحنه میرود" "در سال 1913 کارم را در ییل شروع کردم و به نظرم آمد که باید همانجا هم تمام کنم."
پس از ییل "گلف رادیو" اواسط تابستان به تیپر میرود. و به این ترتیب زندگی در قالب مجموعه نمایشهای ده گانه ویلسن کامل میشود. او در سال 2006-2005 با سه نمایش جدید که قراردادش را بسته در سیگنچر تیاتر خواهد بود. اولیاش نمایش "چه طور یاد گرفتم چی یاد گرفتم" که نمایش تک نفرهای براساس خود زندگینامهی اوست. تمرین این نمایش با کارگردانی کود کریدار هشتم آگوست 2000 آغاز میشود. "میخواهم فقط شش اجرا در هفته داشته باشم. هشت اجرا زیاد است. من بازیگر نیستم."