نقدی بر نمایش”ریچارد دوم”
جهان صحنهای بیش نیست و آدمیان بازیگران آنند و هر یک پس از ایفای نقش جای خود را به دیگری میسپارد
فرشید ابراهیمیان، رئیس کانون ملی منتقدان تئاتر: دو خانواده لنکستر و یورک که عموزادههای یکدیگرند، به نوبت. و براساس مجموع اتفاقات و نسبت جلب و جذب افکار عمومی و گاهی دسیسه و خیانت و آدمکشی(ریچارد سوم) بر اوضاع انگلستان مسلط شده، زمام امور را به دست میگیرند. و این در حالی است که نیات استعماری، جاه طلبانه، تسلط بر سرزمینهای دیگر(ایرلند)، و سیر طلایی که از این طریق عایدشان میشود، چشم تنگ زراندوزشان را فراختر و حریصتر نموده، به فکر دست درازی به اقالیم دیگرند. از این رو، اختلاف و کشمکش و نزاع بر سر قدرت و دست یابی به خزاین بادآورده بیشتر و بیشتر شده، مدت یکصد و پنجاه سال جامعه انگلستان را از حالت سکون و آرامش خارج و مردم را ه خاک سیاه و فلاکت مینشانند. فلاکتی که به دلیل نزاع با فرانسه مضاعف شده، برگ سیاهی بر تاریخ این سرزمین رقم میخورد.
درگیری دو خانواده که در تاریخ از آن تحت عنوان جنگ زرها(گلها که نشان هر یک از این دو خانواده است) نام برده شده است، در نمایشنامههای مختلف تجلی یافته است. نکته در آن است که هر یک از دو خانواده پس از تسلط بر غنائم، مالیات، باج و خراج و در کل ثروتی که ناشی از سروری آنهاست، بسنده نکرده، به دنبال کسب منافع و درآمد بیشتر است. بنابراین چشم طمع به سرزمینهای دیگر و استثمار ملل مغلوب میدوزد. استثماری که اندیشه رقابت و دشمنی را افزایش داده، توطئهها و دسیسهها، قتل و کشتار و ... را وسیعتر میکند. توطئه و دسیسهای که بعضاً از طرف نزدیکترین و خادمترین افراد دیکتاتور صورت میپذیرد. در این دوران اوضاع سیاسی ـ اجتماعی در انگلستان بسیار مغشوش و آشفته بوده و شکسپیر مرتباً در آثار خود بدان اشاره میکند. در حقیقت شکسپیر از طریق طرح مسائل تاریخی، مسایل و مشکلات زمان خود را مطرح میسازد. از این رو مشکلات سیاسی و تاریخی در آثار او مبدل به تمی برجسته میگردد و این تم، در کنار دو تم دیگر(مذهب و مسائل مربوط به جنس مخالف) از عمدهترین درونمایههای آثار وی هستند. تا آن جا که از رومئو و ژولیت تا تراژدی قیصر، همگی تحت تاثیرآن قرار دارند. و زمانی این تم در آثار او برجستهتر میگردد که بورژوازی در انگلستان از نفوذ و قدرت بیشتری برخوردار شده، به واسطه این نفوذ و قدرت اقتصادی سمت و سوی تصمیمگیریهای سیاسی را نیز تعیین میکند.
یکی از مهمترین تاثیرات بورژوازی تحریک و تشویق سردمداران حکومت(پسرعموها) به استعمار و گاهی ضمیمه ساختن اقلیمی به انگلستان است. اندیشهای که در زمان الیزابت به اوج خود میرسد و موجب پیدایی نوعی غرور ملی و لذت افتخار و کسب پیروزی میگردد. غروری که از طریق مورخان تشدید و گاهی تشویق نیز میشود؛ مورخان و تاریخی که مایههای اساسی درامهای تاریخی شکسپیر را فراهم میسازند.
در حقیقت در کنار مورخان، جامعه انگلستان به زودی واجد نمایشنامهنویسانی میگردد که عهدهدار تحریر وقایع تاریخی میشوند. لیکن کاری که شکسپیر انجام میدهد، این است که نمایشنامههای تاریخی خود را به سمت اخلاقیاتی سوق میدهد که میتوان از آن تعبیر نمایشنامههای(تاریخی ـ اخلاقی) داشت. یعنی تاریخ را با تاکید بر ضرورت توجه به مسائل اخلاقی مطرح مینماید.(به یاد بیاورید منولوگ لکنستر فرتوت را پیش از مرگ). از این رو، چنان که پیش از این ذکر آن رفت، در این نمایشنامهها چند تم و نکته اصلی به وضوح به چشم میخورند که یکی از آنها مساله سیاست است. سیاستی که از طریق نوعی(مورالیته) اشتباهات و خطاهای آن را گوشزد میکند. بدینسان هر نمایشنامه تاریخی او مبدل به نمایشی سیاسی ـ اخلاقی که نوک تیز پیکاناش متوجه خطاکاران است. نکته قابل توجه آن است که به زودی نمایشنامههای تاریخی ـ آموزشی او(که مبشر اخلاقند) نیز مبدل به نمایشنامههایی میشوند که متضمن نوعی آموزش سیاسی هستند. به همین دلیل در پس زمینه نمایشنامههای تاریخی او ایدهئولوژیهای ثابتی رشد میکنند که مرتب تکرار میگردند. مانند نگاه به گذشته و نتیجهگیری از آن، وحدت، غرور ملی، سیاست، رژیم سیاسی و در انتها خیانت. که آخرین آن تحت شرایطی، بسیار موحش میشود(مکبث، لیرشاه، قیصر،...). تمی که در ریچارد دوم هم بسیار برجسته است، تمی که ملهم(یا تحت تاثیر) اندیشههای ماکیاولی است. براساس این اندیشه هر کس حق دارد که از دیگری انتقام بگیرد و شیوه انتقام را نیز خود تعیین نماید.
اما شکسپیر معتقد است که سرنگون کردن هر قیصری ملازم آشفتگی و ویرانی است. و ویرانی خود ملازم نوعی تراژدی است که پایان آن فاجعهآمیز میباشد. در صورتی که تفکر ماکیاولیستی، تمام شدن آشفتگی را قرین نظامی نو و دستیابی به آرامش و ختم تراژدی میداند. لیکن شکسپیر معتقد است عامل اصلی فاجعه جاهطلبی و ظلم است.
نکته توجه برانگیز دیگر در ریچارد دوم این است که تماشاگر به رغم سقوط او دچار ترس و ترحم نمیگردد. زیرا که این سقوط ملازم اندیشهای است که نفس سقوط را در خود مستحیل میکند. این اندیشه که تحت تاثیر فضای فلسفی حاکم(پیش از ظهور تفکر راسیونالیستی دکارتی) میباشد و ابتدا در دکور و سپس درنورپردازی اجرا متجلی است، تفکر باروکی است. این تفکر که بعد از استقرار کامل اندیشههای رنسانسی پا به عرصه ظهور میگذارد، مبین نوعی اندیشه اشراقی با پشتوانههای فلسفی است. فلسفهای که معتقد است”از یک رودخانه بیش از یک بار نمیتوان آب نوشید” و اشراقی که باور دارد”بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین”.
از این رو، و با حاکمیت این اندیشه بر نمایش، سقوط ریچارد نه تنها قرین فاجعه نیست بلکه ملازم درس اخلاقی شگرفی است. اخلاقیاتی که مبشر بیاعتباری دنیاست. گرچه ریچارد برای درک این واقعیت تاوان سنگینی میپردازد. لیکن دردهای دیگر را(خیانت، دنائت، ناجوانمردی، پستی، دریوزگی و ...) نزد او خفیف میگرداند. دردی که اگر قرین این آگاهی نمیبود، بسیار سهمگین مینمود. اما ریچارد با دستیابی به این حقیقت مانند سلحشوری آزاده که از پیش نسبت به سرنوشت خویش آگاه است، به استقبال آن شتافته، با بیان مفاهیمی عارفانه(آرامش در آسمان است) که مبین پایان یافتن نقش او در جهان است، حدت و شدت و خوف مرگ را کمرنگ میکند. اینگونه ریچارد ترس و ترحم را از خود به جانشینانش منتقل مینماید. یعنی مخاطب به جای آن که دل بر ریچارد بسوزاند، بر بازماندگان او ترحم میکند. بازماندهای که تا دیروز مانند کمانی در مقابل ریچارد خم میشد و کرنش مینمود( ای کشته کرا کشتی تا کشته شوی زار تا باز که او را بکشد آن که ترا کشت؟)
لیکن انتقال ترحم از خود به دیگری نیازمند قدرت و صلابتی است که ریچارد به واسطه تسلط بر مرگ و فقدان هراس و بازیگر نقش او(بلوچی) از طریق تمرکز چشمگیر و بالانسهای موسیقایی کلام و نرمش و آرامش جسمانی بدان دست مییازند. حرکتی نرم و بدون استرس و گرفتگی عضلات. و دِکِرِشندویی در عمل و اکشن.
به این اعتبار که صلابت بیرونی و هیبت صوتی ریچارد(در زمان قدرت) به تدریج و پس از سقوط، مبدل به قدرتی درونی به لحاظ جسمانی و فروخورده نرم و مخملین به جهت صدایی میشود. از این رو کارگردان نه تنها از طریق هدایت بازیگر در دستیابی به عملی منطقی توفیق یافته است بلکه با این فراز و نشیبهای موسیقایی مفاهیم مدنظر خود را منتقل میکند.
نکته حائز اهمیت دیگر، به ویژه در ارائه این اندیشه باروکی، دکوری با میلههای فلزی است که بیشتر کارکرد داربستی دارد. منتها همین میلههای داربستی، نه تنها در ترسیم این فضا به همراهی نوری که گاه بارقه اکسپرسیونیستی مییابد(و این بارقه به سایه ـ روشن اندیشههای باروکی ـ عارفانه) کمک میکند. بلکه با چرخشی که ظاهراً سبب تعویض صحنهها میشود، به دلیل حضور بازیگران بر دکور(که در عین حال متضمن ورود آنها میباشد) اندیشه چرخش اوضاع و سر آمدن شرایط و آغاز وضعیتی دیگر را نیز به تصویر میکشد.
بدینسان فنائیان با این تمهید و اندیشه هنرمندانه اساسیترین عنصر تفکر باروکی را که معتقد است”جهان صحنهای بیش نیست و آدمیان بازیگران آنند و هر یک پس از ایفای نقش جای خود را به دیگری میسپارد” نیز تجسم بخشیده، در کنار آن دکرشندوی کنشی و موسیقایی، به کرشندوی انقضای مدت کنش کاراکتر ـ بازیگر میرسد.
بدین معنا که جهان متحول شده، با این تحول سر دیگری در پیش دارد. در پایان و به عنوان نتیجهگیری باید گفت نمایش ریچارد دوم نمایشی است موفق. این توفیق ابتدا در غلبه شجاعت فنائیان بر ترس او از اجرای شکسپیر متبلور است. زیرا بر صحنه کشاندن اثری از شکسپیر، آن هم ریچارد دوم که در ایران بسیار مهجور مانده است و نیز با توجه به اجرای آلمانی آن در ایران و لگام ندادن خود اثر ملازم ریسکی است که فنائیان بیمحابا بدان دست زده و هنرمندانه از عهده آن نیز درآمده است. اثری که از ویژگیهای بیشماری برخوردار است(سیاست، مذهب، عرفان، فلسفه و....) که در اجرای فنائیان تمامی این تمها به خوبی و سر جای خود برجسته شدهاند. یعنی به رغم آن که نمایشنامه اثری تاریخی ـ سیاسی است، که بار سیاسی آن بر وجوه دیگری میچربد کارگردان ضمن توجه به این امر، تمهای فلسفی و عارفانه آن را نیز مورد توجه قرار داده، اینگونه سیاست را با نگاه عارفانه مچ کرده است.
و به راستی اگر هر انسان جاهطلبی از عاقبت کار خود مطلع باشد و بداند که دور مخبون میگذرد و هر که را پنج روزی نوبت اوست، تن به این همه رذالت، خباثت، تعدی و حذف دیگران به شیوههای مختلف میسپرد؟ آیا این دنیای دونی که عاقبتی چنین دارد و نوکران دیروزی را سروران امروزی میکند، واجد چنین اعتباری میباشد؟ نوکرانی که تا دیروز جهت خوشخدمتی و خوشدرخشی نزد او به ستیز با یکدیگر میپرداختند، امروز دست در دست هم علیه او قیام کرده، متحد میشوند تا نوکران دیگری را پرورش دهند؟ براستی نه!
و تاجبخش فنائیان با اجرای خوب خود این پوچی جاهطلبی و ذم نوکرصفتی و خیانت و دسیسه و پایمال کردن حقوق مردمی که هیچ سهمی در این مناسبات ندارند را تصویر کرده، مخاطب را به درستی در جریان نگاه شکسپیر به عنوان هنرمندی مومن میگذارد.
تصاویری استتیک با دکوری چندمنظوره و دینامیک، میزانسنهای پرمفهوم و دقیق با پلانبندیهای حساب شده و نورپردازی اکسپرسیونیستی، شاعرانه و بعضاً عارفانه و بازیسازیهای روشنمند و حسی. موسیقی بجا و منطبق با تب و تابهای صحنهای.
و صحنهای که یک اصل را هرگز فراموش نمیکند که ریچارد قهرمان داستان است و میبایست در مرکز توجه تماشاگر باشد. بنابراین همه چیز در خدمت این توجه و تمرکز قرار داشته، با بازی متفاوت کاظم بلوچی(که به اوج خلاقیت و اقتدار صحنهای خود میرسد) و شور شهین علیزاده، اجرایی در خور و بایسته را ارائه مینماید.
امید که تاجبخش فنائیان همچنان پرشور و خلاق باشد.