نقدی بر نمایش”تنها راه ممکن” به نویسندگی و کارگردانی”محمد یعقوبی”
یعقوبی برای بیان ایدههایش طرحی مستندگون پی میریزد تا از خلال آن منظورش را به سمع و نظر مخاطبانش برساند.
اشکان غفارعدلی:از نمایش”قرمز و دیگران” تا نمایش”تنها راه ممکن” فقط یک گام فاصله است. گامی که با نمایش”گلهای شمعدانی” برداشته شد تا یعقوبی را بار دیگر در اثبات توانمندی و تواناییهایش در حیطه طرح ایدههای اجتماعی در قالب ساختار تئاتر داستانگو و نمایشی یاری رساند و پس از آن است که یعقوبی با برداشتن گام”تنها راه ممکن” بار دیگر وارد مسیر خطرناکی میشود که پیش رویش جزء از دست دادن مخاطب به دنبال حذف داستان(و پی آمد آن حذف کشمکش و جذابیت از نمایش) در راستای تجربه اندوزی در حیطه تئاتر مستند ـ آموزشی، افق روشن دیگری به چشم نمیخورد!
این در حالی است که یعقوبی با نمایش”قرمز و دیگران” تجربهای مبسوط در این حیطه دارد و هر چند که نمیتوان حکم به ناکامی و شکست یعقوبی در حیطه تئاتر آموزشی یا مستند دارد، ناگزیر بای اذعان کرد که یعقوبی بیش از آن که روایتگر خوبی باشد، داستانگوی خوبی است.
شاید بتوان ریشههای این تغییر مسیر یعقوبی را ـ در مقام نویسنده و کارگردان خلاق ـ در تجربه حیطههای گوناگون نمایشی جستجو کرد و یا شاید علت این چرخش را بتوان در همگرایی و همسویی ایدههای مد نظر یعقوبی(یا به تعبیری بهتر جهان نگری و زاویه دید او به جهان) با مولفههای ساختار نمایشی ایپک دانست؛ اما علت هر چه باشد، نمیتوان این واقعیت را نادیده گرفت که تئاتر مستند یا آموزشی بر روی لبه تیغی حرکت میکند که در یک سویش شعارزدگی است و در سوی دیگرش ملالت و خستگی؛ که این هر دو از عوامل کاهش جذابیت ساختار نمایشی مورد نظر در نزد تماشاگران و حتی دست اندرکاران تئاتر محسوب میشود.
حتی بنا بر تجربههای برشت، تئاتر آموزشی، بدون لحاظ کردن ذائقه مخاطبان و مولفههای لازم برای جذب آنان، محکوم به شکست است و این دستاوردی است که پس از مرگ برشت، نصیب تئاتر ایپک (حماسی) میشود. از این رو آن چه که محل مناقشه است، عناصر و مولفههای ضد داستانی و بعضاً ضد تئاتری است که تئاتر آموزشی به منظور انتقال مضمون و پایبندی به ساختار و پیاده کردن اهداف خود، نیازمند استفاده از آن است؛ مثلاً به کارگیری مجموعه عناصری برای جلوگیری از همذات پنداری مخاطب با جریان روی صحنه و نیز تظاهر به نمایشی بودن ماوقع، از جمله اصلیترین مولفههای تئاتر ایپک یا آموزشی است که برخلاف نظر و مقصود برشت، سوء تعبیرهایی از آن شده است که غالباً باعث میشود تا این تکنیک در روندی معکوس به مقابله با مضمون و اساساً کلیت کار برخیزد. بنابراین این ترفند غالباً نه تنها در خدمت ساختار حماسی اثر نیست بلکه حتی علیه کلیت و منظور اصلی اثر است و به عنوان عاملی خود نمایی میکند که به زور به اثر تحمیل شده است.
شاید ادراک و فهم فاصله گذاری که با تکنیک بیگانه سازی در ساختار نمایشی ایپک تحقق مییابد، بیش از هر چیز بتواند سرنوشت تئاتر حماسی را که با عدم استقبال روبروست از بن بست بی مخاطبی و ملالت نجات دهد. چرا که برداشت غالب از این تکنیک، حذف کلیه عناصر جذاب از متن و اجراست تا با توسل به نبود آنها بتوان مخاطب را بر روی صندلیهای میخ داری نشاند که مانع از فرو رفتن و غرقه شدن او در حوادث و وقایع نمایشی میشود و این دقیقاً همان کاری است که یعقوبی در نمایش تنها راه ممکن با توسل به خلق نمایشنامه نویسی به نام”مهران صوفی” و بازنمایی گوشههایی از آثار نمایشیاش و نیز بررسی و نقد همزمان آثارش در حین اجرا و در یک کلام طرح مستند گونه نمایشاش، بدان اهتمام میورزد!
به معنایی دقیقتر، یعقوبی برای بیان ایدههایش طرحی مستندگون پی میریزد تا از خلال آن منظورش را به سمع و نظر مخاطبانش برساند.
باری طرح نمایشنامه از ساختار مستندهای تلویزیونی تبعیت میکند و شاید از همین روست که تلویزیون و یا به تعبیری درستتر رسانه در معنای عام، در اغلب اپیزودهای نمایش”تنها راه ممکن” از اهمیت ویژهای برخوردار است.
با تبعیت از ساختار برنامههای مستند و آموزشی تلویزیون، ”تنها راه ممکن” نیز با نمایش عکسهایی از شخصیت مهران صوفی ـ نمایشنامه نویس مخلوق یعقوبی ـ و نریشن گویندهای که او را معرفی میکند، آغاز میشود. راوی که همواره حضوری فعال در آثار یعقوبی دارد، پس از مختصر شرح حالی از مهران صوفی به آثار نمایشی تمام و ناتمام او میپردازد و پس از آن با ارایه نقدی کوتاه بر شخصیتها و آثار مهران صوفی، بخشهایی از نمایشنامههای او به نمایش درمیآید.
این قطعات نمایشی، یعقوبی را قادر میسازند تا هر آن چه که در رابطه با اجتماع و شرایط اجتماعی در ذهن دارد، در یک اثر به معرض نمایش درآورد؛ اما خطر اصلی همین جاست که یعقوبی علیرغم ریزبینی و توانی که پیش از این از خود نشان داده است، با یک پیچ تند وارد مسیری میشود که اثرش علاوه بر افتادن در ورطه شعار زدگی، متهم به طرح مسایل کلی و اساساً کلی نگری میشود.
از این رو با وجود آن که حتی تاکسی سرویس نمایشی یعقوبی نام دارد و نامش هم دریا است یعقوبی در طرح مسایل اصلی مد نظرش، دچار کلی گویی و تلاش برای بیان همه معضلات یک نسل در یک نمایشنامه میشود. هر چند که بر طبق ساختار اصلی نمایش، این ایدهها در چند طرح واره که مخاطب در قالب تکههای نمایشی آنها را نظاره میکند، تقطیع شده است اما به دلیل عدم پیروی این اپیزودهای نمایشی از خطوط داستانی مشخص و نیز کلیشهای بودن موضوعات مطرح شده، در نهایت نمایش یعقوبی در تاثیرگذاری بر مخاطب(یا آموزش او) چندان که باید توفیق نمییابد و عملاً به نمایشی علیه ماهیت و اهداف اولیه خود تبدیل میشود. چرا که یعقوبی اگر چه ساختار مستند گون نمایشاش را به درستی بر پایه اصول و قواعد تئاتر آموزشی بنا میکند اما در اپیزودها از یک روند و خط داستانی مشخص که دارای سرانجام باشد، اثری یافت نمیشود و همین امر موجب میگردد تا اغلب قطعات نمایشی ارائه شده، گنگ و فاقد عناصر لازم برای جذب مخاطب و در نتیجه تاثیرگذاری بر او باشند. در اپیزود نخست که تحت نام ”ناگفتهها” به نمایش در میآید، یعقوبی روابط متظاهرانه اعضای یک خانواده را به تصویر میکشد که جز دو رویی و ریا، ارتباط دیگری با هم ندارند؛ اما آن چه که نمایش داده میشود تنها مکالمات متناقض نمایش شخصیتهای روی صحنه با یکدیگر است و این که سرچشمه این تظاهر از کجاست و به کجا ختم میشود و یا چگونگی و نحوه ارتباط و تعمیم آن به افراد جامعه، حلقه مفقودهای است که هرگز به آن پرداخته نمیشود. اپیزود دوم با نام”اپیدمی خنده”، که چکیدهای از اثری به همین نام از شخص یعقوبی است، اشارهای است به حذف شادی ـ خنده ـ از زندگی روزمره و شاید بتوان این قطعه نمایشی را به لحاظ ساختار، داستان، نوع روایت و انتقال مضمون، موفقترین اپیزود ارائه شده در نمایش”تنها راه ممکن” به شمار آورد.”پدر”، روابط رو به اضمحلال یک خانواده را تصویر میکند و”جایی دور از این جا” به ایده مهاجرت میپردازد. پرواضح است که یعقوبی، برهههایی از شرایط اجتماعی و سیاسی ایران را به تصویر میکشد که رد پای سالهای طی شده در دهههای 60 و 70 را میتوان در آن یافت.
”افسانه”، نمایشنامهای که به گفته راوی در صورت اتمام میتوانست تحولی مضمونی در دهه 70 ایجاد کند، باند تبه کاری را تصویر میکند که در آن زنی با ریختن طرح دوستی با مردان، با همدستی دو مرد دیگر از آنها اخاذی میکند.”پژواک” حدیث فراموشی یک نسل است و ”منطقه آزاد”، حکایت سانسور، اختناق و فقدان آزادی. اما”تنها راه ممکن” که آخرین نمایشنامه و به زعم یعقوبی جان کلام اثر است، یک تک گویی رو به مخاطب است درباره آرمان شهری که در آن فقط خوبی است و بدها و بدیها از میان رفتهاند. صرف نظر از ایده آرمان گرایانه یعقوبی که با ماهیت تئاتر آموزشی و حماسی و حتی با واقع نگری شخص یعقوبی در تضاد است، برای این اپیزود سادهترین شکل انتقال مضمون برگزیده شده است که همان شیوه تک گویی رو به تماشاگران است. گفتههایی که تنها به شعار میرسند و عجیب است که یعقوبی، توجهش را معطوف به اپیزودی میکند(و نام آن را بر روی اثرش میگذارد) که اساساً با مقوله آموزش و ذات تئاتر ایپک در تضاد است، چرا که یعقوبی به جای نقد صریح و بیواسطه شرایط جامعه، در نهایت به مخاطبانش رویا میفروشد و آنها را در حالی از سالن بدرقه میکند که هر یک در ذهن خود رویای یک جامعه بدون بدی را در ذهن میپروارند؛ حال آن که با وجود اذعان شخصیت این قطعه نمایشی و تعبیر”تنها راه ممکن” به ایده مطرح شده در اپیزود”تنها راه ممکن”، پر واضح است که چنین تسلیمی در برابر رویای ناممکن، جز بالا بردن تحمل مخاطبان برای پذیرش شرایط نامساعد، حاصل دیگری ندارد که این تسلیم خود در تضاد با ذات پویا و تعقلی ساختار تئاترهای آموزشی قرار دارد.
از سویی دیگر یعقوبی، از آن جا که صرفاً طرح مساله میکند و این طرح مساله، موضوعی نیست که مخاطب با آن بیگانه باشد(چرا که مخاطب آن چه را به نمایش درمیآید، بسیار واقع بینانهتر در زندگی خود لمس کرده است)، از این رو کلیت نمایش حاوی موضوع جذاب و یا حتی روایت تازهای از یک موضوع تکراری که بتواند مخاطب را با زاویهای دیگر از نقد شرایط اجتماعی آشنا کند، نیست و این دقیقاً همان معضلی است که یعقوبی در نزدیکترین تجربهاش نسبت به این نمایش یعنی نمایش”قرمز و دیگران” نیز با آن مواجه بود.
به هر روی به نظر میرسد که اگر یعقوبی خواهان ادامه این راه است، نباید که داستان و پیچ و خمهای داستانی را فراموش کند؛ چرا که طرح ایدههایی نه چندان پخته آن هم در قالب موضوعاتی نه چندان جدید برای مخاطب، فاقد پتانسیل لازم برای تحقق و ثمر دادن اندیشه و مضمون اثر است؛ چرا که اتفاقاً جان کلام در آن است که بتوان در عین روایت یک خط داستانی جذاب برای مخاطب، با اندیشیدن به تمهیداتی بیگانه ساز، زمینههای عدم همذات پنداری مخاطب با ما وقع صحنه را فراهم آورد و این همان گمشدهای است که اثر یعقوبی را در بیانِ نمایشیِ ایدههایش و نیز تاثیرگذاری بر مخاطب و در نتیجه دست یابی به نتیجه مطلوب و استفاده از فرصت به دست آمده برای نقد شرایط موجود ناکام میگذارد.