در حال بارگذاری ...

گفت‌وگو با محسن حسینی به بهانه‌ی اجرای”شهرزاد و هفت قصه‌اش”

یکی از شاخصه‌های هنر تئاتر پست مدرن که بعد از مدرن فرا رسیده، رجعت دوباره اصولی و اساسی به آیین‌ها، مناسک‌ها و نیایش‌های نهفته در بدنه تئاتر مردم شناسی هر سرزمین است

پیمان شیخی:
آیا برای اجرای نمایش”شهرزاد و هفت قصه‌اش” برای سالن چهارسو به فرم اجرای خاصی نظر داشتید که از تم نمایش شرقی مثل نقالی و یا کاربرد عروسک‌های بزرگ و یا مجسمه‌ها در کنار تم نمایش کلاسیک استفاده می‌کنید؟
از فرم اجرایی خاصی که صحبت و یا به آن اشاره می‌کنید، باز می‌گردد به روند کارهای گذشته‌ام که تا به امروز روی صحنه آورده‌ام و درباره‌اش فکر می‌کنم همانا دست خط مشخصی و یا امضای شفاف هر کارگردان برای انجام کارهایش است. از نقالی‌خوانی که نام می‌برید، از بطن نوع تئاتر روایت گونه کارهای گذشته‌ام هم می‌تواند نشأت گرفته باشد، در”اورفه” و”مده‌آ” و یا در کارهایم در آلمان مثل”برج خاموشان” و یا در سال 1378 در نمایشنامه”گلیگمش” که 5 ماه با گلاب آدینه و به همراه گروه ایشان”مروارید” تمرین شد و روی صحنه هرگز نیامد، از شیوه‌های گوناگون روایتی استفاده‌های کوتاهی داشته‌ام ولی در نمایشنامه فعلی”شهرزاد و هفت قصه‌اش” با تمرکزی گسترده‌تر سعی کردم دریچه‌های جدیدتری را در کارهای هنری‌ام ایجاد کنم و مطمئناً تاثیرش از یک همکار مهابادی در 3 الی 4 سال پیش در جشنواره آئینی و سنتی بود که”اسکندرنامه” را به طور نشسته و با تمرکزی فوق‌العاده در ورسیونی هفتاد دقیقه‌ایی به سمع و بصر مخاطبانش انتقال می‌داد که براستی حیرت انگیز بود و یا شخصیت موافق خوان و شبیه خوان حضرت عباس(ع) در 12 ـ 10 سال پیش در حمله درویش دماوند در تعزیه‌های عاشورا و تاسوعا که به مدت دو روز شاهد هنرنمایی این عزیزان بوده‌ام و در این 2 الی 3 سال اخیر هم از تعزیه روستای”تاکرد” از توابع نور شمال ایران خط بصری داشته‌ام و فکر می‌کنم ما هنرمندان همیشه در جست‌وجوی سرچشمه‌های تاثیر، اما گشمده‌ایی هستیم که پس از یافتن‌شان، حتماً خودمان را با این پدیده‌ها درگیر می‌سازیم. اصلاً بحث هنر تلفیقی همین است، علاوه بر فراگیری علم امروزی و شناخت وافر به جهان صحنه علمی معاصر، بررسی نمودن در هویت و اصالت فرهنگی، زبان و هنر جغرافیای یک هنرمند است و بدون امتزاج هر دو سوی، کاری عحث و سیزیف‌وار را انجام خواهیم داد.
و یکی از شاخصه‌های هنر تئاتر پست مدرن که بعد از مدرن فرا رسیده، رجعت دوباره اصولی و اساسی به آیین‌ها، مناسک‌ها و نیایش‌های نهفته در بدنه تئاتر مردم شناسی هر سرزمین است و فکر می‌کنم بزرگانی مانند اوجینیو باربا، ویکتور نرویا و ریچارد شکچنز همیشه از استادان طراز اول هستند.
در زمینه موسیقی اصیل ایران هم همکاران و هنرمندان حسین علیزاده و کیهان کلهر و یا در بخش هنرهای نقاشی و تجسمی مرتضی ممیز و آیدین آغداشلو و یا ژازه طباطبایی سال‌هاست در این حیطه به طور سیستماتیک می‌اندیشند و آثارشان را خلق می‌نمایند. و در گذشته هم اشاره داشته‌ام، آثار نمایشی بهرام بیضایی بهترین استفاده منابع نمایشی در آثار دراماتیکی ایشان است و از 40 سال پیش آغاز شده است. کار با عروسک و مجسمه‌ها در واقع از”گیلگمش”(1378) آغاز شد، در”اورفه” ادامه یافت و امیدوارم از زاویه دیگری در”امیر ارسلان نامدار” گسترش یابد.
موسیقی به طور زنده و یا موسیقی خاصی که شما در کارهای قبلی و در نمایشنامه‌ در حال اجرا به کار می‌برید، در ارائه کامل نمایش چه تاثیری می‌تواند، داشته باشد؟
پرسش بسیار خوبی است. نقش موسیقی در کارهایم تا به امروز اساساً کاربردی و از دراماتورگی پیچیده‌ایی برخوردار است که تنها تولید صدا و یا هیاهو و ایجاد شادی نخواهد بود. موسیقی من به همراه متن ـ فکر می‌کنم ـ هم زمان در ضمیر ناخودآگاه من شکل می‌گیرد. من نوازنده نیستم، اما شناخت من نسبت به موسیقی معاصر جهان در این دو دهه اخیر حتماً سطح توقعات مرا بالا برده است. موسیقی و نقش آن در روی صحنه در عین حال که با عناصر دیگر دراماتیکی دیالوگ برقرار می‌کند، می‌بایستی هم توسط تماشاگران به طور مستقل هم شنیده شود. در بخشی از موسیقی زنده که این بار با آهنگسازی به نام محمدرضا جدیدی همکاری دارم، در ابتدا مشکل بود زیرا ایشان به مدت زمانی نیازمند بودند تا به زیبایی شناسی و نقش موسیقیایی”شهرزاد و هفت قصه‌اش” آشنا شوند، خوشبختانه تا حدودی ایشان به درک صحیحی از نحوه دیدگاه من نسبت به موسیقی روی صحنه رسیدند و هنوز هم در طول اجراها مدام در تغییرات و حتی تحولات مینی‌مالیستی نسبت به کار هستیم. و در بخش موسیقی انتخابی، با وسوسه‌های خیلی خاصی مانند رقص، مجسمه، رنگ و یا ماتریال صحنه استفاده کرده‌ام.
با وجود این که نمایش برگرفته از داستان‌های شرقی است اما از موسیقی شرقی استفاده نکرده‌اید، چرا؟
آیا انتخاب سرود”کاهنان تبت” در میان پرده‌های چهارم و پنجم و یا سرود”مزدیسنا” در تصویر پنجم به موسیقی شرق و یا نوعی از آن تعلق ندارد. در جشنواره از موسیقی دوست و همکار محترم به نام بهنام مناهجی از مجموعه اثرش به نام”شیرین” استفاده نمودم که در دوره جدید جای آن موسیقی زیبای ایشان را پیدا نکردم و حتماً در آینده مجدداً به سراغ آثار این هنرمند خواهم رفت.
اگر موضوع نمایش احتمالاً در مشرق زمین اتفاق می‌افتد دال بر این نیست که از موسیقی ضربی، دف و سازدهل، نی و تنبور استفاده گردد. مجدداً اشاره کنم، کاربرد موسیقی به مانند متن، حرکت و هر پدیده دیگر صحنه‌ایی از فیلترهای حساس و درازمدت ساختارمند و خاص دراماتورگی گذر می‌نماید و تنها بسنده به جغرافیای بسته‌ایی نخواهم نمود.
انتظار می‌رود که نمایش”شهرزاد و هفت قصه‌اش” از دکور و لباس‌های خاصی برخوردار باشد اما این اتفاق نیفتاده است! می‌توانید کمی در این قسمت از کار صحبت نمایید؟
نمی‌دانم، انتظار شما چه بوده است؛ لباس و دکور از قرون گذشته روی صحنه‌ آوردن است و یا قصر رئالیستی بنا کردن است، که خیر. می‌بایستی به کار دقت بیشتری انداخت و به متن شاید بیشتر توجه نمود. فراموش نکنیم، ”بنده هزار و یک شب” را روی صحنه نیاورده‌ام و عنوان نمایشنامه”شهرزاد و هفت قصه‌اش” و احتمالاً نگاهی به داستان‌های هزار و یک شب و لباس، صحنه، نور، حرکت، موسیقی، ابژه‌ها، اشیاء هر چیز دیگر در چیدمان مفهومی و روایتی است که کارگردان، نویسنده و طراح اثر نمایشی”شهرزاد و هفت قصه‌اش” مد نظر داشته است و مایلم تماشاگرانم در یک ترکیب بندی(کمپوزیسیون) همه چیز و رویدادهای روی صحنه را در کنار هم بچیند و تصاویری را با خود به همراه ببرد و رنگ لاژورد برای لباس‌ها و یا رنگ ارغوانی برای پرده‌های صحنه‌ام دقیقاً از پروسه فکری و آزمایشگا طولانی گذر نموده است. در پایان این بخش از پرسش شما تاکید می‌نمایم که بیشتر ایده‌هایم برای این کار را در متن اصلی”هزار و یکشب” جست‌وجو کردم.
ظاهراً میزانسن‌های شما در هر شب اجرا دچار تغییرات محسوسی می‌شود، آیا علت خاصی برای این تغییرات دارید؟
از تغییرات محسوس که نام می‌برید، باز می‌گردد به شیوه کاری بنده که اساساً یک اثر هنری در روند تکاملی‌اش تکمیل می‌گردد وگرنه به یک نوع انجماد صحنه‌ایی و رکود زیبایی شناسی خواهیم رسید و یکی از مشغله‌های من در صحنه تئاتر امکانات زبان‌های دیگر صحنه است که برای مثال به کارگیری تام و انسجام یافته از مکان نمایشی یعنی تالار چهارسو است که دست من کارگردان و طراح اثر را باز می‌گذارد، اما به ساختار اصلی و ریخت و فرم اولیه همچنان وفادارم.
حتماً اطلاع دارید گروه تئاتر استوویداتو ـ که تا به امروز هم همین طور بوده است ـ 4 ساعت قبل از اجرا می‌باید در صحنه حضور داشته باشند و با تصحیحات، تکمیلی مجدد و احتمالاً تغییرات مینی‌مال مواجه می‌گردد و به قول هنرمند معروف جهان رئیس اسبق باله شهر فرانکفورت ـ که افتخار دو همکاری با وی را در دهه نود داشته‌ام ـ ویلیام فرسایت که زیبا بیان می‌کند: ”تمرینات واقعی تئاتر و هنر صحنه بعد از اجرای اول آغاز می‌شود”. و فکر می‌کنم نظر این هنرمند آوانگارد و جادوگر صحنه احترام بیش از حدی است که برای مخاطبانش دارد زیرا بخشی از یک اثر هنری(به گفته شاعر و فیلسوف مکزیکی اوکتاویوپاز) همراه با مخاطبان آن اثر تکمیل می‌گردد و شاید من هم یکی از شاگردان خلف این دو بزرگوار باشم و به عبارتی کار در روند و سیر تکاملی اثر که به باتلاق منتهی نگردد.
در تصویر و یا قصه اول”شهرزاد و هفت قصه‌اش” تماشاگر با یک همسرایی مواجه می‌شود، احساس می‌کردم، برخی از کلمات برای شنوندگان کمی نامفهوم بیان می‌شود که شنیدن کلمات به لحاظ آکوستیکی در سالن نمایش را کمی ناممکن می‌سازد زیرا از همسرایی تند و سریع و نمایشی برخورداریم لطفاً می‌توانید کمی این قسمت را توضیح دهید؟
مطمئن نیستم که کلمات نامفهوم ادا شود زیرا ما هر روز تمرین داریم و اگر جاهایی با صداهایی گوناگون از طریق دو حجم و ضرباهنگ‌های خوانده می‌شود در جوهره همسرایی و متنی است که نوشته‌ام و مدت 2 ماه روی آن کار شده است ولی باز هم تاکید می‌کنم، هر لحظه و هر کلمه از همسرایی می‌بایستی دقیق شنیده و دیده شود و احتمال میدهم در بخشهایی از همسرایی با شدت و ضرباهنگ‌های خیلی سریع گفته میشود و هم زمان هم لحظاتی از آن به نمایش گذاشته می‌شود. بهر حال نظر شما به اتاق تمرینات روزانه‌ام خواهم برد.
فکر نمی‌کنید، که نمایش شما چندان برای تماشاگران خیلی عام و یا عمومی نباشد و فقط با قشر خاصی از جامعه ارتباط برقرار می‌سازد، یا اینکه در حین تمرینات هم به فکر تماشاگران و یا مخاطبین تئاتر شهر هستید؟
اصلاً به تقسیم بندی تماشاگر برای صحنه تئاتر واقعاً اعتقادی ندارم شاید با دیدن” شهرزاد و هفت قصه‌اش‌‌‌ “به مانند نمایشنامه‌های گذشته‌ام” مده‌آ “و ” اورفه “و حتی”گیلگمش” تماشاگر با شکلی دیگر با صحنه تئاتر آشنا می‌شد ولی تجربیات گذشته‌ام نشان داد که مشکل ارتباطی با تماشاگرانم را نداشته‌ام. در تئاتر که با زمان اسپرانتویی صحبت نمی‌شود، کمی زبان فاخرانه و غیرعادی هست اما داستانی بیان میشود و هر قصه‌ایی برای خودش، قصه و فرم خاص خودش را دارد، اتفاقاً‌ تنوعی که در تصاویر و خلق لحظات و یا بیشتر نمایشی نمودن از طریق بدن در آثارم وجود دارد، مخاطبین تئاتر شهر را تا به امروز به سوی خود کشانیده است.
نمیدانم واژه‌ایی که شما بکار میبرد مانند” قشر خاصی “درست باشد، زیرا در برابرش می‌خواهید قشر عام را قرار دهید و این اصلاً‌ زیبنده تئاتر ما نیست تئاتر بدون تماشاگر معنی ندارد و هر لحظه از تمریناتم را مدیون شناخت عمیقی که از تماشاگرانم دارم، هستم و اصلاً‌ تعارف و شعار نیست. تئاتر به مشابه یک ضرورت هنری و فرهنگی امروز ‌باید بتواند در راستای رسانه‌ی ملی ما، به عبارتی صدا و سیما و یا مطبوعات محترم و سینمای ملی ما عمل کند و مطمئناً وظیفه اصلی کارگردان امروز هم درک صحیح و روانشناسی دقیق از تماشاگران تئاتر است و” شهرزاد و هفت قصه‌اش “جدا از موارد فوق هم میسر نیست
در بخشی از نمایش تصاویری از تمرینات این نمایش در آلمان از طریق ویدئو پروجکشن به نمایش در می‌آید. آیا این نمایش قرار بوده است در آلمان هم به روی صحنه برود، لطفاً در این باره کمی موضوع را باز نمایید.
در تصویر سوم نمایشنامه” شهرزاد و هفت قصه‌اش “همانطور هم که در بروشور کار توضیح داده‌ام و یا در بخش دوم تصویر سوم خودم بعنوان یک روای و یا گوینده به روی صحنه می‌آیم، از پروسه اجرای کارگردانی گروه استوویداتو به کارگردانی محسن حسینی در 4 دوره تاریخی از سال ١٣۶٧ تا به امروز بویژه آخرین بار از تمرینات”گیلگمش” در تهران و یا در آخرین کارم در آلمان بائوهاوز( Bauhaus – مرکز تحقیقات هنری و معماری در شهر دسائو ـ آلمان )در سال 2000 شرح میدهد و در همان تصویر از تمرینات تهران که با گلاب آدینه بمدت 5 ماه در تلار سنگلج تهران انجام شد، صحبت می‌کنم و اگر دقیقاً‌ توجه کنید، باز هم مبحث کار در روند و پروسه تکاملی یک اثر نمایشی توسط نویسنده، طراح و کارگردان محسن حسینی است که بگونه‌ایی بتدریج در داستان گیلگمش استحاله می‌گردد. نمایشنامه فعلی” شهرزاد و هفت قصه‌اش “تا به امروز در آلمان اجرا نشده است. آخرین اجراها در ٢٣. جشنواره بین‌المللی فجر تهران 83 بود.
آخرین نمایشی که در آلمان اجرا کردید، چه نام داشت و آیا ارتباطی مستقیمی با نمایش فعلی دارد، اگر ممکن است از امکانات تمرینات در آلمان هم توضیح دهید.
آخرین و بهترین نمایشنامه به لحاظ تکنیکی و امکانات گسترده‌ایی که به پروژه تعلق گرفت و بعبارتی پرفرمنسی که در آلمان از بنده به روی صحنه رفت،”برج خاموشان” نام داشت.
”برج خاموشان“ از بطن نمایشنامه قبل از آن در شهر فرانکفورت ١٩٩٨ – بنام” سدرای زرتش “بوجود آمد. و با نام” دخمه خاموشی “در آئین زرتش در گذشته و با احترامی که نسبت به مردگان خود داشتند، انگیزه‌ایی برای” برج خاموشان “شد.” برج خاموشان “در بائوهاوز( bauhaus ) بر اساس زندگی دردناک و اسلاونیژنیسکی که ١١ سال بر روی صحنه رقصید و ٣٣ سال مداوم در مراکز روانی ـ درمانی بله وو بسر برد و موضوع اصلی کار روانپریشی، روان رنجوری و بعبارتی شیزوفرنی هنرمندان بود که باز بیوگرافی من بعنوان نویسنده، طراح و کارگردان در اثر دخالت می‌نمود، البته نه این که بنده مبتلا به بیماری شیزوفرنی هستم، بلکه از نظر حرفه و شغلی که تمامی زندگی ما را در برمی‌گردد و سراسر از حرمان، نسیان و نوستالژی در بدنه کارهای هنری ما مستور می‌باشد.
و در گذشته زیر تیتر اثر برج خاموشان را به لحاظ شیوه اجرایی خطابه نمایشی(lecture performance) نهادم که در دل روایت داستان‌های کوچک و بزرگ نقبی دراماتیکی و یا دراماتورگی هم می‌زدم و در هفت ایستگاه و طبقات مختلف مجموعه تحقیقاتی هنری و معماری بائوهاوز تماشاگران را به حرکت در می‌آوردیم و از نظر تکنیک‌های پیچیده‌ایی که در اختیار کار نهاده بودند، طبیعی است که 10% آن را تا به حال در ایران در اختیار نداشته‌ام و لطفاً به بحث مقایسه نزدیک نشویم که اصلاً جایی ندارد و تصاویری که در”شهرزاد و هفت قصه‌اش” در تصویر سوم”گیلگمش‌”ها از طریق ویدئو پروجکشن نمایان می‌شود، ارتباطات دراماتیکی و دراماتورگی پیدا می‌کند.
انگیزه شما از بازگشت به وطن و ادامه فعالیت تئاتر به طور گسترده چه چیزی است؟
به عنوان یک نیاز اصلی و شخصی در مرحله نخست و بعد به عنوان یک ضرورت فرهنگی در تمامی ابعاد آن می‌باشد و ملاحظه تاکنون حتماً داشته‌اید که در بخش‌های مختلف مربوط به تئاتر شدیداً فعال هستم و لحظه‌ایی به بطالت تاکنون خرج نکرده‌ام چه در دانشگاه که تاکنون در سوره، آزاد، سینما و تئاتر و ... افتخار استاد مدعو داشته، چه از طریق مقالات پژوهشی ـ علمی منظمی که ارائه کرده‌ام و یا در صحنه تئاتر برای همکاران دیگر حضور داشته و 4 فیلمی که تاکنون ایفای نقش داشته‌ام، بیانگر حسی قومی و نوستالژیک 18 سال دوری از ایران بوده است، هر چند همه ساله 4 هفته‌ایی را در تهران به سر می‌بردم و اجازه بدهید گفته زیبای احمد شاملو را در این جا به پاس احترام به شاعر بزرگ دورانهایمان بیاورم:”من ایرانی‌ام، و چراغ من در این جا می‌سوزد”. ضرورت فرهنگی و نبض زمان است.
لطفاً کمی از برنامه آینده و نمایش‌های بعدی خودتان بگویید و در پایان اگر مطلبی هست، بیان کنید.
فعلاً با”شهرزاد و هفت قصه‌اش” در تئاتر چهارسو تا اواسط مهر ماه حضور داریم و در نمایشنامه همکار محترم مسعود دلخواه ایفاگر نقشی دکتر در نمایش ویتسک( تالار قشقایی ساعت 20 بعد از ظهر )به روی صحنه می‌برم.
طرحی برای کارگردانی” امیرارسلان نامدار “برای حضور و شرکت در جشنواره آئینی و سنتی ارائه داده‌ام و امیدوارم بتوانم بلافاصله پس از اجراهای” شهرزاد و هفت قصه‌اش‌ “و ” ویتسک “تمرینات فشرده و جدی را آغاز نمایم و در سال 1358 طرحی بر اساس زندگی و آثار آنتونن آرتو با تیتری موقت به نام:” من، آنتونی. آرتو “به مدیریت محترم تئاتر شهر ارائه داده‌ام که فکر می‌کنم از مهمترین و سخت‌ترین آثار نمایشی‌ام برای تئاتر خواهد شد. با ناشر محترمی قراردادهایی جهت ارائه دو کتاب تا پایان سال١٣۵٨ بسته‌ام، مبنی بر ترجمه مهم یک کتاب درباره” پروفرمنس “،و کتابی که بنده از 4-3 سال پیش روی آن کار میکنم و امیدوارم هر چه سریعتر بتوانم از این راه صعب‌العبور گذر نمایم.